تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
« تنها راه حل سکولاریسم است!»
میشائیل اشمیت زالومون(1)
بانوان و آقايان ارجمند،(*)
عنوان سخنرانی من يک نقل قول است. «رائف بدوی»، وبنگار سعودی، که بخاطر فراخوانهایش برای «رواداری بیشتر، آزادی گفتار و رعایت حقوق بشر» به 1000 ضربه تازیانه محکوم شده است، جملهء «تنها راه حل سکولاريسم است» را در کنار شعارهای هرزهء بسیار بر دیوار توالتِ کثیفِ زندانی در عربستان سعودی دیده است. او، در «نامه ای از زندان»، احساس خود را به هنگام ديدن این شعار شگفت انگيز چنین باز میگوید:
«من در برابر این جملهی کوتاه و زیبا عمیقاً شگفت زده شده بودم. اینکه چنین چیزی میان صدها واژهی بیادبی، و به همهی لهجههای قابل تصور عربی، بر دیوارهای کثیف توالتی نوشته شده باشد نشان از آن داشت که، در جایی در این زندان، دست کم یکی باید باشد که مرا درک کند؛ کسی که میفهمد پیکار من برای چیست و چرا در اینجا به بند کشیده شده ام».
اما جملهء «تنها راه حل سکولاریسم است!» به تنهائی دليل نیروبخش پایداری «رائف بدوی» در برابر شرایط خفت بار زندان عربستان سعودی نبود، بلکه او آن را دارای آموزه ای امی ديد که از مطالعهء تاریخ بدست میآید. چرا که، براستی و بر اساس دست آوردهای تاريخی، می توان يقين داشت مه بی هنجارهای اجتماعی سکولار، بی جدایی قاطعانهی حکومت از مذهب، در هیچ کجای زمین صلح، آزادی و دادگری برقرار نخواهد بود.
البته این «نکته» یافتهی چندان تازه ای محسوب نمی شود: نزدیک به 230 سال پیش، توماس جفرسون، نویسندهی اعلامیهی استقلال ایالات متحدهی آمریکا و سپس تر رئیس جمهور اين کشور، برای اثبات مفيديت «جدایی اکید حکومت از مذهب»، چنين دلیل می آورد که مذهب گونهای از استبداد خشن است که برای آدمی دردِ سنگینی بهمراه دارد؛ دردی که بیش از ده- دوازده سده موجب چنان سنگدلی هایی در تاریخ بوده که اکنون انديشیدن به آنها خودبخود شرکت مذهب در حکومت را ممنوع می کند.
ولی چرا چنین است؟ چرا حکومت مذهبی به خشونت میانجامد؟ و چرا سکولاریسم راه حل مشکل این خشونت است؟ برای يافتن پاسخ بهتر است نخست برخی از مفهومها را روشن کنیم.
مفهوم مذهب
چنانچه بر همگان پیداست از مفهوم «مذهب» برداشتها گوناگونی وجود دارد. مثلاً، «فریدریش شلاییرماخر» پیشنهاد کرده است که از مفهوم مذهب «شمّ و ذائقه ای معطوف به بینهایت» را استنباط کنيم. اما در اینجا لازم نيست که خود را با چنین فرایافت بسیار گسترده ای از «مذهب» درگیر نمائيم. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، «مذهب، در فرایافت دقیقتر آن» است؛ يعنی آنچه که ما همگان را با نهادهای مذهبی، خاخامها، کشیشها (پرتستان و کاتولیک)، امامان و جز اینها پیوند میدهد. من مذهبها را، در این فرایافت دقیقتر، بعنوان نهادهای جهان بینی خاصی تعريف می کنم که از توجه به آنچه که «هست» (يعنی گزارههای بظاهر آشکار) وجود منشاء ساختارﹺ گیتی (برای نمونه: ادعای آفرینش جهان از سوی خدا) را نتیجه میگیرند. [توضيح مترجم: احتمالا اشارهی سخنران به قانون هیوم است که میگوید از آنچه «هست» نمیتوان به آنچه «باید» باشد، رسید].
مفهوم خشونت
دربارهء «مفهوم خشونت» نيز میتوان برداشتهای گوناگونی داشت، اما من در اینجا و در بافتار این سخنرانی، تعریفی با فرایافتی دقیقتر را پیش مینهم: خشونت، در فرایافت دقیقتر، یعنی «آسیب زدن به، یا خوارداشت غیر قانونیِ، کسان».
