تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
13 تير ماه 1397 ـ 22 ماه جولای 2018 |
|
آمدن خمینی «برنامه ریزی شده» بود!
گفتگوئی منتشر نشده با عباس امیرانتظام
گفتگوگر: فیروزه رمضانزاده
عباس امیرانتظام، معاون نخستوزیر و سخنگوی دولت موقت پس از انقلاب بهمن 57 در ایران، که سالها به اتهام جاسوسی در زندان بود، روز 21 تیر 1397 درگذشت. او در زمان حیات خود، در ماه ژوئیه سال 2015، با فیروزه رمضانزاده، روزنامهنگار و همکار مجله «حقوق ما» و «سازمان حقوق بشر ایران» گفتوگویی انجام داده بود که به دلیل شرایط ایران و ممنوعالمصاحبه بودن، درخواست کرده بود در زمان حیات اش منتشر نشود. متن مصاحبه در سایت سازمان حقوق بشر ایران چنين آمده است:
پرسش: آقای امیرانتطام! روزی که با همکارانتان دولت موقت را در دست گرفتید، کشور در چه شرایطی قرار داشت؟ اگر ممکن است، تصویری از شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن زمان برای ما ترسیم کنید.
پاسخ: تصویری بسیار مبهم بود. من از دیدگاه خودم صحبت میکنم، چون آقایان با اعتقادات عمیقی که نسبت به تربیت اسلامی داشتند [و] اعتقادات خاص خودشان را داشتند، اما من با وجود اینکه مسلمان اثنی عشری هستم و شیعه، ولی با شک و تردید و ابهامات خاص خودم آن جریانات را در نظر میگرفتم.
به همین دلیل بسیار وضع آشفته بود و دولت، دولتی نپخته [بود] با عدم آمادگی نسبت به وقایع آن زمان و من بیاغراق میتوانم بگویم تنها شخصی بودم که آمدن آن آقایان از خارج به داخل ایران برایم وضع خاصی داشت. من آن طور که همه نگاه میکردند نسبت به حوادث آن زمان نگاه نمیکردم.
من فکر میکردم که این آقایان با یک برنامه خاص برای تغییرات خاص و زیر ورو کردن احوال کشور به سر کار آمده بودند. شاید به این دلیل بود که فردی با تربیت مذهبی نبودم مسلمان و شیعه اثنی عشری بودم ولی با دیدگاه خودم نسبت به حوادث آن زمان نگاه میکردم و باور نداشتم. به همین دلیل وقتی با شرایط آن زمان به اوضاع نگاه میکردم باور 99 درصد مردم را نداشتم و امروز بعد از گذشت نزدیک به 40 سال ثابت شد که باور من درست بوده و آن آقایان نیامدند برای بالا بردن ارزشی که به آن معتقد بودند، آمدند اوضاع را به صورتی دربیاورند که امروز ملاحظه میکنید.
پرسش: از نظر اقتصادی، اداری و سیاست خارجی ایران در آن زمان دارای چه مشکلاتی بود، وزارتخانهها وقتی دولت را تحویل گرفتید در چه شرایطی قرار داشتند؟
پاسخ: در آن زمان ما از نظر اقتصادی اجتماعی، سیاسی و نیز تولید نفت حالت بسیار مبهمی داشتیم. جو آنچنان سنگین بود که هیچ کس جرات نمیکرد نظریات خود را برای کس دیگری بیان کند. شاید تنها کسی بودم که مخالف ۹۹ درصد جریان حوادث بودم، برخلاف دیگران که فرض میکردند از آسمان پیامبری به زمین آمده، من فکر میکردم آنچنان که الان مردم فکر میکنند، [نیست]. آن زمان مردم فکر میکردند که پیامبر جدیدی از آسمان به زمین آمده و این پیامبر جدید راه جدیدی برای زندگی و آینده مردم ایران تعیین خواهد کرد. در حالی که من باورم این بود که همه چیز برنامهریزی شده و هم رسول و هم مردم که پذیرای این رسول بودند سراپا درخود گم شده بودند؛ چه افراد دانشگاهی و چه بیسواد کنار و چه آنها که تصاویر پیامبر جدید را در ماه میدیدند. واقعا این طور نبود و مردم به راه راست هدایت نشدند.
