تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

18 خرداد ماه 1397 ـ  8 ماه ژوئن 2018

از چه می ترسید؟ آمدن پادشاهی یا رفتن حکومت اسلامی؟!

الاهه بقراط

          بزرگ‌ترین اشتباه پهلوی‌ها، به نظر من، این بود که بر خلاف قانون اساسی مشروطه از یک سو، پس از یک دوره کوتاه، به حکومت و نه سلطنت پرداختند و، از سوی دیگر، باز هم بر خلاف همان قانون، قاطعانه در برابر سهم‌خواهی مذهب در قدرت نایستادند!

          فراموش نکنیم که در قانون اساسی مشروطه، جایگاه ویژه‌ای به مذهب شیعه جعفری اثنی عشری به مثابه «مذهب رسمی» کشور داده شده بود. یعنی پهلوی‌ها‌ در مورد اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، باید قانون اساسی مشروطه را رعایت می‌کردند و در مورد «مذهب رسمی» کشور با توجه به اقدامات حقوقی و اصلاحاتی که از جمله در زمینه حقوق زنان و اقلیت‌های مذهبی انجام می‌گرفت، باید آن را زیر پا می‌نهادند!

          این اما بر عهدهء تاریخ‌ نویسان است که با توجه به شرایط آن دوران و نفوذ روحانیت در دستگاه سیاسی کشور، به بررسی این تز بپردازند که آیا پهلوی‌ها می‌توانستند بدون زیر پا گذاشتن اصل سلطنت، به محدود کردن قدرت آخوندهایی بپردازند که در ساختار سیاسی و دستگاه دولتی و امنیتی نفوذ داشتند و، هراسان از تغییر و تحولاتی که می‌دیدند، به پشتوانهء همان «مذهب رسمی» می‌خواستند همچنان احکام شریعت را در جامعه اِعمال کرده و نفوذ خود را حفظ نمایند؟!

          آن دو پهلوی در برابر رژیم کنونی ایستادند! کسانی که انقلاب مشروطه را می‌ستایند اما سلسله پهلوی را در ادامهء آن انقلاب نه تنها آگاهانه قیچی می‌کنند بلکه حتا مصیبت‌های آینده را نیز به گردن آن می‌اندازند، از یک سو نقش تفکر کج و معوج و ویرانگر خود را در شکل‌گیری حکومت اسلامی و بقای آن منکر می‌شوند و از سوی دیگر نشان می‌دهند که نه تنها تاریخ نمی‌دانند و از آن نمی‌آموزند، بلکه از مباحث حقوقی و فلسفی «مسئولیت» و «علت و معلول» نیز بی‌خبرند. دوران پهلوی هنوز از حافظه معاصر جامعه فراموش نشده است.

          حقوق زنان، به ویژه کشف حجاب و حق رأی که هر دو نه یک تصمیم فردی و خودسرانه بلکه پاسخ به نیاز و خواست موجود در جامعه رو به ترقی ایران بود، به همراه حقوق اقلیت‌های مذهبی، در کنار شکل‌گیری نهادهای مدرن سیاسی و قضایی، بر تارک خدمات دو پادشاه پهلوی می‌درخشد. همان حقوقی که حکومت اسلامی با خشونت تمام زیر پا می‌نهد و «روشنفکران» کوردل و تاریخ ‌ستیز سال هاست آن را از رژیمی گدایی می‌کنند که اتفاقاً با همین هدف آمد که آنها را از میان بردارد! به این ترتیب، آنکه از آغاز در برابر حکومت اسلامی، حتا پیش از تأسیس آن، ایستاده بود، اتفاقا آن «پدر و پسر» بودند!

          کسی که نخواهد این واقعیت را ببیند، این را نیز درک نمی‌کند که اگر بی‌درنگ پس از انقلاب مشروطه، اقدامات ترقی‌خواهانه و ایستادگی شاهان پهلوی در برابر زیاده‌خواهی آخوندها و روحانیت نبود، ایران در چنگ «ارتجاع سرخ و سیاه»، درست مانند افغانستان، یا طعمهء کودتای روسی (بهار 1356) می‌شد و یا پیچیده در چاقچور به دامان طالبان وطنی می‌افتاد. این، بنیه نیرومند شده جامعهء ایرانی، به ویژه زنان در دهه‌های پس از انقلاب مشروطیت و در دوران پهلوی، بود که اجازه نداد حکومت اسلامی به شیوهء طالبان در ایران پیاده شود.

