تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

14 آبان ماه 1397 ـ  5 نوامبر 2018

دکتر قائم مقام، شعبده بازی بس است!

اسماعيل نوری علا

امروز دوستی خبرم کرد که آقای دکتر محسن قائم مقام، یکی از اعضای گروه بادکنکی اما دو سه نفرهء موسوم به «سازمان های جبههء ملی در خارج کشور!» گويا اخيراً چنان از دست من عصبانی شده اند که دهانِ کف زده و قلم رم کرده را به پاسخگوئی تحکم آميز نسبت به من گماشته و، در دفاع از شخصی به نام حسین موسویان که، با تقلب مستند و اثبات کردنی، رئیس هیئت اجرائی جبههء ملی کنونی محسوب می شود، و گويا من در گفتگوئی با آقای سعيد بهبهانی در تلويزيون «ميهن»(1) به ايشان اهانتی کرده ام، پاسخ گوشمالی دهنده ای را در سايت «ايران امروز» منتشر کرده اند(2) تا يادآور شده باشند که: «حمله به دکتر حسین موسویان عنوان حمله به رهبری جبهه ملی را دارد

البته ايشان سعی کرده اند که در اين مطلب نامی از من نبرند و تنها با ايماء و اشاره و چشم و ابرو به خوانندهء مظلوم و بی خبر حالی کنند که «شخصی با مشخصات زير» به مرجع تقليد ايشان اهانت کرده است:

- اين شخص «خود را واضع سکولار دموکراسی معرفی می نماید».

-  هم او «چند سال پیش با دسته گل سراغ آقای رضا پهلوی رفته و می‌خواسته رضا پهلوی به جمع سکولار دمکراتیک ایشان بپیوندد».

- با قطب زاده در صدا و سیما همکاری نزدیک داشته.

- و در رتبت (؟) آقا (ياء محذوف من نيست) خمینی نوشته است.

همين ابتدا بگويم که، بقول يعقوب ليث صفار: «ريگ در دهانت باد که سخن چنان می گوئی که مخاطبانت اندر نيابند». براستی، آيا کسی که می خواهد در رد افکار و گفتار و رفتار شخص معينی سخن بگويد و آن را برای اطلاع ديگران منتشر کند می تواند بدون اهانت مستقيم به شعور خوانندگان دست به چنين اقدامی بزند؟.

من اما در مورد صحت فهرست اتهامی ايشان شکايتی جز يک مورد ندارم و آن هم اينکه من هرگز خود را «واضع سکولار دموکراسی» معرفی نکرده و چنين ادعائی نداشته ام؛ همانگونه که وقتی يک معلم به توضيح و تشريح «قضیهء اقليدس» برای شاگردان اش دست می زند ادعای اقليدس بودن ندارد. بله، من از 2005 با انتشار نشريه «سکولاريسم نو» همه هم خود را به کار برده ام و به «معرفی» اصل سکولار دموکراسی مشغول بوده ام و ادعا می کنم که توانسته ام اين فکر را تبديل به «گفتمان اصلی» اپوزيسيون حکومت اسلامی کنم؛ تا آن حد که امروز آقای دکتر قائم مقام،با جعل و دروغ و زور و ضرب، می خواهد ثابت کند که سکولار دموکراسی، از گام نخست، گفتمان اصلی جبههء ملی بوده است!

در موارد ديگر اما:

