تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
نقشۀ راه و استراتژی امت اسلامی شیعه
فرخنده مدرّس
تقدیم به دوست عزیزمان مهدی موبدی
مقدمه
ایرانیانی که به اهمیت حفظ ملت و کشور ایران، بهعنوان یک «اولویت» پیبرده و درکی از الزامات این اولویت یافتهاند، در این چهلسالۀ حیات رژیم اسلامی همواره سعی وثیقی داشتهاند؛ حوزۀ پیکار علیه جمهوری اسلامی را از مسئلۀ امنیت ملی و پاسداری از مرزهای کشور خویش، جدا کرده و درجایی که همین رژیم، با عنوان رسمی «دولت ایران» در میادین بینالمللی حضور یافته و در حوزۀ امنیت ملی و حفظ مرزهای ایران با ملل و دول دیگر وارد مذاکره شده است، از تضعیف رژیم در مذاکرات، بهرغم تبعیض و سرکوب در درون و تنشآفرینیها در بیرون، پرهیز نمایند.
ایرانیان، بهاستثناء اندک گروههایی، تاکنون، با هشیاری در مسیر این تفکیک، بهرغم خشم و بیزاری اندازه نگرفتنی از رژیم اسلامی، اختیار از دست نداده و به نام پیکار با رژیم به دستِ دراز بیگانگان بدل نشده و سرنوشت خود را به دست دیگران نسپردهاند. و هر بار که فرصتهایی هرچند محدود، در فاصلههای کوتاهِ کاهش بحرانهای بزرگ میان جمهوری اسلامی و بخشهایی از جهان غرب و همسایگان منطقهای، یافتهاند، سعی کردهاند بر پیکار خود با رژیم اسلامی، در راه آزادی، رفع تبعیض و کسب حقوق انسانی خویش، و بازگشت به سیاست صلح و همزیستی مسالمتآمیز با جهان و همسایگان، دامن زده و از راه جنبشی مدنی، مسالمتآمیز و به دور از خشونت، زیر پای رژیم را در درون سست نموده تا لحظۀ زدن ضربۀ نهایی بدان فرارسد، بی آنکه آسیبی به ایران وارد شود.
اما مشکل ما ایرانیان، با این رژیم، بهتدریج به مسئلۀ هستی و نیستی بدل شده است. مشکل تنها این نیست که رژیم اسلامی با اقدامات خود صف گستردهای از دشمنان و مخالفان ایران در جهان و در منطقه را برانگیخته و یا در درون کشور بر پایۀ تبعیض و سرکوب و فساد و غارت فرمان میراند. در کنار اینها، گرۀ دیگر کار آن است که رژیم اسلامی، بر پایۀ آرمان «امت اسلامی» خود، آگاهانه دست در برهم زدن نظم و نسق ملت ـ کشور ایران داشته و در حال تخریب ارکان تداوم تاریخی آن است؛ آنهم بهقصد و نیتِ ضمیمه نمودن ایران به «سرزمینهای اسلامی». در افکار و آرمانهای این رژیم، مرز و سرزمینهای جداگانه در «جهان اسلام»، معنا ندارد. این رژیم مرز میان کشورها را به رسمیت نمیشناسد و در عمل با اقدامات و سیاستهای خود، کشورهای دیگر را علیه ایران برانگیخته و پای ایران و ایرانیان را، ناخواسته و برخلاف سرشت فرهنگی و روحیۀ ملیشان، به یک درگیری و رودررویی بیرونی کشانده و ایرانیان را با چالشی بزرگ و پیچیده مواجه و آیندۀ کشور را به خطر انداخته است. این راهیست که رژیم اسلامی از آغازِ حیاتش در پیشگرفته و رفتهرفته، ضمن تضعیف ملت و به خطر انداختن ایران، از ملت ایران، بهناحق و ناروا، تصویر دشمنی علیه دیگران، در افکار جهانیان ساخته است.
در ادامۀ این نوشته سعی شده است، روند ساختهشدن چنین تصویر ناشایستی از ایران توسط رژیم اسلامی و بر بستر سیاستها، روشها و اقدامات عملی، و اهداف پشت آنها، نشان داده شود.
جمهوری اسلامی؛ تصویرگر ناشایست چهرۀ ایران در افکار جهانی
همانگونه که در مقدمه اشاره شد، هدفی را که رژیم اسلامی دنبال میکند، ماهیتاً و عملاً فرامرزیست و ایران، در بافتار آن، و در چنگال رژیم، وسیلهای بیش نیست. سران رژیم اسلامی، ایران را به مکان و منبع اصلیِ فراهم ساختنِ امکانات مالی، نظامی و مرکز فرماندهی، در پیشبرد سیاستهای تنشآفرین و دشمن برانگیز خود، در منطقۀ خاورمیانه، بدل نموده و در راه اهداف خویش، که تشکیل «امت اسلامی» زیر سیطرۀ شیعه است، از آن سودجویی میکنند؛ سودجویی رذیلانهای که یادآور رفتار جنگجویان عرب اسلامی در صدر اسلام است؛ سودجویی از ایرانِ اشغالشده، از راه سرکوب، تحقیر و تبعیض و غارت و چپاول این سرزمین، بهقصد ساختن کاخ قدرت ظالمانه و شیطانی خویش، به نام حاکمیت الله بر زمین و به نام گستردن دین و مذهب خویش.
رهبری انقلاب اسلامی و سران این رژیم از همان زمان انقلاب، یعنی از همان هنگامیکه سوار بر غفلت محض اکثریت عظیم ایرانیان و متکی به جهل مطلق سرآمدان فرهنگی و فکری و روشنفکری حلشده در انقلاب و مسخشده در افکار، سخنان و فرمانهای آیتالله خمینی، به قدرت دست یافتند، هرگز پنهان نکردند که؛ نهتنها هیچ تعلقخاطر و دلبستگی به ایران و ملت آن ندارند، بلکه برعکس، دلبستگی ایرانیان به وطن و به ملت و به فرهنگ و هویت تاریخیشان را، همچون دشنهای نشسته در پهلو و خار خلیدهای در چشم خود دیده که مانعیست در راه اهداف اسلامیشان. اگر حتا یک رگ راستگویی در سراسر پیکر برساخته از دروغ نظام ولایت فقها و روح پلید عناصر آن وجود داشته باشد، تنها همین اقرار صادقانۀ احساس قلبی آنان در بیزاری از ایران بهعنوان یک ملت و یک کشور و ابراز نفرتشان از سابقۀ تاریخی درخشان این ملت، بیش و پیش از ظهور اسلام، بوده است. در چشم رهبران و مسئولان نظام اسلامی، ایران نه کشور است و ایرانیان نه ملت. برای رژیم اسلامی موجودیت امروزی ایران و هزارو پانصد سال مبارزه و تلاش برای حفظ این موجودیت «پرانتزی» بیش نیست که باید بسته شود. در نگاه اسلامگرایانِ در قدرت، ایران تنها پایگاهیست، دوباره فتح شده، برای صدور انقلاب اسلامی شیعیان. ایران «امالقرای» جدید اسلام شیعه است که به تسخیر درآمده، تا همۀ قوا و امکانات و ثروت آن، در راه اهداف و آرمانهای اسلامی و شیعهگرایی، تا تثبیت سلطه و استقرار نفوذ و رهبری این فرقه بر «جهان اسلام» صرف گردد.
رژیم اسلامی، همانگونه که در زیر و در ادامۀ این نوشته نشان داده خواهد شد، هرگز از مسیر تحقق این هدف دور نشده و امروز نیز بهسرعت هرچه بیشتری، از طریق شیطانیترین طرحها و توطئهها، به قیمت قربانیان بسیار و به بهای آیندهای سیاه علیه مردم ایران، در آن میتازد. و واقعیت تلختر آنکه همین نیز برآیند برداشت و تصویریست که رژیم از ایران در برابر چشم جهانیان قرار داده است و جهانیان از همان دریچهای به ایران مینگرند که رژیم اسلامی، تحت عنوان «دولت» ایران، در برابر نگاه آنان بازکرده است؛ سرزمینی گسترده زیر پای سران جمهوری اسلامی و دارای امکانات مالی فراوان که در خدمت ایجاد تنش و بحران و آشوب و خشونت و دامن زدن به یک جنگ مذهبی در منطقه است.
مردم ایران، بهرغم همۀ تلاشهایی که تاکنون، در جهت تفکیک چهره، افکار و آرمانهای خویش از رژیم اسلامی، انجام دادهاند و علیرغم همه مبارزات دلیرانهای که در درون ایران علیه رژیم و سیاستهای داخلی آن پیش بردهاند، اما متأسفانه هنوز نتوانستهاند، مانعی جدی و قطعی در برابر سیاستها و اقدامات رژیم اسلامی ایجاد و به گونۀ مؤثری زاویۀ نگاه جهانیان به رژیم اسلامی را از ایرانیان را تغییر دهند.
بازگشت به عقب و بازبینی دوبارۀ تاریخ چهار دهه عمر نظام اسلامی و درنگ بیشتری بر برخی حوادث، که موضوع نوشتۀ حاضر است، میتواند بسیاری از واقعیتها ازجمله یکی از مهمترین آنها، یعنی وجود رشتۀ پیوند میان آنچه رژیم در داخل و خارج از مرزهای ایران میکند که در چشم بیگانگان و در افکار عمومی جهان حضوری دائمی و پررنگ داشته و بر تصمیمات خطرناک آنان علیه ایران تأثیری سنگین دارد برای ما ایرانیان آشکارتر نماید.
آغاز راه و «استراتژی چراغ خاموش»
«به نظر من، قانون اساسی ج.ا. تحت تأثیر افکار آشفتۀ ابوالحسن بنیصدر، در افق مفهوم «سلطۀ» جهانی نوشتهشده و همین امر موجب شده است که حکومتهای متوالی از امور داخلی غفلت داشته باشند.»
ا این سخن دکتر جواد طباطبایی، همان هستۀ اصلی و کلام موجز در بیان ماهیت و در توضیح فضا و افق فکری نظام جمهوری اسلامیست. هرچند در اینجا، بهدرستی، بر شخص بنیصدر، بهعنوان یکی از شاخصترین نمادهای جهالت و ویرانگری روشنفکری ایدئولوژیکِ خادم انقلاب و دخیل در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی، انگشت تأکید گذاشتهشده است، اما بیان این حقیقت نافی استعداد ذاتی و جوهرۀ فکری خودِ حاکمان و سران نظام اسلامی در تاختن بهسوی آن «افق مفهومی» نیز نیست. آمران و عاملان این رژیم، فریب بنیصدر یا امثالهم را نخوردند. به باور ما استعداد چنین دریافتی، پیش از حتا زایش بنیصدر و شرکای دیگر روشنفکری، در جوهرۀ افکارِ خودِ آنان بوده که در «قانون اساسی ج.ا.» چنین تبیین و تدوینشده است. همان گونه که آیتالله خمینی در ص 27 کتاب ولایتفقیه میگوید:ا
«برای اینکه وحدت امت اسلام را تأمین کنیم، برای اینکه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهای دستنشاندۀ آنها خارج و آزاد کنیم، راهی نداریم جز اینکه تشکیل حکومت بدهیم. چون بهمنظور تحقق وحدت و آزادی ملتهای مسلمان بایستی حکومتهای ظالم و دستنشانده را سرنگون کنیم؛ و پس از آن حکومت عادلانۀ اسلامی که در خدمت مردم است به وجود آوریم. تشکیل حکومت برای حفظ نظام و وحدت مسلمین است؛ چنانکه حضرت زهرا، سلامالله علیها، در خطبۀ خود میفرماید که امامت برای حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمین به اتحاد است.»(ص27 کتاب ولایتفقیه / امام خمینی ـ تاریخ نشر فارسی 1356)
دستگاه رهبری رژیم اسلامی و «حکومتهای متوالی» آن در توهمِ آن «افق» و با خیال پیروزی بر آن «سلطه»، و در آرزوی برقراری «سلطۀ» ولایت مطلقه شیعه بر «جهان اسلام» بودهاند، که پیکر ایران را چنین زیر پا انداخته و بر آن چهارنعل تاخته و میتازند.
ما تردید نداریم، و در تجربۀ آموزشی خود آموختهایم که؛ هر واژهای در متن و در عبارتهای استاد طباطبایی، شایستۀ درنگی عمیق و تأملی دقیق است، اما بهرغم این، برآنیم که دادن نسبت «غفلت از امور داخلی» به این رژیم و «حکومتهای متوالی» آن، کافی به مقصود نیست. به باور ما موضوع آن نیست که این رژیم و «حکومتها»یش در آموختن اصول کشورداری ایران، حتا از حدِ هوش و استعداد محدود سلاطین ترکِ دورۀ خواجه نظامالملک برخوردار نبودهاند. مسئله آن است که به باور ما، و البته به یاری و اقتباس از سخن خودِ استاد؛ «تعارض» میان سرشت و فلسفۀ این رژیم با ماهیت ایران، «آشتیناپذیر» است. و این تعارض هرچند در قانون اساسی جمهوری اسلامی بهروشنی تبیین شده، اما، آشتیناپذیری آن، هر چه گذشته است، بهویژه از زمان جنگ هشتساله، در عمل روشنتر و روشنتر شده است؛ البته بازهم در پرتو آموزهها و آگاهیهای بنیادین استاد طباطبایی و به کمک معیار و محک سنجشی که خود ایشان به دست ایرانیان دادهاند.
ایرانیان هر چه بیشتر در آگاهی به هویت ملی و تاریخی خود پیشتر رفتهاند، و هرچه بیشتر به تعارض میان ماهیت ایران و افکار و اهداف رژیم اسلامی پی بردهاند، توطئهگری و خفای برنامهها و اقداماتِ رژیم، یعنی ناآگاه و بیاطلاع گذاشتن مردم ایران، و تحویل دروغ و افسانه به آنان، از سوی رژیم ابعاد گستردهتری یافته است. «استراتژی چراغ خاموش» ساخته و پرداخته مخالفین علیه نظام اسلامی نبوده است؛ بلکه بیان گستاخانۀ خود آنان، در تمسخر و توهین آشکار و بیشرمانه به ملت ایران است. هرچند دروغگویی و دروغپردازی، از همان زمانِ مبارزات انقلابی سران این رژیم، آمیخته به ذات فرهنگیشان بود، اما نقطۀ آغاز «استراتژی چراغ خاموش» رژیم اسلامی، به معنای گمراه کردن مردم، در جنگ هشتساله گذاشته شد.