در این میان، میتوانیم خشونت را به سه شکل دسته بندی کنیم:
الف) خشونت مستقیم (زخمیکردن، تجاوز، کُشتن و غیره)
ب) خشونت ساختاری (برای نمونه قانونهایی که گروهای معینی از مردم را در کار شغلی و یا آزادی گفتار باز میدارد) و
پ) خشونت فرهنگی (همچون خوارداشت گروهی از مردم در نوشتار، نگارهها یا فیلمها).
امروزه، کليهء این آسیبها و خوارداشتها، که با «پرنسیپِ یکسان نگریِ علایقِ یکسان» در تضاد بوده و نيز با بنیاد همهی پیمان نامههای حقوق بشر در ستیز اند، غیرقانونی محسوب می شوند.
نسبت مذهب و خشونت
روشن است که مذهب از دیرباز نیرومندترین بنگاه خشونت فرهنگی بوده است، چرا که «خوارداشت دگراندیشان و دگرباوران» براستی کار اصلی مذهب است و بر روی زمین مذهبی را نمیتوان یافت که نوشتارهای اساسی آن «باورمندان خوبِ» گروه خود را از «ناباوران شرِّ» بیرون از این گروه، به گونهای بنیادمذهب، جدا نکند.
بیهیچ گمان، «کتابهای مقدسی» که مذهبها بر آنان بنیاد نهاده شدهاند، خود را با پرنسیپهای حقوق بشر (که جهانشمول اند و، لذا باید برای همهی کسان بصورتی یکسان معتبر باشند) همسو نمیکنند.
از نگاه تاریخی اين نکته دریافتنیست که گردآورندگان کتابهای مقدس در سدههای پیش، چگونه میتوانستند آن حقوق پایهای را فرمولبندی کنند که، در پلههای فرگشتِ فرهنگی، دیرتر پدید می آمدند؟ اين کار، اگر ممکن بود، براستی معجزه و چیزی نزدیک به «اثبات خدا» است؛ مثلاً، اگر موسی در پایین آمدنِ افسانهای (و یکسر مندرآوردیِ) خویش از کوه سینا، به جای ده فرمان، اعلامیه جهانی حقوق بشر را در باربنه خود میداشت! چنین چیزی در سراسر تاریخ مذهب روی نداده و آنچه پیوسته خود را نشان داده آن است که خدایان و فرمان هاشان همیشه به اندازهی مردم زمانه و تصورات خیالانگیزشان زیرک و یا کودن بودهاند.
به زبان دیگر: مذهبها «ماشینهای زمان فرهنگی» اند و با خود تصورات روزگار گذشته را به امروزه روز فرا می آورند. و این واقعيت، به ناچار، با فرهنگ انسان گرایانهی حقوق بشر، که در دهههای پیش رفته تر پدیدار گشته، در ستیز میاُفتد.
دو برداشت متفاوت
ما در اینجا و در اصل با دو برداشتِ از پایه متفاوت روبروئیم:
- يکی «فرهنگ حقوق بشر» که از یک اخلاق یگانه انگار (مونیسم) برمیخیزد، یعنی: یک پرنسیپ برای همهی آدمیان یکسان به کار گرفته میشود (به گونهای که نابرابری بر پایهی رنگ پوست، جنسیت، ملیت، خاستگاه اجتماعی، گرایش جنسی، جهانبینی، و... برداشته میشود)،
- يکی هم «فرهنگ مذهبی» که بر یک «اخلاق دوگانهگرا» (دوآلیسم) استوار است و بر پایهی جداسازی اخلاقی میان کسانی که از گروه خودی اند و کسانی که بیرونِ این گروه ایستادهاند، عمل می کنند.
هم از اینرو سخنگفتن از يک اخلاق يگانه انگار مسیحی یا اسلامی نادرست است، چرا که هر مذهب (جدا از دعواهای درونیاش) دست کم دارای دو سامانهی اخلاقی متفاوت ست: اخلاق درون مذهبی که روابط میان برادران و خواهران مذهبی را تعیین میکند از يکسو، و اخلاق برون مذهبی که گویای رفتار با ناهموندانِ گروه (مذهبی) شان است، از سوی ديگر.
بسیار مهم است که این دو «سامانهی اخلاقی» را درهم نیامیزیم. زیرا هنجارهائی که بر هموندان و خودیها رواست یکسره از هنجارهای روا برای ناهموندان و ناخودیها جدا است.
