تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

16 خرداد ماه 1397 ـ  6 ماه ژوئن 2018

خطر انقلاب سیاسی و اجتماعی!

(به روايت خبرگزاری جمهوری اسلامی)

تقی روزبه

در برخی رسانه های داخل، و از جمله رسانه های دولتی، اخیراً حول سیر و شتاب اعتراضات و محتوای تحولات جامعه ابراز نگرانی می شود و حتی از احتمال وقوع رخدادهای غیرمترقبه ای چون انقلاب اجتماعی و یا انقلاب سیاسی هم سخن به میان آورده می شود. در این گونه مطالب یا گفتگوها نسبت به انباشت بحران، نارضایتی ها و بن بست و فقدان چشم اندازی امبدبخش برای حل آن ها در چهارچوب سیستم هشدار داده می شود.

گرچه روحانی بکرات به اهمیت وحدت تاکید کرده و می گوید حالا وقت اش نیست که زیر پای همدیگر را خالی کنیم، اما منازعات جناحی هم چنان با شدت و حدت بیشتری ادامه دارد. بی اعتمادی جامعه به نظام- به شمول هر دو جناح- به اوج تازه ای رسیده است (و در این میان برخی هم چون حسین راغفر برای جلب اعتمادعمومی از عفو عمومی، کنارکشیدن سپاه از حوزه اقتصادی و مداخله درامورات کشور، دست شستن امام جمعه ها و مراجع از حوزه اقتصاد و ضرورت شفاف سازی حرف می زنند).

پرسش های مهمی در ذهن جامعه و نسل جوان در مورد چگونگی عبور از نظام کنونی و تصویر سازی از نظام جایگزین مطرح می گردند که بدین شکل در خبرگزاری جمهوری اسلامی و برخی رسانه های رژیم بازتاب می یابند. هدف از گشودن بحث حول آن ها توسط رسانه های سیستم البته برای باصطلاح بهداشتی کردن فضای جامعه و تأثیر گذاری بر ذهنیت مردم و نیز حساس کردن «بزرگان نظام» به خطیر بودن اوضاع است. مطابق معمول هم اگر برخوردسخت را جناح تندرو و مسلط بر ساختارقدرت بر عهده دارد، اما وظیفه برخورد نرم، با هدف کنترل و جهت دادن به ذهنیت جامعه، به عهدهء دولت و اصلاح طلبان و عناصری چون عبدی ها و تاج زاده هاست که خطر را زودتر دریافته اند و سعی می کنند که در چهارچوب سیستم برای آن ها راه حل پیداکنند و به قول خودشان از تهدیدها فرصت بیافرینند.

در همین رابطه خبرگزاری ایرنا* که پیشتر هم حول موضوع خطرسیاسی شدن اعتصاب های صنفی و از جمله اعتصاب سراسری کامیونداران مطلبی نگاشته است، اما اینک مستقیما حول احتمال وقوع انقلاب اجتماعی (و سیاسی) - به نقل از فوکویاما که که گویا آن را در سمیناری مطرح ساخته است- با عباس عبدی گفتگو کرده است.

عبدی که خود سخت نگران از دست رفتن کنترل نظام بر اوضاع است، می گوید نهادهای اصلی و مهم جامعه (یعنی نهادهای کنترل کنندهء جامعه) مثل دین، خانواده، آموزش و پرورش، رسانه، دولت و اقتصاد و... کارکرد اصلی خود را از دست داده اند و بنابراین جامعه با بن بست و بحرانی مواجهه است که با تداوم سیاست های تاکنونی نمی تواند ادامه پیداکند.

او البته مخاطب اصلی اش و امیدش- اگر که امیدی باقی مانده باشد- به سردمداران و عقلاء نظام است که تا کار از کار نگذشته به خود بیایند و با انجام یک سلسه اقدامات سنجیده از این گردنه خطرناک عبور نمایند. مشکل اصلی اما آن است که جناح مسلط اساساً نگاه اش به رویدادها امنیتی است و گوشش به این حرف ها بدهکارنیست.

