تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
کرونا، طاعون و رنسانس جدید
محمد سوری
پیشگفتار: خبر پخش ویروس کرونا در ووهان چین، اولین بار اوایل زمستان که پخش شد، خود من و خیلی از دوستانم به شروع زامبی آپوکالیپس تشبیه اش کردیم. نسل ما که با زامبیها در ادبیات و گیم و سینما بزرگ شده همیشه جایی پس ذهنش هراس و شیفتگی توامان خاصی نسبت به پندمیکها و بیماریهای ویروسی دارد. ولی واقعیت امر این است که ترس از بیماریهای واگیردار به قدمت تمدن بشری است و جایی در حافظهی بینالاذهانی ما ثبت شده است. در نوشته زیر که تلفیقی از مقالهای از سایت Unherd و افزودنیهای مترجم است، به سراغ تأثیراتی که طاعون سیاه بر اروپای قرون وسطی گذاشت رفتهایم و این اثرات را با کرونا و تأثیراتش بر لحظهی حال خودمان قیاس کردهایم.
***
در طول آن سال تبآلود و ملتهب، اضطراب و متعاقب اش وحشت به جان ایتالیاییهای لندن نشین افتاده بود. شایعاتی از یک بیماری واگیردار جدید که وطن شان را از اوایل بهار فراگرفته بود به گوش میرسید. داستانهای مخوفی از آدمهایی که وسط خیابان روی زمین میافتادند و جان میسپردند، خانوادههایی که تار و پودشان از قماش وجود میگسست و تک تک اعضایشان از عرصهی هستی محو میشد، پدران و پسرانی که یکدیگر را به حال خود رها میکردند که بمیرند و مرضی که عمق بافتار اجتماعی فلورانس و سیسیل را نشانه رفته بود و مناسبات معمول را یکسره بیمعنا ساخته بود.
ایتالیایی های لندننشین تا سال 1348 میلادی دیگر نیم قرنی میشد که میخ خودشان را در جامعهی انگلستان کوبیده بودند و جایی برای خود باز کرده بودند. پادشاه ادوارد اول بود که ایشان را به عنوان نمایندگان خاندانهای سرمایهدار فلورانس به شهروندی پذیرفته بود. شاهان انگلستان و فرانسه به وامهای کلانی که از «باردی» و «پروزی» میگرفتند محتاج بودند تا جنگهای هزینهبرشان را تأمین مالی کنند. و این- به اصطلاحِ انگلیسیها- «لامبارد»ها، چنان قدرت یافته بودند که یکی از خیابانهای اصلی لندن را به اسم خودشان زده بودند.
اواسط سال داستان های بیماری واگیردار ترسناکتر و شایعتر شده بودند. تجار و ملوانان تعریف میکردند که بیماری مرگبار مارسی و سپس پاریس را درنوردیده. جای هیچ شک و شبههای نبود که نوبت لندن هم خواهد رسید؛ و بالاخره به تاریخ 23 ژوئن سال 1348، عصرگاه عید «سینت جان» - که جشنی سنتی و تابستانه بود که در آن دختران جوان برای آخرین بار پیش از اسیر شدن در قیود زناشویی و زایمانهای پیاپی خطرناک فرصتی مییافتند که برقصند و عشوهگری کنند و لاس بزنند و بنوشند - یک کشتی در «ملوم رگیس» واقع در دورست پهلو گرفت. به احتمال زیاد از «کاله» راهی شده بود. بارش مرگ و نیستی بود. کسی هنوز مطلع نبود، ولی داخلش موشهایی بودند آلوده به «پرسینیا پستیس»، طاعون خیارکی، مرگ سیاه، فنای اعظم، بوسهی لوسیفر، رد بال عزرائیل، خشم تاناتوس، بلای بزرگ!