همچنین این نکته گویای آن است که چرا یهوهی قادر، يا خداوند، یا الله، میتوانند از یکسو دلسوز، بخشنده و نرمخو و، از سوی دیگر، ستمگر، کینهجو و ناروادار به چشم آیند.
یهوه، خداوند، و الله، بیگمان تنها در برابر پیروان فرمانهای خویش دلسوز، بخشنده و نرم خوی اند اما، آنگونه که در انجیل عهد عتیق آمده، برای ديگران «نابودی» و «نیستی» بهمراه دارند، يا آنگونه که در انجیل وعده داده شده «تنور آتشی» در انتظار ««بدکاران» است که آنها در آن برای ابد از درد زار زار میگریند و دندانها به هم میسایند. قرآن نيز شکنجهی ابدی دوزخ را اندکی خیال پردازانهتر به تصویر میکشد؛ چرا که، به خواست الله، کافران در روزِ رستاخیز تنها به «آتش ابدی» انداخته نمیشوند بلکه، افزون بر آن، بر سرشان «گرزهای آهنین» کوفته میشود، خوراکی جز چرکابه ندارند، در آب جوشان انداخته میشوند و دل و رودهشان دریده میشود.
خشونت فرهنگی، که در چنین واژگان خوارکنندهای نمایان است، دارای این ویژگیست که تنها در «جهان مجازیِ» متنها، تصویرها و فیلمها نمیماند و بزودی، بیمیانجی، برانگیزانندهی خشونت واقعی میشود. برای اثبات اين نکته حتا نباید رنج گشتن در داستانهای خونین مذهبها را به خود داد، چرا که وضعيت امروز برآمده از اين آموزه ها به اندازهی بسنده تکان دهنده است:
چنین بود که درخواست انجیلی «جادوگر را زنده نگذار»، در دو دههء گذشته، در افریقا، جريان «ساحره گیریِ» نوینی را به دنبال داشت که دهها هزار به اصطلاح «بچه جادوگر» قربانی آن شدند. يا فراخوانهای بیشمار قرآن، برای اجرای انتقامِ الله از کافران، در ویدئوهای گردن زدن داعش بازتاب يافتند. و هزار ضربه تازیانهای هم که «رائف بدوی» بدان محکوم شده بیانگر این خشونت بیمیانجی (به نام مذهب) است. اما خشونت فرهنگی آشکار در کتابهای مقدس، البته، تنها خشونت بیمیانجی نمیزاید، بلکه بنیادِ دادوندی (مشروعیت) مطلوبی نيز محسوب می شود که خشونتِ ساختاری را فراهم میآورد.
در این مورد عربستان سعودی یک الگو-نمونهی اندوهناک است. در کشوری که مهمترین شهرهای مقدس اسلام، مکه و مدینه، در آن قرار دارند، اسلام سلفی مذهب رسمی دولتی است و بجای آوردن آیین های مذاهب دیگر در اجتماعات همگانی سراسر ممنوع ست. چنین است که در اين کشور حتا مسلمانات شیعه نیز در انجام آئين های مذهبیشان سخت در محدودیت اند، رسانهها سختگیرانه سانسور میشوند، دیدگاه هایی که به ضد شریعت اند نباید بيان شوند، و «خشونت ساختاریِ بنیاد نهاده شده بر مذهب»، به گونهای ویژه، زنان را نشانه میگیرد. آنها مجبورند تا داد و ستد هاشان را تنها با موافقت مردانی که قیمشان محسوب می شوند به انجام رسانند، و باید خود را در محیط های همگانی زیر جامههای بلند و روسریهای سیاه پنهان کنند.
در سنجش با اوضاع در عربستان سعودی، ما در اینجا، در آلمان، براستی در بهشتیم. با این همه میدانیم که «خشونت ساختاری بنیاد نهاده شده بر مذهب» در اینجا نيز یکپارچه از میان نرفته است. مثلا، هنوز کلیساها، بویژه در بنیادهای خود، قدرت دارند تا از سرسپردگی به اخلاق دوگانهگرا و تبعیض نسبت به گروه های مذهبی ديگر دست برندارند. و چنین است که اگر در يک بیمارستان کاتولیک پزشکی مذهب و کلیسا را رها کند، و یا همجنسگرایی خود را ابراز دارد، کارش را از دست میدهد.
