تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
اشتباه سياسی شاه و به قدرت رسیدن روحانیون
محمود روغنی
بحث و جدل بر سر جمهوری خواهی و سلطنت خواهی فضای مجازی و بسیاری از رسانههای خارج کشور را بهخود مشغول کرده است. شوربختانه «نو سلطنت خواهان» از نقد و بررسی دوران پهلوی گریزانند. این در حالی است که برخورد انتقادی گرایشهای گوناگون اپوزیسیون به گذشتهء خود راه را برای اعتماد سازی و همکاری این گرایشها در مسیر گذار از جمهوری فساد و سرکوب اسلامی هموارتر میسازد. نیرویهای سیاسی با گرایشهای گوناگون در به قدرت رساندن آیتالله خمینی به درجات گوناگون نقش ایفا کردهاند که در کتابم به تفضیل بررسی شده است[1]. اما نقش شاه در این رویداد تعیین کننده بود؛ نقشی که از خروج رضا شاه در شهریور 20 تا انقلاب بهمن در سه مرحله گوناگون ایفا شد.
بازگشت روحانیت به سپهر همگانی و دخالت در سیاست
پس از خروج اجباری رضا شاه از ایران، متفقین به پیشنهاد انگلیس با شرط و شروطی به پسر رضا شاه اجازه دادند سلطنت اش را حفظ کند. به وی گفته شده بود که سلطنت اش «آزمایشی» است و باید راه و رسم پدرش را کنار بگذارد و در چارچوب قانون اساسی سلطنت کند. در این دورهء آزمایشی شاه جوان میبایست دست به اصلاحات گسترده زند، املاک و داراییهای ملی را که پدرش با زور تصاحب کرده بود باز گرداند و از ورود برادران اش به ایران جلوگیری کند.[2] شاه که از وضعیت ناپایدارش آگاهی داشت برای تحکیم جایگاهش دست به اصلاحاتی زد، شماری موسسهی بهداشتی و آموزشی بنا نهاد و از جمله زمینهای تصاحب شده بوسیله پدرش را به دولت باز گرداند تا به صاحبانش برگردانده شود.
اما یکی از مهمترین اقدامهای وی برای حفظ حکمرانیاش نزدیکی به روحانیت و تعدیل اصلاحات سکولاریستی رضا شاه در اوایل سالهای پادشاهی او بود، کاری که قدرت از دست رفته روحانیت را بهتدریج به آنان باز میگرداند. پیش از هر چیز در مراسم تحلیف، سخنان اش رنگ و بوی اسلام پناهی داشت و گسترش «مذهب اثنی عشری» را از وظایف عمدهء سلطنت به شمار آورد. در این رابطه دست به اقداماتی نیز زد. از جمله روزه خواری در اماکن عمومی و ادارات دولتی در ماه رمضان ممنوع شد. استاندار خراسان، که به باور روحانیون در زمان رضا شاه حمله و کشتار مخالفین مذهبی در مشهد را سازمان داده بود، برکنار گردید. ممنوعیت زیارت حج برداشته شد و برای بهبود اوضاع مدارس دینی اقداماتی صورت گرفت.[3]
این رویکرد دگرگونی مهمی را در رابطه با مذهب به روحانیت نوید میداد. شاه جوان از جمله با سفرهای زیارتی و تبلیغاتی پر سر و صدا به شهرهای مشهد و قم رفت و، بهرغم مخالفت سفارت انگلیس، از آیتالله قمی دعوت کرد که از تبعید به کشور باز گردد.[4] بولارد سفیر انگلیس در ایران به وی گوشزد کرد که پدرش با زحمت بسیار این آیتالله را به تبعید فرستاده اما شاه باور داشت که روحانیون «در ته قلب سلطنت طلباند» و پادشاه را سدی در برابر کمونیسم و جمهوری عرفی به شمار میآورند. از اینروی بهره گیری از اسلام در برابر کمونیسم و خطر دکتر مصدق در برنامههای راهبردی محمدرضا شاه و هوادارانش در دوران حکمرانیاش اهمیت ویژهای یافت. در برابر، روحانیت محافظهکار نیز - که از وابستگی حزب توده به شوروی و خطر احتمالی کمونیسم در هراس بود - نزدیکی به شاه، سید ضیاء و انگلیس را ترجیح میداد. آنان از مصدق و ملی شدن نفت دلخوشی نداشتند. سید ضیاء نیز فرد مورد اعتماد شاه بود و مورد مشورت وی قرار میگرفت.[5]
با توجه به این راهبرد، آیتالله قمی، که پیش از این کسروی را مرتد خوانده بود، در پی دعوت فرستاده شاه به نجف به ایران بازگشت. وی از سهیلی نخست وزیر وقت بطور آمرانه خواست مسائلی را که با شاه در میان گذارده بود عملی سازد. سهیلی طی نامهای به وی اطلاع داد که تمام خواستههایش برآورده خواهد شد. قمی از سهیلی خواسته بود:
- قانون حجاب اجباری ملغا و پوشیدن نوع لباس به عهدهء زنان گذاشته شود.
