تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
8 اردیبهشت ماه 1398 ـ 27 آوريل 2020 |
|
چرا تحزب در ایران شکل نمی گیرد؟
سايت «مشروطه»
در فردای سقوط رژیم استبدادی آخوندی، صرفنظر از نوع حکومت آتی، قدر مسلم این است که مردم به آزادی های شخصی و مدنی دست خواهند یافت اما بعید است دمکراسی در ایران شکل بگیرد مگر اینکه شکل گیری احزاب سیاسی در ایران موانع تاریخی و فرهنگی بسیاری را از پیش روی بردارد.
اصولا رسیدن به دمکراسی بدون داشتن احزاب چیزی بیش از خواب و خیال نیست. تمام کشورهایی که دمکراسی در آنجا نهادینه شده، از وجود احزاب قدرتمند برخوردارند. اما چرا مردم ایران از احزاب سیاسی گریزانند؟
يک مانع جدی
یکی از موانع جدی «تحزب سالم» در ایران در سدهء اخیر، سیاست زدگی شدید و قدرت طلبی تنگ نظرانه حاکم بر آنهاست. قاعدهء حاکم بر پویشهای سیاسی حزبی در ایران، غالبا «برد- باخت» یا حاصل جمع صفری بوده است تا قاعدهء همکاری جویانه و رقابت مسالمت آمیز.
احزاب سیاسی در ایران، در پویش رقابت حزبی، از مهمترین قاعدهء دموکراسی، یعنی «قاعدهء وحدت در عین کثرت» و «رعایت قواعد بازی دموکراتیک» سرپیچی کردهاند؛ منظور آن که عناصر وحدت بخش و خطوط قرمز - همچون مصالح جمعی، وحدت ملی، امنیت عمومی و حقوق گروه مقابل - را قربانی منافع تنگ نظرانه و قدرت بنیاد خود کردهاند. دموکراسی مستلزم پویش های رقابتی قاعدهمند، شفاف و مسؤولیت پذیری مدنی است؛ در حالی که در تاریخ اخیر ایران این اصول چندان مورد توجه احزاب نبودهاند. رقابت برای قدرت جزو ویژگیهای ضروری تحزب و احزاب است؛ اما این رقابت باید مسؤولانه، متعهدانه، تکلیف بنیاد، مسالمت آمیز و قاعدهمند در قبال مصالح جمعی و حقوق گروهها و احزاب رقیب باشد.
در دوره هایی که «فضای باز سیاسی» در ایران برقرار بوده، (همچون دوران مشروطه، يا دورهء فترت سیاسی در حدّ فاصل بین 1320 تا 1332) رقابت احزاب و گروه های سیاسی در ایران عمدتاً به صورت تنگ نظرانه و قدرت طلبانه بوده است. سهم خواهی بیشتر از قدرت سیاسی، محرک مهمی برای پیدایش چنین فضایی بوده است و، به تبع آن، احزاب در نزد عموم مردم، عمدتاً به مثابه جویندگان دائمی قدرت و رقابت برای قدرت تلقی شدهاند.
از آنجا که فضای انحصار طلبی و قدرت طلبی دوران مشروطه بر پیدایش بدبینی و حزب گریزی در آن دوره و سایر دورههای تاریخی تأثیرگذاشته است، لذا بهتر است به ذکر اجمالی مصادیق تاریخی پرداخته شود.
مصاديق تاريخی
در عصر مشروطه، و در غیاب احزاب سیاسی به معنی واقعی، تشکلها پیرامون «انجمنها» شکل گرفتند و پنهانکاری، خشونت طلبی و قدرت طلبی به مثابه قاعدهء عملی برای انجمنهای تندرو شد. هر کس اسلحه داشت اخاذی میکرد، هر کس قدرت بیشتری در بدگویی داشت آزادیخواه تلقی میشد و اگر به مصلحت چیزی میگفت، مستبد تلقی میشد. (آبادیان، 1383: 83).
آدمیت در این خصوص چنین مینویسد: «فرقهء دموکرات، آداب پارلمانی یعنی قاعدهء اکثریت) را زیر پا میگذاشت و حتی از ترور استفاده می کرد؛ از ترور نه در جهت انقلابی و برانداختن دشمنان حکومت ملی مشروطه، بلکه به منظور نابود کردن عناصر حزب مخالف و در جهت تمایلات فردی بود.» (آدمیت، 1354: 79)
در هر گوشه تهران و کشور، انجمنی ایجاد شد. هر انجمن طبق مصالح سیاسی و باور خود با تنگ نظری تمام عمل میکرد، هر کس بیشتر ناسزا میگفت، مشروطه خواهتر تلقی میشد. (آبادیان، 1383: 78).
در همان روزهای نخستین مشروطه، انجمنها دشنام گویی، فحش و ناسزا گویی را به اعضای خود آموزش داده و هیاهو و شارلاتان بازی را به اوج رساندند؛ در این بستر، فضایی برای اخلاق مدنی و رعایت قانون باقی نماند و حاکمیت ملت به جناح گرایی و رادیکالیسم سیاسی شدید معطوف به قدرت طلبی تنزل یافت. به گفتهء کسروی: «هر کس هرچه بدگویی بیشتر میکرد و از پرده دری هم باز نمیایستاد، این را نشانه آزادی خواهی خود می پنداشت». (کسروی، 1381:262).
مشی بسیاری از انجمنها، و دو حزب دموکرات و اعتدالیون، همانا مسلحانه، سرّی و تکروی سیاسی بود. انجمن آذربایجان، انجمن مظفری و انجمن برادران دروازه قزوین نیز از جمله انجمنهای مسلحانه بودند.