البته چنین شکلی از «خشونتِ ساختاریِ بنیاد نهاده شده بر مذهب» پذیرفتنی نیست ولی، همانگونه که گفته شد، اگر شرایط بخشهای دیگر جهان را به سنجه بگیریم، نابرابری مذهبی که مردم اروپایی باختری دارند به نسبت ناچیز است.
سکولاریزيسیون
اما علت تفاوت اين دو وضعيت چیست؟ به گمان من، اينکه ما اکنون این بخت را داریم که در پهنای جغرافیایی مان در 250 سال گذشته، بویژه در 50 سال گذشته، «سکولاریزاسیون» رخ داده است.
و «سکولاریزاسیون» چیست؟ کوتاه اینکه اصطلاج «سکولاریزاسیون» به روند عدول از ارزشهای مذهبی و جایگزین کردنِ هنجارهای اين جهانی، که نه از «نیروی لایزال" بلکه از جانب هموندان جامعه و با گفت و گو و توافق بدست آید، گفته میشود.
با این نگاه، است که می توان ديد چرا تجاوز به حقوق بشر را نمیتوان به انگیزهی وفاداری به «سنت های مقدس هزار ساله» روا داشت. اینکه ما اروپائیان باختری امروزه در شرایطی نسبتاً پایدار، دادگرانه و آزاد میزییم، بویژه وامدار روند سکولاریزاسیون هستیم. همانگونه که رُلف بِرگمایر [Rolf Bergmeier] نشان داده، این واقعيت هیچ پیوندی با «باختر زمین مسیحی» ندارد و آزادیهایی که ما امروزه از آن برخورداریم بر شالودهء «ارزشهای مسیحی» ساخته نشده اند و تنها بر رها شدن (امانسیپاسیون) از همین ارزشها استوارند.
روشن اندیشان عرب - کسانی همچون «رائف بدوی» - نيز همين را دریافته اند و از همین روست که برای محیط فرهنگی خود دگرگونی سکولارِ همانندی را خواستارند. البته شعار آنها « تنها راه حل سکولاریزاسیون است!» نیست و آنها، با انگیزهای درست، « تنها راه حل سکولاریسم است!» را بکار میبرند. زيرا سکولاریزاسیون تنها آنگاه پیروز می شود که مردمان به اندازه کافی «سکولار» شده باشند؛ مردمانی که به عدول از ارزشهای مذهبی و جانشين ساختن هنجارهای جهانی خوشآمد گفته و کنشگرانه در اين راه بکوشند.
سکولارها و پادسکولارها
در سالهای گذشته، جنبش سیاسی سکولار در کشورهای اسلامی بسیار نیرو گرفته و دارای معنائی ویژه شده است. اما فراموش نشود که، در برابر سکولارهایی چون رائف بدوی، تودهی بزرگی از «پاد- سکولار»ها وجود دارند؛ مردمانی که عدول از ارزش های مذهبی و جایگزین کردن هنجارهای سکولار را سخت پس میزنند و، اگر بتوانند، چرخ تاریخ را چند سدهای واپس میچرخانند.
در اينجا به تضاد در خور نگرشی میرسیم که در عنوان این همایش نيز بدان اشاره شده است. روند سکولاریزاسیون گرچه از یکسو بخت بیمانندی برای حل کشمکش های جهانی دارد اما، از دیگرسو، یکی از انگیزه های تعیین کنندهی پیدایش کشمکشهای جهانیست.
آنچه را امروزه «بنیاد گرایی» مینامیم، پیش از همه، واکنشی تدافعی و تلاشی خشمگینانه است که با همهی توان در برابر روندِ همه جانبهء »سکولاریزاسیون» ایستاده است.
بنيادگرائی ناشی از ضعف
در اینجا من با دوست و همکارم، يعنی «حامد عبدالصمد»، همنگرم: در نگاهی موشکافانه، بنیادگرایی نه نشانهی قوّت، بسا که نشانهی ضعف مذهب است که نمیتواند با پیشرفت جامعه همگام شود؛ تلاشی نومیدانه تا به بنیادهایی نیرو بخشد که دیرگاهی ست به لرزه افتادهاند. چرا که در این میان، بویژه در پرتو اینترنت، ویروسِ «اندیشهء آزاد، انتقادی و بخردانه» به واپسین سنگرهای باور آنها و خود روحانیان هم رخنه کرده است.