- ادارهء مالکیتهای وقفی به روحانیون بازگردانده شود.
- مدارس مختلط که در دوره پایانی سلطنت رضا شاه دایر شده بود تعطیل شود
- و تعلیم اجباری شرعیات در تمام سطوح آموزشی تحت نظارت روحانیون انجام شود.
اجرای این خواست ها به سکولار زدایی از کتابهای درسی دوران رضا شاه انجامید و نفوذ افکار مذهبی در آموزش و پرورش کشور رواج یافت. در این راستا میتوان به تأسیس دانشکدهء الاهیات (معقول و منقول) در دانشگاه تهران نیز اشاره کرد. اقدامات سکولار زدایانهء شاه و دولتهای دوران پسا رضا شاهی، که برای جلب رضایت مراجع شیعه انجام میشد، به صراحت مورد اعتراض کسروی قرار گرفت.[6]
شاه جوان همچنین دریافت که، در مبارزه علیه نخست وزیران قدرتمندی مانند قوام، به روحانیت نیازمند است. در این رابطه روحانیون را حتی به دخالت در سیاست و برای «معارضه با حکام جبار»[7] دعوت میکرد. در راستای نزدیکی به روحانیت در آن زمان، میتوان به عیادت از آیتالله بروجردی در یکی از بیمارستان های تهران نیز اشاره نمود که پوشش خبری گستردهای در روزنامههای دولتی یافت.
بار دیگر هم توسل و بهره گیری از قدرت روحانیت، برای پیکار با رقبا، زمانی روی داد که دولت انگلیس تشخیص داد برای مقابله با مصدق و اجرای قرارداد الحاقی (گس- گلشائیان) به نخست وزیر نیرومندی نیاز است. در این رابطه نخست وزیری رزمآرا، که در آنزمان رئیس ستاد ارتش بود، در دستور کار قرار گرفت و به شاه تحمیل شد. وی از ریاست رزمآرا بیم داشت و قدرت اش را در خطر میدید. ازاینرو از کاشانی - که به لبنان تبعید شده بود و از دشمنیاش با رزمآرا مطلع بود - درخواست کرد که به کشور باز گردد. کاشانی پس از بازگشت بلافاصله طی بیانیهای مخالفت با رزمآرا را وظیفهء کلیهء ایرانیان اعلام نمود.[8] رزم آرا سرانجام بدست یکی از اعضاء فداییان اسلام ترور شد.
البته شماری باور دارند که تکیهء شاه بر دین و نزدیکیاش به روحانیت از گرایشهای مذهبی وی نیز سرچشمه میگرفت. در واقع وی در موقعیتهای گوناگونی بر ارتباط اش با خداوند و امامان تأکید مینمود و خودش را «نظر کرده» میدانست. برای نمونه، در مورد مسئلهء آذربایجان بر این گمان بود که از کمک الهی و «منابعی معنوی» برخوردار است.[2] این گرایش نیز در باز گذاشتن دست روحانیت در دخالت در امور سیاسی مؤثر بود.
افزایش گرایشهای دینی و قدرت روحانیون سنتی پس از کودتا
آیتالله کاشانی از رهبران اسلام سیاسی در دهه بیست، سه هفته پس از کودتا در مصاحبه با روزنامه نگار نشريهء مصری «اخبار الیوم» مصدق را خیانت کار دانست و افزود «طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است».[10]
البته پشتیبانی کاشانی از شاه نتیجهء خوشآیندی برایش نداشت و وی، پس از اعدام چهار تن از اعضای فداییان اسلام در 28 آبان 1334، بهجرم دخالت در قتل رزمآرا بازجویی و توقیف شد. پس از تقاضای آیتالله بهبهانی و بروجردی و کشمکش در مجلس، وی، دکتر بقایی و شماری دیگری از متهمان این پرونده در تاریخ 23 اسفند ماه همان سال بهقید التزام که از حوزهء تهران خارج نشوند، آزاد شدند. زمانی که کاشانی در بستر بیماری بهسر میبرد شاه برای عیادت به منزل وی رفت. کاشانی در اسفند سال 1340 درگذشت.
پس از کودتا و پایان یافتن تحریم خرید نفت ایران، در آمدهای نفتی کشور افزایش چشمگیری یافت. این درآمدها بر آرایش طبقات اجتماعی نیز تآثیر مهمی برجای گذاشت. در این مورد میتوان به رشد طبقهء متوسط سنتی اشاره کرد که شامل بازاریان میشد. بازار، بهرغم نوسازی اقتصادی، «نیمی از تولیدات دستی، دو سوم بازرگانی خرده فروشی و سه چهارم بخش عمده فروشی را در اختیار داشت. همچنین ادارهء اصناف تجاری و پیشهها و همچنین هزاران مسجد، هیئتهای مذهبی، حسینهها و دستههای مذهبی را برای خود حفظ کرده بود.»[12] به باور آبراهامیان، «رونق درآمدهای نفتی فرصتی برای طبقهء متوسط سنتی فراهم کرد تا، از طریق آن منابع مالی، مراکز دینی را تآمین و دبیرستانهای خصوصی تآسیس کند که در آن بر اهمیت اسلام تأکید میشد.»[12] بنابرین اقتصاد نفتی زیرساختهای لازم برای رشد اسلام سیاسی را تقویت میکرد.
