تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

30 آذر ماه 1397 ـ  21 دسامبر 2018

زوال پلورالیسم در اندیشه سیاسی

حمید آقائی

پراکندگی مخالفین حکومت حکومت اسلامی، که به سختی می توان همه آنها را رسما اپوزیسیون این حکومت نامید، واقعیت پوشیده ای نیست؛ واقعیتی که حتی در میان جریانات و نیروهای سیاسی که راهبرد نسبتاً مشابهی را نیز پی می گیرند، بخوبی دیده می شود. برای نمونه، نیروهایی که خواهان عبور از تمامیت نظام حکومت اسلامی و برانداختن طرح و نظامی کاملا نوین می باشند، جریانات سیاسی که مرز مشخصی با اصلاح طلبان دارند، در طیف بسیار وسیعی قرار می گیرند. طیف و دامنه ای اما بسیار پرگسل از انواع نظام های سیاسی جانشین حکومت اسلامی، و با راهکارهای بسیار متنوع و متفاوت برای دست یابی به این هدف. حتی در میان مخالفینی که خواهان عبور مسالمت آمیز از حکومت اسلامی و برقراری یک حکومت دمکراتیک و سکولار هستند نیز اختلافات بسیاری دیده می شود، مخالفینی که بطور رسمی در بیش از چهار گروه سیاسی گرد هم آمده اند. در میان براندازانی که حکومت مطلوب خود را پادشاهی سلطنتی اعلام می کنند نیز اختلافات بسیاری دیده می شود و این دسته از مخالفین را نیز می توان در گروهها و احزاب با نامهای مشابه هم پیدا کرد.

شاید این پراکندگی یکی از نشانه های دمکراسی و رشد در عصر مدرن تعبیر شود، همانطور که ما شاهد وجود گرایشات بسیار متنوع سیاسی در کشورهای دمکراتیک غربی و ظهور احزاب کوچکِ حتی چند نفره هستیم. در این استدلال ظاهرا فرض بر این است که دمکراسی هدفی است که از طریق تنوع افکار و روش های سیاسی گوناگون تحقق می یابد. در واقع همانطور که از مطالعه نشانه ها و نمودهای بیرونی یک پدیده می توان وجود ان پدیده را اثبات کرد، وجود تنوع افکار و روش ها نیز می تواند دلیل محکمی بر واقعیت دمکراسی و نشانه ای از رشد باشد.

اما اگر با مطالعه عمیقتر مشخص گردد که اصولا تنوع و چندرنگی، ذاتی و طبیعی یک شرایط خاص هستند و عارضی و ثانویه نیستند و برای دست یابی به یک هدف مشخص بوجود نیامده اند؛ آیا باز هم می توان گفت که این پراکندگی نشانه ای از وجود دمکراسی و یا  حتی علامت رشد و تکامل مخالفین حکومت اسلامی است؟

پاسخ نگارنده به سوال فوق منفی است زیرا تنوع افکار و چند رنگی از جمله واقعیت های غیر قابل انکار شرایط طبیعی انسانی می باشند، همانطور که قبل از اینکه اصولا سخنی از دمکراسی و رشد در میان باشد، طبیعت و زندگی بشری همواره متنوع و رنگارنگ بوده است. در واقع می توان گفت که دمکراسی فقط یک روش مدرن است که توسط بشر در یک صد سال اخیر اختراع و تنظیم شده  تا این تنوع و چندرنگی ذاتی را بهتر بتواند اداره کند.

اما مطالعه طبیعت و زندگی بشر واقعیت ذاتی دیگری را برای ما آشکار می سازد. جوامع بشری با وجود تنوع و کثرت همواره سعی کرده اند که از وحدت اجتماعی خود در برابر عوامل بیرونی که حیات فردی و اجتماعی اشان را تهدید می کرده اند پاسداری کنند. بعبارت دیگر وحدت در عین کثرت، قبل از هر چیز و پیش از آنکه بعنوان روشی برای اداره امور داخلی برگزیده شود ذاتا و حقیقتا در همه جوامع بشری وجود داشته است و آنرا باید جزو طبیعت و ذات وجودی بشریت بحساب آورد.