جنگ هشتساله علیه تجاوز رژیم وقت عراق به ایران، تنها نخستین تکان بر ملت ایران، برای بیداری و بیرون آمدن از غفلت انقلابی، نبود. این جنگ، با همۀ اهمیت اندازه نگرفتنی که برای ملت ایران دارد، که موضوع بحث این نوشته نیست، اما در عین حال این جنگ ضربهای نیز بر رژیم اسلامی بود. پس از جنگ هشتساله بود که سران رژیم بهضرورت تدارکات عملی «بهتری» برای پیشبرد هدف «صدور انقلاب» خویش پی بردند؛ که طبعاً حفظ خویش در قدرت، در کشوری نظیر ایران، با توجه به امکانات گستردۀ آنچه از نظر مالی ـ منابع ثروت ـ و چه به لحاظ مذهبی ـ بزرگترین کشور شیعه ـ مقدمۀ لازم و پیششرط الزامآور آن بهحساب میآمد. فکر «آسیبناپذیر» ساختن قدرت خود، از راه دستیابی مخفیانه به سلاح اتمی، پیشپا افتادهترین چارهای بود که به نظر سران رژیم رسید. قصد رژیم اسلامی از فعالیتهای مخفی در این زمینه، برخلاف ادعایی که میکند، دستیابی به تکنولوژی اتمی در مسیر بهرهبرداری علمی، صنعتی و خلاصه «صلحآمیز» نبود. زیرا در این صورت، با توجه به راههای حقوقی و مسالمتآمیز موجود که در اینجا مورد بحث ما نیست، نه نیازمند مخفیکاری بود و نه نیازمند سپردن آن مسیر، از آغاز تا انتها، به دست یک نیروی نظامی مورد اعتماد، که این نیرو، نیز، جز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نمیتوانست باشد.
جنگ هشتسالۀ ایران در برابر رژیم صدام، علاوه بر بسیاری ویژگیها، همچنین، برای سران رژیم، زمینۀ عملی و تجربی مناسبی بود؛ برای شناختن کموکاستیها و ناتوانیهای سپاه پاسداران. رژیم اسلامی از همان زمان و تاکنون در رفع آن کاستیها و قدرتمند کردن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از نظر تجهیزات نظامی و همچنین توان اقتصادی و قدرت مستقل سیاسی، با صرف هزینههای سنگین، و به زیان ارتش ملی که باید حافظ ملت و کشور باشد، بسیار کوشیده است، ازجمله در مسیر مجهز ساختن و اختیاردار نمودن آن سپاه به سلاح اتمی، به نیت مصون ساختن رژیم از خطر سرنگونی از بیرون و آسوده خاطری آن در پیگیری اهداف اسلامی خویش.
در احساس تهدید از بیرون، شایعۀ تلاش صدام حسین، در مجهز کردن خود به این سلاح، دغدغۀ بزرگی برای رژیم اسلامی از زمان آیتالله خمینی، بود. شاید حتا همین دغدغه و به خیال رقابت منطقهای بود که رژیم اسلامی را به فکر تجهیز اتمی خود انداخت. آن خطر، البته به دلایل روشنی، در همان آغاز جنگ، به دست نیروی نظامی اسراییل، در 7 ژوئن 1981 (خرداد 1360) در یک حملۀ هوایی در منطقهای به نام «اوسیراک»، طی عملیاتی تحت عنوان «اپرا»، با 8 فروند جنگندۀ اف ـ 16 درهم کوبیده و آن دغدغه برطرف گردید. اما تصور مجهز بودن ارتش اسراییل به بمب اتمی دغدغۀ مهم دیگری بود که خواب آرام برای رژیم نمیگذاشت. زیرا رژیم اسلامی خود را از آغاز سرآمد دشمنان منطقه و در «جهان اسلامی» علیه موجودیت اسراییل معرفی و خود را موظف به نبردی پیگیر با آن کشور، تا مرحلۀ نابودی آن میدید. دربارۀ ماجرای حمله به اوسیراک روایتهای مختلفی وجود دارد؛ ازجمله همکاری رژیم اسلامی با دولت اسراییل، اعزام نمایندۀ آیتالله خمینی به پاریس برای رسیدن به توافق در این همکاری، حتا تا اجازۀ استفاده از حریم هوایی ایران یا نشستن بمبافکنهای اسراییلی در پایگاه تبریز در صورت اضطرار. بهتازگی نیز سپاه پاسداران، در سایت «دانشجو»، مدعی شده که نابودکننده، پایگاه اتمی در اوسیراک عراق، ایران، بوده است. اما اسناد منتشر شده برخی کشورها، ازجمله توسط خود اسراییلیها، همراه با شرح کاملی از جاسوسی و کسب اطلاعات از کل طرح و مسیر آن در عراق، توسط نیروهای امنیتی اسراییل، از همان زمان خریداری رآکتور اتمی از فرانسویان، توسط رژیم صدام، در اواخر دهۀ 70 میلادی، تا حمله و نابودی صددرصد آن در 1981، در خلال جنگ ایران و عراق، همراه با انتشار نام خلبانان نیروی هوایی اسراییلی حاضر در این عملیات، نزدیک به دههای بعد، این روایت را باورپذیرتر میکند که این اقدام به دست اسراییلیها انجامیافته است. علاوه بر این تکرار همین نوع حمله به تجهیزات اتمی سوریه در نزدیکی مرز عراق ـ در منطقۀ دیرالزور Deir al-Sor ـ در سپتامبر 2007 نیز بر این باورپذیری میافزاید. البته اینبار این هزینههای هنگفت، از جیب ملت ایران؛ برای تجهیز اتمی بشار اسد بود، که زیر پای بمبافکنهای اسراییلی به باد فنا سپرده میشد.
«خلاقیت» فکری و عملیِ مجهز ساختن رژیم اسد به بمب اتمی در حقیقت نتیجۀ از پرده بیرون افتادن و توقف همین طرح پرهزینه در ایران (2003م.) و در ادامۀ آن بود. اسناد شنود و ضبط صداهای ایرانیان حاضر در پایگاه مخفی دیرالزور در سوریه توسط دستگاههای جاسوسی و امنیتی اسراییل و سایر کشورها، نیز منتشر شده و به اطلاع سراسر جهان رسیدهاند. بدیهیست که این گونه اسناد و مدارک در تبلیغات حکومت اسلامی و در باور مردم ایران، دروغهای دشمنانه و غیرقابل باور بشمار میآیند. و بیشک یکی از زمینههای موفقیتهای تبلیغی رژیم در بیاعتماد کردن مردم ایران نسبت به اخباری که از بیرون، در مورد اقدامات رژیم، سرازیر میشوند، همانا موارد متعدد دروغپراکنیها و صحنهسازیهای آمریکاییان و اسراییلیها، در بارۀ حوادث مشابه در منطقه، بهمنظور پیشبرد سیاستها و اقدامات نظامی خود، بوده است. تاکنون، این روش، بیش از همه به نفع رژیم اسلامی و به زیان مردم ایران تمامشده است. طبیعیست که محرومیت از هر امکان معتبر در روشنگریهای خبری در داخل، و بیاعتماد شدن به رسانههای خبری جهان و دولتهای دیگر، زمینۀ ناباوری، بیاعتمادی و تردید مردم ایران به اخبار واقعی را فراهم و مانع بزرگی در امکان دستیابی به اخبار صحیح، تشخیص کامل و روشن سیاستهای مخرب رژیم و تعیین مطالبات درست در جهت مهار این سیاستها بوده و به سرگردانی و پراکندگی جبهۀ پیکار منجر شده است. طبیعیست که بر بستر دروغ و شایعه نمیتوان یک ارادۀ مشترک در خدمت مبارزۀ سالم و یکپارچه را به وجود آورد.
ازجمله آنچه همچنان ناروشن مانده است، نقطۀ آغاز برنامۀ دستیابی به سلاح اتمی توسط رژیم اسلامی در ایران بوده است. این امر نیز مانند بسیاری از حقایق نهفته در تاریکی دیگر که رژیم همواره آنها را، در صورت آشکار شدن، انکار و دشمنان در توجیه دشمنی خود آنها را، تا مرز بازی و صحنهسازی برجسته کردهاند، بهدرستی روشن نیست. اما از پرده برون افتادن برنامۀ اتمی، در دورۀ ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی، هرچند پیشبرد این طرح در ایران را متوقف ساخت، اما به هیچروی، برای اسلامگرایان شیعه و کانون اصلی قدرتشان در ایران، به معنای شکستخوردن قطعی و بسته شدن کامل پروندۀ آن، نبود. چنانکه پیگیری این طرح در شرایط مناسب و آلترناتیو دیگری، فال را به نام رژیم سوریه زد. زیرا رژیم اسد «عمق استراتژیک» آیتالله خامنهای، در جنگ با آمریکا و اسراییل بهحساب آمده و میآید. اسدها ـ پدر و پسر ـ از دههها پیش، در هژمونیطلبی منطقهای، و در رقابت سخت با صدام حسین، در چند جبهه دیگر، ازجمله علیه اسراییل، لاجرم علیه آمریکا، در نبرد بودهاند. تفاوت صدام حسین سنی با اسدهای علوی این بود که اولی دشمن قسمخوردۀ ایران بود، اما دومیها دوست باجبگیر رژیم اسلامی. اتحاد و حمایت اسدها از نیروهای شیعۀ حزبالله در لبنان و در بیثبات نگاهداشتن این «کشور» برای اسلامگرایان شیعۀ نشسته بر تخت سرنوشت ایران، و در چهارچوب اهداف آنان، اهمیتی اساسی داشت. رقابت با سران «کشورهای» دیگر عربی ـ اسلامی و ولع به دست گرفتن رهبری «جهان عرب» جبهۀ دیگری بود، که در کنار همۀ آن درگیریها، اسدها را، در نیازمندیهای مالی و نظامیشان، بهسوی جمهوری اسلامی و جمهوری اسلامی را، در هژمونیطلبی در «جهان اسلامی»، به آغوش رژیم سوریه سوق میداد. و در این همآغوشی، تلاش برای تجهیز نیروی نظامی اسد به سلاح اتمی، در مسیر اهداف رژیم اسلامی، تنها یکی از راههای پرهزینه، از جیب مردم ایران، بوده است.
هرچند ماجرای دستیابی به سلاح اتمی، هم در ایران و هم در سوریه، به دلیل حساسیت شدید جهان و منطقه، بهویژه حساسیت اسراییل، نافرجام ماند، البته با برجای گذاشتن هزینههای سنگین نظامی و سیاسی علیه ایران و به قیمت از دست دادن بخشی از استقلال کشور، اما حملۀ ناشیانۀ آمریکاییان به عراق و آغاز جنگ داخلی خونین در آنجا، و بعد از آن جنگهای داخلی در منطقه، بهعنوان نتایج «بهار عربی»، بهویژه جنگ داخلی سوریه، مائدههایی بودند که پیدرپی در خدمت اهداف رژیم اسلامی، از آسمان فرود آمدند و راههای دیگری را به روی رژیم اسلامی، در پیشبرد اهدافش، گشودند. هرقدر آمریکاییان و دولتهای اروپایی، در همسایگی منطقۀ خاورمیانۀ اسلامی، در برابر این جنگها و پیامدهای نا شگون آنها دستوپا گمکرده و ناکارآمد ماندند، رژیم اسلامی اما از آنها بهره برد. آمریکاییان و بخشی از اروپا در معیت آنان، به دلیل ناآگاهی تا مرز جهالت، از عمق لجنزارهایی که بهعنوان طبیعت دستنخوردۀ این منطقه و زیر پای رژیمهای مستبد و جامعههای عقبماندۀ جهانسومی آنها، وجود داشت، و با اشتباهات مرگبار خود، وقایعی را پیش آورده یا بدانها دامن زدند که خود در برابر آنها درمانده شدند. اما از این وقایع، صرفنظر از بهرۀ دیگران به زیان غرب، این رژیم اسلامی بود که آماده و قبراق، سود برد؛ ازجمله در جهت گسترش نفوذ خود در منطقه از راه تشکیل سپاه شیعه ـ حشدالشعبی ـ بر بستر «نظامهای» فروریخته، به یاری «دولتهای» دستنشانده یا بهصورت دولتی در دولت، و همه بر پیکر خونین «جامعههای» ازهمپاشیده و درگیر در جنگ داخلی، قومی و مذهبی. این آمادگی و قبراقی رژیم اسلامی، در کورۀ آزمون و تجربه، متحرک در تاکتیک اما استوار در استراتژی، از دههها قبل، حتا پیش از انقلاب اسلامی بهتدریج پخته و چالاک شده بود، در حالی که ملت ایران پاک از آنها بیخبر و نسبت به ذات دشمنانۀ آنها با منافع کشور در غفلت کامل بسر میبرد.
