تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
يک مقاله و يک مکاتبه
بهروز قاسمی (نارمکی) - ناخدا محمد فارسی
1
دفاعیه برای جبهه ملی ایران
بهروز قاسمی (نارمکی)
چرا سرنگونیِ شاه یا فروپاشی حکومت پهلوی و قدرت گرفتن روحالله خمينی ربطی به جبهه ملی ایران نداشته است؟
سیاست عرصه قدرت است نه عرصه امیال و آرزوها. سیاستمدارانِ باقدرت حتمن تأثیر گذارند(خوب یا بد)، اما سیاستمدارانِ پاکدست و اخلاقمدار ولی فاقدِ قدرت، نمیتوانند منشأ اثر باشند.
عذرخواهیِ اعضای جبهه ملی ایران در مورد حمایت از روحالله خمینی در سال 1357 نبايد منتقدان به جبهه ملی را به اشتباه بياندازد كه آنان در قدرت گرفتن خمينی و سپس سپاه پاسداران مقصر بودهاند.
اعضای جبهه ملی ایران بابتِ حمايت سياسی غلط و اشتباه در مفيد تشخیص دادنِ خمینی در روند مبارزات سیاسیِ ضد استبدادی 1357 پوزش خواستهاند و این ربطی به عملکردِ مخرب آن مراجع قدرتی که در رژیم پهلوی موجب فروپاشیِ نظام شاهنشاهی شدند، نداشته و ندارد.
فرض کنید حسن، حسین را بكشد و من اصغر را متهم كنم، و لی بعد از روشن شدن واقعیتِ ماجرا، من بابت اتهام زدن به اصغر معذرت بخواهم و يا برای حمايت از حسن(قاتل) چون نمیدانستم قاتل است، پوزش خواهی کنم، اما اين پوزشخواهی و اشتباه در تشخيصِ درست از نادرست توسط من، ربطی به انجام قتل توسط حسن ندارد یا شراکت من در آن قتل انجام شده.
از دوران سلطنت پهلوی تا استقرار جمهوری اسلامی و یا طیِ دوره فروپاشیِ نظامی شاهنشاهی، جبهه ملی ایران به جز بيانيه دادن چه قدرتی داشته است؟ همینطور پس از روی کار آمدن ناجمهوری اسلامی چه قدرتی داشته است؟ جز اينكه هميشه علیه قوانین استبدادی یا نقض قوانین توسط استبداد حکومتی بیانیه داده که اعضای آن کتک خورده و یا کارد آجین شده اند؟
جبهه ملی ایران بيشترين سابقه «هدفمند» در مبارزه با استبداد با رویهای صلح آمیز را در میان گروههای مرجع ایرانی داشته است. به جز 27 ماه نخست وزیری محمد مصدق هیچگاه جبهه ملی دارای توان حکومتی چه برای نگهداری یا فروپاشیِ حکومت نداشته است.
جمعیتِ منتسب به ملیون علیرغم دفاع از منافع ملی در قالب دفاع از آزادیهای مدنی و سیاسی مانند مطالبه انتخابات در فضایی آزاد و امن جهت مشارکتِ همگانی در مدیریتِ کلان مملکت، حتا دسترسی به تریبونی مستقل نداشتهاند.
ملیون دارای هیچ شبکه تلویزیونیِ مستقلی در خارج از کشور نیستند و در داخل کشور نیز از داشتن یک نیرویِ دارای سرمایهای مالی(به دلیل حملات مکرّرِ استبداد به اعضا و ثروت آنان) محروم ماندهاند و به یک نیروی ضعیف(از نظر مالی) و صرفا” محفلی بدل شده که به سختی قادر به تأمین مخارج فعالیتهای مبارزاتیِ خود هستند.
جبهه ملی از ابتدا در اصل يك «ايده» برای حفظ ايران در مقابلِ زیادهخواهیِ بیگانگان، ایجاد وحدت در ملت و مقابله با استبدادِ داخلی بوده است.