این در حالی است که دوگانگی و شکاف بین جامعه واقعی و ارزش های آن با جامعه رسمی و ارزش های مد نظر نظام، هر روز به شکل مضحکه آمیزی فوران می کند وجناح مسلط فاقدانعطاف لازم است. بطوری که هر روز شاهد این گونه دو گانگی ها بین رفتارمتفاوت جامعه و رفتارحاکمیت درسطح جامعه و تریبون های رسمی رژیم هستیم.

البته این دوگانگی و شکاف از خیلی وقت پیش برای همه و خود رژیم آشکار بود و سعی می کرد به نحوکج و دارمریر و شل کن و سفت کن با آن کنار بیاید و البته چاره ای هم جز این نداشت، اما وقتی چنین شکافی به مرحلهء تازه ای از اعتراضات و عرض اندام خیابانی می کشد، دیگر تبدیل به خطر برای نظام می شود. وضعیت به نحوی دگرگون می شود که حتی هنرمندانی که در طی این سال ها به نوعی با رژیم کنار آمده بودند و سیاست «آسه برو، آسه بیا» را پیش گرفته بودند، با مشاهده فضای عمومی و انتظارات مخاطبان خود، دیگر حاضر نیستند به سادگیِ گذشته به ساز رژیم به رقصند و مثلاً در دعوت به افطاری روحانی شرکت کنند (بگذریم از امثال محمود دولت آبادی ها که هنوز هم زندانی بافته های گذشته اش بوده و تغییراوضاع را در نیافته است).

عباس عبدی، که از ترس گسترش خیزش دی ماه به عجله در گفتگوی بی.بی.سی ظاهر شد و علیه تظاهر کنندگان و خاموش کردن شعله های آتش، با توسل به حربه سوریه ای شدن ایران سنگ تمام گذاشت، در گفتگو با خبرگزاری ایسنا از اصلاح طلبان می خواهد که براندازان را خیلی جدی نگیرند! او این پرسش را مطرح می کند که "حالا شعار دادید «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!» خوب! بعدش چی؟" گرچه ایشان بعدش را خوب می داند و اگر هم نمی دانست می توانست با مراجعه دوباره به پیمایش های گوناگونی که خود و دوستانش صورت داده اند پاسخ خود را پیداکند. اما از قضا او می داند و از ترس آن است که سعی می کند با تظاهر به آرامش خاطر به صفوف اصلاح طلبان «دلواپس و آشفته حال» روحیه بدهد و آن ها را به دفاع قاطع تر از نظام تشویق کند تا به نحوی فعالانه تر سیاست ورزی کنند و نظام را از تیررس خطر مخالفان برانداز در امان نگهدارند.

با این همه به شکل تلگرافی به چند فقره پاسخ در برابر پرسش «خوب! بعدش چی می شه» اشاره می کنم:

نخست آن که مردم معترض با خارج کردن خود از سیطره نفوذ هر دو جناح، خود را به لحاظ ذهنی برای مرحله تازه ای از مبارزه آماده می کنند. اگر پیمایش های ايشان را جدی بگیریم می پذیرید که حداقل 75% مردم از وضعیت ناراضی و خشمگین اند. دوم آن که با خالی کردن زیر پای اصلاح طلبان، و شکستن طلسم اغواگری آ‌ن ها برای ایجاد تشتت در صفوف مردم، طلسم رژیم هم برای کشاندن مردم به جادوی صندوق تحت کنترل جنتی -گماشته حضرت آقا- در هم می شکند. و سوم آن که از این طریق به لحاظ عملی مسیرشکل گیری قطبی مردمی و مستقل اکثریت بزرگ مخالف سیستم، و یک جنبش ضد استبدادی و اجتماعی و مطالبه محور، که ممانعت از شکل گیری آن راز بقای تاکنونی رژیم بوده است هموار می شود و رژیم به ناگزیر به حالت تدافعی می افتد. با بهم خوردن توازن قوا رژیم دیگر به شیوه تاکنونی قادر به حکمرانی نخواهد بود. چهارم آن که با از دست رفتن هرگونه پایگاه حمایتی قابل توجه در میان مردم و با قرارگرفتن اشان در اقلیت محض یعنی بنا به نتایج پیمایش خودشان در بهترین حالت 25% حامی  در برابر 75% مخالفی قرار می گیرند که دیگر حاضر نیستند منفعل و تماشاچی باشند، بلکه تبدیل به کنشگر و معترض فعالی شده اند که قادرند رژیم را بایکوت کنند و در بی شمار نبردهای موضعی و سراسری، با موج های اعتراضی کوچک و بلند، هر روز در هر گوشه و کنار کشور، نفس رژیم را ببرند و صدای اعتراض خویش را به گوش جامعه و جهانیان برسانند.