با این وجود اما، بویژه در دوران مدرن، معمولا به یکی از دو سوی معادله وحدت در عین کثرت توجه شده است. به این معنی که یا کثرت و بطور مشخص تر فردیت مبنای نظام و دستگاه ارزشی و اخلاقی قرار گرفته است، یا بر وحدت، بدون توجه به کثرت و تنوع، بعنوان نقطه عزیمت برای تکوین و تدوین یک سیستم ارزشی و اخلاقی خاص تاکید گردیده است، که از جمله می توان به لیبرالیسم و اخلاق فردی برخاسته از کمونیسم و اخلاق جمعی برخاسته از آن اشاره کرد؛ دو نظام ارزشی و سیستم سیاسی کاملا متضادی که معادله طبیعی و ذاتی وحدت در کثرت را شکسته و به دو بخش غیر قابل جمع تبدیل کرده اند.

البته همانطور که از ذات انسان و جوامع بشری بر می اید، همواره تلاش شده است که از طرق مختلف از پدیده و ضرورت طبیعی وحدت در کثرت پاسداری شود، که شاخص اصلی این تلاش ها بیانیه حقوق بشر می باشد، که در آن ضمن به رسمیت شناختن حقوق فردی بر همبستگی جوامع بشری و حفاظت از انسانیت نیز تاکید گردیده است.

اصل فلسفی وحدت در کثرت در دنیای اخلاق به اخلاق پلورالیستی و در سیاست به پلورالیسم تعبیر می شود. دو تعبیر کاربردی که بعلت اتکا بر اصل ذاتی و طبیعی وحدت در کثرت در حیات انسانی، از اهمیتی بسیار بنیادی و ساختاری تر از حتی دمکراسی برخوردار می شود. دو تعبیری که شوربختانه بخاطر غلبه دو نظام اخلاقی-سیاسی مبتنی بر لیبرالیسم و کمونیسم و تبعات ناشی از این دو نظامِ اخلاقی-سیاسی، معمولا به حاشیه رانده شده اند و کمتر مورد توجه قرار گرفته اند. نظریات فرانسیس فوکویاما پیرامون "پایان تاریخ و پیروزی نهایی لیبرالیسم بر کمونیسم" و نظریه اخیر وی در مورد رشد هویت طلبی ناسیونالیستی در کشورهای غربی بخوبی این افراط و تفریط در بکارگیری یک سویه از معادله وحدت در کثرت را نشان می دهند. به این معنی که در دهه های پیشین، لیبرالیسم کشف نهایی آمالهای انسانی شناخته می شد و امروزه، ظاهرا ناسیونالیسم و وحدت مصنوعی زیر یک پرچم نجات بخش انسان گردیده است.

اما در رابطه با شرایط ایران شاید بتوان ردپای به محاق رفتن وحدت در کثرت را از طریق مطالعه تاریخ بسیار طولانی ایران زمین بهتر دریافت، تا از طریق مطالعه مسیری که جوامع غربی در سده های اخیر طی نموده اند. به این علت که فرایندی که کشورهای غربی از طریق اجرای دو الگوی کمونیستی و لیبرالیستی و امروزه در شکل ناسیونالیستی پشت سر گذاشته اند، در کشور ما در صد ساله اخیر به شکل طبیعی و درون زا طی نشده است.

سید جواد طباطبایی در تحقیقات خود پیرامون علل زوال اندیشه سیاسی دست روی واقعیت تاریخی وحدت در کثرت ساکنین ایران زمین می گذارد و یکی از علل زوال اندیشه سیاسی را به محاق رفتن این واقعیت تاریخی و ذاتی (وحدت در کثرت مردم ایران) می داند. وی معتقد است که امپراطوری هخامنشیان و بویژه ایران دوران کورش کبیر نمادی از جامعه مبتنی بر اصل وحدت در کثرت بوده است، دورانی که اقلیت های قومی و مذهبی و شاهان و فرانروایان محلی ضمن استقلال در امور مذهبی، فرهنگی و داخلی خود در زیر چتر یک امپراطوری واحد و شاه شاهان زندگی می کردند. جواد طباطبایی معتقد است که این سنت پس از یک دوره سکوت دو قرنه پس از حمله اعراب به ایران نیز ادامه پیدا می کند.