پرسش: دادگاه انقلاب در زمانی که دولت را تحویل گرفتید در چه شرایطی قرار داشت؟
پاسخ: بسیار بد، یعنی بدتر از این شاید در تاریخ انقلابها و جنبشها وجود نداشت. مردم فکر میکردند رییس دادگاه و نماینده آن، نماینده خدا هستند. میگفتند گردن بزنید، زنها را بگیرید، دختران را بگیرید، اقتصاد مملکت را زیر رو رو کنید، نفت را ندهید. تمام وضعی را که حاکم کردند وضعی بود که غیر قابل تصور و باور بود. من حتی جرات نمیکردم به نخست وزیر وقت که نزدیکترین فرد به من بود بگویم آقا این طور که شما فکر میکنید نیست، چون جو ناسالم و بدی بود.
پرسش: آقای خمینی در جایی دولت بازرگان را دولت شرعی و اسلامی اعلام کرد اما چرا این بقای این دولت آنقدر کوتاه بود؟
پاسخ: من شخصا نشنیدم ولی عملا ثابت کردند که عکس قضیه را باور دارند. یعنی اگر امکانش نبود سر همه ما را لب جوی گذاشته بودند. همه ما که البته نه، چون یک عده بودند که دستبسته اسیر آنها بودند و با قلب و وجودشان هر چه ایشان میگفتند میپذیرفتند. بنابراین فرق است بین آنچه من به شما گفتم و این آقایان به عنوان استاد دانشگاه و تحصیل کرده مذهبی تا عمق در مذهب ذوب شده و فرو رفته گفته بودند.
پرسش: علت استعفای دولت بازرگان به خاطر اعدامهای روزهای نخست بود؟
پاسخ: یک نخست وزیر وقتی تصمیمی میگیرد تصمیم را با مسوولیت خود اجرا میکند وقتی اقای بازرگان به دیدار اقای برژنسکی، نماینده دولت امریکا برای مذاکرات الجزایر رفتند اقای خلخالی ایشان را زیر سوال بردند که چرا برای رفتن به این اجلاس از امام اجازه نگرفتی و ایشان هم به صراحت جواب دادند که «نخست وزیری که برای صحبت با یک دیپلمات و دیدار با او به گرفتن اجازه از رهبر احتیاج داشته باشد جایش لای جرز دیوار است» بعد از آن ایشان استعفای خود را تحویل دادند.
پرسش: شما وقتی سخنگوی دولت بودید در بخش فکاهی و طنز مطبوعات از شما به عنوان کسی یاد میکردند که در پاسخ به سوالات خبرنگاران همیشه میگفتید چیزی نمیدانم یا کسی چیزی به من نگفته است.
پاسخ: بله! کاملا صحیح است. برای اینکه آن زمان جو طوری بود که من اگر این طور میفهمیدم که باید مطالب را بگویم مطالب به صورت مسخرهای تظاهر پیدا میکرد. چون کسانی که در مقابل دوربین نشستهاند ریش گذاشتند و شلوارهای اتو نکرده، کفشهای واکس نزده و لباسهای اتو نکرده میپوشیدند و اسمشان هم وزیر بود، تا دو ماه قبل کراوات و ادکلن استفاده میکردند اما یک باره خود را عوض کردند آمدند شدند آنچه را که باید میشدند و بلایایی بر سر مردم ایران وارد کردند که نباید میکردند و امروز همه پشیمان شدند. چه آنها که مردند قبل از مردن از مردم ایران عذر خواهی کردند و چه آنها که زندهاند از کار خود پشیمان شدهاند.
من واقعیت را دیده بودم. فهمیده بودم آنچه بر سر ملت ایران میآید یک ضایعه جبران ناپذیری ست و هیچکس نمیفهمد، همه چشمها و گوشها بسته بود.