- من 12 سال پيش در مقاله ای شاهزاده رضا پهلوی را «سرمايهء ملی» خواندم(3) و هنوز هم معتقدم که اگر ايشان، بعنوان نماينده و سخنگوی مورد توافق و برگزيدهء اپوزيسيون پا بميدان بگذارد و با مسئوليت پذيری همگان را به گردهمآئی عليه حکومت اسلامی دعوت کند می تواند گروه های وسيع مردم را، در عمل و نه در حرف، متشکل نمايد. در اين راه تلاش های مختلف اما ناموفق بسياری را هم انجام داده ام. حال اگر، به زعم آقای دکتر قائم مقام، «در عمل راهی بجائی نبرده‌ام» ربطی به ایشان ندارد. من فکری را که برای نجات کشورمان داشته ام صميمانه و در عمل دنبال کرده ام و شکست تاکنونی اين امر نمی تواند لکهء سياهی در پروندهء من باشد. اما، در واقع، روسياهی با همين آقايان جبههء ملی چی است که در طی همهء اين سال ها به خنثی کردن تأثير وجود شاهزاده پرداخته و مانع پيدايش وفاق ملی در برابر حکومت اسلامی شده اند و همين مقالهء اخير دکتر قائم مقام هم (که همچون فيلی که ياد هندوستان می کند، به «جنايات و دزدی های رضا شاه و محمد رضا شاه» می پردازد) شاهد ديگری بر نفرت هميشگی ايشان و همگنان شان از خانوادهء پهلوی است. بله، من کوشيده ام بين پادشاهی خواهان مشروطه مدار و جمهوريخواهان غيرمتعصب اتحاد ايجاد کنم، (کاری که همچنان هم به آن ادامه می دهم) تا شايد اين اتحاد موجب رفع اختلافات و گشوده شدن راه بر کوشش های واقعی در راستای برانداختن حکومت اسلامی شود، حال آنکه علافانی مثل دکتر قائم مقام (لابد به نيابت از آقای موسويان، مؤلف داخل کشوری اختلاف و مشدد دشمنی های واقعاً موجود در صفوف جبههء ملی) کوشيده اند که چنين اتحادی ممکن نشود. طرفه اينکه سبب مقالهء نفرت ناک اخير آقای دکتر هم اشاره من به سخنان همين موسويان است که از مهندس شريعتمداری ايراد گرفته بود که، در امر برساختن «مديريت دوران گذار»، چرا به سراغ شاهزاده رفته و از او نيز برای نجات کشور کمک خواسته است. اينها با تعصب در جمهوريخواهی الکی و تعريف نشده و آميخته به ريا و تزوير شان تنها بعنوان عاملان آگاه يا ناآگاه حکومت اسلام، چه در داخل و چه در خارج کشور، عمل کرده و تا آنجا که در توان داشته اند در پراکندن تخم نفاق عمل کرده اند. من اگر، بقول دروغين ايشان، «چند سال پیش با دسته گل سراغ آقای رضا پهلوی رفته و خواسته [ام] که رضا پهلوی به جمع سکولار دمکراتیک ما بپیوندد» (چرا که اين شاهزاده رضا پهلوی بود که از ما - من و يارانم در شبکهء سکولار های سبز - دعوت کرد تا ديداری بی دسته گل با او داشته باشيم) اين خواست را هم اکنون نيز دارم و تکرار می کنم. من شاهزاده رضا پهلوی را، نه در قامت شاه آينده و يا رئيس جمهور منتخب، بلکه در قامت سرمايه ای برای اپوزيسيون و سخنگوئی توانا عليه حکومت اسلامی می دانم که همچنان به در و دیوار می زند و هنوز جايگاه خود را در روند تاريخ معاصر کشورمان نه تشخيص داده و نه متحقق ساخته است. عدم توجه شاهزاده به خواست های نه تنها من که اکثر دلسوزان به حال کشور و ملت دليل اشتباه ما نيست، اما تخم تفرقه پاشيدن در بين صفوف اپوزيسيون، که تنها به طولانی شدن عمر حکومت اسلامی می انجامد، قطعاً به نام اين بخش فاسد از جبههء ملی ثبت خواهد شد.

- اما ايشان در معرفی من يادآور شده اند که «با قطب زاده در صدا و سیما همکاری نزدیک داشته و در رتبت (؟) آقا خمینی نوشته» ام. ايشان البته توضيح نمی دهند که چرا خمينی مرحوم قطب زاده را با آن طرز فجيع (تيرباران تدريجی از پا تا به سر، در عرض يک روز - بروايت زنده ياد داريوش فروهر) کشت اما رهبران جبههء ملی را به وزارت رساند و پس از عزل هم با آنان کاری نداشت. بله، من در عالم جوانی و دانشجوئی، هنگامی که خمينی هنوز در پاريس بود، نوشتم که ملت ايران خمينی را بعنوان رهبر خود انتخاب کرده و او هم دارد در پاريس وعده های دلگرم کننده می دهد اما نبايد بگذاريم که او در ايران حکومت آخوندی تشکيل دهد(4). من اين مطلب را وقتی نوشتم که دکتر سنجابی، رهبر جبههء ملی، در سنی که عاقل و بالغ و دنیا دیده بود در حياط خانهء خمينی در پاريس سند تسليم تشکيلات زير نظر خود را امضاء می کرد و می رفت تا در کابينهء دولت موقت بازرگان وزير شود و اعلام کند که «محتوای جمهوری اسلامی دموکراتيک است»(5). براستی انسان تا چه حد بايد وقيح باشد که مقالهء يک دانشجوی در لندن را پيراهن عثمان کند اما بروی خود نياورند که رهبران جبههء ملی چه خيانت بزرگی به ملت ايران کرده اند.