«حزبالله لبنان» نخستین بازوی نظامی جمهوری اسلامی
«تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، مسلمانان، بخصوص شیعیان، سازماندهی عمدهای نداشتند که تبلور هوّیت ایدئولوژیکی و بیانکننده نظرات سیاسی آنها باشد و غالباً شکل مبارزه افراد مسلمان در تجمّعات مردمی و یا در قالب عضویت در گروههای ملّی و مترقّی بود. از این رو، در تقسیمبندی سازمانها و احزاب لبنانی توسط کارشناسان امور لبنان، جایگاهی برای گروههای مسلمان وجود نداشت. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، گروههای مسلمان، اعم از شیعه و سنّی، با الگو گرفتن از انقلاب ایران، نقش فزایندهای در تحوّلات سیاسی ـ نظامی لبنان به عهده گرفتند، بهگونهای که در حال حاضر، بدون در نظر گرفتن نظرات و خواستههای این گروهها، دستیابی به هرگونه توافقی در صحنه لبنان غیرممکن میباشد.» (مقالۀ انقلاب اسلامی و بازتاب آن بر لبنان از سعید باغستانی بر «سامانۀ نشریات ـ مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی») (http://marifat.nashriyat.ir/node/2141)
البته رابطه و پیوند نیروهای انقلابی ایرانی، اعم از مذهبی و مارکسیستی، ازجمله چریکهای فدایی و مجاهد، با لبنان به دهههایی پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد. حضور گروههای ایرانی ستایشگر «خلق قهرمان فلسطین»، در اردوگاهها و قرارگاههای مختلف فلسطینی در لبنانِ بیصاحب، فروپاشیده و پریشان در اثر جنگهای قومی ـ مذهبی داخلی و خارجی، و بهویژه در دورۀ جنگهای این «کشور» علیه آمریکا و اسراییل، در همان «افق مفهومی سلطۀ جهانیِ» این گروهها معنا مییابد. اما سخن از«بازتاب انقلاب اسلامی بر لبنان»، در متن فوق، جز تعارفی در بزرگنمایی نقش انقلاب اسلامی و تلقین دروغین رهبری ولایتفقیه در «جهان اسلام»، نیست و در اصل پوششیست بر آغاز رابطه و تلاشی که جمهوری اسلامی، تاکنون، با صرف هزینههای بسیار، برای حفظ این رابطه و بهرهبرداری از آن به نفع اهداف خود نموده است. دربارۀ آغاز این رابطه و وابستگی آن به «جنبش امل» در پیش از انقلاب، میتوان به بخشهایی از مصاحبۀ موسوی خوئینیها با سایت ایرنا (www.irna.ir/news/83167769) مراجعه نمود و در نوشتههای دیگری نظیر همان مقالۀ درجشده در سایت «آموزشی و پژوهشی امام خمینی»، و همچنین سایت «آیتالله خامنهای» اطلاعات وسیعی از ادامۀ این رابطه، تحولات آن پس از انقلاب اسلامی، به دست آورد، ازجمله دربارۀ چگونگی پیدایش اختلافنظر با و در «جنبش امل» به رهبری امام موسی صدر و ناپدید شدن وی، و سپس پیدایش «حزبالله» ـ سال 1982م. ـ به رهبری حسن نصرالله به تحریک طرفهای ایرانی و همچنین دربارۀ نقش رهبران و عاملان جمهوری اسلامی در ایجاد انشعاب در «امل» و پایهگذاری اولین بازوی نظامی ـ تروریستی جهانی یعنی «حزبالله لبنان». اما واقعیت پنهان و مسکوت در آن منابع آنست که این پیوند، پس از استقرار حکومت اسلامی در ایران، با صرف هزینههای سنگین و به بهای بهخطر انداختن ایران از طریق دمیدن در آتش ضدیت با اسراییل، و همچنین اقدام به ترورهای گسترده در سراسر جهان، بهعنوان نمونه ترور میکونوس و یا ترور یهودیان در آرژانتین و…، با دخالت ایران و به دست افراد حزبالله لبنان ابعاد و مضمونی یافته که تصویر و تصوری از معنای آن را میتوان از جملۀ زیر، در همان مقاله سعید باغستانی دریافت نمود:
«سید ابراهیم الامین در خصوص رابطه ایران و شیعیان لبنان میگوید: ما نمیگوییم که بخشی از ایران هستیم، ما ایران در لبنان و لبنان در ایران هستیم.»
طبعاً چنین تعبیری از کیفیت رابطه میان جمهوری اسلامی و حزبالله لبنان، که اهداف و عملکرد آن بسیار گستردهتر از وقایع لبنان است، به کام رهبری و مقامات رژیم اسلامی بسیار شیرین میآید. اما برخلاف سران جمهوری اسلامی، تلخی هزینههای سنگین در معنای این تعبیر و در ساخته شدن چنین مناسبات تنگاتنگی را، ایرانیان در عمل لمس میکنند. طعم زهرآگین این واقعیت بیش از همه کام این ملت را تلخ کرده است؛ با ایجاد و دامن زدن به خطرات سیاسی و هزینههای سنگین مالی و به قیمت برانگیختن دشمنی آشتیناپذیر اسراییل علیه ایران.
ا بهعنوان نمونه، تنها گوشهای کوچک، از آن هزینههای هنگفت، مبالغیست که جمهوری اسلامی در جنوب لبنان صرف بازسازی خانههای مسکونی شیعیانی نموده که در حملات هوایی اسراییل در جنگ سی روزه به جنوب لبنان در تابستان سال 2006، ویران شده و حزبالله قول بازسازی آنها را داده بود. بمباران هوایی اسراییل بهتلافی حملات حزبالله به پاسگاههای مرزی و پرتاب موشک به خاک این کشور و بهتلافی کشته شدن پنج سرباز اسراییلی و اسارت چند سرباز دیگر و زخمی شدن 50 نفر از غیرنظامیان صورت گرفت و بیش از سی روز ادامه یافت و از خود حدود 500 کشته از نیروهای حزبالله و حدود 800 تا 1200 کشتۀ غیرنظامی لبنانی برجای گذاشت. البته حزبالله، به روال همیشه، در مورد آمار تلفات این حملات تا کنون سکوت کرده است. اما اخیراً فیلم کوتاهی از سخنان زنان بیوه و دخترانِ سرپرست از دست دادۀ شیعۀ لبنانی، در سایتهای مختلف ایرانی، به نمایش گذاشته شد که حاوی سپاس آن زنان و دختران از جمهوری اسلامی در دریافت کلید مالکیت خانههایی «به مراتب بهتر از خانههای قبلی»، یعنی پیش از آن جنگ یکماهه، بود. صرفنظر از وجوه تبلیغاتی این فیلم برای رژیم اسلامی، دربارۀ کمک به مردمان نیازمند در گوشهای از جهان، اما آن فیلم حاوی گوشهای از این واقعیت غیررسمی و مخفی از سوی رژیم اسلامی را نیز نشان میداد که سالهاست جمهوری اسلامی متعهد به اجرای قولهای حزبالله، در زمینۀ امدادهای اجتماعی در لبنان و متعهد به ترمیم ویرانیهاییست که در جنگ حزبالله علیه اسراییل و در اثر حملات هوایی اسراییل به جنوب لبنان و مناطق شیعهنشین آن، ببار میآیند. حزبالله نهتنها خود را در این کمکها وامدار رژیم اسلامی نمیداند، بلکه این رژیم را در پیشبرد جنگ نیابتی آن، مدیون خود نیز میشمارد.ا
واقعیت آن است که جمهوری اسلامی در عمل جنگ اسراییل و لبنان را به جنگ اسراییل علیه ایران بدل کرده است. این رژیم سالهاست که تأمین مخفیایۀ مالی و تسلیحاتی حزبالله لبنان را نیز بر عهده دارد. ایرانیان تاکنون، تنها از طریق گزارشهای خارجی یا از طریق برملا شدن اتفاقی حوادث و وقایعی، آنهم پوشیده در هالۀ ابهام و حدس و شایعه توانستهاند به کمکهای بیشائبه جمهوری اسلامی به حزبالله لبنان پی برند، که یک نمونۀ آن همان فیلم سپاس زنان و دختران شیعۀ لبنانیست و نمونۀ دیگر انتشار خبر ضبط 13 عدد کانتین از محمولۀ یک کشتی توسط دولت نیجریه، ـ اکتبر 2010 ـ که برخلاف اعلام رسمی دولت ایران دربارۀ محموله مصالح ساختمانی به مقصد لبنان، در بازرسی پلیس، از آنها سلاحهای پرتاب راکت، نارنجک و مسلسل به دست آمد. همچنین، و بهموازات آن حادثه، رو شدن پاسپورتهای جعلی دیپلماتیک برای اعضای سپاه پاسداران برای انجام عملیات قاچاق اسلحه در بیرون مرزهای ایران. لو رفتن پاسپورتهای جعلی در بازرسیهای بینالمللی، به اعتراض و درگیری منوچهر متکی وزیر امور خارجه دولت احمدینژاد، با سایر وزرای سپاهی و امنیتیهای زیر نفوذ سپاه منجر و با اخراج متکی خاتمه یافت و سکوت برقرار گردید. در میان اینگونه اخبار بعضاً «شایعۀ» قاچاق مواد مخدر، بهمنظور تأمین مالی حزبالله در شرایط تحریمهای سخت علیه ایران، را نیز باید به کارنامۀ سپاه افزود، که نمونهای از آن در شنود و ضبط مکالمۀ تلفنی نمایندۀ سپاه در بیروت، حسن مهدوی، برملا شده است؛ مکالمۀ تلفنی که در آن مهدوی از «سونامی مواد مخدر» و «سرازیر شدن میلیونها دلار به حسابهای بانکی حزبالله» سخن میگوید، و باور آن برای ایرانیان سخت دشوار و بیش از پیش موجب سرافکندگیست.
علاوه بر تأمین مالی و تسلیحاتی حزبالله و حمایت از آن گروه، در جنگ نیابتی خود با اسراییل، سپاه پاسداران، سالهاییست که ایران را به پناهگاه تروریستهای این گروه و همچنین پایگاه تعلیم نظامی اعضای آن بدل نموده است. سالهاست که همچنان بر حجم خبرها و گزارشهای خارجی، حاکی از فرار تروریستهای حزبالله به ایران و حمایت رژیم ایران از آنان افزوده میشود، بدون آنکه حساسیتی در درون برانگیخته یا ممانعتی از آن، که امنیت درونی کشور را تهدید میکنند، صورت گیرد. بهعنوان نمونه انتشار خبر حضور دو تن از تروریستهای حزبالله، در ایران به مهمانداری «ژنرال قاسم سلیمانی»، که در ترور رفیق حریری دست داشتند. پروندۀ این دو نفر در دادگاهی بینالمللی بررسی، جرم آنان ثابت و حکم دستگیری آنان نیز صادرشده است. اما در برابر درخواست مقامات قضایی بینالمللی، برای تحویل این دو تن، مصطفی بدرالدین، از اعضای بلندپایۀ «شورای حزبالله» و رئیس دستگاه امنیتی حسن نصرالله، اعلام نموده است: «دستهای آن کس که این افراد را تحویل دهد، قطع خواهیم کرد.» البته بدرالدین خود از کسانیست که متهم به انجام عملیات متعدد تروریستی، ازجمله در کشورهای آمریکای لاتین ـ آرژانتین ـ علیه افراد و تأسیسات و مدارس یهودی و در کویت علیه آمریکاییان بوده و پس از دستگیری در کویت، تا سال 1990، یعنی زمان اشغال کویت توسط صدام حسین، در زندان این شیخنشین بسر برده، اما پس از آن، گفته میشود، به یاری افراد سپاه، از زندان فرار و به لبنان بازگشته و سالها بعد ـ 2010م. ـ در سازماندهی ترور رفیق حریری، رئیس دولت لبنان نیز دست داشته است.
صرفنظر از آنکه ایرانیان تا چه میزان از وجود چنین اخبار و گزارشهایی یا از وقوع چنین حوادثی آگاهی داشته، آنها را باور کرده و به جد گرفته، یا از اساس شایعۀ دشمنان بپندارند، مهم آن است که در آینۀ این اخبار و وقایع است که تصویر ناشایستی از ایران ساخته و از دولت آن تحت عنوان «دولت حامی تروریسم» یاد میشود. و ساختهشدن چنین تصویری شهرت یافتن به چنین عنوانی، علاوه بر آنکه ایرانیان را از حمایت اخلاقی افکار عمومی جهان محروم ساخته، همچنین تاکنون توانسته زمینههای مناسب خطرات جدیتری علیه ایران را فراهم آورد که نتیجۀ آنها میتواند برای ایران بسیار گرانتر از آنچه که تاکنون بوده است، بشود. و مهمتر از آن این که رژیم اسلامی در ادامۀ دست باز خود در تداوم و گسترش چنین سیاستهایی، بدون آن که در درون ایران با مقاومت جدی و مؤثری مواجه گردد، امروز کار را به آنجا کشانده که ایران را نهتنها پناهگاه این یا آن فرد این یا آن گرو تروریستی، بلکه این کشور را به لانه و قرارگاه لشگری از این نوع افراد بدل نموده است؛ «استقرار» نیروهای حشدالشعبی عراقی، زینبیون افغانی، فاطمیون پاکستانی و البته با «حق تقدم» و طلبکاری گستاخانۀ حزبالله، درخواست حضور نیروهای خود در ایران و در پادگانهای کشور، به دست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، با ایفای نقش «ستارۀ درخشان» آن، سردار سلیمانی فرماندۀ سپاه قدس، به تأیید رهبر «معظم»، زیر عبای بیکفایتی رئیسجمهور، تحت بیلیاقتی و بیخبری مجلس نمایندگان اسلامی، و با توجیه و بعضاً دفاع نشریات فلهای اصلاحطلبان و زیر سایۀ سکوت و حتا توجیه افراد و گروهایی از مخالفین تودهای و فدایی، که همچنان در «افق مفهومی سلطۀ جهانی» و در ضدیت با آمریکا و اسراییل میاندیشند. این واقعه، یعنی وارد و مستقر کردن نیروهای مسلح بیگانه در خاک کشور، بیتردید یکی از سیاهترین برگهای تاریخ جمهوری اسلامی، در نقض استقلال کشور است. علاوه بر این، واقعهایست که میتواند نطفه و سرآغاز یک روند بسیار خطرناک و سهمگین قرارگرفته و نقش تعیینکنندهای در تحولات منفی سرنوشت ایران بازی کند؛ که تنها شمایی از آن نقش سهمگین و منفی را میتوان بر بستر سرنوشت شومی که بر عراق و سوریه رفته است نظاره نمود.