وی در زوال اندیشه سیاسی می نویسد: "در عصر زرین فرهنگ ایران (پس از دو قرن سکوت) که مبنای عقل عامل تعادل میان عناصر فرهنگ ایران بود، به عنوان مثال در آغاز سده پنجم هجری شعر فردوسی، فلسفه اخلاق مسکویه رازی، فلسفه ابن سینا و تاریخ نویسی مسکویه و بیهقی به یک سان، مکان آگاهی ملی ایرانیان بود. نویسندگانی که این دوره را "نوزایش اسلامی"، "میان پرده ایرانی" و "عصر زرین فرهنگ ایران" خوانده اند نظر به این هماهنگی عناصر و نمودهای فرهنگی داشته اند و در واقع در این دوره خردی یگانه همچون روحی در کالبد وجوه گوناگون فعالیت فکری ایرانیان دمیده شده بود."

در دورانی که سید جواد طباطبایی تحت عنوان عصر زرین فرهنگی می نامد، عناصری از سنت های باستانی ایرانیان، فلسفه یونانی و فرهنگ اسلامی در هم می آمیزند و وحدتی در عین کثرت و تنوع زبانی، قومی و فرهنگی زیر لوای سرزمین ایران (ایران شهر) در میان ایرانیان رقم می زند که رمز پایداری تمدن و رشد و غنای فرهنگ،ادب، علم و فلسفه ایرانی برای قرنها می گردد.

این فرایند اما با هجوم قوم مغول و مهاجرت ترکان به ایران زمین و سپس غلبه تصوف و عرفان بر خرد و منطق (که سید جواد طباطبایی بطور مفصل به آنها پرداخته است) متوقف می گردد. بنظر ایشان از این زمان به بعد نظام فرهنگی، فلسفی و بطور مشخص سیستم سیاسی مبتنی بر وحدت در کثرت (به زبان امروز پلورالیسم) جای خود را بر جزم اندیشی و ولایت و سلطنت مطلقه می دهد، وضعیتی که تا قرنها ادامه می یابد، وضعیتی که تا امروز همچنان دست بالا را دارد و فرهنگ مدارا ایرانیان، وحدت در کثرت تاریخی و ذاتی این مردم را به حاشیه رانده است.

به حاشیه رانده شدن وحدت در کثرت و، بعبارت دیگر پلورالیسم، را می توان در پراکندگی مخالفین حکومت اسلامی، حتی در میان جریانات سیاسی که خود را جمهوری خواه می شناسند و خواهان عبور از حکومت اسلامی و تحقق یک نظام دمکراتیک هستند ملاحظه کرد. سایر نیروهای مخالف این نظام نیز وضعیت مشابهی دارند و ضمن راهبردها و حتی راهکارهای نسبتاً مشابه قادر به اتحاد و همبستگی نیستند.

یکی از علت های اصلی این شرایط را باید در تعاقبات و تبعات ناشی از به محاق رفتن و حاشیه رانده شدن پلورالیسم و اصل بسیار طبیعی وحدت در کثرت جستجو کرد؛ در این واقعیت که سایه جزمیت و مطلق اندیشی همچنان، پس از قرنها، بر افکار و عادات ما ایرانیان سنگینی می کند. قرنهایی که پس از زوال اندیشه پلورالیستی و بقول سید چواد طباطبایی ایران شهری، بدنبال غلبه تصوف و عرفان (و در حوزه سیاست و به زبان امروز رمانتیسم سیاسی) بر فلسفه و خرد، همچنان ادامه دارند.

22 مهر 1397

https://haghaei.blogspot.com/2018/10/blog-post_14.html

بازگشت به خانه