مطالبه اعضای جبهه ملی همیشه تلاش برای مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت ملی بوده است. تلاش برای فهم و تفهیم نگاه حقوقیِ توسعه یافته برای امنیّت و یک آزادی پایدار.
هیچگاه جبهه ملی را نمیتوان در احیایِ استبداد، جنایت و فساد، مقصر دانست در حالیکه آنان همیشه توسط اربابقدرت ساقط یا محدود شدهاند.
شكستِ رژیم پهلوی در مقابل روح الله خمينی و همدستانش را در ارتشِ متزلزل و یتیم شاهنشاهی بجویید، نه در بیانیههایی که هزاران مشابه آن در هر مملکتی قابل به چاپ است یا بیانیه نویسانِ فاقد قدرت که تنها به ابراز نگرانی و یا پیشنهاد دادن به صاحبان قدرت میپرداختند.
همه قدرتِ یک نظام مملکتی در ستاد بزرگارتشداران! خلاصه شد و دولت منصوبِ پارلمان یا پادشاه، توان اخذ گزارش یا پاسخگویی از خاطیانِ آن بزرگارتشداران را نداشت.
دولت یا هر نهادی حقیقی و حقوقی قادر نبود آن نهاد نظامیِ فرا دولتی و فرا ملتی را به محکمه قضاییِ بکشاند. دادگستری که برای آحاد شهروندان قرار بود فرق یا تبعیضی قائل نشود، شهروندِ نظامی را اولی میدانست و خود را برای بازپرسی یا محاکمه آن دارای صلاحیت نمیدانست.
همه قدرت بزرگارتشداران در دربار خلاصه شد و کسانی که با آن دربار، ارتباطات ویژه! داشتند. اعضای دربار از هرنوع پاسخگوییِ مستقیم به قضات و دادستانها مصون بودند.
قدرت دربار که چکیده قدرت اجراییِ کشور بود در تصمیماتِ شخص پادشاه خلاصه شد و به تَبعِ آن قانونگذار نیز متأثر از این قدرت فرا ملتی و قاضی نیز راضی به رضای ولینعمت! پس هرچه بر سر پادشاه بیاید یعنی بر سر ملت آمده است.
پادشاه، قدرت خود را با نهادی شریک شد که خود ساخته بود نه با پارلمانی به نیابت از ملت. این شراکت با دفتر بازرسی کل کشور با محوریتِ تنها یکنفر(تیمسار حسین فردوست) و نتیجه آن، ایجاد روابطی خارج از ضوابط قانونی و مشروطه شد و نه حتا ضابطهای حداقلی در چارچوب آییننامه یا قانونی وعظ شده توسط فی المثل پارلمان که بین پادشاه و ریاست آن نهاد که عملا با آن همه اختیارات معاف از نظارت پارلمان ملی کشور بود.
رئیس سازمان مذکور به بالاترین اسناد حکومتی دسترسی داشت در عین حال از بالاترین نفوذ در تصمیمات شاه برخوردار بود. هیچ نهاد حقوقیِ مندرج در قانون اساسی از جمله مجلس نمیتوانست بر عملکرد مقام ریاست این نهادِ شاهساخته نظارت کند و بطور مثال از او گزارش بخواهد یا او را عزل کند و یا از او شکایت داشته باشد...
قدرت دربار در این ستاد عملیاتی خلاصه شد بنام “دفتر ویژه سازمان بازرسیِ کل کشور» معروف به «دفتر ویژه بازرسی شاهنشاهی» به ریاست ارتشبد حسین فردوست و آن دفتر در هر نصب و عزلی یا نصاب بود و عزل کننده.
ایران نیز مانند هر کشور دیگر که در حال توسعه بسر میبرد دارای مشلاتی مخصوص بخود بود و هر از گاه نارضایتی تا حد شورشهای اجتماعی یا شهری مانند شورش حاشیه نشینان در چند نوبت در سال 56 و 57 در پایتخت انجام شد (محلههای سرخه حصار، جوانمرد قصاب و خاک سفید در تهرانپارس).