علاوه بر سیاستهای اقتصادی دولت، که از جمله به گسترش فعالیتهای دینی میانجامید، کمونیسم ستیزی نیز محور اتحاد شاه و روحانیت قرار گرفت. شاه گرفتار پارانویای از دست رفتن تاج و تخت اش بر اثر حملهء احتمالی شوروی و یا فعالیت نیروهای چپ در ایران بود و روحانیت کنشگری سیاسی و پیروزی احتمالی دولتی کمونیستی و «خدا ناباور» و حتی ملیگرایان سکولار را برنمیتابید. بنابرین شاه، که از اولین روز زمامداری اش از قدرت گرفتن روحانیت پشتیبانی کرده بود و از جمله با بهره گیری از نفوذ اجتماعی آنان رقبای قدرتمندش همچون رزمآرا، قوام و مصدق را از میدان سیاست رانده بود، با آنان با مدارا رفتار میکرد و به نفوذ مذهب دامن میزد. افزایش نفوذ مذهب که ناشی از جنگ سرد بود به یکی از مهمترین عوامل سقوط شاه در انقلاب 57 تبدیل گردید.
پس از کودتای 28 مرداد، شاه حتی رابطهاش با روحانیون سنتی را نزدیکتر کرد تا بتواند مشروعیت از دست رفتهاش را ترمیم بخشد. در درجهء اول ائتلاف آیت الله بروجردی و بهبهانی مورد توجه شاه قرار گرفت. اولی طی تلگرافی در پاسخ به شاه در زمان فرارش به روم بازگشت وی به کشور را «موجب عظمت کشور و آسایش مسلمین»[13] سنجیده بود و بهبهانی هم در سرنگونی دولت مصدق فعالانه شرکت داشت و در توزیع دلارهای سازمان سیا میان مخالفین مصدق و چاقو کشان کاشانی نقش کلیدی را بازی کرده بود.[14] افزون براین، آیتالله احمد کفایی فرزند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی نیز، که در خراسان شهرت داشت، به حلقهء هواداران سلطنت پیوست. در سال 1333 آیتالله سید محمدعلی هبثالدین شهرستانی نیز، که هنگام سقوط مصدق از شاه و پلیس تعریف کرده بود، به ایران سفر کرد که اين سفر خود از موافقت ضمنی عتبات با حکومت کودتا حکایت داشت. شاه به بهانههای مختلف هر چند ماهی به قم سفر میکرد و با بروجردی دیدار میکرد. این نزدیکی در سرکوب حزب توده و فدائیان اسلام به شاه یاری رساند. در این دوره حوزههای علمیه قم و مشهد توسعه یافت.
با توجه به رابطهء نزدیک شاه با روحانیون سنتی، آیتاللهها از فرصت استفاده کردند که تا حد امکان از سپهر همگانی سکولار زدایی کنند و قوانین اسلامی را به اجرا درآورند. ابتدا بهبهانی در سفری به مشهد، با استناد به قول و قرارهای دولت زاهدی، طی نامهای از شاه خواست تا کارخانههای مشروب سازی تعطیل و مصرف آن ممنوع گردد. شاه در پاسخ تقاضا کرد که آیتالله از امام رضا بخواهد وی را در ادارهء کشور یاری رساند. در مورد مشروبات الکلی نیز طی نامهای به دولت دستور داد لایحهای در این مورد تهیه و به مجلس فرستاده شود. در همین حال شماری از روحانیون از جمله آیتالله خمینی[15] طی ملاقات شان با شاه از وی تقاضا کردند بابیان و بهاییان را از ادارات دولتی اخراج کنند. بروجردی نیز با این تقاضا موافق بود اما میخواست بتدریج و بدون خونریزی صورت گیرد. دولت ایران - که از اعتراض نهادهای بین الملی واهمه داشت - با تهیهء لایحه قانونی در مجلس برای برآوردن خواست روحانیت مخالف بود. بنابرین، اسدالله علم (وزیر دربار) قول داد با استفاده از قوانین موجود جلوی فعالیت بابیان و بهاییان را بگیرد و در پی آن مرکز فعالیت بابیان و بهاییان در شیراز به تصرف ارتش در آمد. ظاهراً آیت الله بروجردی در تماس با شاه حتی خواستار خروج تمام بابیان و بهاییان از کشور شده بود.[16]
همکاری شاه با روحانیون سنتی و مخالف دخالت در سیاست، که تا سال 1338 بهخوبی پیش رفت، به نزدیکی رضاشاه به آیتالله حائری شبیه بود که نتایجی را برای هر دو طرف در پی داشت. در سال 1334 قمه زنی و زنجیر زنی از سوی برخی از مجتهدین منع گردید که نگرانی شاه را در مورد ریشخند روزنامههای خارجی از برگزاری مراسم مذهبی در کشور بر طرف میساخت. در برابر دولت اقدامات زیر را برای راضی نگهداشتن روحانیون انجام داد:
1- در خرداد 1334، در دانشگاه تهران یک مسجد ساخته شد.
