تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

29 مهر ماه 1398 ـ  21 اکتبر 2019

مشکل اپوزیسیون برای پایان دادن به رژیم اسلامی
سام قندچی

       به نظر راقم اين سطور، مشکل اپوزیسیون در اين که نتوانسته در 40 سال گذشته بر رژیم اسلامی پیروز شود نه ناشی از شخصیت ها است و نه حاصل کم کاری؛ مشکل را در واقع بايد در «ترکيب ساختاریِ» اپوزیسیون ایران جستجو کرد. برای درک ناکارآمدی اين ترکيب بد نيست اندکی به نمونهء شوروی سابق و اپوزيسيون های مختلف آن توجه کرده و آن را با وضعيت کشورمان مقايسه کنيم:

       - بعد از پيروزی انقلاب اکتبر 1917 اولین نیروی «اپوزیسیون حکومت جدید» طرفداران تزاریسم بودند.

       - بعد تروتسکیست ها اضافه شده و تا سال ها مهمترین نیروهای اپوزیسیون محسوب می شدند، تا حدی که استالین مأمور فرستاد تا تروتسکی را در مکزیک ترور کند و کرد.

       - بعد از مرگ استالین جریانی «اصلاح طلبانه» با خروشچف شروع شد و این حرکت، در خارج و داخل شوروی، اپوزیسیون تازه ای را شکل داد که جنبشی مدنی را هدايت می کرد و کمتر جنبشی سیاسی محسوب می شد. شخصیت های فعال در اين جنبش هم امثال سولژنیتسین و ساخاروف بودند. اما این حرکت نيز نتوانست رژیم شوروی را ساقط کند

       - و بالاخره در دوران گورباچف بود که، بعد از 70 سال، تجزیهء شوروی میخ آخر را بر تابوت اتحاد شوروی کوبید(+).

       براستی چرا شوروی اینگونه به انجام خود رسيد؟ زيرا، در تمام طول 70 سال، هيچ يک از نیروهای اپوزیسیون، چه تک تک و چه در اتحاد با یکدیگر، نتوانستند بخش بزرگی از مردم را در راستای فروپاشاندن رژیم شوروی بخود جلب کنند. و چرا نتوانستند؟ به این خاطر که:

       - اگرچه لنین همهء خانواده تزار را کشته بود و اين کشتار در همان اول انقلاب 1917 جنایتی هولناک محسوب می شد، اما درصد بسیار کمی از مردم به طرفداران تزار اعتماد داشتند. حتی وقتی طرفداران تزاریسم دست به اختراع شاهزاده «آناستازیا» زدند تا برای خاندان تزار بازمانده و جانشينی وجود داشته باشد(1)، علت عدم کسب حمایت مردم این نبود که جانشینی از خاندان تزار وجود نداشت بلکه بازگشت به تزاریسم پتانسیل جلب حمایت مردم را در جمعیت های کلان از دست داده بود.

       - در مورد تروتسکیسم هم همینطور بود. مردمی که قرار بود رژیم کمونیستی را ساقط کنند حاضر نبودند دوباره برنامهء کمونیستی تازه ای را آزمایش کنند.

       - بعد از کنگرهء 20 حزب کمونیست، و روی کار آمدن خروشچف، نوبت به قدرت گرفتن «حرکت مدنی برای اصلاحات» رسید و طی سال های بعد کسانی نظیر سولژنیتسین و سوخارف به تدريج رهبر حرکت تازه شدند. اما آنها نيز کسانی نبودند که توان ساختن تشکیلات سیاسی جديدی نظیر حزب دموکرات آمریکا را داشته باشند و اساساً افرادی بودند که حداکثر می توانستند جنبش مدنی را هدایت کنند.

       - این بود که در پایان کار، تجزیهء کشور شوراها کار رژیم را يک سره کرد.

