تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
فاضل غیبی
مریم سطوت در نوشتاری به نام «نقش مدافعان رژیم پادشاهی در آینده ایران» از اینکه اخیراً «مدافعان رژیم پادشاهی» از «تحرک برجستهای» برخوردار شدهاند اظهار نگرانی کرده است. البته او «نقطهی قوت» آنان را بیشتر «قدرت نوستالژی» میداند و توضیح میدهد که چون رژیم اسلامی روزگار تلخی را نصیب مردم ایران کرده است، «آنان به یادآوری روزهای خوش گذشته» فراموش کردهاند، که در آن دوران «خواندن یک کتاب برشت میتوانست سه سال زندان در پی داشته باشد…»
ورای نوستالژی، «تحرک هواداران پادشاهی»، به نظر مریم سطوت، گویا بدین علت نیز هست که آنان «از حمایت و امکانات مالی آمریکا و متحدانش در منطقه» برخوردارند. اما به نظر وی مشکل اساسی هواداران پادشاهی موضع متناقض «رضا پهلوی» است که گویا «نه نقش یک شاهزاده برای تمام ایران» را بازی میکند و نه «رهبری سیاسی جریان طرفدار سلطنت» را به عهده میگیرد. او در حالت اول باید به عنوان «شاه مشروطه» از «هرگونه موضع سیاسی امتناع نماید» و در حالت دوم باید به عنوان «رهبر یک حزب سیاسی» عمل کند و مسئولیت رهبری نیروهای همموضع خود را بپذیرد.
با این وصف، نباید جای نگرانی باشد، که مبادا هواداران پادشاهی «نقش مهمیدر شکلدهی حکومت آتی» داشته باشند! با اینهمه سطوت هشدار میدهد که هر چند «آقای رضا پهلوی» «از موضع یک شخصیت طرفدار دمکراسی و خواهان همزیستی همهی نیروهای سیاسی سخن میگوید، ولی متأسفانه بخش عمدهی فعالین هوادار سلطنت چهرهای متضاد با این مواضع از خود نشان میدهند.»
شاهزاده رضا پهلوی در برابر بقایای دیوار برلین؛ آوریل 2012
وی برای روشن شدن خطر موجود توصیه میکند که نه سخنان و اطلاعیههای رسمی ، بلکه نوشتههای هواداران را در رسانهها بخوانیم تا متوجه شویم، آنان از «فحشهای رکیک به مخالفین» ابا ندارند و نتیجه میگیرد که: چنین رفتاری «تردید جدی در رعایت قواعد یک بازی دمکراتیک در فردای ایران از طرف نیروهای هوادار سلطنت را به وجود میآورد.» و بدین سبب «تا زمانی که دو تناقض ذکر شده، بالاخص تناقض دوم… حل نشود، این نیرو در تحولات آینده ایران در سمت استقرار دمکراسی نقشی نخواهد داشت»!
باید گفت، به راستی جای خوشبختی است که امروزه ظاهراً حتی مریم سطوت، از کادرهای جنبش چریکی، نه تنها خواهان نظام دمکراتیک است که از همین امروز (که هنوز نشانهای از ضعف حکومت اسلامی به چشم نمیخورد!) نگرانی خود را از نارساییهایی که «هواداران رژیم پادشاهی» ممکن است در آینده متوجه استقرار دمکراسی کنند، ابراز میدارد. در این میان شاید توجه به دو نکته از نگرانی ایشان بکاهد:
نخست آنکه، دمکراسی مدرن نظام عجیبی است! و فقط این نیست که هر گروهی که بیشتر رأی بیاورد حکومت تشکیل بدهد، بلکه نظامی است، که شما را مجبور میکند، نه تنها مخالفان خود را (حتی اگر «فحشهای رکیک» بدهند) تحمل کنید، بلکه از حق آنان برای آنکه بتوانند به شما «فحشهای رکیک» بدهند، نیز دفاع کنید!