2- دولت پذیرفت در دروس مدارس به مذهب بیشتر توجه شود.
3- بهایی ستیزی گسترش یافت و در ماه رمضان سال 1334 مرکز بابیان و بهاییان در تهران تخریب شد.
4- در سال 1334 اعلام شد که دولت یک دبیرستان دینی تأسیس خواهد کرد که شاگردان اش بتوانند در دانشکده الهیات درس بخوانند.
5- در همان سال دولت اعلام کرد که تعلیمات دینی به دروس کلاسهای پنجم و ششم ابتدایی افزوده شده است.
6- در تیر ماه سال 1334، کلیهء مشروب فروشیها در 15روزهء اول ماه محرم تعطیل شد.
7- شاه نظر آیتالله بروجردی در تعیین نمایندگان مجلس را نیز برآورده میساخت. «ایشان سعی میکرد حداقل نمایندگان قم، بروجرد، اراک، شاید هم خرمآباد و توابع آن حدود، همه را با نظر ایشان (آیتالله بروجردی) تعیین کند؛ البته نه اینکه رسماً و به طور صریح. بلکه به طور پیغام، مثلا (آیتالله بروجردی) به شاه یا به دولت پیغام میداد که فلان کس مورد نظر من است و بایستی که انتخاب شود.»[17]
8- بروجردی تحت حمایت های شاه توانست شرایط فرهنگی شهر قم را نیز تغییر دهد. قم که در دوران رضا شاه شاهد تأسیس مدرسهء سکولار رُشدیه بود، طی یک دههء بعد، تحت تسلط بروجردی بر حوزه، آموزش سکولار رشد چندانی در قم نیافت. این شهر به مرکز فعالیتهای دینی در آمد و مورد احترام دولت مرکزی قرار گرفت.
9- در فاصلهء بین سالهای 37-1332 فعالیت «روحانیون مخالف دخالت در سیاست» در مساجد و مدارس تمرکز داشت. در این مدت شمار طلبهها نیز افزایش چشمگیری یافت و از 3200 نفر در سال 1332 به 5000 نفر در سال 1337 رسید. در شهر مشهد نیز شاهد افزایش چشمگیر نهادهای دینی در سال های دهه های سی و چهل هستیم. حاج میرزا احمد کفایی هدایت 15 مدرسه دینی را در دست داشت. وی همچنین 260 کمیتهء دینی برای مقابله با اشغال احتمالی شوروی در این استان تشکیل داده بود.
10 – با روی کار آمدن دولت قاسم در عراق همبستگی روحانیت و شاه در پهنهء جنگ سرد بیشتر نمایان گردید. این دولت در سالهای 38-1337 فعالیتهای حزب کمونیست عراق را تشویق میکرد که نگرانی روحانیون عراقی و تنش میان آنان و دولت را برانگیخت. آیتالله محمد حسین کاشف الغطاء ساکن نجف طی فتوایی نفرت اش را از کمونیسم اعلام کرد. این فتوا مورد استقبال حکومت شاه قرار گرفت چرا که فعالیتهای حزب کمونیست عراق میتوانست به گسترش فعالیتهای حزب توده در ایران بیانجامد.[18]
11- به باور عباس میلانی، در سال 1337، در پی بازداشت قرنی - رئیس رکن دو ارتش - به جرم کودتا، و برملا شدن رابطهء وی با برخی از روحانیون، شاه تصمیم گرفت عدهای از آنان را تبعید کند. آیت الله بروجردی برآشفت و تهدید کرد در صورت تبعید روحانیون، وی نیز از کشور خارج خواهد شد. شاه از تصمیم خود منصرف شد.[19]
پس از خیزش خرداد 42
بهدرستی میتوان گفت که شاه یکی از مهمترین عوامل و بسترساز انقلاب اسلامی بود. خودکامگی، خودشیفتگی، مشارکت در جنگ سرد، فساد همه جانبه، شکاف ژرف میان شهر و روستا، و مهمتر از همه سرکوب مخالفان، زمینهء رشد و پیروزی اسلام سیاسی بنیادگرا را فراهم ساخت. ساواک، که پیش از هر چیز برای مبارزه با کمونیسم و نفوذ احتمالی اتحاد شوروی در ایران تشکیل شده بود، اجرای قانون کمونیسم ستیز سال 1310 را در دستور کار قرار داد که فعالیت های اشتراکی و براندازی سلطنت را ممنوع میساخت. بدین ترتیب تمام تلاش های این سازمان امنیتی برای ریشه کنی نیروهای چپ، و سرکوب نیروهای لیبرال، و دمکراتهای سکولار مخالف استبداد سلطنتی تمرکز مییافت که بر اجرای قانون اساسی و کاهش اختیارات فراقانونی شاه تأکید داشتند. این در حالی بود که فعالیتهای تبلیغی دینی کاملا آزاد و تحمل میشد.[20]