***

اما از اين حملات بی محتوا که بگذريم (و من آماده ام که بگذرم) می ماند ادعاهای عمومی سراپا دروغ آقای دکتر قائم مقام در اين مقاله که خود نشانهء بارز ديگری از بيماری مزمن اين بخش فاسد از جبههء ملی است.

- نخست بايد ديد که رابطه اين آقايان (که گروه خود را «سازمان های جبههء ملی در خارج کشور» می خوانند و، سه چهار نفری، ادعای جانشينی همهء سازمان های وابسته به جبههء ملی را، که هيچ کدام اينها را قبول ندارند، می کنند) با دکتر مصدق چيست که يک خط در ميان خصائل آن بزرگوار را به رخ کسانی می کشند که به ماهيت فاسد اين گروه پی برده و آن را افشا می کنند.

          الف: اينها مدعی جمهوريخواهی هستند و اعلام می دارند که جبههء ملی يک تشکل جمهوريخواه است. در حالی که دکتر محمد مصدق هرگز ادعای جمهوريخواهی نکرد. من در مورد تفکر دکتر مصدق، سيزده سال پیش، در صدمين سالروز زندگی اش مقاله ای نوشته ام(6) و مطالب مندرج در آن را تکرار نمی کنم؛ اما فقط يادآور می شوم که «مصدقِ مشروطه خواه» پادشاهی پارلمانی را قبول داشت و می خواست تا شاه سلطنت (يعنی پادشاهی و نه سلطه مداری) کند و نه حکومت. اينها اگر پيرو راه مصدق هستند نمی توانند جز اين بگويند. عدول از راه مصدق را هم نمی توانند زير قالی پنهان کنند. در نتيجهء اينها عقبهء دکتر مصدق محسوب نشده و اشغالگران نا به حق اين منصب اند.

          ب: مصدق هرگز از سکولار دموکراسی ذکری نکرده است (و اعطای حق رأی به زنان هم، که مستند آقای قائم مقام است، ربطی به سکولار دموکراسی ندارد؛ همانگونه که پادشاه سابق هم، بی آنکه ادعای دموکراسی داشته باشد، اين حق را اعطا کرده بود). بهم خوردن رابطهء مصدق با آيت الله کاشانی هم صرفاً بعلت امتناع مصدق از بستن عرق فروشی ها - آنگونه که دکتر قائم مقام ادعا می کند - نبوده است که اگر هم بود اين کاشانی بود که از مصدق بريد و نه مصدق از او. مصدق مشروطه خواه بود (يعنی وفادار به قانون اساسی مشروطه) و لذا وجود «مذهب فرقهء اثنی عشريه» را بعنوان «مذهب رسمی ايران» قبول داشت و بر اين اساس نمی توانست سکولار دموکرات باشد. همچنين همهء نهضت آزادی چی ها، ملی - مذهبی ها و حتی مجاهدين، پس از کنار رفتن او از حکومت بود که از جبههء ملی جدا شدند اما همواره بر پيوند خود با او پافشاری کرده اند. بنا بر اين، ادعای اينکه جبههء ملی از روز نخست سکولار دموکرات بوده دروغی گزاف است. حتی اگر وجود دکتر شاپور بختيار را در اين جبهه نشانه ای از سکولار دموکراسی بدانيم، اين را هم می دانيم که ديگر رهبران اين جبهه او را از تشکيلات خود اخراج کردند تا همگی به دامن خمينی بياويزند. حتی در اين اواخر مرحوم اديب برومند، که مادام العمر در جبههء ملی جانشين دکتر مصدق شده بود،  اعلام می داشت که شرط «عضو جبههء ملی بودن» داشتن مذهب شيعه دوازده امامی است؛ و ایرانیان را وامدار تشیع نامید؛ که البته آقايانِ ماست مالی کننده بلافاصله کوشيدند اين واقعيت گوئیِ آن مرحوم را پشت هزار احتجاج توخالی پنهان کنند.