عراق: بزرگراه گردآوری لشکر «صاحبالزمان»
مقدمۀ ازهمپاشیدگی: بیتردید باید به استعداد و هشیاری ایرانیان، در آموختن از تجربۀ دیگران و همسایگان، نظر داشت و در تقویت آن، امیدوار بود که، بر پایۀ همین توانایی، از عهدۀ طرحی خردمندانه و استراتژیک در پیکار یکپارچه، فراگیر و قطعی خود علیه جمهوری اسلامی برآیند، بدون آنکه آسیبی به هستی ملی و سرزمینی خود وارد آورند و بی آنکه به اشتباهات دیگران در غلتند و ایران را، چو آنان، به سرزمین خون و جنایت بدل نمایند. تردیدی نیست که عراق و سرنوشت شوم آن یکی از نخستین مکانهای پندگیری ایرانیان است و دیگر سرزمینها بعداً بدان اضافه شدند.
شرح سرنوشت اسفبار عراق و تحولات خونین آن، پس از حملۀ آمریکاییان، موضوع «هفتاد من کاغذ» خواهد بود، که ذکر جامع آن، به ترتیب تاریخ، بههمپیوسته، با قید زمان و مکان و یادآوری نامهای بیشمار و نقش هر یک از آنان، در محدودۀ یک نوشته نمیگنجد. اما برای دریافت دقیق از آنچه رژیم اسلامی تا کنون، برای رسیدن به اهداف خود، در این «کشور» انجام داده است، اشارۀ مقدماتی به برخی حوادث مهم لازم است. همچنین لازم به یادآوریست که مرور و تأمل بر آنچه رژیم اسلامی در سرزمینهای دیگر، ازجمله در عراق، میکند، روشنگرِ مضمون آنچه با ایران کرده و میکند نیز هست و از پیوند درونی و استراتژیی پرده برمیدارد، که در به ثمر رساندن آن، یعنی بهقصد «اتحاد امت شیعه» یا تشکیل «جبهۀ مقاومت اسلامی»، رژیم اسلامی، ازهمپاشی مرزها و جلوگیری از شکلگیری دولتهای خلاف اهداف و امیال خود را نشانه رفته است. برای رژیم اسلامی، عراق، با اکثریت شیعه، اولین ایستگاه بود، اما وضعیت این «کشور»، پس از اشغال و فروپاشی، نخستین مائدۀ آسمانی شد که، به دست آمریکاییان، در بیرون مرزهای ایران، و در خدمت اهداف رژیم اسلامی، مهیا گردید.
اشغال عراق و ساقط شدن صدام حسین، توسط آمریکاییان و متحدین اروپایی، در آغاز خرمای شیرینی در دهان ایرانیان بسیاری بود، اما بهتدریج طعم تلخ زهر هلاهل خود را در کام آنان آشکار نمود. در اثر آن حمله، ظرف فقط 19 روز، نظم مصنوعی، مستبدانه و ستمگرانۀ حزب بعث عراق از هم پاشید و در همسایگیِ قابل دسترسِ حکومت اسلامی هیولای جنگِ همه، علیه همه و جنگ همه علیه آمریکاییان در این «کشور» شروع شد و رفتهرفته ماهیت مذهبی و قومی آن آشکارتر و هر روز خونرنگیاش پررنگتر و تیرهتر گردید. چنانکه گفته میشود، پیش از سر برآوردن داعش، که با انهدام ارتش عراق، اخراج بسیاری از سنیان از دستگاه نظامی، انتظامی و اداری آن و با شیعهای شدن قدرت سیاسی و اعمال تبعیضات گسترده در آن «کشور»، نسبت مستقیمی داشت، خونینترین سال، سالِ 2004 بوده است. آمریکاییان بیشترین نفرات خود را در این سال، در درگیریهای نظامی با قبائل سنی و همچنین گروههای رقیب شیعه، از دست دادند. رشتۀ آمار و شمارش کشتهشدگان عراقی در بمبگذاریها، قتل و غارتها و گروگانگیریها، خیلی زود از دست بدر رفت. آمریکاییان و متحدین غربی، در بیم سرزنش بینالمللی و محکومیت بیشتر نزد افکار عمومی جهان، در آن سالهای نخست، نهتنها از انتشار این آمار خودداری کردند، بلکه خلاف مسئولیت مستقیم خود در ایجاد نظم در این سرزمین اشغالشده، در برابر وقوع فجایع و جنایاتی که به دست عوامل دولتهای شیعۀ عراقیِ دستنشاندهشان صورت میگرفت، سکوت اختیار نمودند. آمریکاییان و دولتهای دیگر غربی در گفتن همۀ حقایقی که در عراق میگذشت، روش زبان بسته را پیشه کردند، اما رسانهها و نشریات مستقل در جهان آزاد، مالامال از اخبار رنج و گزارش جنایت در این «کشور» و در دسترس اذهان کنجکاو قرار داشتند.
آمریکاییان همچنان مستأصل و پای در لجنزاری که به دست خود بههم آورده بودند، همچون نظارهگری درمانده ماندند، تا زمان خروجی، که بیشتر به فرار میمانست، فرارسید. اوباما یکی از پایهها و وعدههای انتخاباتی خود را بر خروج از عراق گذاشته بود و هنگامی که در سال 2011 اساس نیروهای جنگندۀ خود را، با عجله، از عراق بیرون کشید، چشمی ترسیده از سال خونین 2004 و تلفات فزاینده انسانی، به همراه هزینههای اندازه نگرفتنی مادی و اخلاقی ناشی از ادامۀ اشغال عراق داشت. اوباما در هراسِ از سرگیری جنگ همه علیه همه و همه علیه نیروهای آمریکایی در عراق، و زیر فشار و تهدیدهای گروههای مسلح شیعه، بخشی تحت فرمان مقتدی صدر و بخش دیگر تابع رژیم اسلامی در ایران، بار دیگر تن به سپردن قدرت به نوریالملکی، کاندیدای تحمیلی داد، که البته یکی از ریاکارترین، ازنظر مالی فاسدترین و در سیاست فرقهگراترین رؤسای دولتهای شیعۀ پس از اشغال در عراق بود و بازیچهای تمامعیار در دست حاکمان اسلامی در ایران. ملکی بیش از 20 سال از عمر خود را ـ از اکتبر 1979 تا سقوط صدام یعنی 20033 ـ در پناه رژیم اسلامی گذرانده، و در عمل نیز در تبعیت از این رژیم نشان داد که سنگینترین وزن سیاست او بر تضعیف و انزوای هرچه بیشتر سنیان عراق قرار دارد. وی از همان آغاز کار خود ـ سال 2006 ـ در مقام ریاست دولت، گروههای شبهنظامی شیعهای را، تحت عناوین «گرگهای عراق» یا «فداییان ملکی»، درست کرد، همۀ سنیان را عضو القاعده و تروریست خطاب نمود و از حمله و سرکوب و ادامۀ تصفیۀ آنان، از زندگی سیاسی و حتا حیات اجتماعی عراق، هیچ پرهیزی از خود نشان نداد. وی هر جا توانست، در طرح آمریکاییان در جذب مجدد سنیان به نیروهای انتظامی و نظامی، بهمنظور جلب اعتماد از دست رفتۀ آنان و سازماندهی مبارزۀ مشترک علیه نیروهای القاعده، که تحت شرایط خونین و فروپاشی به عراق هجوم آورده و خود را سازماندهی میکردند، کارشکنی نمود و وعدههای آمریکاییان را نقش بر آب مینمود. شاید هیچکس بهاندازۀ ملکی و «فداییان» شبهنظامی شیعهاش، با سیاست فرقهای کردن عراق و با شیعهگریِ شدیدِ مورد حمایت حکومت اسلامی ایران، و در دشمنی آشتیناپذیر با سنیها، بستر مناسب شکلگیری و پیروزی داعش در این «کشور» را فراهم ننمود. وی اساساً در نظر و عمل مُبلغ و پیرو رویکردی بود که خود آن را چنین توضیح داده است:
«در منطقۀ خاورمیانه تنها دو کانون محوری وجود دارد؛ سنیها و شیعیان. در پشت اولی چند کشور حوزۀ خلیج و ترکیه قرار دارند و دیگری محور ایرانی ـ عربی است که از عراق و سوریه تا لبنان را در برمیگیرد…. ما از چهار ـ پنج سال پیش به آمریکاییان اخطار دادیم که کشورهای خلیج و ترکیه خواهان ضربهزدن به محور شیعه هستند.» (اشپیگل شماره 12 سال 2014)
قدرت در عراق، ظاهراً در دست شیعیان «آزادشده» از ستم صدامی، و در دست کسانی چون ملکی قرارداشت، که در فقدان مشروعیت و حیثیت و در دستنشاندگی بیگانگان، از آمریکاییها گرفته تا رژیم اسلامی، میآمدند و میرفتند و در پسِ هر رفت و آمدی، ضمن افزایش بینظمی و از همپاشی، گنداب خشونت و لجنزار دستنخوردۀ هزاران ساله در آن سرزمین، بیشتر بهمخورده و هیولای جنگ قومی و مذهبی خوفناکتر از همیشه، از درون آن سر برمیآورد. سنیان در یکسو و شیعیان در سوی دیگر. البته با چشمپوشی از شرح آنچه که در «اقلیم خودمختار کردستان» «کشور فدرال عراق» میگذشت که در تصفیۀ قومی، ماهیت اسفبارش کمتر از آن نبود که در سایر نقاط عراق جریان داشت. تنها نیروهای در امنیت، در این منطقه، هنوز هم، همانا نظامیان آمریکایی و اروپایی بوده و هستند، که حکومت اقلیم کردستان، در حفظ خود، و از ترس «دولت» مرکزی شیعه، تروریستهای داعشی و تجاوز ترکیه، سعی وثیقی در نگهداری آن نظامیان، در «اقلیم» خویش دارد. وگرنه، در این شانزده سال، و بیرون از دایرۀ امن برای آمریکاییها و اروپاییها، نه کرد به کرد رحمی کرده است و نه کردها به ترکمنها و نه هیچیک به سنیهای عرب ساکن در این منطقه… سکوت غربیها در بارۀ بهاصطلاح امنیت «اقلیم کردستان» و تبلیغات آمیخته به ناراستی در بارۀ ماهیت حکومتهای بهاصطلاح «دمکراتیک» آن نیز جای چندان اعتمادی نسبت به اغراض سیاسی برخی از آنان نمیگذارد. خوانندگان علاقهمند ایرانی میتوانند برای دریافت بهتر یا یادآوری مجدد، در بارۀ فاشیسم قومی و فساد رهبری در «اقلیم کردستان»، به نوشتههای روشنگرانۀ، شمسالواعظین و احسان هوشمند در این باره در فصلنامه تلاش شماره 34 (http://bonyadhomayoun.com/pdf/Talash_34.pdf) نظری بیاندازند.
اما موضوع ما در این بخش تعقیب جمهوری اسلامی و سیاستهای آن در عراقِ از همپاشیده و زیر فرمان شیعیان است، که البته، مانند لبنان، باید ارتباطات سران رژیم اسلامی با شیعیان عراق و سران مخالف با رژیم بعثی آنان را به عقب و به پیش از انقلاب اسلامی برد.
در درگیریها و مزاحمتهای رژیم صدام علیه ایران، و همچنین استبداد و ستم و تبعیض خشونتباری که این رژیم علیه کردها و شیعیان در عراق اعمال میکرد، ایران همواره برای آنان و مهاجرانشان، سرپناهی محسوب میشد. شیعیان همچون کردان عراق، همواره مورد حمایتِ کنترل شدۀ نظام پادشاهی ایران در زمان محمدرضاشاه بودند. در هر صورت رژیم پادشاهی ایران در برابر مزاحمتها و گردنکشیهای رژیم صدام، و در حمایت از پناهندگان عراقی، همواره از سیاست آشکار حفظ مرزها و احترام به مرزهای رسمی مطابق قوانین بینالمللی و با احاطه بر دیپلماسی قوی در حفظ صلح و امنیت خلیجفارس، با اتکا بر توانایی نظامی خود در حفظ صلح و امنیت در این منطقه، پیروی مینمود، که قرارداد الجزایر و وادار نمودن صدام حسین به امضای آن، بدون درگیری نظامی، در سال 1975، نمونۀ مشهور و مشهود آن دیپلماسی خردمندانه و توانایی نظامی در سطح منطقه بود.
اما برعکس، در مرام و مسلک رژیم اسلامی، نه هرگز پایبندی به مقررات بینالمللی و نه از اساس ارادۀ حفظ امنیت مرزهای ایران و دوری از تنشآفرینی در منطقه بوده است. سران این رژیم، از همان آغاز تأسیس، مقدمات و امکانات مداخلۀ سیاسی و نظامی در عراق را فراهم میساختند، بهعنوان نمونه با تشکیل «مجلس اعلای عراق» به یاری عراقیهای اهل شیعهای که نزدیک به دو دهه، در ایران بسر میبردند. و یا تشکیل «سپاه بدر» در سال 1980 در ایران، به ریاست محمدباقر حکیم و عضویت گروهی از عراقیان پناهنده به ایران، و مسلح ساختن آن سپاه، بهعنوان بازوی نظامی مهاجران عراقی متشکل در احزاب و سازمانهای گوناگون که بعضاً در جنگ هشتساله علیه رژیم صدام نیز شرکت داشته و مسلح شده بودند. بعدها نیز در زمان فروریزی عراق، گروهها و سازمانهای سیاسی ـ نظامی وابستۀ بیشتری با نامهای گوناگون، در ایران و عراق، و به هزینۀ ملت ایران، تشکیل شدند. در این زمینه خوانندگان میتوانند به مقالۀ مندرج در سامانۀ «رادیو فردا» ـ 24 خرداد 1394 ـ تحت عنوان «15 گروهی که به نیابت از ایران در سوریه و عراق میجنگند» مراجعه نمایند. در آن مقاله، با استناد به «سایت آیتالله خامنهای»، ضمن ارائۀ لیست 15 گروه سیاسی نظامی و شرح مختصری از تشکیل آنها و پیوندشان با رژیم اسلامی، همچنین توجه خوانندگان به نقشهای در «سایت آیتالله خامنهای» جلب و در بارۀ آن نوشتهشده است:
«در این صفحه [سایت آیتالله خامنهای] نقشهای وجود دارد که کشورهای ایران، بحرین، سوریه، عراق، یمن، لبنان، پاکستان، میانمار، هندوستان، فلسطین، مصر، لیبی و تونس را با رنگهای متفاوتی ترسیم کرده و این کشورها را محور “مقاومت اسلامی” معرفی کرده است.»