از سوی دیگر، دمکراسی نظامی است که در آن شما نمیتوانید بدون مدرک بنویسید، فلان گروه سیاسی از فلانی کمک مالی میگیرد! و جالب است که همانهایی که شما نمیتوانید از «فحشهای رکیک» شان جلوگیری کنید میتوانند از بابت چنین اتهامیشما را به دادگاه بکشانند! تا چه رسد که بخواهید از شرکت آنان در «استقرار دمکراسی» جلوگیری نمایید، یعنی حقوق شهروندی آنان را سلب کنید!
شما با افتخار اعلام میکنید: «من یک جمهوریخواه هستم و به یک حکومت سکولار که تمامی نهادهای آن برای دوره معینی از طرف مردم انتخاب شده… معتقدم.» با این وصف، آیا شما حکومتهای کوبا و یا ونزوئلا را دمکراتیک میدانید؟ آیا فراموش کردهاید که در همهی کشورهای دمکراتیک، بورژوازی قدرت واقعی را در دست دارد و انتخابات حداکثر قدرت را میان این یا آن جناح از هواداران سرمایهداری دست به دست میکند و آنان هیچگاه اجازه نخواهند داد که «چپ راستین» با استفاده از صندوق رأی به قدرت برسد و اگر هم احیاناً مثل شیلی (زمان آلنده) رسید، آن را با یک کودتای نظامی سرنگون میکنند؟! آیا فراموش کردهاید، دمکراسی فقط در چهارچوب نظام سرمایهداری عمل میکند و اصلاٌ بدعتی است بورژوایی؟ آیا ممکن است که «بازی دمکراسی» را به این دلیل بازی میکنید که امیدوارید، اگر هواداران پادشاهی مشروطه مزاحمت ایجاد نکنند، ممکن است مانند کوبا و ونزوئلا با رأی زحمتکشان به قدرت برسید و آرزوهای سوسیالیستی خود را تحقق بخشید؟
نکتهی دیگر، به مقام پادشاه برمیگردد. شگفتا، که مریم سطوت تصور میکند که پادشاه مشروطه «تشریفاتی» است و:
«هیچ نقشی در امور سیاستگذاری ندارد. حتی اجازه موضعگیری هم به (او) داده نمیشود. مجلس منتخب مردم… تعیین میکند که چه کند، به کجا برود و چه بگوید.»
باید گفت، بیچاره شاه! زیرا اگر چنین باشد وی بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشد، از حقوق شهروندان عادی نیز محروم است! و حرف آن تاجر در مجلس اول مشروطه درست بود که گفت، چرا ملت باید برای چنین مقام بیخاصیتی مخارج داشته باشد؟!
البته که چنین نیست و پادشاهی در کشورهای دمکراتیک با وظایف و حقوق بسیار مهم و خطیری توأم است و هدف از تعیین چنین مقام والایی، یکی تحکیم حکومت دمکراتیک پس از دورانی متشنج است و دیگر جلوگیری از بحرانهای اجتماعی و سیاسی. در این کشورها به تجربههای سخت و تلخ دریافتند که در اوضاع بحرانی لازم است که مقام والایی وجود داشته باشد که همهی احزاب و گروههای اجتماعی به او احترام بگذارند، تا بتواند از موضعی فراحزبی و با توجه به منافع ملی میانجیگری کند و طرفین برخورد و عاملین بحران را به وظایف ملی توجه دهد. درست به همین دلیل پادشاه در جوامع مدرن ورای امور اجرایی و درگیری حزبی عمل میکند و مسئولیتی دربارهی دستگاه دولت متوجه او نیست. اما او نه تنها میتواند و باید در مورد همهی مشکلات سیاسی و اجتماعی اظهار نظر و راهنمایی کند، بلکه بالاترین مسئولیت را در راه حفظ منافع ملی، پاسداری از هویت فرهنگی و هماهنگی میان اقشار اجتماعی و گروههای سیاسی برعهده دارد و درست به این سبب برای همهی شهروندان احترام به او همانا احترام به هویت فرهنگی و نشانگر اعتماد ملی است.