نام طاعون سیاه هنوز تا همین امروز هم رد پای خود را در اوهام و تخیلات اروپاییها به جای گذاشته است. مرگ سیاه فرهنگ اروپا را تغییر داد، نهادهای عقبمانده و متزلزل قرون وسطا را در معرض آزمونی سخت قرار داد، شروعی بر پایان دوران تاریک بود و زیربنایی بر آغاز رنسانس و انقلاب صنعتی، و حالا که اروپاییها به اضطراب در انتظار ویروس کرونا-باز هم از معبر ایتالیا- نشستهاند، چین و کرهی جنوبی درگیرش شدهاند، چیزی نمانده که المپیک توکیو را به تعطیلی بکشاند، سیاستهای انتخاباتی 2020 آمریکا را تحت تأثیر قرار داده و خود ما را در ایران خانهنشین کرده است، جا دارد نگاهی بیاندازیم به بلایی که طاعون بر سر اروپا آورد، تغییراتی که در ژئوپولتیک جهان غرب به وجود آورد، و تغییرات مشابهی که کووید-19 به جهان تحمیل خواهد کرد.
اپیدمیها از آغاز پیدایش تمدنها وجود داشتهاند. ریشهی واژهی plague (طاعون) از وازهی یونانی Plaga است که معنایش ضربه و اصابت است. plaga در قرن پنجم پیش از میلاد آتن را فراگرفت و یونان باستان را فلج کرد. روایات وحشتناک این بیماری را از توسیدید مورخ داریم که خود از بعضی بیماران پرستاری میکرد. بعدتر، در فاصلهی سالهای 165 تا 180 میلادی، طاعون آنتونین که از روایات تاریخی به نظر میرسد آبله یا سرخک بوده باشد، در اوج شکوه امپراطوری روم جان پنح میلیون نفر از شهروندان رومی را گرفت. مرگبارتر از آن طاعون ژوستینین(جاستینیان) بود که در قرن ششم شیوع یافت و قریب به 25 میلیون نفر را به کشتن داد و مناطق بزرگی از امپراطوری روم شرقی(بیزانس) را کاملاً تخلیه کرد. تازه در همین قرن بیست و یکم بود که بالاخره محققان ثابت کردند این بیماری هولناک، همان بیماریای بوده است که هشت قرن بعد دوباره بازخواهد گشت: طاعون خیارکی!
امپراطوریها بیشتر از جوامع بدوی تحت تأثیر این اپیدمیهای هولناک قرار میگرفتند، چراکه امپراطوریها فرمی از جهانیسازی (globalization) هستند. این امپراطوریها هستند که مردمان نقاط دور و نزدیک، و از آن خطرناکتر، پستانداران دیگری که ناقل بیماریها هستند و مردم را در تماس مستقیم با هم قرار میدهند. خطر دیگر تغییرات اقلیمی است، که میتواند ویروسهای از پیش شناخته شده را خطرناکتر کند یا حیواناتی که ناقل بیماریها هستند را وادار به مهاجرت سازد.
در فاجعهی قرن چهاردهم اتفاقاتی از این دست رخ دادند. امپراطوریای که درگیر ماجرا بود، خود مثل یک بیماری واگیردار در جهان پخش شده بود: امپراطوری مغول! چنگیزخان را گرچه امروزه بیشتر با هرمهای جمجمهها و جویهای خون و آتش زدن کتابخانهها میشناسیم، ولی واقعیت ماجرا این است که امپراطوریای که او مؤسسش بود، مثل تمام امپراطوریهای دیگر تاریخ، ثمرات مفید و فوایدی هم برای جهان داشت. حکومت مغولها راههای تجاری را از آسیای میانه به آسیای غربی و اروپا باز کرده بود. جهانیسازی، چه با توافقات تجاری ایجاد شود چه به زور تیغ و شمشیر، همیشه چیزهای تازه و جدیدی به جهان عرضه میکند: کالاهای جدید، فرهنگهای جدید، ایدههای جدید، زبانهای جدید، و بله، پاتوژنها و بیماریهای جدید.