رژیم اسلامی، به همۀ این کشورها بهعنوان منبع نیرو و ذخیرۀ انسانی آن «محور مقاومت اسلامی» شیعه و بهعنوان پایگاه عملیاتی خود مینگرد و با ایجاد یا شرکت در درگیریها و بحرانهای این کشورها درصدد تأسیس و تحکیم این «محور» است. طبق برآوردهای کنونی و مطابق گزارشهای پراکنده در رسانههای غربی، تعداد گروههای شبهنظامی شیعه عراقیِ زیر نفوذ و فرماندهی سپاه قدس، امروز، به حدود 40 گروه رسیده که با 20 گروه دیگر، از همین نوع با اسامی رنگارنگ، ذیل عنوان مشترک «بسیج مردمی عراق» یا حشدالشعبی، در جبهههای داخلی و خارجی، ازجمله در سوریه و در حمایت از بشار اسد، میجنگند. این نیروها، هر جا که حضور داشته باشند، عامل فشارند، از جای دیگری تغذیه شده و فرمان میبرند، و تن به هیچ نظمی، خلاف مرام و میل صاحبان خود، نمیدهند. ترور، قتل، غارت، گروگانگیری، سر به نیست کردن افراد، اشغال سفارتخانهها، ایجاد آتشسوزی و خلاصه «فشار از پایین، چانهزنی از بالا» مهمترین شیوۀ آنان است. دایرۀ فرماندهی و منابع تأمین مالی این «بسیج»، با حدود صد تا دویست هزار نفر نیروی مسلح، ظاهراً، در پسِ پرده و پوشیده است، اما، همه از ارتباط آن با ایران سخن میگویند. چهرۀ بیرونی آن در عراق فرد مخوفیست به نام هادی العامری که 20 سال از عمر خود را در ایران سپری نموده و تا زمان رسیدن به فرماندهی «حشدالشعبی» در رأس «سپاه بدر» بود که مکان تأسیس و منابع تأمین مالیاش در ایران قرار داشته است. انتشار تصویری ـ در پنجم نوامبر 2014 ـ از عامری و سلیمانی در خانۀ رهبری جمهوری اسلامی، و بعد از آن پخش ویدئویی، در تمجید و ستایش سیدعلی خامنهای، توسط گروههای تحت فرماندهی وی، از نزدیکی و پیوند عامری به جمهوری اسلامی پرده برمیدارد. در معرفی هادی العامری، بر اساس آنچه در ویکیلیکس آمده، گفته میشود؛ وی علاقۀ خاصی در شکنجۀ افراد دشمن به دست خود، به وسایل خوفناکی دارد، ازجمله با مته برقی. بدین ترتیب او پاسدار سنتِ قساوت و خونخواری در عراق و ادامه دهندۀ روش کسانیست نظیر عبدالکریم قاسم، عبدالسلام عارف و یا صدام حسین در عراق. آرشیوهای اسناد و تصاویر نشان میدهند؛ قاسم، پس از کودتای ضدسلطنتی خود، ولیعهد و نخستوزیر و برخی مخالفین خویش را مثله و به درودیوار وزارتخانهها آویخت و عارف، پس از کودتای خود، پیکر سوراخسوراخ و گلولهباران شدۀ قاسم را در تلویزیون به نمایش گذاشت، تا مردم باور کنند که حکومت او سرنگون و خود وی کشته شده و دیگر بازنمیگردد. در بارۀ خشونت و رفتارهای جنایتبار صدام، یادآوری تکاندهندۀ همان بمبباران شیمیایی زنان و کودکان و ساکنان حلبچه کافیست. علاوه بر این تصاویری از عامری، همراه با سرهای بریدۀ داعشیها، در رسانههای اینترنتی منتشر شدهاند که تشابه ماهوی وی و سپاه شیعهاش را با داعشیها نشان میدهد. البته حضور داعش و جنگ با این نیروی هراسآور تروریستی، زمینۀ «مناسبی» برای بالا رفتن «مقام» و «منزلت» عامری گردید. امروز همه جا در عراق، عکسهایی از او، دیده میشوند، همراه با این جمله: «راه جدید برای نجات وطن»، و منظور وطنیست که به زیر سیطره شیعیانی نظیر عامری خزیده باشد. وی در مصاحبهای با اشپیگل ـ شمارۀ 31 سال 2015 ـ و در پاسخ به این پرسش که؛ آیا پس از درهم شکسته شدن «داعش» «بسیج مردمی» شما منحل خواهد شد، میگوید:
«نه! ما باید بمانیم. ما سومین ستون نیروهای نظامی هستیم، در کنار ارتش و پلیس.»
درخور توجه آنکه در عراق عملاً نیروی کارسازی به نام ارتش وجود ندارد. این واقعیت، در هجوم داعش به موصول، بهصورت عریانی به نمایش گذاشته شد و در بخشهای دیگری که به اشغال داعش درآمده بود نیز تکرار گردید. گفته میشود، در محاصره و حمله به فلوجه، در حالی که ارتش فاقد امکانات تسلیحاتی لازم و تنها از 4 هزار نیروی رزمنده برخوردار بود، اما شبهنظامیان شیعه، با 20 هزار تن حضور داشتند. گروههای مسلح شیعه و سران و فرماندههان آنها ماهیت جنگ در عراق را جنگِ مذهبی میان سنی و شیعه، دانسته و ارتش عراق را که، در اصل باید بیطرف و دربرگیرندۀ گروههای مختلف قومی و مذهبی باشد، در این جنگ ناتوان و فاقد اعتبار و غیرقابل اعتماد دانسته و در تبلیغات گسترده و منفی خود آن را در جنگ علیه داعش، القاعده و… فاقد شجاعت و لیاقت میدانند. زبان آمیخته به تحقیر و تمسخر عامری در برابر ارتش و سرپیچی وی و شبهنظامیان شیعهاش از پیوستن به نیروی نظامی کلاسیک تحت فرمان دولت، با وظیفۀ اصلی دفاع از مرزهای عراق و تعهد به حفظ امنیت کل مردم آن، یکی از مشکلات بزرگ و ساختاری این «کشور» بوده و اخلال هرچه بیشتر، در این امر، ضلع مهمی از اهداف سران جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران شده است. سپاه و رهبری جمهوری اسلامی همین رویه را، بهنوعی دیگر، علیه ارتش ایران نیز اعمال میکنند. هادی عامری، در همان مصاحبه، در برابر این پرسش که؛ چه کسی به شما دستور میدهد و مقام و منصب رسمی شما چیست، میگوید:
«من هیچ اقدامی نمیکنم مگر آنکه با نخستوزیر عبادی مشورت کرده باشم. من تنها یک مبارز در میان مبارزان دیگر هستم.»
ناراستی سخن عامری و ماهیت زشت و نابکاری شیعیان شبهنظامی زیر فرمانش را اما باید در آینۀ سخنان، یا به عبارت روشنتر در فریاد و فغانهای، عبادی ـ در مقام نخستوزیری ـ مشاهده کرد. در اردیبهشت 2016، پس از آغاز افول ستارۀ داعش و بالا گرفتن فشار «دولت» عراق و آمریکاییان باقیمانده در این «کشور»، بر گروههای عراقیِ زیر فرمان سپاه پاسداران ایران، عبادی در حمله به این نیروها سخنانی ایراد کرد، که البته با تأخیر بسیار، یعنی در آغاز سال 2019، و پس از عبور بخشی از نیروهای مسلح «حشدالشعبی» از مرزهای ایران و «استقرارشان» در پادگانهای جنوب کشور، از جمله در دزفول «قرارگاه سپاه قدس»، بخشی از آن سخنان، بهعنوان هشدار و احساس خطر، بر روی سایتهای فیسبوکی ایرانی پخش و دستبهدست چرخید. عبادی در آن سخنان در بارۀ این دستهها میگوید:
«آنها دولت را ضعیف میخواهند، جامعه را ضعیف میخواهند، تا دستههای تبهکارشان قویتر از جامعه و دولت شوند، تا بتوانند با زور و تهدید سلاح بر مقدرات مردم مسلط شوند. وقتی به اینها اعتراض میکنند، معترضین را میربایند. آیا ما با نظام بعثی جنگیدیم، با آن نظام خونریز جنگیدیم، تا در آخر یک سری فرقههای تبهکار بر ما حکم برانند؟ آیا چنین چیزی عاقلانه است؟»
و دریغا امروز، به ابتکار پاسدار سلیمانی، ایران مکان حضور و استقرار بخشی از همین نیروهای تبهکار شده و مردم ایران به حق و به هراس از خود میپرسند، ارتش ایران کجاست و بر سر آن چه آمده است که کشور چنین زیر پای بیگانگان «تبهکار» و مزدور افتاده است؟!
«حشدالشعبی» دومین بازوی نظامی جمهوری اسلامی
حشدالشعبی، نیرویی بر همان «محور مقاومت اسلامی» و هدف تشکیل آن در عراق مورد نظر سران سپاه و رهبری رژیم اسلامی بوده است. نگاهی به وظایف تعیینشدۀ منطقهای و جهانی آن نیرو، آنهم از دید و از زبانِ خودِ هواداران نظام اسلامی، جای چندانی برای پردهبرداری از چهرۀ زشت و روشنگری در بارۀ هراس حضور و تأثیر شوم آن بر سرنوشت کشور، نمیگذارد، خاصه در برابر چشمان آن سازمانها و احزاب چپی که از سر مماشات و ملاطفت در بارۀ انتقال این نیروها به ایران سخن گفته و آن را عادی جلوه و خود و مردم را در بارۀ عواقب این حضور فریب دادهاند. در نوشتهای در بارۀ حشدالشعبی، تحت عنوان «چرا آمریکا در پی تضعیف حشد الشعبی است؟ »، در «سایت مشرق»، یکی از بلندگوهای تبلیغاتی وابسته به سپاه پاسداران و وابستگان رهبری اسلامی، میخوانیم:
«مهمترین مشخصههای امنیتی – نظامی حشدالشعبی عبارتند از کنترل مرزهای مشترک با سوریه، امنیت سازی در شهرها و مناطق مرزی، سامان دادن عملیاتهای برون مرزی و همگرایی در محور مقاومت. نمونههای عملیاتهای حشدالشعبی در آزادسازی موصل که در غرب موصل میباشد. در حقیقت سیر عملیات نظامی در عراق و مرزهای سوریه به نحوی است که نمیتوان هر عملیاتی را بدون ضلع قدرتمند حشدالشعبی تصور نمود.»
بخشی از این نیرو امروز به ایران آورده و استقرار داده شده است، نیرویی با همان پتانسیل تبهکاری و خشونتی که از آن سخن رفت، و بدین قصد که ـ همچون عراقیها و سوریها ـ ایرانیان نیز، از این پس، نتوانند هیچ تحولی در آیندۀ خود و میهنشان را «بدون آن ضلع قدرتمند تصور نمایند»!
در بخش قبلی به مورد تشکیل «نخستین بازوی نظامی حزبالله لبنان» اشاره شد، اینبار، در عراق نوبت به تشکیل دومین بازوی «سپاه شیعه» یا «حشدالشعبی» رسید و روند تشکیل آن بدین قرار بود که، در آغاز با گردآوری و سازماندهی نیروهای مزدور، در کشور آشوبزدۀ عراق، با استفاده از تجربۀ لبنان و به یاری و با بکارگیری کادرهای باسابقۀ حزبالله، بعد، بهرهگیری از زمینههای گسترده و مناسبی که توسط رهبران فاسد و متعصبی چون نوریالملکی، از طریق فرقهای کردن سیاست عراق و ایجاد اختلاف و کینه میان شیعیان و سنیان، فراهم آمده بود و سپس مرحلۀ تثبیتِ حضور و القاء «ضرورت» وجودی چنین نیرویی، بر پیکر ازهمپاشیدۀ ارتش عراق و با از راه رسیدن مائدۀ آسمانی دیگر، یعنی ظهور داعش و به نام جنگ با آن. بهرغم تمامی این تلاشهای مرحلهای و مقدماتی، اما با فتوای آیتالله سیستانی و حکم شرعی وی در بپا خاستن پیروان شیعه در جنگ با داعشیها بود که امواج بالاگیرنده و بسیج گسترده و تشکیل بازوی دوم «سپاه شیعه»، مستحکم و بازگشتناپذیر گردید؛ فتوای شرعی مبنی بر وجوب جنگ شیعیان علیه نیروی وحشت و ارعاب داعشی که قصد تسخیر بغداد، انهدام اماکن و قبور مقدس شیعیان در کربلا و نجف را داشت و تهدید مستقیمی علیه ایران نیز بهحساب میآمد. صدور این فتوی، در اواخر بهار 2014، فرصتی شد طلایی؛ برای سپاه پاسداران، بهمنظور حضور رسمی و آشکار در عراق و به نام درخواست دولت عراق و دفاع از مرزهای خود. این حضور البته نه با اتکا به نیروی منظم نظامی بلکه با بسیج «زوار» و «اهل قبور» به تحریض «پاسداری از قبور مقدس»، با سلاح و با کیفهای پر پول؛ و چشمانداز پولهای «بادآوردۀ» بیشتری، پس از لغو بخشی از تحریمها و از راه فروش نفت، به دنبال انعقاد برجام، و البته زیر عبای بیاختیاری کامل دولت روحانی، که به ریا وعدۀ تغییر سیاست بینالمللی ایران را میداد. از آن زمان، یعنی در جنگ با داعش و در معاملهگریهای آشکار و پنهان با آمریکاییان، بود که ستارۀ بخت پاسدار سلیمانی، که سالها زیر ابرهای «استراتژی چراغ خاموش» مخفی مانده بود، در آسمان ایران و جهان شروع به درخشیدن نمود.