         - همينجا می توان پرسيد که چرا، در کنار تزاريسم و تروتسکیسم، يک جريان اپوزيسيونی سکولار دموکرات پديد نيامد؟ واقعيت آن است که جنين گرايشی هم وجود داشت اما در میان طرفدار اين گرايش کسانی که بتوانند کادر یک حزب سکولار دموکرات شوند وجود نداشت. يعنی اين طرفداران اساساً آن شوق و تمايل برای اندیشه های سکولار دموکراسی (نظیر دوران جفرسون در ابتدای انقلاب آمریکا) را نشان نمی دادند. به نظر نگارنده علت آن بود که اکثريت مردم به وعده های شبه مذهی کمونیسم از آینده عادت کرده، و دورنمای واقع گرای سکولار دموکراسی برای آینده کشورشان، چندان جذاب نبود که بتوانند در عمل بخش مهمی از مردم را نیز جلب اندیشه های خود کنند. البته بعد از سقوط شوروی، ناسیونالیست های نه چندان دمکراتی نظیر ولادیمیر پوتین، اول در قامت معاون یلتسین و بعد هم بصورت نوعی تزار ناسیونالیست تازهء روس، قدرت را کسب کردند، چون دموکراسی گورباچف در برابر حرکت برای بازگشت به شوروی شکست خورد و ممکن بود خود گورباچف نیز جان خود را از دست بدهد، و یلتسین توانست تحول دموکراتیک را با کمک ناسیونالیست های افراطی نظیر پوتین، نجات دهد.(2)

 

       جالب است که مدل تحولات در کشور شوراها با مدلی که اپوزيسيون ایکنونی حکومت اسلامی در آن قرار می گيرد شباهت های بسيار دارد؛ بخصوص که، خوشبختانه، در 4 سال گذشته شاهد شکل گیری احزاب سکولار دموکرات و آینده نگری نظیر حزب سکولار دموکرات ایرانیان بوده ایم(+). اما متأسفانه این نیروها اصل اپوزیسیون ایران را تشکيل نمی دهند و نيروهای ديگری نيز در کارند که موجب می شوند تمرکز حمايت مردم از سکولار دموکراسی تقليل پيدا کند:

       - امروزه اپوزیسیون پادشاهی خواه همان مشکل هواداران بازگشت تزاریسم در شوروی را دارد؛ اپوزيسيونی که بخش کوچکی از مردم هوادارش هستند که اگر چنين نبود بدون اتحاد با هیچ نیروی دیگری می توانست اقلاً یک دهم آنچه خمینی در 1357 به خیابان کشید را در برهه های مختلف خیزش جنبش مردم به نمایش بگذارد. به همین علت پادشاهی خواهان تصور می کنند که در صورت اتحاد با بقیهء اپوزیسیون مشکل شان حل خواهد شد و مرتب از اتحاد آخر کار در انقلاب 1357 سخن می گویند و توجه نمی کنند که، خيلی پیشتر از «همه باهم» خمینی، نیروهای اسلامگرا در دهه ی 1350 به تنهایی می توانستند بیش از دو سوم جمعیتی را که در اتحاد بعدی نشان دادند، به خیابان بیاورند(+).

       - نیروی دیگر در اپوزیسیون ایران کنونی، شامل «جریانات مختلف اسلامی» است، از مجاهدین تا اصلاح طلبان مذهبی که همان مشکل تروتسکیست های شوروی سابق را دارند؛ یعنی نمی فهمند که اگر قرار باشد مردم رژیم اسلامی را (که بعد از هزار و اندی سال در ایران برقرار شده) سرنگون کنند طبعاً دنبال یک نیروی اسلامی ديگر نمی روند. به همین دلیل اساساً این جریانات حمایت چندانی کسب نکرده اند و حتی آنها که در جنبش سبز، در صفوف اصلاح طلبان فعالیت جدی کردند، اساساً اعتقادشان به دیدگاه های سکولار بود و نه اصلاح طلبی اسلامی، و فقط چون در ایران، زیر پرچم اصلاح طلبی اسلامی می شد فعالیت سیاسی حزبی کرد، به احزاب مشارکت میرحسین موسوی و اعتدال ملی مهدی کروبی پیوستند و، در واقع، همین ضعف حمایت مردمی از طرح های اسلامی رهبران اصلاح طلب که "عصر طلایی" خمینی را وعده می دادند، باعث شکست جنبش سبز شد.