شاهپور بختیار در کتاب خاطرات اش در این باره مینویسد: «شاه به طرق مختلف راه را برای خمینی هموار کرد. قسمتی از نیروهای فعال ملت که راه را بهروی خود بسته یافتند به طبقهء مذهبی پناه بردند. از آنجا که تجمع مخالفان ممنوع بود و گردهمایی در سلولهای حزب واحد نیز معنایی نداشت، جوانان خود را به دامن مذهبیون انداختند: راه ملیون مسدود شده بود ولی دروازه مذهب باز بود. این مفر، بدآیند آمریکاییها هم نبود چون آنها تصور میکردند که مذهب بیخطر است و جوانان بیآنکه آزاری برسانند میتوانند شیطنت و هیاهوی خود را در آن میدان مصرف کنند!»[21]
برای نمونه، در حالی که در اواخر دههء 40 و اوایل دههء 50 کنشگران و مخالفین لیبرال، سکولار- دمکرات و چپگراها به شدت سرکوب میشدند، در حسنیهء ارشاد سخنرانی های آتشین دکتر علی شریعتی ی «مدرنیست» و روحانیت ستیز آزادانه برگذار میشد. با توجه به ممنوعیت چاپ و داشتن کتابهای مارکسیستی در کشور، شریعتی به سکولار زدایی از مارکسیسم میپرداخت و، برای جلوگیری از پیوستن دانشجویان و دانش آموختگان به تشکلهای چپگرا، به ترویج «سوسیالیسم دینی» مبادرت میکرد. الگار (Algar) انگیسی، که مسلمان شده بود، وی را پس از آیتالله خمینی مهمترین مروج انقلاب اسلامی دانسته است.
با آغاز جنگ سرد در نیمهء دوم دههء چهل میلادی، شاهد رشد گرایشهای دینی در بسیاری از نقاط جهان هستیم که برای رویارویی با اتحاد شوروی لازم ازيابی میشدند. در ایران نیز مذهب به عنوان ابزاری بازدارنده در برابر کمونیسم مورد بهره برداری قرار میگرفت. شاه در دهههای 20 و 30 به خواستههای روحانیون سنتی پاسخ مثبت میداد و به اسلامیزه کردن کشور یاری میرساند. پس از مرگ آیتالله بروجردی و آغاز برنامههای مدرن سازی کشور، فعالیتهای دینی گروههای مذهبی - تا آنجایی که قدرت مطلقه پادشاه مورد چالش قرار نمیگرفت - تحمل میشد. بیاعتنایی و حتی استقبال از افزایش گرایشها دینی بهحدی بود که فردی با گرایشها مذهبی رادیکال توانست در گارد محافظ شاه استخدام و برای کشتن اش اقدام کند. در سایهء آزادی نسبی که برای فعالیتهای دینی فراهم شده بود در دههء 40 و بهویژه 50 گرایشهای مذهبی بهطور چشمگیری - بهویژه در زمینههای فرهنگی و اجتماعی -گسترش مییافت.
تحقیقاتی که در دههء 50 با پشتیبانی تلویزیون ملی ایران زیر عنوان «آینده نگری» انجام شد به روشنی رشد این گرایشها را در زیر پوست جامعه به زبان آمار و نظر سنجیها نشان میدهد. در زیر برخی از دادههای این پژوهش آورده شده است:
در سال 1354، شمار کتابهای دینی منتشر شده بر حسب موضوع بالاترین رتبه را بهدست آورد و این در حالی بود که در دهه 1333-1342 کتابهای دینی در رتبه چهارم بود.[22] در سال 1351 حداقل 490 هزار کتاب «مفاتیح الجنان» نوشته شیخ عباس قمی به چاپ رسید. در همان سال در تهران و قم 400 هزار رساله از مراجع قم منتشر شده است.[23] این در حالی بود که میانگین تیراژ کتابهای غیر دینی در این سال به بیش از 3 هزار نسخه نمیرسید. در سال 1354، مجلهء «مکتب اسلام» ماهانه 60 هزار تیراژ داشت و اگر امکانات مالی و فنی مسئولان مجله اجازه میداد، این تیراژ میتوانست به 200 هزار نسخه برسد.
از سال 1340 تا 1354 شمار مساجد تهران 14 برابر شد و از 293 واحد به 1140 واحد رسید. بر پایهء سرشماری سال 1345، شمار مساجد روستایی به 48900 باب میرسید. در دههء 50 بیش از 70 درصد افراد نظرسنجی شده به مسجد میرفتهاند.
فعالیتهای خیریهای دینداران نیز در ابتدای دههء 50 افزایش چشمگیری داشت. بنا بر دادههای پژوهش «آینده نگری»، در درازنای پنج سال تعداد 21 بانک اسلامی (صندوق قرض الحسنه) در تهران تاسیس شد که وام بدون بهره در اختیار نیازمندان قرار میداد.