سیر سعودی ستارۀ درخشان سپاه قدس
پیش از این نیز، در بخش قبلی، به رابطۀ پاسدار سلیمانی با تروریستهای حزبالله و وظیفۀ پذیرایی از آنان، بعد از انجام عملیات ترور در چهارگوشۀ جهان و فرارشان به ایران، اشاراتی شد. اما طی اسناد و تصاویری ـ در همان سالهای 2003 و 2004 ـ از حضور بخش وسیعتری از نیروهای حزبالله لبنان در سلیمانیۀ عراق، و حضور بخش دیگری از همین نیروها در شهر دزفول ـ مهمترین پایگاههای نظامی سپاه قدس ـ در ایران، پرده برداشته شد. از همان سالهاست که میتوان مسیر ترقی تدریجی سلیمانی از یک سپاهیِ «ساده» و از میهمانداری تروریستهای لبنانی، به امیری و سرداری، یا به قول رسانههای غربی به مقام «ژنرالی» را مشاهده و دنبال نمود؛ ارتقاء مقام در دستگاه سیاسی قدرت در ایران، بر روند و زمینهسازی برای حضور نظامی گسترده در عراق، از طریق گردآوری نیروهای شیعه شبهنظامی بهعنوان ابزار تهدید و «فشار از پایین»، و بهعنوان مقدمۀ حضور سیاسی برای «چانهزنی در بالا» با دولتهای دستنشاندۀ آمریکایی در این سرزمین بههم ریخته و آشفته و درگیر در جنگ داخلی و جنگ با داعش. نقش کلیدی «ژنرال» سلیمانی، در این روند کاملاً بارز است؛ در همکاری و بهرهگیری از تجربۀ کادرهای حزبالله لبنان، در گردآوری و سازماندهی شبهنظامیان بیرون از حیطۀ قدرت دولتی، و به مزدوری «دولت» ایران، با برخورداری از شمّ قوی در تشخیص فسادپذیری و ولع قدرت رهبران شیعۀ عراقی که کاملاً آمادۀ ورود به بازیهای رژیم ایران بودند. البته همۀ اینها با در اختیار داشتن منابع مالی هنگفت ایران و بهرهمندی از پشتیبانی قدرت سیاسی آن. چهره و استعدادِ «ژنرال» قاسم سلیمانی، در روندی، برجسته شد و درخشید که در انتهای آن باخت آمریکا در ایجاد نظم و امنیت در عراق، شکستخوردگی «حکومتهای متوالی» وابستۀ عراقی و درماندگی هر دو در بازسازی نظام و دستگاه صاحب اقتدار برای ادارۀ «کشور»، قرار داشت و ادامۀ خلأ قدرت در عراق، تداوم از همپاشیدگی جامعه و ادامۀ نگونبختی مردم تجزیهشدۀ آن به شیعه و سنی و ترکمن و کرد و عرب، همچون سرنوشت محتومی مینمود. در این سرنوشت محتوم، تنها چیزی که، در حقیقت، وجود نداشت، دولت و ملت عراق بود.
نقل داستان عراق پایان نیافته و شرح کامل آن نیز در اینجا نمیگنجد، اما این نتیجه را میتوان بدانچه که تاکنون گفتهشده است افزود که؛ با حضور و شرکت فعال مأموران رژیم اسلامی در عراق، و در رأس آنان فرماندهان سپاه قدس ـ بخش عملیاتی سیاسی ـ نظامی برونمرزی سپاه ـ به سرکردگی قاسم سلیمانی، با حمایت صددرصد مقام «معظم» رهبری، با صرف بودجههای کلان از جیب ملت ایران، و با دامن زدن به فرقهای شدن هر چه بیشتر عراق و حمایت از گروههای شیعه مسلح، با اعمال نفوذ و فشار در تشکیل دولتهای دستنشاندۀ شیعهمسلک، شعلۀ آتش جنگ داخلی عراق، در همجواری ایران، هرگز خاموش نخواهد شد. این آتش هر امیدی، در بازگشت به امنیت درون مرزها و بازسازی نظم و نسق دولتی و نظام و دستگاه اداره کشور و تأسیس جامعۀ عراق را در خود فروسوزانده و خواهد بلعید. علاوه بر آن ایران را، در همسایگی خود، با توجه به شرایطی که رژیم اسلامی در کشور فراهم آورده است، همچنان در خطر سرایت آن آتش به درون مرزها، نگه خواهد داشت. کم نیستند نیروهایی در عراق که در انتظار نخستین حمله به کشور، آمادۀ عبور از مرزها یا ایجاد آشوب از درون، نشستهاند.
اما تلختر و مهمتر اینکه، این الگوی آشوب و از همگسیختن عراق، در حقیقت، سناریوییست که سپاه پاسداران آن را، در ایران بهصورت نرمتری، از طریق همان «استراتژی چراغ خاموش»، به صحنۀ اجرا آورده و دنبال نموده است. یعنی افزایش قدرت اقتصادی و نظامی خود، به زیان ارتش، تقویت نیروهای بسیج و حزبالله، و گروههای مسلح مافیایی، به زیان نیروهای انتظامی، اعمالنفوذ امنیتی و به فساد کشاندن نظام دادگستری و بهموازات اینها افزایش قدرت سیاسی و نفوذ خود در نهادهای سیاسی کشور و مداخله و کارشکنی دائمی، در کار دولتها و ریاستجمهوریهایی که در ایران به رأی مردم انتخاب شده و تغییراتی را وعده داده اما از طریق توطئه و دسیسه و اقدامات خلاف قانون و سرخودِ سپاه و دستگاههای مافیایی و امنیتیاش، البته به اتکا رهبری و اطمینان از پشتیبانیهای وی، از حیز انتفاع افتاده، اعتبار از دست داده و خانهنشین شدهاند، بیآنکه حتا قادر باشند، به صداقت نداشتهشان، گوشهای از حقایق در پسِ «استراتژی چراغ خاموش» را بر مردم ایران آشکار کنند و از نقشههای شوم رژیم علیه ملت و کشور ایران پرده بردارند. فریب پشت فریب، دروغ پشت دروغ و بزدلی پشت بزدلی کارِ دولتهای اصلاحطلب را بهجایی رساند که رفتار و سخنان سبکسرانه و بیمایۀ احمدینژاد، در بارۀ «برادران قاچاقچی» و اقرار وی به پرداختهای هنگفت از بودجههای دولتی به پاسدار سلیمانی، برای خرج در عراق و سوریه و…، به «شجاعت» وی تعبیر گردید!
امروز آنچه را که باید به کارنامۀ سیاه فرماندهان سپاه افزود؛ وارد کردن و مستقر ساختن نیروهای مسلح و تبهکار بیگانه در خاک ایران است، که در نفس خود معنایی، جز نقض حاکمیت و استقلال ملی ایران و شکستن مرزهای کشور به زیر پای بیگانگان ندارد. و آن هنگام که بدنۀ ایرانی سپاه و بسیج از سرکوب هممیهنان خود سرباز زنند، این بیگانگان مزدور بهعنوان نیروی ذخیره سرکوب مردم به جان آمدۀ ایران، بکار رژیم اسلامی خواهند آمد. به همان روشی که اسد در سوریه به حامیان خود در ایران آموخته است.
سوریه «عمق استراتژیک» سیدعلی خامنهای و اسد «قهرمان» وی در میان اعراب
در مکتب اسد: درهمان دوسالۀ نخست ناآرامیها و تظاهرات گسترده در سوریه، و به موازات سرکوب وحشیانۀ مردم بپاخاسته، بهویژه با مشاهدۀ بمباران هوایی شهرها و روستاها، بخشی از نیروی نظامی این «کشور» از ادامۀ سرکوب مردم سرپیچی نموده و با تداوم جنگ داخلی بدنۀ اصلی این نیرو بهتدریج ازهم پاشید. بخش بزرگی از پرسنل نظامی متواری و جوانان بسیاری از رفتن به خدمت سربازی سرباز زدند. گروههای بزرگی از آنان «کشور» را ترک و دستههایی نیز به شورشیان پیوستند. اسد در جبران و تأمین نیروی سرکوب خود، دستههایی متشکل از پستترین لایههای خلافکار، بیکار، دزد و قاچاقچی را، به یاری و با حضور حزبالله لبنان، گردآورد، سازمان داد، مسلح کرد و به جان مردم ناراضی سوریه انداخت. این دستهها بهسرعت نامشان به «سپاه ارواح» یا «سپاه مرگ» شهرت یافت؛ سپاهی بسیج شده و مزدور و مسلح که پس از هر حملۀ هلیکوپترها و در پناه تانکها به مناطق مختلف هجوم آورده و هر که را، از کودک و زن و مرد و پیر و جوان، کشته و هرچه برسر راهشان قابل حمل، به تاراج برده و پس از یکی دو روز توقف و کشتار و غارت، بساط خود را جمع کرده، تا در جایی و روستایی یا منطقهای دیگر پهن کنند، اما پیش از ترک، این جمله را، بهعنوان ردپا و امضای حضور خود، بر در و دیوار برجای میگذاشتند: «اسد برای همیشه یا سوریه را به آتش خواهیم کشید.» البته این بار نخستی نبود که از سوی حکومت سوریه با مردم خود چنین رفتاری میشد. بشار اسد چنین روش و برخوردی با مردم ناراضی را در مکتب پدر ـ حافظ اسد ـ آموخته بود. حافظ اسد در سال ۱۹۸۲، همین رویه را در برابر شورش شهر Hama بکار بست. به روایتی ۳۲ هزار تن از مردم زیر سیطرۀ خود در این شهر را از دم تیغ گذراند. و گفته میشود؛ وی، بعد از آن که از پسِ سرکوب و خاموش ساختن آن شورش برآمد، برای جلبِ دوبارۀ نظر و کمکهای پادشاه عربستان سعودی، برادر خود را بهعنوان فرستادۀ ویژۀ خویش به عربستان اعزام داشت. پادشاه سعودی از پذیرفتن برادر و فرستادۀ ویژۀ حافظ اسد خودداری نمود. اما آن فرستاده پیامی برای پادشاه سعودی ارسال داشت با این مضمون که: «چنانچه ما بار دیگر مورد تهدید قرارگیریم، مجبور خواهیم شد، نه تنها Hama، بلکه کل دمشق را ویران و نابود کنیم»! سران جمهوری اسلامی از اسد بسیار درس گرفتهاند و برای بقای خود و آرمانشان حاضرند ایران و ایرانیان را قربانی کنند.
سرآغاز اتحاد با سوریه
شرح سرنوشت سوریه را، البته با درنظر گرفتن سابقۀ طولانیتر رابطه و مناسبات جمهوری اسلامی، با حافظ و بشار اسد، رئیس جمهورهای مادامالعمر سوریه، باید به سرنوشت عراق دوخت و بر بستر سرنوشت شوم آن دو، سرشت سیاستهای رژیم اسلامی را که بر لاشۀ کشورها فرودآمده و از آنها تغذیه میکند، مشاهده و دنبال نمود.
آغاز این رابطه و ادامۀ آن را، که همواره و بدون انقطاع تا به امروز، هزینههای مالی، سیاسی و اخلاقی سنگینی برای ملت ایران داشته است، باید در همان آغاز رژیم اسلامی و در جنگ هشتساله میان ایران و عراق، جستجو نمود و انگیزۀ شروع آن، از سوی سوریه، را در تقابل دشمنانۀ حافظ اسد با صدام حسین و رقابت خصمانه میان دو حزب بعث سوریه و عراق بر سر «رهبری جهان عرب» یافت، که رسیدن به این مقام، تا پیش از پیدایشِ جمهوری اسلامی، تنها از مسیر دشمنی با اسراییل و حمایت از فلسطین، میگذشت. بزرگترین «هنر» و «کفایت» جمهوری اسلامی نشاندن ایران بهعنوان «دشمن اصلی» اعراب، بجای اسراییل بود. زیرا این رژیم، مانند سایر رژیمهای «کشورهای اسلامی» مدعی «رهبری جهان اسلام» بود و در رقابت با رژیمهای اسلامی دیگر و یافتن دست بالاتر، صدور انقلاب اسلامی ضدآمریکایی به منطقه، به انضمام ستیز آشتیناپذیر با اسراییل را، بهعنوان پیششرط رسیدن به این مقام، در دستور سیاستهای خود قرار داده بود. و بزرگترین خدمت اسد، البته در قبال دریافت باجهای هنگفت، از جمله دریافت نفت ارزان از ایران، جلوگیری از یکپارچگی موضع «اجلاس سالانۀ سران عرب» علیه ایران در جنگ هشتساله بود. البته پیش از آن نیز حافظ اسد، که از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران استقبال و آن را در راستای تقویت جبهه مبارزه با اسراییل قلمداد کرده بود. در آغاز همین حد از موضعگیری برای بذل و بخششهای رژیم انقلابی درگیر در جنگ با عراق کافی به مقصود بهحساب میآمد. حافظ اسد نیز، که خود نیازمند کمک دیگران و در رأس همه وابسته به روسیه بود، و چیز بیشتری نداشت که در حمایت از ایران عرضه نماید، این معامله و پیمان را برای خود، در رقابت و دشمنی با دیگران سودآور میدید. بدین ترتیب، براساس این دو موضع، سوریه به رهبری اسدها در مقام شایستۀ توجۀ ویژه، در محاسبات «استراتژیک» جمهوری اسلامی قرار گرفت و متحد استراتژیک این رژیم، تا مرحلۀ نابودی سوریه باقی ماند. در «جهانی» که هنوز در آن اصل «انسان گرگ انسان» جاریست، و دولتها همواره در صدد و آمادۀ دریدن یکدیگرند، چنین «اتحادهای فاوستی»، بر مبنای دشمنی با دیگری، امر «پیشپا» افتادهایست و هزینۀ آنها، به زیان ملتها و مردمان و بهای اخلاقی و سیاسی آنها، در هیچ معادلهای بهحساب نمیآیند هرچه میخواهد باشد. حتا عبور از روی لاشۀ همپیمانان، به نام حفظ منافع، که عموماً از حد منافع شخصی صاحبان قدرت فراتر نمیرود، نیز مجاز است و گردی هم بر هیچ وجدانی نمینشاند که، پیشتر در بستن پیمان با شیطانِ درون، به حراج گذاشته شده است.