در برابرچنین برآمدی، ترس از فروپاشی شاکله نظام و آخر و عاقبت خود جناح های رژیم را که قادر نیستند از منافع ویژه خود بگذرند، بیش از جنگ های زرگری و نیمه زرگری گذشته، به جان هم بیاندازد.

هم چنین پدیدهء شکل گیری دو قطبی شدن جامعه، غرش آسمان بدون رعد و برق نیست، بلکه همانطور که بسیاری تجربه ها نشان داده است، موجب گسیخته شدن شیرازهء رژیم و شکاف در میان ارگان های اصلی سرکوب و قهر رژیم، یعنی صفوف ارتش و سپاه و امنیتی ها و بسیجی ها که نهاد اصلی کنترل جامعه توسط سیستم محسوب می شوند، می گردد. سخنان نماینده دانشجوی وابسته به یکی از تشکل های وابسته به رژیم در دانشگاه ها، که جرئت کرده بود مستقیماً بخودخامنه ای انتقاد کند و او را مسئول وضعیت نابسامان بداند، که به سزای آن هم بازداشت شد و برایش پرونده درست کردند، نمونه کوچکی از پی آمدهای این گونه تکانه ها در این گونه ها نهادهاست.

و، بالاخره، پنجم آن که وقتی شکل گیری این آرایش نوین ذهنی و میدانی در کنار رشد مبارزات روزمره معیشتی و غیرمعیشتی، که حلقه های آن ها دارند به هم گره می خورند و شالوده نبردهای سراسری را شکل می دهند، قرار گیرند می توانند به نیروی قاطع تغییر تبدیل شوند که  کل ارکان رژیم را به لرزه اندازند و چه بسا در مسیرشکوفائی خود ساختارهای قدرت را فلج کرده و درهم بشکنند.

بسیارخوب! این نتایج به دور از جنبه شعاری و خیالبافانه، آن واقعیت های عینی است که پیمایش های آقای عبدی و دوستان اش نیز آن ها را تأیید می کنند. اگر عباس عبدی نمی داند که یک رژیم با از دست دادن پایگاه حمایتی خود در جامعه و منزوی شدنش از یکسو و فعال شدن آن ها در قطب مخالف چه معنائی دارد و چه می تواند بر سر رژیم بیاورد، بهتر است که یک بار دیگر تاریخ و یا درس نامه های جامعه شناسی را که خوانده است مرور کند تا بداند که درهم شکستن یک به یک اتوریته ها - یعنی همان که او آن را از دست دادن کارکرد نهادها می نامد ـ در نظام های مستبد چه معنا و نتایجی دارد، و بداند که چگونه مردم در این گونه اعتراضات میدانی به دردهای مشترک خود وقوف پیدا می کنند و به این خودآگاهی می رسند که منشا‌ اصلی قدرت خودشان هستند، که وقتی که خود به شکل همبسته به میدان بیایند قدرت های استبدادی بهمان اندازه پوشالی و شکننده می شوند. آیا نمونه های شاه و مبارک و تونس و لیبی و ...  شکی در شکنندگی آن ها باقی می گذارد؟

و نیز بداند که با از کارافتادن آخرین تیرترکش یعنی نهادپلیس و سرکوب آیا ملجأ و پناهی جز توسل به «نهاد» امام زمان غایب و استعجال در ظهورش  برای حفظ و نجات رژیم باقی خواهد ماند؟! 