عَلم، وزیر دربار و یکی از نزدیکترین افراد به شاه در دههء 50، به وی اطلاع میداد که در دانشگاه شیراز «ده ها دختر چادری» ظاهر میشوند و میافزود که «بعضی از دختران با فرهنگ، به رئیس دانشگاه دست نمیدهند که این کار حرام است.» شاه در پاسخ میگوید در کشور دیگر آخوندی نیست. علم به شاه میگوید «روحیهء آخوندی هنوز هست و مارکسیست های اسلامی …. از آن بهره برداری میکنند».[24]
آیتالله خمینی و بدیل بنیادگرایی
نام آیت الله خمینی با مخالفت وی با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بر سر زبانها افتاد. او پیش از آن روحانی ناشناختهای بود. جسارت و شهامت این روحانی در مخالفت با این لایحه، هرچند از موضعی ارتجاعی و واپسگرایانه، محبوبیت وی بهویژه در میان طلاب حوزه و برخی از بازاریان را موجب و اعتراضات روحانیون سنتی را نیز برانگیخت. عقب نشینی شاه و علم و پس گرفتن این لایحه به این روحانی شهرت و جسارت بیشتری بخشید. مخالفتهای تند و بیسابقهء آیتالله خمینی با حکومت خودکامهء شاه، و علیه مواد شش گانه انقلاب سفید، نیروهای اسلامگرایان ملیگرا را بهتدریج در کنار آیتالله قرارداد که اصلاحات مدرنیستی و آمرانهء شاه را «خواستهءسیاست خارجی و اوامر شخصی شاهنشاهی به زور سرنیزه نظامی»[25] میسنجیدند.
با روی کارآمدن دولت دمکرات کندی در آمریکا، سیاست رویارویی با نفوذ کمونیسم در ایران دگرگون شد. به باور طراحان تازهء جنگ سرد، تشکیل دولتی با شرکت لیبرالها و اجرای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی میتوانست کاربرد بهتری در برابر نفوذ شوروی در ایران داشته باشد. اصلاحات آمرانهء شاه، که به یاری دولت امینی آغاز گشت، گرچه گام مهمی در راه خروج از عقب ماندگی کشور و شکستن سدی بود که سنت و روحانیون واپسگرا در برابر تحولات اجتماعی و رفع تبعیض علیه زنان و اقلیتهای دینی ایجاد کرده بودند اما از مشروعیت ملی برخوردار نبود. ازاینروی، شوربختانه، با استقبال روبرو نشد و بر آن برچست استعماری خورد. البته جبههء ملی در یک مورد با شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» با خیزش ارتجاعی خرداد 42 - که عمدتاً با حق رای زنان مخالف بود - فاصله گرفت اما با سرکوب ساواک مواجه و سپس با مشکلات درون سازمانی به سود بنیادگرایان به شدت تضعیف گردید که پرداختن به آن از دایرهء این نوشته خارج است.
تبعید آیتالله خمينی به خارج کشور در سال 43، که تا سال 57 ادامه یافت، شرایطی را برای او فراهم ساخت که، بدون هراس از یورش ماموران ساواک، علیه سیاست های شاه سخنرانی کرده و اعلامیه صادر کند. این موقعیت برای لیبرالها، دمکراتهای سکولار، اسلامگرایان ملی گرا، و حتی روحانیون میانهرو فراهم نمیشد. ارتباط پیروان آیتالله با وی این امکان را میسر میساخت که موضع گیری های سیاسیاش از راه نوار و اعلامیه بهوسیلهء شبکهء پیروان و مساجد - که از آزادی فعالیتهای مذهبی برخوردار بودند - توزیع گردد. در این مدت او با کنشگران درجهء اول نهضت آزادی، از جمله بازرگان، در تماس بود. اما همانگونه که رویدادهای پس از آن نشان داد آیت الله خمینی هدفهای ایدئولوژیکش را پی میگرفت.
آیتالله خمینی با آن که در ایران حضور نداشت از کسانی بود که در دههء پنجاه، بیشترین منابع مالی را در اختیار داشت و با کمک بازاریان ناراضی شبکهء مالی عظیمی را در ایران اداره میکرد و در نتیجه روحانیون انقلابی از نظر مالی چه بسا بهرهمندتر از دیگر روحانیون به چشم میآمدند.[26]
زندگی در نجف این امکان را نیز میداد که با انجمنهای اسلامی دانشجویان در آمریکای شمالی مرتبط گردد که یکی از کانونهای مبارزاتی علیه شاه به شمار میآمد.
اقداماتی از قبیل تغییر مبداء تقویم کشور از هجری شمسی به آغاز دوران شاهنشاهی در ایران، قطع کمکهای دولتی به طلاب از سوی دولت آموزگار ، جشنهای پرهزینهء 2500 ساله شاهنشاهی و جشن هنر شیراز که با فرهنگ جامعهء سنتی ایران شدیداً در تعارض بود مهمات تازهای در اختیار آیتالله قرار میداد تا، با بسیج طلاب و ناراضیان رژیم شاه، به ویژه تهیدستان شهری، پایههای تاج و تخت سطلنت را نشانه رود و خود را به عنوان رهبر اپوزیسیون مطرح سازد.