نگونبختی روان ایرانی: در برابر نفرت دیگران
و اما، گذشته از این سابقه قدیمی و صرفنظر از ریشهها و انگیزههای پیدایش رابطه و همپیمانی میان رژیم اسلامی و رژیم اسد، اما بررسی روند تحولی و تکاملی این رابطه و توجه به کیفیتِ نتایجی که ببار آورده است، برای ایرانیان بسیار اهمیت دارد. زیرا مانند، سرنوشت عراق، آنچه بر سوریۀ ویران رفته و نقش و سهم رژیم اسلامی در آن، ماهیت اهداف آن را بهتر و روشنتر نمودار میسازد. و در این نموداری، در درجۀ نخست، دو نکتۀ اساسی و تکاندهنده، توجه ایرانیان را به خود، جلب مینمایند.
نخست آلودگی دست رژیم اسلامی در جنایاتی که رژیم اسد، طی هشتسالۀ گذشته از جنگ «داخلی»، علیه مردم خود اعمال کرده است. این جنایات از حد و از شمارش خارج و گَردِ بدنامی و لکۀ ننگ آنها بر دامن ملت ایران، نشسته است؛ ملتی که سرزمینش به پایگاه اعزام نیروی سرکوب و قتل و غارت علیه سوریها شهرت یافته و ثروتش برای تأمین نفرات پیاده، تسلیحات نظامی و منابع ویرانی سوریه، و در خدمت اهداف رژیم اسلامی، که حفظ ظاهری اسد تنها یکی از آنهاست، بکارگرفته میشود. به گزارش برخی از افسران فراری نیروی هوایی سوریه، از همان سال 2012 از جمله خلبان متواری سوری به امان پایتخت اردن، قسمت امنیتی نیروی هوایی سوریه ـ بخش 720 ـ عهدهدار تهیۀ لیست سفارش هرروزۀ سوریه، از تهران است؛ از پیچ و مهره گرفته تا چرخ و روغن هیدرولیک و بنزین سوخت هواپیما. به گفتۀ وی: «تقریباً هر روزه هواپیماهای باربری از تهران حامل آنچه سفارش دادهشده است، در فرودگاههای نظامی سوریه فرود میآیند… چنانچه ایرانیها از تحویل این نیازمندها خودداری کنند، ظرف دو هفته نیروی هوایی سوریه از کار خواهد افتاد.» البته رژیم اسلامی قصد توقف تأمین نیازمندهای رژیم سوریه را نداشت و در این هشتساله نیز از اقدام به هیچ تلاشی، در حمایت اسد، کوتاه نیامده است.
بنابراین، برای ایرانیانی که، دست بر قضا، امکان روبرو شدن با سوریهای زخمخورده، جنگزده، قربانی داده، متواری از خانه و کاشانه و آواره در اردوگاههای تحقیر در سراسر جهان، پیشآمده و در لحظۀ نگاه در نگاه شدن با آنان، قرارمیگیرند، نمیبایست، از مشاهدۀ شعلۀ خشم و بیزاری، در چشم سوریها نسبت به خود، در شگفت شوند و بهتر آن است، تا زمان پاک کردن این لکۀ ننگ از دامن خود، از سر شرمندگی نگاه فرود آورند. نام ایرانی در دل سوری، چه بهحق یا به ناحق، آتش نفرت و انتقام برافروخته است. نه تنها سوریها، و نه تنها عراقیها که به سوریها افزوده شدهاند، بلکه افغانهای پناهندۀ ساکن ایران، با تجربههای تلخی که در رابطه با جنگ سوریه کردهاند، با احساس مشترک نفرت نسبت به ایرانیان ـ چه بهحق و چه ناحق ـ به سوریها و عراقیها و دیگران پیوستهاند.
در میان همۀ این مردمان، سرنوشتی فلاکتبارتر، اسفبارتر و ترحمآورتر از روزگار افغانهای پناهنده به ایران نمیتوان یافت. در بازجوییهایی که از برخی از دستگیرشدگان افغانی، به دست مخالفین اسد در جبهههای جنگ داخلی سوریه، صورت گرفته، بهدفعات شنیدهشده است که؛ بسیاری از این مردان جوان، به جرم کارهای خلاف، دزدی یا قاچاق مواد مخدر و یا در اثر دستگیری به دلیل اشتغال به کار سیاه و بدون برگۀ شناسایی و اجازۀ اقامت، در ایران زندانی و از درون بند، پس از ترتیب ملاقاتی با افراد سپاه در همان زندان، و با وعدۀ بخشودگی بقیۀ مجازات، که گاه تا حد اعدام است، و یا با وعدۀ اعطای برگۀ اقامت، برای خود و اعضای خانواده، به سوریه اعزام شدهاند و گاه نیز با کل خانواده با وعدۀ دریافت اجازۀ کار و خانۀ مجانی در سوریه. البته در میان افغانها کم نیستند افراد متعصبِ اهل شیعه و «اهل قبوری» که به شوق برانگیختۀ دفاع از «قبر» زینب خواهر حسینابنعلی، «قهرمان کربلا»، و به وظیفۀ حفاظت از «قبر» آن «سیده» در برابر کافران داعشی، که به گفتۀ حسن نصرالله، رهبر حزبالله، همان «تکفیریهایی» هستند، که «حسین را به شهادت رساندهاند»، داوطلبانه به جبهههای سوریه رفته و بازنگشتهاند.
بنا بههمان گزارشها، نازلترین و ظالمانهترین برخوردها نیز علیه افغانهای اعزامی از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به جبهههای سوریه، صورت میگیرد. چنانکه، بهعنوان نمونه، از مکالمات ضبط شده میان سران شورشی و افسران سوری در معاوضۀ اسرا، برمیآید؛ که وابستههای نظامی سوریِ مسئول معاوضۀ اسرا، در ازای آزادی افغانیها، حتا انگشتی هم نمیجنبانند. شورشیان، به تجویز افسرانِ سوری، میتوانند، هرچه خواستند، بر اسرای افغانی روا دارند، هر چه خواستند؛ بکشند یا رهایشان کنند. زیرا از نظر نظامیان سوری، این ذخیرۀ انسانی لایزال و این منبع تأمین نیروی جنگی پیاده در جبهۀ دفاع از اسد، پایانناپذیر مینماید. شایع است که پول خون هر افغانی کشته در جنگ سوریه 700 دلار است که، توسط رژیم ایران، به خانوادۀ آنان پرداخت میشود.
حتا حامیان و سران سوری اسد، که خود شانهبهشانۀ نیروهای اعزامی سپاه پاسداران، حشدالشعبی عراقی، حزبالله لبنانی و فاطمیون و زینبیون افغانی و پاکستانی، و در معیت بمبافکنهای روسی، در جنگ داخلی حضور داشته و خود دست در جنایتهای رژیم سوریه دارند، از آن حس نفرت نسبت به ایرانیان خالی نیستند. نمونهای از آن، یعنی کشته شدن چند تن از فرماندهان و سران سپاه، در این «کشور» را میتوان به ذهن فراخواند و به یاد آورد؛ ازجمله کشته شدنِ «سردار حاج حسین همدانی» معروف به «حبیبِ سپاه»، در این کشور را. در هفتۀ آغازین اکتبر 2015 شایع شده و یکی از فرماندهان ارتش باقی ماندۀ بشار اسد نیز اعلام کرده بود که «ما بهزودی به پیروزی بزرگی دست خواهیم یافت.» موضوعِ محاصرۀ Aleppo و حمله به این شهر در میان بود که گفته میشد که برای آن صدها نیروی رزمنده از سوی حزبالله در راه بوده و «ایران» بهتنهایی ۳هزار نفر تدارک دیده و به این جبهه اعزام داشته است. تنی چند از فرماندهان سپاه پاسداران، همگی به نام کارشناس و مشاور و…، قرار بود، پیش از حمله، که قرار آن بر دوازدهم اکتبر گذاشته شده بود، از جبههها بازدیدهایی به عمل آورند. آن حمله بدون نیروهای «ایرانی» انجام گرفت و نتیجهای به نام «پیروزی» نیز به دست نیاورد. اما تعدادی از فرماندهان ارشد سپاه، که نه تعدادشان و نه علت مرگشان نیز بهدرستی و راستی اعلام نشده است، پیش از آن حمله کشته شدند. ازجمله حسین همدانی فرماندۀ ارشد سپاه، که در هشتم اکتبر، چند روزی قبل از آن حمله، کشته شده بود. برخی میگویند در یک نبرد و عدهای میگویند در اثر یک سانحۀ اتوموبیل. در هر حال، روایت در سوریه، بهگونهای متفاوت نقل میشود و به این روایت که؛ گزارش دقیقی در بارۀ مکان و زمانِ حضور و بازدید فرماندهان سپاه از جبهه، از پیش، و از درون سران ارتش اسد، به شورشیان داده شده بود. در روز حمله نیز، از طریق بیسیمها، صدای هراسان ایرانیهای مستقر در قرارگاه جنوبی Aleppo و همچنین آژیر ممتد آمبولانسهایی، که آن قرارگاه را بهسرعت ترک میکردند، شنیده میشد.
در سوریه و در میان نظامیان نزدیک به اسد همچنین شایع است که دست ایرانیان در ناپدید شدن برخی از سران سیاسی و نظامی سوری مخالف دخالتهای بیش از حد سپاه، در کار است، ازجمله در سر به نیست شدن ژنرال Shahlish، آجودان مخصوص بشار اسد. حتا گفته میشود موضوع شرکت مستقیم روسیه در جنگ سوریه، و سفر ناگهانی بشار اسد به مسکو و ملاقات با پوتین برای طرح درخواست حضوری از وی برای این شرکت، علاوه بر ضعف فزایندۀ اسد و دستگاه سرکوب امنیتی و نظامیاش، همچنین به ماهیت مقاصد ایران برای سوریه و دخالتهای خارج از مرز و حد سپاه نیز ربط داشته است. چنانکه یکی از افسران روسی که سالها در دمشق، بهعنوان وابستۀ نظامی سفارت آن کشور در سوریه زیسته است، در مورد رابطۀ سوریها با ایرانیها گفته است:
«سوریها از دوستان و حامیان خود وحشت کردهاند. و این ترس موجب شده است که بشار اسد از روسیه درخواست حضور مستقیم در سوریه را بنماید. سوریها از ایرانیان، که با سوریه همچون کلنی خود رفتار میکنند به خشم آمده و به آنها اعتمادی ندارند، از اینرو از ما خواستهاند که به سوریه برویم.»
البته ادعاهایی چون: «سوریه بهعنوان استان سیوپنجم ایران» از سوی حسین طائب، فرمانده سابق نیروی مقاومت بسیج، رئیس سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مسئول فعلی اطلاعات سپاه پاسداران، و یکی از بدنامترین و منفورترین چهرههای نظام اسلامی نزد ایرانیان، به علاوۀ کارهایی که در سوریه توسط سپاه و به هزینۀ مردم ایران، صورت میگیرد، باور روایتها، از زبان روسیها را آسانتر مینماید.
علویهای حامی اسد، نیز، حضور روسیه غیرمذهبی را به عوامل رژیم ایران ترجیح میدهند، زیرا از حضور فعال و تبلیغات مذهبی و هزینههای هنگفتی که از سوی مأموران رژیم اسلامی و سپاه در دمشق و شهرهای دیگر سوریه، برای ساختن حسینهها، مساجد، ایجاد مدارس مذهبی و مکتبخانه برای تدریس قرآن، صرف میشود، ناراضی شده و به هراس افتادهاند، همچنین از گسترش حضور مشهود زنان محجبه در شهرهای بزرگ سوری، که پایه و مبنایی در اعتقادات علویها، به گفتۀ خودشان، ندارد ناخشنود و ناراضیاند.
سپاه قدس، زمینهای فراوان و خانههای خالی از سکنه و متعلق به فراریان سوری را با پرداخت پول به رژیم اسد در شهرها و روستاهای «سوقالجیشیِ» سوریه، بهویژه در جوار لبنان، خریده و در اختیار شیعیان قرار میدهد و بسیاری از افغانهای بیخانمان در ایران را نیز با چنین وعدههایی به جبهههای سوریه اعزام میکند.
تعارض هستی ایران با اهداف رژیم اسلامی در فرای مرزهای کشور
و اما نکتۀ بسیار مهمتر اینکه؛ رژیم اسلامی در عمل در سوریه و با شرکت مستقیم در جنگ داخلی آن، به صورتی کاملاً عریان نشان داد که تا کجا آماده است، در راه اهداف خود، از جمله ادامۀ «نبرد» علیه آمریکا، تلاش برای دستیابی به «سنگرهای» مشرف به اسراییل و یا کوشش در افزایش شعاع پرتاب و اصابت موشکهایش به خاک این کشور، پیش رود: تا جایی که، تنها دو راه بیشتر باقی نماند؛ یا ادامۀ ناامنی علیه اسراییل و آمریکاییان حاضر در منطقه، ادامۀ جنگ و کشتار مذهبی و فروریزی یکبهیک «کشورهای» قرارگرفته بر «محور مقاومت اسلامی» و به قیمت ازهمپاشی سرزمینها و تبدیل آنها به تلّی از خاکستر و به بهای به خاک سیاه نشستن و آوارگی میلیونها انسان، و یا، قبول دولتهای دستنشانده و مافیایی، زیر سیطرۀ فرماندهان شیعه و تحت رهبری ولیفقیه ایران و تن دادن به «تعامل» و «مراوده» با آنها. نتیجه در هر دو صورت یکیست؛ آزادی عمل و دستگشادۀ رژیم و نیروهای مافیایی و نظامیاش در گسترش نفوذ خود در منطقه بهعنوان یک «قدرت منطقهای» که «در سیر عملیات نظامی و سیاسی آن» بر «محور مقاومت اسلامی» یا «جهان اسلامی»، هیچکس و هیچ دولتی نتواند هیچ «عملیاتی را بدون ضلع قدرتمند» ولایت مطلقۀ فقیه «تصور نماید.» رژیم اسلامی تاکنون خود را در مسیر این هدف، در عراق «پیروز» و در سوریه در راه «پیروزی» میداند و دوام اسد در قدرت را مقدمۀ دیگری بر آن «پیروزی» میشمارد.