«پرسینیا پستیس» در آسیای میانه در بدن جربیلها و جوندگان دیگر میزیست، ولی شرایط ناپایدار اقلیمی در دههی 1330 موجب شد که بیماری روی کک موشها بجهد. تا سال 1339 به آدمها انتقال یافته بود و جانشان را میگرفت و در اواسط دهه 1340 مسیحیان اخباری از بیماری عجیبی که جهان اسلام را به تاراج برده بود شنیده بودند. بعضیهایشان بیماری را مداخلهی الهی روح القدس به عقوبت جنگهای صلیبی تعبیر کرده بودند و چندان هم از مرگ مسلمین ناراحت نبودند. هرچه باشد، دو قرن بیشتر از محاصرهی عکا و تسخیر آن به دست ممالیک نگذشته بود و هنوز خاطرهی تلخ از دست رفتن شامات و شکست صلیبیون در خاطرهی مؤمنین مسیحی زنده بود.
با این وجود نفرت میان شرق و غرب همهگیر نبود. در خلال تمام این درگیریها، تجار و بازرگانان ایتالیایی با وجود خشم و غضب کلیسا، مرتباً با مسلمانان مراودات اقتصادی داشتند. ولی این راه تجاری که زمانی صلح و رونق به ارمغان میآورد، حالا معبر مرگ شده بود. طاعون از روی دریای سیاه گذشت و به یکی از کولونیهای جنوآ موسوم به کافا رسید. ولی سرنوشت شوم ایتالیا زمانی محتوم شد که در اکتبر 1347 میلادی، چهار کشتی که شهر بیمار را ترک گفته بودند، به سیسیل رسیدند.
اولین نشانهی بیماری هولناک، بوی گند دهان بود. مبتلایان سپس سرگیجه میگرفتند و در ناحیهی کشالهی ران و شکمشان احساس درد میکردند، و بعد از آن بود که نوبت به ظهور ترسناک تاولهای خیارکی میرسید. آماسها و التهاباتی به درشتی یک سیب روی گردن، ران و یا زیر بغل بیماران ظاهر میشد و وقتی کار بیمار به اینجا میرسید، خون بالا میآورد. از هر ده فرد مبتلا شش تن جان میسپردند.
جنازهها را در گورهای دسته جمعی روی هم تل انبار میکردند. گاهی میان جنازهها، قربانیانی که هنوز نفس میکشیدند به چشم میخوردند که قبل از زنده به گور شدن، تکان میخوردند و برای نفسهای آخرشان تقلا میکردند. اینها بیمارانی بودند که کسی نمانده بود تا از ایشان مراقبت کند. اگر به فرض هنوز خانوادهی زندهای هم داشتند، شکی نبود که فراری شده بودند.
با پخش شدن بیماری در سراسر ایتالیا، هر شهر تلاش میکرد اهالی شهرهای همسایه را از خود دور نگاه دارد. ولی به نظر میرسید راه فراری از سر رسیدن طاعون نیست. بعضیها به جبر تقدیر باورمند شدند و به این نتیجه رسیدند که باید بیماری را با آغوش باز پذیرفت. هفت عضو شورای شهر ارویهتو تصمیم گرفتند اخبارِ رسیده از طاعونِ عنقریب را نادیده بگیرند، مبادا موجب وحشت اهالی و آشوب شوند. خیلی زود شش نفرشان به ابتلای طاعون جان باختند. در راگوسا، دولت محلی به این نتیجه رسید که تنها کاری که از دستش ساخته است، این است که به همه دستور تنظیم یک وصیتنامه بدهد.
اواخر سال 1348 میلادی بود که بیماری به انگلستان رسید و با سرعت یک مایل در روز پیشروی میکرد. نرخ مرگ و میر آخرالزمانی بود. هشتاد درصد اهالی جارو واقع در شهرستان دورهام کشته شدند. در این مقطع زمانی روزانه دویست نفر در لندن میمردند، که به نسبت جمعیت فعلی معادل روزانه بیست هزار مرگِ امروز است. لندن شبیه شهر ارواح شده بود. اوضاعش بی شباهت به فیلم «28 روز بعد» نبود. گویا زمینی متروکه و خالی از سکنه باشد.