اقدامات تهدیدآمیز علیه آیتالله خمینی، که از راه سازمان اوقاف برنامهریزی میشد، بیتردید میتوانست به بدیلسازی آیتالله و مشهورتر شدن وی در میان مخالفان رژیم و نیروهای مذهبی یاری رساند. در تاریخ شش مرداد 1351، رئیس وقت سازمان اوقاف طی نامهای به هویدا دستورالعملی را برای از میان بردن نفوذ آیتالله تشریح میکرد. یکی از هدفهای این طرح چسباندن آیتالله به رژیم بعثی عراق بود که سرهمبندی مدارک اش به عهدهء وزارت امور خارجه، اطلاعات و ساواک گذاشته شده بود. تلاش دیگر این بود که آیتالله خمینی در میان مراجع تقلید به عنوان کسی که علیه منافع ایران و به سود منافع دولتهای خارجی فعالیت میکند بیاعتبار گردد. این طرح به مراجع هشدار میداد که هیچ نیرویی از جمله روحانیت نمیتواند در برابر راهبردهای رژیم ایستادگی کند. این طرح از روحانیون ساکن دهات نیز میخواست علیه آیتالله تبلیغ کنند.[27]
در نیمهء دوم دههء پنجاه و شروع اعتراضات گروههای روشنفکری و سکولار علیه دیکتاتوری شاه، مقالهء توهینآمیزی که در سال 1357 در روزنامهء اطلاعات منتشر شد شورش پیروان «اسلام سیاسی بنیادگرا» در شهر تبریز را کلید زد. با کشته شدن عدهای در این شهر، اعتراضات مخالفان مذهبی علیه شاه با تظاهرات و درگیری با نیروهای نظامی در شهرهای بزرگ آغاز گردید که حداقل هر چهل روز ادامه مییافت. بدین ترتیب اعتراضات نیروهای دمکرات – سکولار که از شبهای شعر آغاز گشته بود به حاشیه رانده شد و آیتالله خمینی بهتدریج رهبری اعتراضات را در دست گرفت.
شاه، با تکیه بر دولتمردان فاسد و ژنرالهایی که در گفتگو با علم به بیکفایتیشان اعتراف کرده بود[28]، فرصتهای طلایی مهمی را برای حل این بحران از دست داد. به باور نگارنده، اگر شاه در سال 1356 و در آغاز فضای باز سیاسی به تشکیل یک دولت ملی و از افراد خوشنام و مورد احترام طبقهء متوسط و دانشگاهیان تن میداد، و از اختیارات فراقانونیاش دل میکند، بدون شک تاریخ ایران، بهجای تونل تاریکی که در این چند دهه طی کرد، راه دیگری میپیمود. شگفت انگیز آنکه حتی دولت نظامی بیکفایت ازهاری نیز از کنترل رهبران داخلی اسلام سیاسی بنیادگرا عاجز بود. بطور نمونه در حالی که خانهء دکتر بهشتی (نمایندهء آیتالله در داخل کشور) تحت محاصرهءنیروهای نظامی قرار داشت اما افراد گوناگون اجازه داشتند به خانهاش رفت آمد کنند. دکتر بهشتی فرامین و اعلامیههای آیتالله را در خانهاش ضبط میکرد و در اختیار مراجعین قرار میداد که به سرعت در دسترس مساجد قرار میگرفت.[29]
آیتالله خمینی نیز در پاریس به سهم خویش به مردمفریبی ادامه میداد و در هر فرصتی از «مدینهء فاضلهء اسلامی» که در آن همه آزادند و زنان و مردان برابر خواهند بود دم میزد. در نهایت نیز با تماس با نمایندهء کارتر از طریق ابراهیم یزدی نگرانی آمریکاییها را از جمله با تأکید بر ادامهء صدور نفت، عدم صدور انقلاب، و جلوگیری از فعالیت کمونیستها برطرف ساخت. در برابر از آنها خواست که از کودتای ارتش شاهنشاهی جلوگیری کنند. در داخل نیز بسیاری از مردم هیجان زده عکس آیتالله را در ماه میدیدند و بدین ترتیب ورود وی به کشور هموار شد.
شاه، که در ماههای پایانی سلطنت اش با بیماری سرطان دست به گریبان بود و احتمالاً سقوط پایههای سلطنت را پیشبینی میکرد، بهناچار، با پذیرش شرایط دکتر بختیار به تشکیل دولت وی تن داد و تصمیم گرفت از کشور خارج شود. بختیار 37 روز پیش از پیروزی انقلاب، کابینهء دیر هنگام اش را به شاه معرفی کرد. وی برای غلبه بر هیجان کوری که گریبانگیر ملت ایران شده بود شانس موفقیت را «بیش از یک یا دو درصد نمیدید.»[30] بختیار «موجودیت ایران» را در خطر میدید و زندگی فردی و سیاسیاش را در گروی این تصمیم گذاشت. برنامهء دولت بختیار شامل انحلال ساواک، آزادی کلیهء زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و اجتماعات مسالمت آمیز، انتخابات آزاد، مبارزه با فساد و ایجاد یک «دمکراسی ملی بر مبنای سوسیالیسم»[31] میگردید که خواسته های دمکرات سکولارهای جنبش را نمایندگی میکرد. وی در گفتگو با خبرگزاری فرانسه اعلان کرد که «شاه سالها این قانون اساسی را نقض کرده و اکنون باید آنچه را سالها از دست داده بودیم با مفهوم دمکراتیک برقرار کنیم».