همین واقعيت، روشنگر بیزاری ژرفیست که بنیادگرایان از نوگرایی دارند. به زبان روانکاوانه: بنیادگرایان بویژه از آن رو با «کافران» میجنگند که توان اعتراف به تردید در باورهای خود را ندارند. و از همین روست که به متعصبانی تندرو تبديل می شوند که باید عمدتاً ثابت کنند که براستی به «راه راست» رسیدهاند.
يک راه حل
اکنون پرسش سرنوشتساز این است: چگونه میشود که پایداری سرسختانهی پاد- سکولارها در هم شکسته شود؟ چه میتوانیم کرد تا روند سکولاریزاسیون را به سرزمینهائی از جهان بکشانیم که هنوز، به گونهای ویژه، به هنجارهای مذهبی پیشامدرن وفادارند؟
و در این پیوند است که میارزد نگاهی به تاریخ اروپا بیاندازیم و از خود بپرسیم که پس کشورهای اروپایی چگونه توانستند پیروز از چنگال مذهب آزاد شوند.
البته در اروپا برای پیروزی سکولاریزاسیون انگیزههای سیاسی و اقتصادی هم در میان بوده، و افزون بر آن، در اینجا اندیشهء سکولار، تنها از بیرون، از سوی روشنگرانِ منتقد نهادهای مذهبی، آورده نشده بلکه در درون نهادهای مذهبی هم هواداران فزایندهای پیدا داشته است.
براستی اين نکته در خور نگرش است که چگونه جریان اصلی یزدان شناسی (الهیات) دانشگاهی در 100 سال گذشته، بصورتی ریشهای، دگرگون شده است. امروزه کمتر یزدان شناسی در باختر زمین همچنان از «تنها باور راستین همیشه معتبر» یا از «نظم آفرینش مقدس آسمانی» که در آن زن فرمانبردار مرد است، سخنی بر زبان میآورد. در این میان، هم شکنجههای جانکاه دوزخ در یزدان شناسی از مُد افتاده و هم باورنهاد (دُگما) ی مربوط به «رستاخیز جسمانی مردگان» که تا سالهای 1980 سبب آن شده بود تا در گورستانﹺ کلیسا جلوی به خاکسپاریِ جسد برخی از کسان را بگیرند و آنها را بسوزانند.
چند ماه پیش، در نشستﹺ کلیسای کاتولیک، که مرا بعنوان مشاور به آنجا فرا خوانده بودند، اين نکته برايم روشن شد که روند «خود- سکولاریزاسیونﹺ» یزدانشناسیﹺ مسیحیت تا چند اندازه پیش رفته است. در آنجا، برخی از یزدان شناسان نامدار آلمانی، سکولاریزاسیون را نه تنها همچون پیشرفتی اجتماعی که نمیتوان از آن چشم پوشید تلقی می کردند، بلکه آن را همچون پیروزی مذهب نیز می ستودند. براستی که می توان از خود پرسید که چنین چیزی چگونه شدنیست؟ چگونه میتوان، درست، در برکندنﹺ ارزشهای مذهبی، پیروزی همین ارزشهای مذهبی را مشاهده کرد؟ بايد گفت که اکنون این امر، و بسیار چیزهای دیگر بیش از این، با کمک راز شگفت انگیز و براستی خیره کنندهی «تفسیر کتابهای مذهبی در یزدان شناسی» شدنیست.
تفسير وارون
به تعریف من، تفسیر کتابهای مذهبی به مدد یزدان شناسی، حکم هنری را دارد که، در گاه نیازین و به کمک آن، می توان از درون باورنوشتارهای کهن یکسره وارون آن چیزی را برداشت کرد که در روزگار نخست مورد نظر بوده است! من، بعنوان يک فیلسوف، البته با «ناراستی روشن اندیشانانه» ای که پشتﹺ این چشم بندیها پنهانست گرفتاری دارم اما، در عين حال، معترفم که از نگاه سیاسی، انجامﹺ گاهبگاهی این جادو -ترفند امری زیرکانه خواهد بود: چرا که تفسيرِ وارونِ باورنوشتارها، آشکارا راه میانبری است تا مردمانی را که هنوز سخت در بندﹺ باورنهادهای کهن هستند از ژرفنای روانپریشی برهاند و برایشان دورنمائی اندک روشنتر و سکولار را دلپسند بنمایاند.