کسانی که در مقابل دوربین نشستهاند ریش گذاشتند و شلوارهای اتو نکرده، کفشهای واکس نزده و لباسهای اتو نکرده میپوشیدند و اسمشان هم وزیر بود، تا دو ماه قبل کراوات و ادکلن استفاده میکردند اما یک باره خود را عوض کردند آمدند شدند آنچه را که باید میشدند و بلایایی بر سر مردم ایران وارد کردند که نباید میکردند
پرسش: شما اولین کسی بودید که لایحه انحلال مجلس خبرگان را صادر کردید؟
پاسخ: بله! من اولین کسی بودم که لایحه انحلال مجلس خبرگان را دادم. برای اینکه اینها آمدند یک باره قانون اساسی را زیرپا گذاشتند و خبرگان به جنگ قانون اساسی آمد. آمدند قانون نوشتهشده دولت را تغییر دهند آنها فقط مذهب را میشناختند نه قانون. به همین دلیل مجلس خبرگان را عوض کردم. آمدم اعتراض کردم. هیات دولت ایران به اتفاق آرا نظریات من را قبول کرد که این قانون نباید از طریق مجلس خبرگان عوض شود و بایستی ازطریق مجلس موسسان عوض میشد.
پرسش: شما در خاطرات خود نوشتهاید که بخش اداره هشتم ساواک (اطلاعات خارجی) تامین جانی شده بودند. در مجموع بخش اداره هشتم ساواک تامین جانی گرفتند و جزو اعدامیها نبودند؟
پاسخ: زمانی که من سرپرست نخست وزیری هم بودم به من اطلاع دادند که عده زیادی از کارمندان اداره هشتم ساواک ریختند آنجا. من از آنها خواهش کردم که بیایند آمفی تئاتر، خانمها و اقایان اداره هشت اطلاعات گفتند محل تزریق زندگی ما از این اداره بود چون این اداره را بستند ما بیکار شدیم و مصیبتهای بزرگی سر ما آمد. من بلافاصله به اطلاع اقای نخستوزیر رساندم. اقای نخستوزیر ترتیب این کار را دادند که افراد کارمند اداره هشتم ساواک بیایند و کارهای خودشان را انجام دهند. از جمله تیمسار سپهبد مقدم که نمیدانم دقیقا ریاست این اداره را داشتند یا نداشتند، آمدند یک سری مدارک محرمانه خود را به من دادند و من آنها را به اطلاع آقای نخستوزیر رساندم. حالا چه اتفاقی بین مذاکرات خصوصی آقای نخستوزیر و اداره هشتم ساواک اتفاق افتاد، من هیچ اطلاعی ندارم.
پرسش: در رابطه با موضوع بازداشت محمدرضا سعادتی، از اعضای مجاهدین خلق، و ملاقات وی با کاردار سفارت شوروی چه توضیحی دارید؟
پاسخ: روز دوم و سومی که من در نخستوزیری به عنوان اداره کننده نخستوزیری بودم، به من تلفن شد که شخصی به نام عبدالعلی (که نام پسر بازرگان است) با یک افسر روسی در میدان 25 شهریور میخواهد در ساعت 5 بعد از ظهر تماس بگیرد، اسم آن فرد روس را هم نگفتند.
من به آقای بازرگان گفتم. ایشان نگران شد از اسم عبدالعلی؛ و به من گفت مساله را تعقیب کن و دستور بده توقیفش کنند. شنیدم که شعبان جعفری یا همان شعبان بیمخ همان جاهل معروف دوران انقلاب مامور دستگیری شد. دستور نخست وزیر را پیاده کردم. رفتند آن آقا را همراه فرد دیگری به نام سعادتی بهاضافه دستگاه دوربینی که قرار بود به ایشان بدهد، توقیف کردند و آوردند به من نشان ندادند و گفتند ما آن فرد را گرفتیم. من به اطلاع نخستوزیر رساندم. بعد اقای سعادتی را در محلی بردند تا بعد آن اتفاقات که شاهدش بودید اتفاق افتاد.