تقریباً تمام اروپا نرخ مرگ و میری بین یک سوم تا نیمی از جمعیت را متحمل شد، گرچه نواحی کوچکی در لهستان و بوهم جان سالم به در بردند. ایتالیا احتمالاً از بیشترین آمار مرگ و میر رنج برد و شصت درصد مردمش را از دست داد. در ونیز قریب به سه چهارم اهالی مردند.
در مقابل میلان تلفات به مراتب کمتری داشت. شاید به این خاطر که رهبرانش، خاندان مستبد و بیرحم ویسکانتی، دستور داده بودند هر خانهای که طاعون در آن پیدا شود مهر و موم شود و ساکنینش آن داخل رها شوند تا از گرسنگی بمیرند. بعدتر در شهر دوبروونیک که حالا در کرواسی واقع است، قانونی وضع شد که همهی کشتیهایی که لنگر میانداختند قبل از پیاده کردن مسافرین و بارهایشان باید 40 روز در لنگرگاه میماندند. این سیاست-quaranta، قرنطینه- که با عنایت به طول احتمالی دوران ابتلا وضع شده بود، خیلی عقلانی و مفید از آب درآمد.
با این وجود کسی چندان حالیاش نبود چه خبر است. در اکتبر 1348 پادشاه فرانسه از متفکران برجستهی دانشگاه پاریس خواست تحقیق و تفحصی راه بیاندازند تا علت بیماری را پیدا کنند. بهترین حدس حضرات این بود که دلیل بیماری “اقتران سهگانهی زحل، مریخ و مشتری در درجهی چهلم برج دلو” بوده است. به عبارت دیگر قدر خر هم بارشان نبود. با این وجود بسیاری تقصیر را گردن اخلاقیات سست جوامعشان انداختند. بعضی لباسهای محرک و بدننمای مردم را عامل عذاب دانستند. بسیاری از کشورها قوانین سفت و سختی علیه قمار، روسپیگری و همآمیزی جنسی تنظیم کردند. شاه فیلیپ ششم فرانسه دستور داد لب بالایی ملحدان و کفرگویان بریده شود. مردم و حکومتها دنبال گاوهای پیشانی سفیدی بودند که تقصیر را گردنشان بیاندازند و از شرشان خلاص شوند. پس ابتدا سراغ جذامیها رفتند و بعد با خشونت بیشتری سراغ یهودیها. دستگاه تفتیش و آزار در سراسر فرانسه و انگلستان برپا شد.
بالاخره بدن همه بازماندگان در برابر طاعون ایمن شد، ولی شیوع دیگری در سال 1361م دوباره تکرار شد. به این یکی لقب “مرگ طفلان” داده بودند، چراکه بیشتر کودکان و جوانترها را میکشت که سیستم ایمنی بدنشان هرگز با طاعون قبلی روبرو نشده بود که ایمن شود. طاعون هر از چندگاهی دوباره بازمیگشت. ولی نهایتاً در اروپا ریشهکن شد. شیوع مارسی در 1722 احتمالاً آخرین ابتلای همگانی به طاعون بود. به احتمال خیلی زیاد موشهای سیاهِ حامل طاعون به دست عموزادههایشان، موشهای قهوهای، از بین رفتند.
پندمیکهای دیگری نیز در طول تاریخ وجود داشتهاند. بدترینشان آبله بود که صدها میلیون نفر را به کشتن داد و حتی در قرن بیستم هم بیشتر از تمام جنگهای ویرانگر آن قرن کشته گرفت. و بعد آنفولانزا را داریم که اولین بار در قرن چهاردهم نامگذاری شد ولی از قرن شانزدهم بود که بدل به معضلی اساسی گشت. مثلاً در پندمیک 1889 که در روسیه شروع شد، اشخاص سرشناس بسیاری از جمله شاهزاده آلبرت ویکتور جان باختند.