انسداد سیاسی توسط حکومت همراه با تناقضات فرهنگیِ ترویج یافته با مذهب و جامعه سنتی و محافظه کار ایرانی نوعی حکومت ستیزی در میان مردمان را موجب شد که از اقشار متوسط تا حاشیه نشینان را شامل میشد.
پخش فیلمها و سریالهای تلویزیونی نیمه پورن در ساعات روز که حتا با استانداردهای فرنگ متعلق به ساعات پایانی شب بود و صدها نارساییِ فرهنگی دیگر از این قبیل زمینهای شد برای فزونی یافتن نارضایتیها و حکومت ستیزی توسط مردم.
هویدا شدنِ تضاد طبقاتیِ فاحش بین تازه به شهر آمدهها و متظاهرین به اشرافیت از یکطرف و تضاد روشنفکر ضداستعمار با تبلیغات غلیظ رادیو تلویزیون به نفع غرب از طرفی دیگر، حکومت ایران را بیشتر در چشم مردمان به عنوان نماینده حکومتها و فرهنگهای غربی معرفی میکرد تا نماینده فرهنگ ملی ایران، چراکه فی المثل نمایش جشنهای دوهزار و پانصد ساله نیز نتوانست این شکاف بین مردم و حکومت را پُر کند.
حکومت ایده رسمی خود را در عرصه فرهنگ و سیاست ناسیونالیسم معرفی میکرد و این با تبلیغات پُرشتابِ غربی در سپهر اجتماعی تناقض داشت. حکومت پس از موضوع کودتا علیه دولت محمد مصدق حمایت بخش عمدهای از ناسیونالیستها را از دست داد که منجر به تضعیف موقعیتِ شاه در مقابل نفوذ سیاسی چپگراییِ غیرملی شد.
اتحاد ملیگرایان (ناسیونالیستهای راست و چپگرایان ملی) میتوانست راه نفوذِ چپگرایی غیروطنی را سد کند ولی زخم 28 امردادماه 1332 اجازه این پیوست را نمیداد و تبلیغات رسانههای اشباع شده از تبلیغات فرهنگ غربی مزید بر آن شده بود که منجر به نفوذ خزنده روحانیون مذهبی به ورطه سیاست شد و ایفای نقش رهبری آنان در نارضایتیهای اجتماعی...
اما فراموش نشود که همه آنچه رفت و صدها بیشتر از آنچه به آن اشاره شد عامل فروپاشیِ یک حکومت مقتدر و پُرتوان نتواند شد. سهمگینترین شورشها و رعدآساترین خیزشهای مردمی از جنس شهری تا روستایی یا گرسنگان حاشیهنشین توسط حکومتها در همه دنیا کنترل و مدیریت شده است، اما چرا حکومت ایران که در دوره خود جزو حکومتهای مدرن با ارتش و پلیسی پیشرفته بود تنها در کمتر از 9 ماه از شروع خیزشهای اعتراضی دچار فروپاشی میشود؟
برخی از طرفداران رژیم گذشته ایران باورمند هستند که اگر آن حکومت جویی از خون به راه انداخته بود، پدیدهای شوم بنام انقلاب اسلامی پا نمیگرفت حال آنکه جوی خون راه انداختن نه تنها حکومتها را از یک بحران مضمن نجات نداده است بلکه همیشه بی اعتمادی بین ملت و دولت را حفظ کرده است.
خیزشهای برقآسای مردم در کسوت شورش میتواند در صورت عدم کنترل هر حکومتی را مختل و دچار فروپاشی کند حتا یک حکومت توسعه یافته را، ولی فرق در همینجا است که مدل توسعه یافته بدون نیاز برای راه انداختن جوی خون! وضع را به حالت عادی باز میگرداند.
رژیم پهلوی با برخورداری از مشاوره دولتهای غربی فرصت داشت خیزش سال 57 را بدون جوی خون کنترل و مدیریت کند اما بعدها مشخص شد که از همان ابتدا کلید واکنش دستگاه امنیتی بطور آگاهانه توسط دفتر ویژه شاهنشاهی خاموش مانده است و شخص پادشاه علیرغم نزدیکی فیزیکی به آن دفتر از عملکرد بیخاصیتِ آن نهاد بسیار دور بوده است.