          پ: مصدق مخالف جنگ مسلحانه و خونريزی بود اما آن بخش از جبههء ملی که دکتر قائم مقام هم جزو آنها بود به فلسطين رفتند تا برای جنگ مسلحانه تربيت شوند. اما حالا يک مرتبه، همچون گربهء ای که «زاهد و مسلمانا» شده باشد مدعی آن شده اند که «دسته بندی‌های جبههء ملی همگی یک هدف و آرمان را دنبال می‌کنند و راه رسیدن به آن را از طریق صلح آمیز نشان می‌دهند». معلوم نيست ايشان کی و کجا، بقول آقای شجريان، تفنگ خود را زمين گذاشته اند.

          ت: مصدق مخالف کمونيست ها بود و مهمترين عامل شکست اش هم کمونيست هائی بودند که او را عامل انگليس معرفی کرده و قصد داشتند با کودتای نظامی کشور را کمونيستی کنند، اما آقای دکتر قائم مقام و همراهانش در سال های کنفدراسيونی شان رسماٌ گرايش های کمونيستی يافتند و اين گرايش همچون يک بيماری علاج ناپذير در بين شان ادامه دارد. نشانهء اخير اين امر انتشار اعلاميه های مشترک «سازمان های جبههء ملی در خارج کشور» با «حزب چپ» (فدائيان اکثريت) است که خود از عوامل تکه تکه شدن فدائيان و به کشتن دادن رفقای اقليتی شان، و پشتیبانان دایمی جمهوری اسلامی محسوب می شوند(7).

- من در سخنانم در گفتگو با آقای بهبهانی به تفرقه ای که بين جبههء ملی چی های خارج کشور است اشاره کرده ام اما ايشان با اغراق ضمنی به وجود اين تفرقه در داخل کشور، همچنان با استفاده از تکنيک ماست مالی، ننه من غريبم راه انداخته اند که :«سایه سنگین دیکتاتوری بر ایران جلوی گردهمائی‌های سیاسی و اجتماعی را گرفته است. جبهه ملی ایران هر از چند بار که می‌خواهند گردهم آیند و سرو صورتی به سازمان خود بدهند مورد تهدید و حملات سازمان‌های امنیتی دستگاه حاکم قرار می‌گیرند و گردهمائی انجام نمی‌شود. این امر مهمترین دلیل چند شاخگی سازمان است. حکومت حساب شده اجازه نمی‌دهد» اما توضيح نمی دهند که، در خارج کشور و دور از «سايهء سنگين ديکتاتوری»، چرا مثل موش و گربه بجان هم می افتند، عليه هم می نويسند و - بجای همکاری با کمونيست های طرفدار حکومت - به همگرائی با يکديگر نمی پردازند؟

****

باری، من نه سخنگوی رضا پهلوی ام و نه مدافع آن دسته از اعمال غيرقانونی رژيم پهلوی ها در طول پنجاه سال سلطنت شان. اما آشکارا اعلام می کنم که يک موی گنديدهء دو شاه پهلوی و امروز هم شاهزاده رضاپهلوی را با اشخاص نفاق افکن و هواخواه حکومت اسلامی همچون موسويان (که خود وارث خيانت های رهبران جبههء ملی در جريان انقلاب است) عوض نمی کنم.

من و ما، در مهستان جنبش سکولار دموکراسی ايران، مواضع خود را در مورد حکومت آيندهء ايران، طی «ميثاق ملی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد» اعلام داشته ايم و بر همين اساس اعلام می کنم که اگر دکتر مصدق سکولار دموکرات بود ما (و البته شاهزاده رضا پهلوی هم) حتماً از آقای دکتر قائم مقام و همگنان اش «مصدقی» تريم!

_________________________________

1. https://www.youtube.com/watch?v=PtYLnAKKqvk

2. http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/77348/

3. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/120508-EN-Reza-Pahlavi.htm

4. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Islam-Khomeini-Iranshahr.htm

5.

6. http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/1368/

7. http://isdmovement.com/2018/1118/110218/110218.Four-orgs-Declaration-against-IRI-suppression.htm

بازگشت به خانه