در واقع، به این راه ميانبر نیازمنديم، چرا که نمیتوانیم از میلیاردها مردم سراسر جهان، که از کودکی زیر تأثیر مذهب بوده اند، چشم داشته باشیم تا یکشبه باورهاشان را کنار بگذارند.
برای بیشتر آنها «دیدگاه سکولار» تنها آن زمان پذیرفتنیست که به از دست دادن کیستی مذهبی شان وابسته نباشد. همین از این روست که یزدان شناسی لیبرال معنای فراوان میگیرد، حتا اگر با نگاهی انتقادی- خردورزانه نتوان از باورهای بنیادی و استنتاج هایشان سر درآورد.
برداشت من اینست که اکنون، بیش از پیش، «کارکرد یزدان شناسی لیبرال» همچون بُرشگاهی میان بنیادگرایی مذهبی و سکولاریسم بیمذهب شناخته میشود.
پيشنهادهای «آیان حرصی علی»
چنین است که «آیان حرصی علی»، که روزگاری نه چندان دور هنوز میگفت که اسلام به خودی خود دگرگونی (رفرم) پذیر نیست، بتازگی کتابی با فعنوان «برنامهای برای اينکه مذهبتان را اصلاح کنید» چاپ پخش کرده است. او، با آنکه از اسلام از بیخ دست کشیده، در کتاب تازهاش پنج «تز» (يا با نگرشی دقیقتر: پنج فرمان) برای دگرگونی بنیامذهب مذهب اسلام فرموله کرده است:
1- بپذيريد که می توان محمد و قرآن، را هم آشکارا تفسير کرد و مورد انتقاد قرار داد (اين پيش نياز از جمله بمذهب معناست که بر امکان ارائهء تفسيری تاریخی- انتقادی از قرآن توافق شود؛ تفسيری که خود را از تنگنای تفسيرهای واژه به واژه برهاند).
2- برتری زندگی این جهانی را به زندگی آن جهانی بپذیرید (این پيش نياز برمیگردد به ارج و ستایش مرگ و شهادت در اسلام).
3- شریعت را مرزمند کنید و به برتری قانون آن به قانون جهانی پایان دهید (این یعنی جدایی قاطعانهی حکومت و دادگستری از مذهب).
4- به «امر به معروف و نهی از منکر» پایان دهید (بدان معنا که «بکن نکن» مذهبی را که برای خصوصیترین بخشهای زندگی مسلمانان باورمند نسخه میپیچد، کنار بگذارید).
5- از فراخوان جهاد دست بردارید ( یعنی از وظيفهء «جنگ مقدس» با «ناباوران").
اینها، به معنای راستین واژه، دیدگاههائی «سکولار» اند؛ چرا که هدف سکولاریسم بسا بیش از لائیسیتهی صِرف است و نه تنها میخواهد جدایی قاطعانهی حکومت و مذهب پدید آید، بسا که میخواهد مردمانﹺ هرچه بیشتری را هم در امر پایبندی به ارزشهای بنیامذهب سکولاریسم مجاب کند. چرا که، بیهمنگری بر سر پایههای سکولاریسم، جامعهء سکولار هستی نخواهد يافت. و البته برای اینکه بتوان با پایههای بنیامذهب سکولاریسم همنگر بود، لازم نيست که به ناچار خداناباور (آتئیست) یا ندانمگرا (اگنوستیسیست) بود بلکه ضروری است تا خوانشﹺ نوین مذهب خود را پذیرفت. چرا که جز این، بی چون و چرا، با جامعهء مدرن و آزاد به ستیز کشیده میشويم.
در خور نگرشست که، در این میان، برخی از یزدان شناسان اسلامی هم، طرحی را پدید آوردند که با پیشنهادهای «آیان حرصی علی» بسیار همخوان است. برای نمونه در آلمان، «موهند خورشید»، یزدانشناسﹺ اسلامی، میکوشد تا تفسيری انتقادی- بخردانه، و از آن بیشتر، انسانگرایانهی روشنی را از قرآن به دست دهد؛ کاری که نه تنها میان بنیادگرایان اسلامی، بلکه حتی در میان انجمنهای اسلامی شناخته شده، مایهی سردرگمی سخت شده است. آیان حریص علی بر این باور است که خویشکاری و وظيفهء باختر زمین، بویژه خویشکاری روشن اندیشانﹺ منتقدﹺ مذهب آن است که در برابر حملات نه تنها پشتیبانﹺ مسلمانانﹺ رفرم خواهی چون خورشید باشند، بلکه ازتلاشهایشان برای دگرگون سازی نيز پشتیبانی کنند.