          تلاشی که حکومت اسلامی همچنان از آن دست بر نداشته و تنها همان بنیهء به یادگار مانده از رژیم پیشین است که در برابر آن مقاومت می‌کند. بله، تلخ است، ولی حقیقت تاریخی است که آنکه در برابر خمینی و زمامداران بعدی حکومت اسلامی ایستاد، «روشنفکران» و احزاب و گروه‌های چپ و آته‌ئیست و مذهبی و ملی مدعی آزادی نبودند، بلکه پهلوی‌ها بودند که اتفاقاً هم دیکتاتور شده بودند و هم به دین اسلام و شیعه جعفری اثنی عشری ارادت داشتند! با تأکید بر واقعیت دیکتاتور شدن دو شاه پهلوی و اعتقاد شخصی آنان به اسلام، می‌خواهم به پوچی آزادی خواهی و سکولاریسم برخی از مدعیان سیاست توجه دهم که در اثبات و پیاده کردن ادعای خود نه تنها به گَرد پای پادشاهان پهلوی، آن دیکتاتورهای مسلمان، نمی‌رسند، بلکه برعکس، در روی کار آوردن و نگه داشتن یک دیکتاتوری بنیادگرای اسلامی، سنگ تمام گذاشته‌اند! من پیش از این هم نوشته‌ام که گذشت زمان و تاریخ نشان داد آنان که با حکومت اسلامی به قدرت رسیدند، بر اساس یک شناخت واقعی، در رژیم گذشته به درستی جایشان در زندان بود!

          امروز نیز آزادی‌خواهان و مدافعان حقوق بشر چیزی جز این نمی‌خواهند؛ چرا که همه دیدند وقتی آزاد شدند و به قدرت رسیدند چه بر سر ملت و مملکت آوردند. این، مظفرالدین شاه بود که با امضای فرمان مشروطیت، ضربهء محکمی بر قدرت فاسد روحانیت در حکومت فرود آورد و پهلوی‌ها بودند که در عمل و با اقدامات ترقی خواهانهء خود در برابر این رژیم ایستادند، آن هم پیش از آنکه احزاب و گروه‌های سیاسی ایران دست چپ و راست خود را بشناسند. ولی همین‌ احزاب و گروه‌ ها و «روشنفکران» در برابر پهلوی‌ها و شخصیتی مانند دکتر شاپور بختیار، دست به دست هم دادند و در مقابل روح‌الله خمینی، یا همان شیخ فضل‌الله نوریِ هفتاد سال پیش از انقلاب اسلامی، پشت خم کردند و این رژیم را روی کار آوردند و با این همه نه تنها از زیر بار مسئولیت سنگین خود در می‌روند بلکه حتا یک بار نیز یادآوری نمی‌کنند که ادعاهای آنان تا کنون همگی پوچ و ناکام مانده‌اند!

 

این پهلوی یک فرصت دیگر است

          من تا کنون از رضا پهلوی به مثابه یک شخصیت سیاسی عمدتاً بدون عنوان «شاهزاده» نام می‌بردم. ولی در برابر برخوردهای مبتذل که گذشته از «ارتش سایبری» رژیم، بر اساس انکار واقعیت موجود شکل گرفته است، از این پس او را با تیتر واقعی و به حق وی، یعنی «شاهزاده»، خواهم نامید. در برخی کشورهای اروپایی، از جمله در آلمان نیز، با آنکه سلطنت و نظام پادشاهی به تاریخ سپرده شده است ولی هنوز در رسانه‌ها و مجامع، بازماندگان خاندان‌های سلطنتی و اشرافی با عنوان «شاهزاده» و القاب دیگر خطاب می‌شوند بدون آنکه کسی دچار عقدهء حقارت شود. رضا پهلوی، چه کسی را خوش بیاید یا نیاید، شاهزاده است. نمی‌شود مرتب از «شاه» سخن گفت و تقصیر و مسئولیت هر آنچه بر سر ایران آمد را به گردن او انداخت و هنگامی که به فرزندش می‌رسد، واقعیت «شاهزادگی» وی را مذبوحانه انکار کرد. این شاهزاده نه تنها حق دارد نگران سرنوشت کشور و مردم خود باشد بلکه موظف است و مسئولیت دارد نقشی را که به دلیل موقعیت ویژه خود، به دلیل شاهزادگی، بر عهده وی گذاشته شده است، به بهترین شکل و محتوای ممکن اجرا کند. چرا نقش و موقعیت «شاهزادگی» مهم است؟ اتفاقاً به همان دلیلی که بسیاری از کینه‌ جویان آن را سر و ته مطرح می‌کنند: ایران دو هزار و پانصد سال تاریخ مدون پادشاهی دارد که پس از حملهء اعراب و در طول هزار و چهارصد سال تسلط اسلام بر ایران نیز ادامه داشته است.