اکنون، آن چه که ما امروز شاهدش هستیم صدای شکستن یک به یک استخوان های اتوریته رژیم و یا به عبارت دیگر فرایند از کار افتادن نهادهای کنترل رژیم بر جامعه است.

در دنیای بهم پیوستهء امروز، که هم چون ظروف مرتبطه عمل می کند، قلمروهای انحصاری دولت های بسته و سرکوبگر بالکل از دست رفته است و وقتی قدرت فریب تیرش به سنگ می خورد و جامعه از نارضایتی انباشته می شود، این قواعد حاکم بر ظروف مرتبطه است که تعیین تکلیف می کند و نه قواعد خود خواندهء مستبدانی که دوران شان سپری شده است.

مهم ترین قواعداین ظروف مرتبطه در جهان امروز را می توان در دو کلمه خلاصه کرد: شبکه های اجتماعی ( اعم از حقیقی و مجازی) و گفتمانی که مرز و دیوار نمی شناسد و کنترل هر دوی آن ها از چنگ حکومت ها (بویژه حکومت های مستبد) خارج شده است. گرچه رژیم تلاش مذبوحانه ای را برای کنترل شبکه های مجازی در پیش گرفته که بیشتر به جنگ با غول آسیاب بادی می ماند!

  جامعه شناسانی از نوع عباس عبدی، در ارزیابی های خود از تحولات جامعه، عموماً مرتکب دو خطای بزرگ هستند: اول آن که فروپاشی و تغییر ارزش های سنتی جامعه به ارزش های نوین در حوزه های گوناگون دین و خانواده و سبک زندگی و  اقتدار دولت و... را معادل فروپاشی جامعه می انگارند. در حالی که تفاوت مهمی بین تغییر ارزش ها و فروپاشی جامعه وجود دارد. دوم آن که خطر فروپاشی دولت و سیستم  به دلیل از کارافتادن نهادهای کنترل کننده را به معنی فروپاشی جامعه و کشور می داند که این دو هم الزاماً هم پوشانی ندارند. او، با توسل به آن ها، به هراس افکنی پرداخته و از قضا با دفاع از سیستم که عامل اصلی ناهنجاری های و تنش هاست، خود به آن چه که از آن بیم می دهد دامن می زند.

بی تردید، خطرها و آسیب های جدی وجود دارند اما تنها با نگاه به جلو و تغییر وضعیت است که می توان به مقابلهء مؤثر با آن ها پرداخت و نه با دفاع از وضعیت و عواملی که خود مسبب آن ها هستند. او در عین حال که از بن بست صحبت می کند، اما به اراده موهومی در نظام که وجودخارجی ندارد دخیل می بندد. عاملیت سیستم با از کارافتادن نهادهای کنترل کننده به زیرسؤال رفته است، اما او نمی تواند به عاملیتی بیرون از سیستم بیاندیشد.

  تفاوت حکومت اسلامی با حکومت استبدادی پیشین در ایران و یا در کشورهای منطقه، بهره گیری از نوعی تکنولوژی قدرت با القاء مشارکت کاذب به جامعه بود که از بدو به قدرت رسیدن نظام اسلامی در شکل غشاء «جمهوری» برگرد «هسته اصلی ولایت مطلقه»، و به وساطت منازعات جناحی و به ویژه به توسط اصلاح طلبان در بیست سال اخیر صورت می گرفته است که اکنون به دلیل محسوس و آشکار شدن بیلان منفی خروجی اش در آستانه چهل سالگی رژيم و آگاه شدن اکثریت جامعه به این حقه بازی تکنولوژی قدرت، کارآئی گذشته خود را اگر نگوئیم که بطورکامل از دست داده لااقل دارد به سرعت از دست می دهد. بطوری که می توان گفت سیکل چرخه بازتولید قدرت در سیستم با بحران جدی و لاعلاج مواجه گشته است.  