       - اما جریانات کمونیستی اپوزیسیون هم به دو دلیل حمایت مردمی خود را از دست داده اند؛ یکی هواداری شان از خمینی در انقلاب 1357 است و دو دیگر، که حتی مهمتر است، شکست همهء طرح های کمونیستی در تجریهء شوروی، اروپای شرقی، چین، ویتنام، کره شمالی، کوبا و امثالهم؛ تجربه ای که نه عدالتی به ارمغان آورد و نه آزادی، و نتیجهء همهء از خودگذشتگی ها چيزی جز استبداد عیان نبود.        - امروز، با بی اعتبار شدن کمونیسم کلاسیک، بسیاری از نیروهای چپ، «آنارشیست» شده اند، اما چپ، به هر شکل و از جمله آنارشیسم، اساساً هرگونه جذابیت خود را برای مردم عادی از دست داده است، و وضعیت همهء جریانات چپ (چه آنها که اصلاح طلب شده اند و چه آنها که آنارشیست هستند)، شبیه وضعيت تروتسکیست های اپوزیسیون شوروی سابق است که هیچگاه نتوانستند برای مردم جذاب شوند و نیروهای میلیونی را بسوی خود جلب کنند و با ترور تروتسکی اساساً از بین رفتند. در ایران نیز اعدام های دههء 60، که با اعدام شکرالله پاک نژاد و سعید سلطانپور آغاز شد، چنین نقشی را در تاریخ 40 سال اخیر رژیم اسلامی ایران داشته اند.

       - در عين حال، اگرچه در اپوزیسیون سیاسی ایران، جریان سکولار دموکرات و آینده نگر بصورتی بارز مطرح شده اما متأسفانه، در عمل، بخش بزرگی از کادرهائی که خود را اينگونه معرفی می کنند نيز از گذشتهء چپ می آیند؛ حتی کادرهایی که از جبهه ملی می آيند نيز در همين مقوله جای دارند چرا که جبههء ملی نيز در ایران اساساً جریانی چپ بوده است و شیاهتی به حرکت حزب دمکرات جفرسون در آمریکا، که از بدو تأسیس حزبی واقعاً جمهوریخواه، سکولار دموکرات و آینده نگر بود، ندارند. در نتیجه، در اغلب موارد آنچه بسیاری از اين دوستان برایش کار ترویجی می کنند بیشتر بوی همان چپ سابق را می دهد و برای مردم جذاب نیست.  

       - اما، نکته نويد بخش آنکه در سوی ديگری از طیف سکولار دموکرات ها شکل گیری سازماندهی سیاسی سکولار دموکرات های آلوده نشده به افکار چپ سابق آغاز شده است. با اینحال پاسخ اين پرسش که آيا اين بخش می تواند موفق به رشدِ کادر و رشد سازمانی شود هنوز روشن نیست؛ هر چند که دوستانی نظیر دکتر اسماعیل نوری علا و آقای منوچهر یزدیان، تأکید جدی بر آموزش دیدگاه های سکولار دموکرات و آینده نگر، و کادرسازی دارند، که شایسته ی تحسین است.

       بدينسان، در وضعت فعلی، هنوز متأسفانه می توان پرسيد که:

       - آيا ممکن است رژیم اسلامی هم، نظیر دوران خروشچف و برژنف، ادامه پیدا کند؟

       - یا اینکه نظیر پایان کار شوروی، سقوط این رژیم با تجزیه ی ایران همراه شود(+) یعنی انتخاب مردم به قبول ادامهء استبداد یا تجزیه ی کشور ختم شود؟(3)

       به امید جمهوری آینده‌نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

       بیست و هفتم مهر ماه 1398 - 19 اکتبر 2019

________________________________________

(1) واقعاً تا بعد از سقوط شوروی و ثابت شدن با آزمایش دی اِن اِی که همهء خانوادهء تزار به دستور لنین در همان سال 1917 کشته شده بودند، کسی نمی توانست با اطمینان بگوید آناستازیایی که طرفداران تزار از او در اروپای بعد از انقلاب اکتبر حمایت می کردند ساختگی است.

(2) جالب است به اين نکته توجه کنيم که چپی های مخالف رژیم استالینی، نه تنها در آن زمان بلکه تا به امروز هم، حرفی از این نمی زنند که گورباچف باعث پایان یافتن یکی از بزرگترین دیکتاتوری های قرن بیستم شد که فقط با فاشیسم هیتلری قابل مقایسه بود بلکه هنوز انتقاد اصلی شان به گورباچف آن است که باعث تجزیهء کشور شد و یکپارچگی شوروی را از دست داد و به اين نکته توجه نمی کنند که فقدان يک حزب معتبر سیاسی سکولار دموکرات بود که شوروی را به اين انجام محتوم راهنمائی کرد.

(3) اين وضعيت بویژه برای کسی نظیر این قلم که با تجزیه ی ایران مخالفم، انتخاب مطلوبی نیست و حداکثرِ تلاش خود را خواهم کرد که احزاب سیاسی سکولار دموکرات و آینده نگر در اپوزیسیون ایران، به موفقیت دست پیدا کنند(+).

http://www.ghandchi.com/2897-opposition-problem.htm

بازگشت به خانه