جبهه ی برخورد تمدن ها
اینکه بیمذهبان باید در راستای حا انداختن خوانش ویژهای از مذهب بکوشند، در نگاه نخست، شگفتانگیز به نظر میرسد، ولی به باور من ضرورت آن به خوبی ثابت شده است. زیرا جبههی سرنوشت سازﹺ اصطلاح «برخورد تمدنها» جبههای میان خداباوران و خداناباوران نیست، بلکه میان سکولارها و پادسکولارها است؛ میان مردمانی با جهان بینی سده 21 و کسانی که در بندﹺ اندیشالگوهای عصرﹺ برنز گرفتارند.
ما از مطالعهی تاریخ میدانیم که کمابیش همهی فرهنگهای بشری مُهر «اخلاقﹺ دوگانهگرا» (یعنی تفاوت گذاری اکید میان هموندان درونگروه و برونگروه) را بر خود دارند. سکولاریسم شانس آن را دارد که در برابر اين ایدئولوژ های گروهیﹺ بسیار خطرناک، که بارها و بارها به جنایت انجامیده، بایستد. چرا که «جامعهی سکولار» خواهان هنجارهایی ست که برای همهی آدمیان، یکسر جدا از اولویت باورهایشان، به یکسان معتبر و به یکسان دریافتنی باشند.
و درست در همینجا است که میتوان دگرسانی تعیینکننده میان سکولارها و پادسکولارها را دریافت: در آنجا که پادسکولارها بر گسترهی گروه پای میفشارند و فردها را در چارچوبﹺ تنگ گروههای ویژهی خود میچپانند، سکولارها به گسترهی «فرد» و گسترهی «بشریت» توجه دارند؛ فردی که میتواند در زندگی خود آزاد و خودگردان باشد و گسترهی بشریتی که در برابر چالشی بزرگ ایستاده تا مناسبات آزاد و دادگرانهی بهتری برای همه پدید آورد.
پس اگر ما میخواهیم به صلح شانسی بدهیم، باید به همراه مذهبداران لیبرال بکوشیم تا «ایدئولوژی گروهی» بیمعنا شود. یک «صلح پایدار» تنها آزمانی برقرار شدنیست که ما خود را برتر از یهودیان، ترسایان، مسلمانان، هندوان، بوداییان و یا بیخدایان حس نکرده و خود را همچون هموندانی، برابر با گونه ای از میمونهای لخت، بدانیم که راست راست، بر دو پا، راه میروند و رفتارشان با خود و سیارهی کوچک آبی شان در کنارهی راه شیری، باید بسیار با احتیاط تر از گذشته باشد.
___________________________
* اين مطلب، که دربارهء مذهب و خشونت تهيه شده،متن يک سخنرانی در کنفرانس بینالمللیِ «به صلح شانسی بده: سکولاریسم و درگیریهای جهانی» است؛ انجام شده در شهر کلن آلمان 25 ماه مه 2015. آن را آقای محمود موسی دوست به فارسی برگردانده اند و متن ترجمه ايشان، برای روشن شدن نکات مهم مندرج در اين مطلب بسيار جالب، از طرف »سايت جنبش» وسيعاً بازنويسی شده و در اينجا بعنوان ترجمه ای آزاد منتشر می شود.
1. میشائیل اشمیت زالومون (به آلمانی: Michael Schmidt-Salomon)، زادهء 1967 در «ترییر» آلمان، یک نویسنده و فیلسوف آلمانی و مدیر روابط عمومی و رئیس بنیاد انسان گرای «جوردانو برونو» است. کتابهای او شامل «مانیفست انسانگرایی فرگشتی: دادخواستی برای فرهنگ معاصر»، و «کلیسا در سر» است. کتاب مخصوص کودکان او به نام «چطور میتوانم به خدا برسم؟ خوک کوچولو پرسید» به دلیل توصیفهایش از مذهب جنجال برانگیز بوده است. او در سال 2007 با همکاری مینا احدی، آتئیست ایرانی، سازمان «شورای مرکزی مسلمانان سابق» یا «اکس مسلم» را بنیانگذاری کرد. (منبع)