پرسش: آیا بالاخره سعادتی با کاردار سفارت شوروی ملاقات کرد؟
پاسخ: نمیدانم! ولی میدانم با فردی روس ملاقات کرد و ابزار و وسایلی در اختیارش گذاشته بود. آن ابزار چه بود؟ چرا دراختیارش گذاشته شده بود؟ و طبق چه قراری این وضع به وجود آمده بود؟ هیچ چیز نمیدانم.
پرسش: در شهریور 1357 چند ماه قبل از ورود امام خمینی به ایران، روزنامههای سراسری برای نخستین بار عکس خمینی را منتشر میکنند، ابراهیم یزدی برای دیدن خمینی به فرانسه رفت، در مورد این مسایل چه نظری دارید؟
پاسخ: یک برنامهای از قبل ریخته شده بود و ملت سادهدل و خدا پرست ایران با توجه به شکل لباسی که رهبر این حرکت پوشیده بود و پیشانی همه مردم ایران را به خاک رسانده بود و همه زمین را سجده میکردند که خدا این فرد را بعد از پیغمبر اسلام به زمین رسانده و عکسش را در کره ماه گذاشته است.
ا من در مورد اقدامات اقای دکتر ابراهیم یزدی هیچ آگاهی ندارم. حتما رسالتی و وظیفهای داشتهاند که یک مرتبه به پاریس میروند. این رشتهکار سال ۵۷ ایران پیچیدهترین عملی ست که در جهان سیاست واقع شده است. بنابراین به این سادگیها نمیتوان در این مورد قضاوت کرد.ه
پرسش: از شورای انقلاب بگویید قبل از تاسیس آیا برنامهریزی وجود داشت که چه کار باید بکنند؟ مشکلات کجا بود؟
پاسخ: توجه داشته باشید که من هیچ وقت عضو هیات اجرایی شورای انقلاب نبودم و به همین دلیل هیچ چیز از مذاکرات آقایان در درون شورا نمیدانم. فقط میدانم که آقای موسوی اردبیلی از طرف شورای انقلاب خواستند که من با شورای انقلاب تماس بگیرم و از طریق شورای انقلاب از آقای سالیوان و اقای استمپل درباره موضوعی که من در جریانش نبودم و فقط واسطه تماس گرفتن بودم، خبر بگیرم. بنابراین آقای بازرگان و سالیوان که سفیر امریکا در ایران بودند، خودشان با هم در تماس بودند.
پرسش: شما یکی از اولین زندانیان سیاسی در زندان اوین بودید الان هم که ممنوع المصاحبه هستید.
پاسخ: ببینید در آن زمان به من اتهام زدند که جاسوس امریکا هستم. حالا جریان این جاسوسی چه بوده؟ اقای سالیوان در نامه خود به من نوشته «معاون نخستوزیر "عزیز" دولت موقت ایران». به خاطر همین یک لغت، من شدم رفیق آقای سالیوان و جاسوس امریکا. با نوشتن یک لغت «عزیز» من شدم جاسوس و 36 سال زندان را تحمل کردم.
پرسش: شما فرزندان خود را بعد از انقلاب ملاقات نکردید؛ درست است؟
پاسخ: من 37 سال است آنها را ندیدهام. نه اجازه میدهند از ایران خارج شوم و نه اجازه میدهند آنها به ایران بیایند. بنده هم در حبس خانگی هستم. البته خانم من دو ماه پیش مراجعه کردند و شفاها به ایشان گفتهاند میتوانید به خارج کشور بروید ولی اجازه را به صورت مکتوب ندادند. به بچهها هم گفتهاند که میتوانید برگردید ایران، ولی من این ریسک را نمیپذیرم. بچههای من هم حاضر به آمدن ایران نیستند الان 35 ساله، 37 ساله و 43 ساله هستند. وقتی از ایران رفتند سه، پنج و هشت ساله بودند. شما ببییند در این مدت عظیم بچههایم را ندیدهام، به من اجازه ندادند که بچههایم را ببینم.