و این یکی از گرهگاهها و به عبارت دیگر از مهمترین تعارضاتیست که، میان درک حکومتگران اسلامی و درک ایرانیان از ملت و کشور ایران، وجود دارد؛ تعارضی که هستی ایران را به چالشهای سخت و خطرهای بزرگ کشانده است. رشتۀ تصمیم و عمل در دست حکومت اسلامیست و اوست که هزینههای سنگینِ دریافتِ کج خود را، از معنا و مفاهیمی نظیر «پیروزی»، «اقتدار» و «قدرت منطقهای»، به ملت ایران تحمیل کرده است. رژیم اسلامی خود را در «شکستدادن» آمریکاییان در عراق یا سوریه «پیروز» و در تهدید اسراییل «موفق» میداند، سپاهیان دستنشاندۀ آن در هر کجا که لازم باشد، وارد شده و دست به عملیات زده و ناامنی ایجاد میکنند، به هراس دامن میزنند، و فشار را به درجهای بالا میبرند، تا رژیم اسلامی هدفهای خود را، مرحلهبهمرحله، به کرسی بنشاند و احساس «پیروزی» کند. اما ایرانیان به خود و به میهن خویش مینگرند و به عین میبینند و به حس لمس میکنند که در این معادله و بر بستر پیشرفت چنین افکار و اهدافی، بازندهاند و هر روز بهسرعت بیشتری به پارگین شکستخوردگی نهایی، تخلیه شدن از قوای زایندگی و بقای فردی و اجتماعی و شایستۀ انسانی، از همگسیختگی و تضعیف ارکان نگهداری این جامعه و ملت هزاران ساله نزدیکتر و از درون همچون جسم بیجانی فاسد و متلاشی میشوند. شاید، برای دریافت بهتر هستۀ اصلیِ درکِ مخَبَّطِ رژیم اسلامی، از «پیروزی» و «شکست» یادآوری و تکرار سخن هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه سابق آمریکا، در بارۀ مسابقۀ تسلیحاتی در زمان جنگ سرد، یاری دهنده باشد.
روزی در بحثی که با دوستان دست درکار بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی داشتیم، دوست عزیزم، مهدی موبدی، در اطمینان از شکست جمهوری اسلامی در اهداف خود، سخن کیسینجر را یادآور شد و نقل کرد که وی در دوران جنگ سرد و اوج مسابقۀ تسلیحاتی با اتحاد جماهیر شوروی سابق گفته بود؛ تحمیل هزینۀ تسلیحاتی از سوی آمریکا به شوروی و ولع رهبران «پایگاه سوسیالیسم جهانی» در نشان دادن «ابر قدرتی» خود در زمینههای نظامی، دامی در برابر شوروی و وزنۀ سنگینیست بر پشت آنان و در نهایت کمر آن کشور را خواهد شکست و آن را بهزانو خواهد انداخت. و این آن نکتهای بود که روسها تا مرحلۀ پایانی و محتومِ از پاافتادن و ازهمپاشیده شدن امپراتوری خود و شکستِ تاریخیِ «آرمانهایشان» قادر به دیدنش نشدند، و نفهمیدند که مهم آن نیست که دیگران در این بازی چقدر زیان کنند، مهم آنست که ما تا کجا خواهیم باخت.
سران رژیم اسلامی یا گوش کر و چشم نابینایی در برابر تجربههای تاریخی بشر دارند و یا «جهان» و «شکست» و «پیروزی» در این جهان را از دریچهای میبینند که عقل سلیم آن را جز پریشانی روان و خَبطِ دِماغ برنمیشمارد. صرفنظر از وضع رو به وخامت فزایندۀ ایران و صرفنظر از اوضاع فلاکتبار عراق، متأسفانه اما سوریه صحنۀ اصلی نموداری و جلوهگاه عینی این درک مخبط شده است. گواه معتبر بر پریشانی این درک و سبکی این مغز، قیاس سادهایست میان، آنچه سران جمهوری اسلامی و متفقین منطقهای آن، در بارۀ «پیروزی» اسد میگویند و میپندارند، و در مقابل، در نظر آوردن حقیقت و تصویر واقعی سوریۀ امروز است.
ا تصویر شهرها و روستاهای ویرانی که نابود شدهاند، صدها هزار کشته ـ نزدیک به ۲۵۰ هزار نفر، تنها تا آخر ۲۰۱۶ ـ و میلیونها زخمی، آوارگی نزدیک به دوسوم جمعیت آن «کشور»، وضع اسفبار و پررنج زنان و کودکان و سوختن آیندۀ آنان در اردوگاههای ترکیه، اردن، لبنان و… شرح خونجگر و تحقیری که سوریهای رسیده به «بهشت»های اروپای غربی تحمل میکنند. کشوری مخروبه و از هم دریده و به زیر پای بمبافکنها و بمبهای روسی افتاده که تعدادشان در آسمان کجاختر سوریه بهمراتب بیشتر از پرندگان است و پیام شوم خلبانهای روسی که پس از هر عملیات بمباران، از همان آسمان گزارش میدهند؛ آنها را به «سس ماینز تبدیل کردیم»! تصور روزگار بد یمن مردمان نگونبخت و فلاکتزدهای که تازه بعد از جان بدر بردن از دست «سپاه اشباح»، به جبهۀ مخالف اسد، پناه آورده و در بند تروریستهای اسلامی نظیر النصره و داعش و… گرفتار میشوند. «کشور پیروزی» که به زیر دست و پای بیگانگان مسلح افتاده و از هر گوشهاش نجوای غریبهای از انواع مختلف زبانهای عربی، عربی لبنانی، عربی عراقی به لهجۀ بصرهای، فارسی دری، اردوی پاکستانی و بر فراز سر همۀ آنها، روسی شنیده میشود. «کشور مستقلی» که در تلاشهای «صلح» و نشست و برخاستها و جلسات و کنفرانسهای مذاکرات رنگارنگ آن، همه، از ایران و ترکیه و روسیه و اروپا و آمریکا و… حضور دارند و در امور آیندۀ آن سخن گفته و تعیین تکلیف میکنند، جز سوریها. زیرا در حقیقت سوریهای دیگر وجود ندارد. طرفهای واقعی جنگ نیز دیگرانند که در خاک آن نیابتاً باهم میجنگند. از سوریه، هیچچیز، جز یک مخروبه و جز یک نام باقی نمانده است! اسد سوریه است و سوریه اسد. و تنها همین است که برای رژیم اسلامی اهمیت داشته و کفایت میکند. مهم آن است که آمریکاییان و متحدین غربیشان تاکنون موفق به سرنگونی اسد نشدهاند. آنها «شکست» خورده و در خاتمۀ جنگ چارهای ندارند، جز قبول «دولت» اسد و اجبار به مذاکره با ایران و ترکیه و روسیه و عربستان سعودی و… و این از نظر مدافعان اسد، از جمله سران جمهوری اسلامی، به معنای «پیروزی»ست. تنها از پس چنین تخیلات یک مغز بیمار است که نوریالملکی، با حقبهجانبی خود و متحدین و همفکرانش و بهطعنه و کنایه به اوباما میگوید:ا
«در واشنگتن میگفتند که اسد ظرف دو ماه سرنگون میشود، حال سه سال گذشته و اسد هنوز برقرار است.»
و یا گفتههای دیگری از همین دست، از زبان همفکران ایرانی و از مدافعان سرسخت و وفادار به اسد، از سوی فردی نظیر علیاکبر صالحی، کسی که از پست معاونت دبیر کل سازمان همکاری اسلامی، نمایندۀ ایران در آژانس بینالمللی انرژی اتمی و وزارت امورخارجۀ ایران را، تحت مسئولیت رؤسای جمهور ایران اعم از اصلاحطلب و اصولگرا، از خاتمی و روحانی گرفته تا احمدینژاد، طی کرده و در جریان کامل سیاستهای رژیم اسلامی، از جمله در سوریه بوده است. زمانی که اسد متهم به بهکارگیری سلاح شیمیایی علیه مردم خود شده و درحالیکه اکبر هاشمی رفسنجانی، در مقام «ریاست شورای مصلحت نظام» نیز طی سخنانی، صحت این خبر و عبور از «خط قرمز جمهوری اسلامی» اقرار نموده بود، اما صالحی، در مقام معاونت حسن روحانی، ضمن تردید در صحت خبر و طعن و لعنِ دورویانۀ بهکارگیری صلاح شیمیایی، درعینحال میگوید:
«در حقیقت دمشق همکار و متحد مهمی برای ما است که ما او را نمیخواهیم از دست بدهیم. برخی از کشورها موضوع را آسان میگیرند. آنها تصور میکنند، اگر سوریه را مورد هدف قرار دهند، این امر به تضعیف ما خواهد انجامید. از اینرو جنگ در سوریه بهنوعی یک جنگ دیگر را ـ به نیابت از آن کشورها ـ نیز در سایه دارد. ما مقاومتی را که سوریه از خود نشان میدهد ستایش میکنیم.» (از مصاحبه اشپیگل شمارۀ ۲۰ اواسط سال ۲۰۱۳)
«نه جنگ، نه تجزیه، نه جمهوری اسلامی»
سران رژیم اسلامی، متحد استراتژیک خود، اسد، را «پیروز» میدانند، وزیر امور خارجه و چهرۀ نمایندگی «دولت» ایران «مقاومت» اسد را ستایش میکند و «رهبرش» او را «قهرمان اعراب» میخواند، اما، همزمان، نویسندهای از همان سرزمین ـ یاسین الحج صالح ـ از پناهگاههای زیرزمینی خود، در بارۀ آیندۀ سوریه، با بقای اسد، مینویسد:
«رژیم حتا اگر در برابر شورشیان موفق شود، جز یک رژیم مافیایی نخواهد بود؛ یک نظام مخروبه و ویران که بر ستون باندهای جنایتکار بنا شده که همواره در انتظار عملیات تلافیجویانه و انتقام خواهند بود که خود توجیهگر جنایات بعدی خواهند شد.»
و این چشمانداز مشابهیست به روی آیندۀ ایران که رژیم اسلامی در چهل سال عمر خویش در برابر چشمان ایرانیان قرار داده است؛ شبحی باقیمانده از یک ملت تاریخی که فساد و تباهی و از همپاشی و فقدان امنیت، از وجناتش همین امروز میبارد، سرنوشت مردمانی پیوند خورده به عراق و سوریه و یمن و سایر کشورهای قرارگرفته بر «محور مقاومت اسلامی»، بهمثابۀ بخشی از بخشهای مختلف یک «امت» زیر سایۀ حاکمیت شیعه و ولایت صاحبالزمانی. ما ایرانیان باید چشم بر این واقعیت تلخ بگشاییم؛ اگر وضعیت به همان روال و منوالی که تاکنون، زیر سلطۀ رژیم اسلامی، در بیرون و درون ایران و در پیوند باهم پیشرفته است، ادامه یابد، ایران بیتردید بزرگترین بازندۀ این تداوم خواهد بود؛ قطرهقطره شهد جان ایران و ایرانی مکیده و از آن پیکری فرسوده و بیجان و در حال اضمحلال تدریجی و بازیچهای در دست، تبهکاران «حزبالله»، «حشدالشعبی» «فاطمیون»، «زینبیون» و «اهل قبور» زیر فرمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برجای خواهد ماند. آنها اگر بر سر غنائم ایران به جان هم نیافتند، حتماً به جان ایرانیان خواهند افتاد. چنانکه به جان سوریها و عراقیها افتادند.
اما توقف چنین روند و تداومی، به یاری بمبها و تجاوزات بیگانگان، به شهادت تجربه در کشورهایی که با استناد و اتکا به واقعیتهای عینی، تصویر شد، ایرانیان را به جنایت و فساد و خودفروشی همدستی با همین گروهها آلوده، کشور را به تل خاکستر تبدیل، زنان و کودکانمان را قربانی، جوانانمان را آواره، ملتمان را به یکباره نابود و به فارس و ترک و بلوچ و ترکمن و…همه دشمن هم و سرزمین هزاران ساله و میراث صد نسل ایرانی را ازهم دریده به یغمای تجزیهطلبان خواهد داد، اما رژیم تبهکار اسلامی را ریشهکن نخواهد کرد و از میان نخواهد برد. جهان «چندقطبی» کنونی با بازیهای «مغز سرد» چین و سلاح گرم روسیه و بیخردی آمریکاییان و زیر فشار اسراییلیها و عربهای سعودیِ طالب کوبیدن ایران و… تنها سرنوشت ایران را به داو خواهد نهاد.
استراتژی بقای ملت، استقرار دولت شایستۀ این ملت و تحقق آرمان ایرانی آزاد و آباد و نگهبان صلح و دوستی و رواداری، نه با بمبهای بیگانگان، از آسمان فرو ریخته خواهد شد و نه بر زمین سوختۀ نظام اسلامی تحقق خواهد یافت. مردم ایران و پیکارگرانی که بر اصل اولویت حفظ سرزمین و مردمان ایران، بهمثابۀ مقدمه و پیششرط هر نیکبختی دیگری، ایستادهاند، باید، با هشیاری و استواری راهی به بیرون از هر دو تهدید به نابودی ایران بگشایند.
27/4/1398