اکنون ما در دوره انتقالی بسیار حساس و خطیری  قرار داریم که در آن نوع گفتمان ها و جهت گیری های آتی رقم می خورند و البته موج سواران و بازیگران قهار هم برای آن که جای رژیم را با کم ترین جابجائی و تکان اجتماعی به مددقدرت های بزرگ بگیرند کم نیستند و به شدت از طریق رسانه ها و کمپین های مداوم و جهت مند و... مشغول نقش آفرینی و پرکردن خلأ نهادهای فرسوده شده رژیم هستند.

 

البته وضعیت و آرایش چپ، یعنی مدعیان دفاع از یک انقلاب اجتماعی واقعی، در این میان از همه آشفته تر و کم سوتر است. ظاهراً برای آن ها روزمرگی و مشغول شدن با مسائل خرد و ریز و یا فرقه ای بیش از درگیر شدن با مسائل واقعی و گرهی جنبش جاذبه دارد. و این در حالی است که دورهء افشاگری ها اساساً سپری شده و جامعه وارد فاز و کیفیت دیگری از کنشگری شده است.

عنوان یک مثال می توان به بحث ورود پارادایم اسلامی سیاسی به قوس نزولی و زوال یابنده خود که اکنون مدت هاست مطرح می شود که ضرورت گشایش بحث و دیالوگ حول آن ها در رسانه های چپ و در سطح جامعه و پی آمدهایش به دلیل همین میل وافر به روزمرگی و گریز از مسائل بنیادی توجهی برنیانگیخته است. در حالی که تحلیل همه جانبه این پارادایم و جمع بندی چهل سال بیلان آن، آن هم در آستانه چهلمین سالگرد نظام اسلامی ضرورتی بی چون و چراست.

چنین دیالوگ و جمع بندی در حقیقت بیانگر نقدجامعه از خود و هم چنین نقد چپ از خود و از خطاهای بزرگش در برخورد با فاجعه اسلام سیاسی است.  بدیهی است بدون چنین نقدی خروج سازنده و معطوف به رهائی  از این باتلاق و از بحران پیچیده و مرکب کنونی ناممکن است اگر چه می توان بدون آن هم از فاجعه ای به فاجعه دیگر عبورکرد.

برای کسانی که شاهد ورود به فاجعه انقلاب اسلامی بهمن 57 با امیدهای بزرگ به چنین باتلاقی بوده اند، و  نیز ناظر تباهی چندین نسل و نابودی سرمایه ها و توانائی هائی یک کشور، برایشان درس بزرگ انقلاب بهمن نشان دهنده بطلان این تصور عمومی بود: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید». غرض آن که بیرون کردن تؤامان «دیو و در آمدن فرشته» چالش بزرگ و اکنون جامعه و کنشگران است. در حال حاضر چه بسا داریم یک باردیگر به لحظه های مهم وعطف تاریخی نزدیک می شویم که شکل گیری ذهنیت ها و گفتمان های تازه معطوف به دوره ای جدید با شرایطی بالکل متفاوت از گذشته، احتمالا مهم ترین چیزی است که جامعه اکنون در حال پروردن آن ها است.

بی تردید تجربه های تلخ و آموزنده برگرفته از حاکمیت چهل سال اسلام سیاسی و مطالبات اندوخته و انباشته و بی پاسخ مانده و نیز تجربه پیش از انقلاب و البته داشتن تصویر واقعی از بحران های منطقه و بحران های های بین المللی برخاسته از مناسبات قدرت ها و مناسبات سرمایه داری حاکم بر جهان، همه و همه می توانند قطعات مهمی از پازل گفتمان جدید و معطوف به رهائی باشند. پرسش اما این است که سهم چپ (چه در داخل و چه در خارج) و میزان مشارکتش در شکل گیری این گفتمان و برگزاری کمپین های مختلف تا چه اندازه است؟

2018-06-03

____________________________________

* ایسنا: شما چه چیزی برای گفتن دارید؟

www.isna.ir/news/97031005175

ایرنا: باید به مطالبات اجتماعی پاسخ دهیم

http://www.irna.ir/fa/News/82931735

مهم ترین مساله تاکتیک و استراتژی در لحظ کنونی

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2018/05/blog-post_11.html#more

 

بازگشت به خانه