متأخرترین نمونه آنفولانزای اسپانیایی در سال 1919 بود که جان صد میلیون نفر را گرفت. با این وجود مثل بیماریهای واگیردار قبل از خود، تأثیرات زیادی روی حافظهی بینالاذهانی جهان باقی نگذاشت، شاید به این دلیل که خاطراتش با دو جنگ بزرگ جهانی شسته و ناپدید شدند.
فقط مرگ سیاه بود که چنین تأثیر عظیمی روی حافظهی جمعی غرب داشت، شاید به خاطر تغییرات سیاسی و اجتماعی بسیاری که موجبشان شد. در فلورانس قبرکنهایی موسوم به «بچینی»ها مردم را به وحشت انداخته بودند که وقیحانه مینوشیدند و میدزدیدند و شعارشان این بود که «هرآنکس که در ترس زندگی کند میمیرد». در ونیز جنایتکاران و دزدان و زندانیان در خیابانها ول میگشتند، چون زندانبانها و نگهبانانشان مرده بودند. همه جا آمار جرم و جنایت و حاملگی افزایش یافته بود.
شیوع همگانی خشم زیادی را هم متوجه مقامات و قدرتمندان کرد. به خصوص کلیسا که پیش از این هم به خاطر ثروت بی حد و حصرش مورد انتقادات زیادی قرار گرفته بود خشم عمومی را متوجه خود میدید. از طرف دیگر روحانیون بیشترین قربانیان را بین اقشار مختلف داشتند، چراکه لازم بود آداب اعترافگیری و تلقین پیش از مرگ را برای بیماران به جا میآوردند و خود به بیماری مبتلا میشدند. آنهایی که زنده ماندند معمولاْ بهترین و کوشاترینهایشان نبودند، و کسانی که جایگزین کشیشهای درگذشته میشدند هم بهترین گزینههای ممکن نبودند. اغلب، مردان زن مرده و نوجوانان و حتی بزهکاران خردهپا داوطلب میشدند تا به کلیسا ملحق شوند و به این شکل اقتدار کلیسا رفته رفته فرو ریخت.
فرقههای مذهبی نوظهور آنارشیست به پا خاستند. بدنامترینشان «برادران صلیب» یا «فلاژنتها» نام داشتند. متعصبینی که از روستایی به روستای دیگر میرفتند، دور هم حلقه میزنند، به گناهانشان اعتراف میکردند و بعد در مناسکی مذهبی، با شلاقهایی بافته از تیغ و سوزن و میخ، بر شانه و گردهی خود میکوفتند. دیری نگذشت که این برادران علیه یهودیها و بعد اصحاب قدرت شوریدند. و البته «برادران آزادروح» هم بودند که معتقد بودند به مراتب علیای رحمت و قربت وارد آمدهاند و از این رو، ایرادی ندارد که راحت بدزدند و بدون عذاب وجدانی وارد مقاربت جنسی شوند.
طاعون تمام هنجارها و موانع اجتماعی مرسوم را از بین برده بود. حتی در مناطقی که آریستوکراتها گریخته بودند ساختار قدرت را نیز به هم زده بود. اشراف و دولتیها، که بر خلاف رعایا و روستاییها اجازه داشتند از شهرها و روستاهای آلوده فرار کنند، نرخ مرگ و میر بسیار کمتری تجربه کردند. تنها یک چهارم دیوانسالاران از طاعون جان باخت، در حالی که بین یک سوم تا نیمی از جماعت رعیت جان خود را از دست دادند. نتیجهی این تغییر جمعیت و بر هم خوردن موازنهی بازار عرضه و تقاضا این بود که در سال 1350، دستمزد یک کشاورز شخمزن سادهی انگلیسی از 2 شیلینگ سال 1300 به 10 شیلینگ افزایش یافته بود. دستمزد پیشهوران و صنعتگران هم در این فاصله سه برابر شده بود.