تیمسار فردوست بنا به دلایلی که توضیح آن در این مقال نمیگنجد بطور آگاهانه واکنشهای امنیتی حکومت در مقابل تخریبهای آنی را خاموش گذاشت تا آن تخریبها در ادامه به فروپاشی تمامیِ حکومت منجر شود.
بعدها مشخص شد تیمسار فردوست در رأس دفتر ویژه شاهنشاهی طبق روال معمول دریافت کننده تمام گزارشات از تحرکات اعتراضی از ابتدای سال 1356 بوده و وی در جلوگیری از وانکش موثر دستگاههای امنیتی و پلیس در مقابله با گسترش و شدت اعتراضات تا فروپاشیِ نظام شاهنشاهی عامل اصلی بوده است.
فروپاشی نظام پادشاهی را نه در فعالیت مخالفان، بلکه باید فیالمثل در تضادهای داخلی درباریان با تیمسار فردوست و انگیزههای وی بر اثر این تضادها در کمک آگاهانه به مخالفان با فلج کردن دستگاه امنیتی حداقل یکسال قبل از فروپاشیِ نظام شاهنشاهی دید.
شکست را در پیشینه تعامل شاه با خارجيان ببینید که بدون تناسب و توازن در همكاری با شریکی نابرابر تنظیم میشد، در داشتن حق وتویِ یک بیگانه(ژنرال هویزر) برای تشکیل جلسه با امرای ارتش مملکتی ببینید که نظامیِ آن حق نداشت با خارجی ازدواج کند.
شکست را در نقصِ متن سوگند ملیِ نظامیان ببینید، و نقضِ همان سوگندِ نقصدار توسط آن نظامیانِ بیوفا به آن سوگند. شکست را در عدم تفهیم منافع ملی برای نظامیان ببینید که قادر به جدا ساختن سرنوشت مملکت از سرنوشت شاهِ کشور نبودند...
در جبهه ملی ایران یک شاهپور بختیار پیدا شد که در بزنگاهی شوم، دستِ دراز شده پادشاهِ کشور برای آشتیِ ملی را بفشارد، ولی در ارتش شاهنشاهی افسرانی یافت نشدند که در همان بزنگاهِ شوم، برای حفظ کیان ایران، دستِیاری رویِ شانه همان تازه نخستوزیر شده پادشاه بگذارند.
بهمن یکهزار و سیصد و نود و هشت - فوریه دوهزار و بیست
2
جناب بهروز قاسمی گرامی
بنده شکی پیرامون عدم تصمیم گیری، واماندگی و بی کفایتی سران جبهه ملی، بجز رادمرد ایران زمین دکتر شاپور بختیار، در روز های قبل از انقلاب اسلامی نامبارک ایران را ندارم. سران جبهه ملی در هنگام بوقوع پیوستن انقلاب نا مبارک اسلامی بی خردانه پشتیبانی خود را از دکتر بختیار برداشتند و این گناه سیاسی را من نمیتوانم هرگز ندیده بگیرم. اما، قلم فرسايي جنابعالی در باره نظامیان را نیز بسیار ناجوانمردانه میبینم.
نظامیان ایران افرادی با انظباط و فرمانبردار بودند، خواستی که از هر نظامی وطن پرست برابر قسمی که یاد میکند انتظار میرود. دیگر اینکه در سیستم قضائی کشور قبل از انقلاب اگر بدلیلی نظامی ای به دادگاه های غیر نظامی کشور احضار میگردید با بدترین برخورد مواجه میشد. این را به جرآت میگویم که ما نظامیان در سالهای پایانی حکومت محمد رضا شاه پهلوی همیشه مواظب بودیم که سرکارمان به دادگاهای کشیده نشود چون بطور حتم مغبون واقع میشدیم. اینهم بخاطر جوی بود که غیر نظامیان به اصطلاح سیاستمدار راست و چپ در کشور بر علیه نظامیان بوجود آورده بودند.