          کسانی که «اسلام» را به مثابه یک فرهنگ، به دلیل پیشینهء هزار و چهارصد ساله، از ایران نازدودنی می‌شمارند، نمی‌توانند مدعی زدودن فرهنگی شوند که نه تنها دست کم هزار سال بیش از آن قدمت دارد، بلکه پا به پای آن و به مراتب پربارتر از آن در جامعه حضور تعیین‌ کننده داشته و دارد. همین که هر چه زمان گذشت، موضوع شاهزاده رضا پهلوی بیشتر برای حکومت اسلامی و منتقدان و مخالفان آن مطرح شد، نشان می‌دهد که نمی‌توان با انکار واقعیت حکم به نبودن آن داد. موضوع شاهزاده رضا پهلوی از یک زاویهء تاریخی و نقش روحانیت نیز اهمیت پیدا می‌کند و آن اینکه تا پیش از انقلاب اسلامی، نهاد روحانیت در کنار نهاد پادشاهی، حتا پیش از اسلام، در دوران موبدان زرتشتی، از اعتبار و منزلتی برخوردار بود که حکومت اسلامی آن را به گونه‌ای گسترده و تصورناپذیر بر باد داد.

          هیچ عجیب نخواهد بود اگر بخشی از روحانیت، که من فکر می‌کنم هر چه می‌گذرد بر شمار آنها افزوده خواهد شد، به دنبال باز یافتن امنیت و اعتبار دین و نهاد خویش در کنار نهاد پادشاهی باشد. در این صورت یک بار دیگر شاهد جابجایی حکومت ‌خواهان صد در صدی خواهیم شد که برای دفاع از «جمهوری» به زیر عبای این رژیم خواهند رفت؛ چرا که،در تناقضی که خودشان نیز قادر به توضیح‌اش نیستند، این حکومت، به هر حال، «جمهوری» است! کدام تناقض است که اینان نمی‌توانند توضیح دهند؟ این، که وقتی از جمهوری ‌هایی نام می‌برید که بدتر از هر سلطنت هستند، اینان مدعی می‌شوند: اینها که حکومت نیستند! از جمله حکومت اسلامی هم حکومت نیست! ولی وقتی خودشان در برابر انتخاب یک پادشاهی ممکن و یک حکومت اسلامی موجود قرار می‌گیرند، این حکومت را ترجیح می‌دهند! این نازل‌ترین سطح برخورد از سوی کسانی است که مشکل‌شان ظاهراً فقط یا نام «جمهوری» است یا پهلوی‌هایی که هیچ حکومت واقعی نمی‌تواند به بررسی تاریخ معاصر ایران بپردازد و دستاوردهای سلسلهء آنان را نادیده بگیرد!

          امروز، خطر نه از سوی شاهزاده رضا پهلوی که بیشتر یک فرصت باقی‌مانده از همان سلسله‌ای است که در برابر بنیانگذاران حکومت اسلامی می‌ایستاد، بلکه در بقا و ادامهء حکومت اسلامی است. شاهزاده رضا پهلوی را باید به مثابه امکانی سنجید که بدون وی صحنهء سیاست ایران قطعاً نه تنها پربارتر نخواهد شد بلکه انصراف یا نبود وی، آن را بسی حقیر خواهد کرد؛ چرا که همچنان با همان‌ گروه‌های قانونی و غیرقانونی روبرو خواهیم بود که تا کنون بوده‌ایم و جز خطا و خیانت از آنها ندیده‌ایم.   شاید تنها فرصت یک همگراییِ فراتر از خود، که شاهزاده رضا پهلوی برای آن تلاش می‌کند، بتواند آنها را از طلسم ناکامی ‌های مکرر برهاند؛ فرصتی که می‌تواند جامعه را به سوی شرایطی هدایت کند که هر کس این امکان را بیابد که با رأی خود راه را به سوی دموکراسی بگشاید.

          ولی من می‌دانم که آنها از این رأی هم می‌ترسند، مگر آنکه مانند خمینی اطمینان داشته باشند که به حساب آنها ریخته خواهد شد!

          اینجاست که شاهزاده رضا پهلوی از نظر ادعا و تعهد به دموکراسی یک سر و گردن بالاتر از آنها قرار می‌گیرد؛ زیرا بدون داشتن آن اطمینان به صراحت و بدون اگر و مگر اعلام کرده است بر رأی مردم، هر چه باشد، گردن خواهد نهاد.

بازگشت به خانه