بختیار شاید تنها کسی در این دورهء دشوار تاریخی کشور بود که در گفتگو با خبرنگاران داخلی و خارجی، با شهامت و جرأت کامل، به افشای اهداف آیتالله خمینی پرداخت: «…من در تمام عمر در راه دمکراسی مبارزه کردهام و در اصول عقاید نه با آیتالله خمینی سازش خواهم کرد نه با کس دیگر… اگر او میخواهد در قم دولتی ایجاد کند، اجازه خواهیم داد. دیدنی خواهد بود. ما هم واتیکان کوچکی خواهیم داشت. هیچ کس نمیداند جمهوری اسلامی چیست و اگر کسی به متون گذشته مراجعه کند، پشت اش به لرزه در میآید. او نه تعدد گروههای سیاسی را میپذیرد، نه دمکراسی را. میخواهد روحانیت قانون الهی را اجرا کند. همه چیز اینجا شروع میشود و اینجا تمام میشود.»[31]
شوربختانه سخنان اش شنیده نشد اما تاریخ پیش بینی آن سخنگو را تائید کرد.
30 دیماه 1397
—————————————-
[1] – محمود روغنی «فراز و فرود جدایی دین از دولت در ایران». دانلود رایگان این کتاب در سایت mrowghani.com میسر است.
[2] – ابراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم فتاهی، نشر نی، 1389، ص. 184
[3] – دکتر سید رضا نیازمند، شیعه در تاریخ ایران، حکایت قلم نوین، 1383، ص. 422
[4] – عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص. 114
[5] – همایون کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص. 176
[6] – فرج سرکوهی، کناره گیری روشنفکری ایران از کسروی، بی.بی.سی فارسی، 23 اسفند 1390
[7] – عباس میلانی ص. 116
[8] – همان ص. 179
[9] – عباس میلانی، ص. 147
[10] – کیهان شهریور 1332
[11] – یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن ص. 249
[12] – همان 250
[13] – رحیم روحبخش، آیت الله بروجردی و کودتای 28 مرداد،
http://www.meisami.net/no-23/23-19.htm
[14] – بهبهانی فرزند آیت الله بهبهانی مشهور دوران مشروطیت بود که تلاشهایی را به سود عین الدوله و علیه بست نشینان در شاه عبدالعظیم آغاز کرد اما در اثر افشاگری انقلابیون مشروطه خواه خنثی شد.
[15] – دکتر بهزاد کشاورزی، تشیع و قدر ت در ایران، جلد چهارم، انتشارات خاوران (فرانسه) 1395، ص. 53
[16] – آیت الله بروجردی، دانشنامه اسامی، موسسه تحقیقات و نشر معارف
[17] – همان
[18]
[19]- عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص. 258
[20] – در کتاب «فراز و فرود جداییَ دین از دولت، از شاه اسماعیل اول تا ولی مطلقه فقیه» به تفضیل در باره اقدامات شاه و دیگر سازمانهای سیاسی که به یاری اسلام گرایان شتافتند پرداخته ام. دانلود رایگان این کتاب در سایت mrowghani.com امکان پذیر است.
[21] – شاهپور بختیار، یکرنگی ص. 79
[22] – علی اسدی، مجید تهرانیان به کوشش عباس عبدی و محسن گودرزی، صدایی که شنیده نشد، نشرنی، چاپ سوم، 1395، ص. 52
[23] – همان
[24] – یادداشتهای علم، جلد ششم، چاپ اول، ایالات متحده آمریکا، ص. 64
[25] – بیانه نهضت آزادی ایران در باره رفراندوم انقلاب سفید، تاریخ ایرانی
[26] – مهدی خلجی، روحانیت؛ انقلاب در منابع اقتصادی و مقام اجتماعی، بی بی سی فارسی، نهمن 1392
[8] Shahrough Akhave, Religion and Politics in Contemporary Iran: Clergy-State Relations in The Pahlavi Period, ( State University of New York Press Albany, 1980), p. 135
[27] – یادداشتهای علم، ویرایش و مقدمه مشروحی در باره شاه و علم از علینقی عالیخانی، چاپ اول، آمریکا، 1993، ص. 159
[10] Richard Cottam, Iran and the United States, p. 180
[28] – حمید شوکت، پرواز در ظلمت، انتشارات فروغ، چاپ دوم، تابستان 1395 ص. 352
[29] – همان، ص. 357
[30] – همان، ص. 384
[31] – همان