از این نظر آموزنده است که در بسیاری از دمکراسیها مانند آلمان، اتریش، ایتالیا، یونان… پس از آنکه در دورانی بحرانی، سلطنت موروثی از میان رفت، «رئیس جمهور» در جایگاهی بر فراز نظام دمکراسی پارلمانی دقیقاً همان وظایفی را برعهده گرفت که برای پادشاه شمرده میشد. بدین تدبیر در همهی این کشورها دمکراسیهای پرثباتی بنیان یافت، در حالی که مثلاً در روسیه و اقمارش، جمهوریت به دمکراسی نیانجامید.
دمکراسیهای یاد شده (در اوضاعی مشابه با ایران پس از حکومت اسلامی) از شکافهای اجتماعی خطرناکی رنجور بودند، اما توانستند با استقرار دمکراسی پارلمانی و به ویژه با استفاده از مقام والای رئیس جمهور (در اسپانیا پادشاه!) بر زخمها مرهم نهند و به آشتی و اعتماد ملی برسند. بنابراین مسئولیت تاریخی حکم میکند که ملت ایران نیز از این تجربهی مثبت سود ببرد و در سایهی چنین جایگاهی به نظام دمکراسی بازگشتناپذیر دست یابد.
خانم سطوت! حق با شماست؛ هر کوششی برای بازسازی حکومت فردی چنانکه پیش از انقلاب 57 برقرار بود، نه ممکن است و نه شایستهی ملت بزرگ ایران. خوشبختانه امروزه نیز هیچ جریان جدی سیاسی و یا شخصیت میهندوستی از چنین خواستهای پشتیبانی نمیکند. از جمله جای خوشبختی است که شاهزاده رضا پهلوی نیز بر انتخابی بودن همهی نهادها در نظام آیندهی ایران تأکید میکند.
از این گذشته، آیا واقعاً فکر میکنید، مردمیکه «رضاشاه روحت شاد!» سر میدهند، «دلشان برای دیکتاتوری تنگ شده است»؟ آیا فکر نمیکنید این حرف توهین به هممیهنانی است که در واکنش به وجود مخرّب حکومت اسلامی، رضاشاه را به عنوان «بانی ایران نوین» ستایش میکنند؟
ملت ایران از انقلاب مشروطه تا به حال تجربیات مهمی را در راه برقراری نظام مشروطهی پارلمانی اندوخته است. برقراری نظام دمکراتیک مدرن در ایران تنها در ادامهی راه رفته و بهروز شدن قانون اساسی مشروطه ممکن است و هر کوششی در هر جهت دیگری با توجه به نابسامانیها و زخمهای عمیق اجتماعی، جز ماجراجویی سیاسی نیست. دستکم به دو دلیل:
ـ نخست آنکه قوام نهادهای دمکراتیک به تمرین در محیطی امن و پرثبات و تأمین اعتماد اجتماعی نیاز دارد. در حالی که جمهوریت فقط در جامعهای عمل میکند که نهادهای دمکراتیک به نهایت قوام یافته و اعتماد ملی برقرار باشد.
ـ دیگر آنکه اکثریت جامعه باید با آگاهی خواهان نظام آتی باشد و بدین سبب باید به روشنی و بطور مشخص بداند در راه استقرار کدام نظام حکومتی میکوشد.