مسئولان و مقامات حکومتی تلاششان را کردند که این وضعیت بازار را کنترل کنند. برای مثال قوانین زیادی وضع شدند تا برای کارهای یدی حداکثر دستمزدی تعیین کنند، ولی این قوانین به سادگی نادیده گرفته میشدند. در دهه 1370 بیش از هفتاد درصد مشاغل رسمی و قانونی بریتانیا شامل کارهای یدی و کارگری میشد. مقامات گلاسکرشایر حتی تصمیم گرفتند قفسها و انبارهایی بسازند که در آنها مجرمانی که بیش از حد قانونی دستمزد میگرفتند را زندانی کنند. ولی برای ساخت همین قفسها ناچار بودند دو برابر حد قانونی به نجارها دستمزد بدهند.
لردها به سبب کمبود نیروی کار مجبور شدند خواستههای طاقتفرسایشان از کارگران و رعایایشان را تعدیل کنند. نتیجه برچیده شدن تدریجی نظام ارباب-رعیتی بود. قبل از این برچیده شدن اما فشار مضاعف تاج و تخت روی دهاتیها و رعیتهایی که پا از حد خودشان فراتر گذاشته بودند، باعث به راه افتادن شورشهایی در اسکس و کنت شد. از سوی دیگر کمبود شدید نیروی انسانی موجب جاری شدن خلاقیت و بودجه به سمت ابتکارهای صنعتی و مهندسی جدیدی شد که این کمبود را جبران کند. شاید همین زنجیره از دلایلی بوده باشد که موجب اختراع ماشین چاپ به دست گوتنبرگ و شروع انقلاب صنعتی شد.
ویروس کرونا شاید آن سناریوی زامبی طورِ 28 روز بعدی طاعون را روی زمین برپا نکند، ولی به هیچ وجه هم دچار این اشتباه نشوید که قرار است یک سرماخوردگی ساده باشد. کرونا زمین و جهان را تغییر خواهد داد. تغییرات همین حالا هم شروع شدهاند. در آمریکا، سایهاش را بر رقابت انتخاباتی برنی سندرز و جو بایدن برای کاندیداتوری حزب دموکرات انداخته است و نیاز مبرم خدمات درمانی همگانی را-به خصوص با توجه به اینکه تست کرونا ممکن است باعث صدور قبوض درمانی کمرشکنی شود- بیش از پیش در صحنهی سیاست داخلی آمریکا مطرح کرده است. حکومت چین احتمالاً به سبب آمار مرگ و میر بالای کرونا فشار بیشتری برای اصلاحات اساسی و ساختاری بر خود خواهد دید، به خصوص که تظاهرات هنگ کنگ هم همچنان ادامه دارند. اقتصاد جهانی که همین حالا هم وضعیتش چندان خوب نیست با شتاب بیشتری به سمت فروپاشی خواهد رفت. با بسته شدن مرزهای بسیاری از کشورها، موج ملیگرایی که جهان را-از فرانسه و انگلستان تا هند و ترکیه- فراگرفته است قدرتمندتر از پیش خواهد شد. احتمالاً خود کرونا هم نمیداند چه تأثیرات اجتماعی و سیاسیای روی خاورمیانه و کشورهای درگیر خواهد گذاشت.
از سوی دیگر بیماریهای واگیردار همیشه خشم عمومی را متوجه اقلیتها میکنند. همین حالا هم در ایتالیا گزارشهایی از خشونت علیه شرق آسیاییها منتشر شده است. احتمالا قرار نیست دستگاهای تفتیش و نسلکشیهای قرون وسطایی را شاهد باشیم، بیشتر از همه به این خاطر که کودکان کمتر تحت تأثیر بیماری قرار میگیرند و بدترین ترس بشری از دست دادن فرزند است. ولی به هر حال بیماریهای همهگیر بدویترین گوشههای تاریک ذات بشری را افشا میکنند. نظریههایی وجود دارند که ادعا میکنند ریشهی اصلی بیگانههراسی و نژادپرستی از دید تکاملی پاتوژنها بودهاند: احتمال اینکه یک بیگانهی خارج از قبیله به یک بیماری کشنده آلوده باشد و همه را آلوده کند از اینکه افراد داخل گروه آلوده باشند کمتر است، و در نتیجه قبایلی در بقا و انتقال ژن موفق بودند که بیگانگان خارج از حلقهی درونی را از خود میراندند.