متأسفانه در بحران انقلاب و بی تصمیمی نظامیان و نایستادن در مقابل انقلابیون را میتوان تنها در رده بالای آن و فرماندهان بله قربانگوی به پادشاه دانست و نه نظامیان کشور که بر پایه آموزش و نظامیگری خود مسئولیت حفاظت از تمامیت ارضی کشور و استقلال کشور را داشتند. پادشاه ایران بنظر من با انتخاب امرائی در ارتش دست یازیده بود که قدرت کودتا بر علیه او را نداشته باشند. همچنین وقتی پادشاه ایران کشور و مردم ایران را تنها گذاشت و رفت قدرت تصمیم گیری ارتش را هم با خود برد. اینکه فرمان هم صادر کرد که یک امیر آمریکائی ژنرال هایزر در کمیسیون های ارتش حضور داشته باشد مضاف بر بیخردی بوده و شاید بتوان از واژه خیانت هم استفاده کرد. فرماندهان نیرو های مسلح آنزمان هم فرمان پادشاه، فرمانده بزرگ ارتشتارانشان را اجرا کردند و این ژنرال خیانتکار به مردم ایران جلوی تصمیمات لازم نظامیان را گرفت تا کودتایی بوقوع نپیوندد و اینکه انقلاب منحوس اسلامی هم شتاب لازم را بگیرد تا با اطمینان کامل بدبختی مردم ایران را رقم بزنند.
بنا براین ارتش ملی ایران تنها وظیفه خود را انجام داد و فرمانبردار باقی ماند. میتوان رقم زد که به ارتش ملی ایران خیانت شد و به آنها اجازه داده نشد برابر قسمی که یاد کرده اند از استقلال کشور ایران دفاع نمایند، در مقابل انقلابیون ایران-برانداز بایستند.
جناب قاسمی واقعاً ناجوانمردانه است بخاطر دفاع خود از جبهه ملی، اینگونه ارتش ملی ایران و نظامیان وطن پرست ایران را فدا کنی.
با احترام
محمد فارسی
3
با درود به شما ناخدا فارسی گرامی افسر میهن پرست ایرانی
از اینکه دفاعیه من از جبهه ملی ایران منجر به جریه دار شدن احساس شما و یا هر هموطن دیگری با سبقه نظامی در نظام شاهنشاهی ایران شده است، بسیار متأسف و شرمنده هستم و ایراد را از نارساییِ مکتوبِ خود و ناتوانی در قلمداری می بینم.
ناخدای گرامی؛ طیِ سالیان گذشته بی انصافانه ترین حملات با زشت ترین جملات همواره علیه جبهه ملی بکار رفته(عمدتا" توسط انواع طیف از سلطنت طلبان) که بهانه آن حمایت یک عضو ارشد آن(سنجابی) از روح الله خمینی بوده است و هیچکس در مقام دفاع از ملی گرایان بر نیامد و اشاره به آن نکرد که نظامیانِ با پرنسیب و سوگند خورده به کیانِ ایران و ایرانی همانانی بودند که به همراه مصدق تصفیه شدند و طبعیی خواهد بود که در بازار مسگران یافتن طلا ابس خواهد بود.
من غرور نظامیان هر کشوری را غرور ملی آن ملت می دانم و از همین روی است که باورمندم رهبریِ امثال خامنه ای یا صدام حسین و یا قذافی در درگیر ساختن نظامیان با نیروهایی خارجی در جنگی نابرابر، شکستن غرور نظامیان و در پیِ آن شکسته شدن غرور ملی آن مردمان است.
ناخدای گرامی معروضم مدت ها است نگاهی خطرناک برای آینده ایران بازتولید می شود مبنی بر اینکه همه چیز خوب بود و همه چیز عالی پیش می رفت ولی ناگهان خارجیان که منافع خود را در ایران از دست رفته یافتند با کمک ارتجاع سرخ و سیاه و با انجام توطئه توسط ملیون و ملی مذهبی ها یک شبه همه پبشرفت و عظمت ایران را به باد دادند...