از این رو، سطوت و همرزمانش نخست باید روشن کنند که خواستار کدام نوع «جمهوری» هستند؟ جمهوری خلقی؟ جمهوری اسلامی؟ یا جمهوری آمریکایی؟… ما مردم ایران دیگر جلب شعارهای فریبنده و مفاهیم کشدار و رؤیایی نمیشویم و از «جمهوریخواهان» انتظار داریم، پیش از آنکه بر دمکراسی پارلمانی بتازند و نارساییهای گذشته را به رخ بکشند، دقیقاً روشن کنند که خواستار چه نوع حکومتی هستند و چگونه میخواهند آن را با توجه به مرحلهی رشد جامعهی ایران و فرهنگ مردمیو ملی ایرانی تحقق بخشند؟
ما ایرانیان پس از گسست دهشتناک و فجیعی که انقلاب اسلامی بر میهنمان روا داشت، دیگر عیار تبلیغات چپ- اسلامی را شناختهایم و فریفتهی «نه گفتن»ها نمیشویم. میهن خود را سرافرازانه دوست داریم و کوشش سازندهی پدران و مادران خود را در هزارههای گذشته تا به امروز ارج مینهیم. اراده داریم که راه آنان را چنان ادامه دهیم، که میهنمان با حفظ هویت فرهنگی در شمار کشورهای دمکراتیک و پیشرو دنیا درآید. این آرزو نوستالژیک نیست، بلکه ضرورت تاریخی است که برای تحقق آن نه تنها کسی را کنار نمیگذاریم که دست یاری به سوی همهی ایرانیان با هرگونه گوناگونی دراز میکنیم.
تا به حال تصور بر این بود که جایگاه پادشاه چنانکه در قانون اساسی مشروطه توصیف شده، اقتباسی از قانون اساسی بلژیک است. اما باید این را نیز در نظر گرفت که پیشنویس آن را مشیرالدوله (پیرنیا) و پسرانش نوشتند که شناختی ژرف و گسترده از تاریخ ایران باستان داشتند و بیشک جایگاه پادشاه را نیز در هماهنگی با جایگاه شاهنشاه در ایرانشهر مدون ساختند. در آن دوران، شاهنشاه نقش هماهنگی شهربانان (ساتراپها) را ایفا میکرد و نماد همبستگی و تداوم امپراتوری بود. بدین سبب، با آنکه اجازه نداشت جانشین خود را تعیین کند، اما پس از آنکه از میان داوطلبان برگزیده میشد، برای آنکه بتواند وظایف خود را در مقامیوالا انجام دهد او را دارای فرّه ایزدی ویژهای، ورای آنچه در هر ایرانی نهادینه بود، میپنداشتند.(1)
بنابراین برخلاف تصور مریم سطوت رفتار «آقای رضا پهلوی» به عنوان کاندیدای پادشاهی، کاملاً درست و بیتناقض است زیرا او از فعالیت سیاسی به نفع حزب مشخصی دوری میکند، اما به عنوان شهروند آگاه و مسئول میکوشد، ارزشهای والای فرهنگ ایرانی و دمکراسی مدرن را فرا راه همهی ایراندوستان قرار دهد.
از این رو شاید بهتر باشد که مریم سطوت تناقض را نزد خود جستجو کند که هنوز در عین «نوستالژی چریکی» بر مسند مدافع دمکراسی تکیه زده است، در حالی که میداند، دمکراسی فقط در نظام سرمایهداری جواب میدهد. بنابراین اگر او میخواهد دمکرات باشد، باید بتواند خود را از خامیها و توهمات گذشته رها کند و اگر نمیتواند، دستکم دیگر به عقل خوانندگانش توهین نکند. به عنوان نمونه، واقعاً توهین به عقل است که ادعا میکنید، خواندن آثار برشت در ایران جرم شناخته میشد! بله، فعالین عضو سازمانهای چپ دستگیر میشدند، اما نه به خاطر کتابخوانی، بلکه (از آنجا که «معمولا» مسلح نبودند!) هنگام دستگیری، کتابهایشان به عنوان «مدرک جرم» ضبط میشد. وگرنه، مریم سطوت توضیح بدهد که چگونه در آن سالها، کتابهای برشت پرفروشترین کتابها بود و حتی بر صحنهی تئاتر اجرا میشد و آن صدها هزار هواداران جریان «چپ» از کجا تغذیه فکری میشدند؟!
1. Henning Börm; Kontinuität im Wandel; Monarchische Herrschaft im Altertum, Berlin; Oldenbourg 2017; pp.556