از آنجا که کرونا به شکل نامتناسبی جمعیت سالمند را هدف قرار میدهد، احتمالاً تأثیر ویروس در درازمدت جوان شدن جمعیت کشورها خواهد بود که خود تأثیرات اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی پیشبینینشدهای خواهد داشت. مثلاً اینکه شاید همانطور که مرگ جمع زیادی از رعیتها و کشاورزان در خلالِ مرگِ سیاه موجب افزایش منزلت اجتماعی ایشان شد و نظام ارباب رعیتی را برانداخت، کرونا هم باعث تغییر نگاه عمومی به سالمندان شود.
این نکته را نیز باید در نظر داشت که شیوع کرونا احتمالاً توجهات جهانی به سمت خطر همهگیریها و ویروسهای کشنده را بیش از پیش جلب خواهد کرد. همین حالا باکتریهای زیادی با مصرف بیرویهی آنتیبیوتیکها به دست خود ما مقاوم شدهاند. خدا میداند چه ویروسهایی در یخهای منجمد قطبی انبار شدهاند که با ذوب شدنشان به سبب تغییرات اقلیمی آزاد خواهند شد و به جان جهان خواهند افتاد. توهم توطئههایی از ساخته شدن کرونا به دست انسانها در آزمایشگاهی زیستی در ووهان چین دست به دست میچرخد که حتی سر از تلویزیون کرهی جنوبی هم درآوردهاند، و این شایعات حتی اگر همگی تکذیب شوند و راست نباشند هم به هر حال فشارها روی پایگاههای تحقیقاتی این چنینی را بیشتر خواهند کرد. نتیجهی تمام این تحولات شاید مثل طاعون سیاه مثبت باشند. شاید همانطور که طاعون موجب به راه افتادن چرخهای صنعت شد، کرونا و ویروسها و پندمیکهای احتمالی مشابهی که قطعاً در آینده انتظارمان را میکشند انقلابهایی در حوزههای بیوتکنولوژی، بیوانفورماتیک، زیستشناسی سلولی و علوم کامپیوتر را موجب شوند که ثمراتی به مراتب مهمتر از درمان ویروسها برای تمدن بشری خواهند داشت.
به هر حال، هر اتفاقی که بیافتد، شک نکنید کرونا فقط یک ویروس ساده نیست که نباید بزرگ اش کرد و قرار است از آن عبور کنیم. تعبیرات این چنینی برای چیزی که مدتهاست بسیاری از مردم جهان را در خانه هایشان قرنطینه کرده بلاهت بار و ساده انگارانه هستند. کرونا جهان را تغییر میدهد. ممکن است بهترش کند یا بدتر، ولی تغییر حتمی و قطعیست. مقالهای در آتلانتیک از زبان اپیدمیو لوژیستها ادعا کرده بود کرونا، یا لااقل این گونه از کرونا موسوم به کووید-19، ممکن است بدل به یک بیماری فصلی جدید شود و اگر چنین شود، تا ابد مثل سرماخوردگی و آنفولانزا با آن زندگی خواهیم کرد. ولی حتی اگر ویروس ظرف کمتر از یک ماه آینده کاملاً ریشهکن شود، تا همین الان هم تأثیراتش را بر جهان گذاشته است و بعد از گذر از این تجربه، در واقعیت جدیدی زندگی خواهیم کرد.
https://meidaan.com/archive/68049