اشاره من به تمرکز قدرت در دربار پادشاهی و تمرکز در یک دفتر بازرسی! بود تا آنجا که بنا به هر دلیل خیانتِ آن سردفتر، تمامیتِ یک ارتش و یک نظام را فرو بپاشاند، و این صدمه ای است که آن پادشاه و آن سیستم متمرکز به حیات ملی زده است و نه جاسوسیِ عده ای سیاسی و یا بیانیه نویسان مخالف، که بتواند در این ابعاد ملی مخرب واقع شود. اینان شیداییان شاه سابق هستند که در شیدایی به پیامبر خود از همه چیز و همه کس طلبکارند و در دین اینان هر بنده ای مقصر است به جز خدای آنان که اساسا" تنها تقصیر خدای آنان (شاه) دلرحمی بوده است که چرا چند صدهزار نفر را نکشت که اگر می کشت الان ما وضعمان خوب بود! من جهت حفظ اتحاد اپوزیسیون هیچ علاقه ای به حمله به شاه ندارم چراکه وی را نیز میهن پرست می دانم و اشاره به اشتباهات او دردی از ما دوا نمی کند ولی در مقام دفاع از جبهه ملی در مقابل حملات ناجوانمردانه سلطنت طلبان کسی باید به یادشان می آورد که مقام تیمسار با شهروند عادی برابر نبود و هیچ قاضی یارای آن نبود که اعضای دربار یا سران ارتش را به محکمه کشاند. اینکه کمی هم ایراد را در مقام خدایگانی و معظم الهی الاحضرتی ببینند که وقتی این معظم اله رفت اساسِ پایداری نیز با او رفت و نمی دانم چرا یادآوریِ این نواقص در بلندمرتبه ترین جایگاه حکومت و ارتش شاهنشاهی برای شما حمله به بدنه شریفِ ارتش تداعی شده است که همواره انجام وظیفه می کرده و خادم بوده است. و ای کاش این آسیب شناسی در دفاع از بدنه خدوم ارتشیان آن دوره، توسط کسانی چون شما با سبقه نظامی انجام شود تا یک عضو جبهه ملی.
من سعی بر نوشتاری شفاف در یادآوری نقص در بالاترین جایگاه ارتش و حکومت داشتم و نه بدنه ارتش. عدم استقلال قوه قضایی در مقابل شخص شاه و وابستگان نسبی و سببی وی غیرقابل انکار بود. وحشت از دربار و ارتشیان بالا مقام در میان قضات و وکلا و دادستان ها غیرقابل انکار بود. اینکه مجلس دست نشانده بود و نمی توانست از سران شاه یا حتا ارتش گزارش بخواهد و آنان را استیضاح کند و نظایر آن... اما جناب ناخدا پارسی آنچه هدف من نبوده و نیست حمله به بدنه نظامیان یا ارتش بوده است، من مدام از افسران ستاد مشترک (ارتشتاران یا داران) نام می آورم که شما می دانید دست چین شده بودند و آنان محصولِ ساختاری معیوب بودند و متعاقبا" مسئول خیانت به کشور ایران، شخص شاه و تلاش های بختیار در واپسین فرصت ها برای نجات ایران، و نه افسران میانی یا بدنه ارتش که در بعد اثبات کردند در تلاش برای حفظ تمامیت ارضیِ ایران و انجام وظیفه ملی کوتاهی نخواهند کرد و از جمله با اقدامات میهن پرستانه در تلاشی ناکام نیز برای رهایی ملت از حکومت خمینی جان فدا کردند.
ناخدای گرامی با توجه به درجِ مشترکاتی در متن شما با آنچه من در اشاره به اشتباهات شاه ذکر کردم، حال چرا نوشته من موجبات آزردگیِ شما را باعث شد نمی دانم و از این بایت متأسف هستم. حتمن ضعف قلمی من منجر به انتقاد شما شده است که این بی بضاعتی را بر من ببخشید.
ارادتمند شما
بهروز قاسمی (نارمکی)