هرج و مرج فضای سیاسی پس از سقوط رضاشاه از شهریور 1320 تا 1332 نیز مملو از مصادیق دیگری از قدرت طلبی، انحصار طلبی، قانون گریزی و فاصله گیری احزاب و گروه های سیاسی از اخلاق مدنی و اصول دموکراتیک بود. در این مقطع تاریخی، سقوط رضاشاه مقتدر به ظهور جریانهای سیاسی و گفتمانی گوناگون و احزاب و تشکلات وابسته به آنها منجر شد. در این فضا، رقابت قاعدهمند دموکراتیک جای خود را به سیاست های ستیزی و حذفی داد.در این مقطع، احزاب متعلق به طیف های مختلف ملی گرا، دست راستی، چپگرا و مذهبی، فضای سیاسی- اجتماعی جامعه را به شدت بی ثبات کردند؛ به طوری که در مدت کمتر از 12 سال، هفده کابینه عوض شد. این مسأله تا حدّ زیادی نتیجهء بحران دموکراسی لرزان و تحزب غیر قاعدهمند، قدرتطلب و وابسته به دو قدرت استعماری روس و انگلیس بود.
در این مقطع زمانی، گروه های مزدور چپ آشکارا دستوراتی را که از اتحاد جماهیر شوروی می رسید مو به مو اجرا می کردند و ابائی از برملا شدن وابستگی خود به بیگانه نداشتند. این گروه ها از خلاء قدرت حکومت مرکزی سوء استفاده کرده و در آذربایجان و بندر ترکمن ساز تجزیه طلبی می زدند. گروه های مذهبی مرتجع هم، که در زمان رضا شاه سرکوب شده بودند، به میدان آمدند و شاخه های تروریستی مثل فدائیان اسلام را ایجاد کردند.
همین فضا در مقطع سال های قبل از انقلاب 57 در شکل شدیدتر آن به وجود آمد. مشی بیشتر احزاب و گروه های سیاسی، از جمله فدائیان خلق و مجاهدین خلق، همانا وابستگی به شوروی و سازمان آزادیبخش فلسطین، ترور مسلحانه، بمبگذاری و اشکال خشونتآمیز دیگر بود. فضای یاد شده به شدت تحت تأثیر تعارض ایدئولوژیک، و به ویژه متأثر از تلاش برای کسب قدرت سیاسی، بود. رفتار و واکنش های رژیم مذهبی هم بر این آتش افزود و در واقع مقصر اصلی بیشتر آن وقایع، افکار پلید خمینی بود که با دمکراسی و آزادی بیگانه بود.
بنابراین، جامعهءمدنی اخلاق بنیاد و دموکراتیک به محاق فراموشی سپرده شد و جامعهء سیاسی قدرت بنیاد فربهتر شد. این امر ناشی از مطلق گرایی، قدرت طلبی رهبران، گردانندگان احزاب، ضعف شدید اخلاق جمعی و چیرگی فردگرایی منفی و شدید بر گروه های چریکی بوده است.
این موضوع نیز بر بدبینی و حزب گریزی مردم تأثیر داشته است. به تأثیر از این سنت غلط، انشعابات مکرر حزبی در تاریخ تحزب ایران رخ داده است؛ برای مثال، میتوان به انشعاب حزب ملت ایران از پان ایرانیست ها، نیروی سوم از حزب زحمتکشان، فدائیان خلق از حزب توده، مجاهدین خلق از نهضت آزادی، انشعابات و ائتلاف های لرزان در جبهه ملی و مانند آن اشاره کرد.
بی اعتمادی عمومی به تحزب
در مجموع، استمرار قدرت طلبی، انحصار طلبی، قانون گریزی و رفتارهای غیرمدنی از این دست در تاریخ یک سدهء اخیر، از یک سو به بی اعتمادی، بیتفاوتی و حزب گریزی مردم ایران منجر شده است. از سوی دیگر، فرهنگ عمومی و سیاسی مردم را به سمت انزوا گرایی، بدبینی، بیاعتمادی، قانون گریزی و مصادیقی از این دست، سوق دادهاند.
اگر دقت کرده باشید می بینید که در اروپا و امریکا شرکت ها و کارخانجات متعددی هست که قدمت بیش از صد ساله دارند اما در ایران شرکت ها و کارخانجات متکی به همان شخص اول است و معمولاً، با مرگ صاحب اولیه، شرکت ورشکسته شده و از بین می رود.
شما در آلمان شرکت مرسدس را می بینید که با قدمت تقریباً صد ساله؛ و یا فولکس هشتاد ساله و یا در امریکا شرکت جنرال الکتریک 128 ساله را می بینید که توسط ادیسون پایه گذاری شد و هنوز هم جزو شرکت های غول آسای جهان است. همین طور شرکت فورد در امریکا یا شرکت لویدز لندن و غیره و غیره. حتی برخی از بیزینس های کوچک هم قدمت صد ساله دارند اما ما در ایران کمتر به یک بیزینس با قدمت چند دهه برمیخوریم. ما همین وضعیت را هم در مورد احزاب و گروه های سیاسی داریم. شاید حزب توده و یا جبهه ملی از قدیمی ترین احزاب سیاسی ایران باشند ولی با مرگ افراد شاخص آن، دیگر اثری از آنها نیست.
کیش شخصیت
قهرمان پروری و کیش شخصیت پرستی، یکی از مهمترین ویژگیهای تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران بوده است.
در همین راستا باید خاطر نشان کرد که احزاب سیاسی در ایران عمدتا قائم به شخص بوده یا هویت خود را عمدتا از شخص مؤسس میگرفتند، نه از شخصیت حقوقی و گروهی یا حزبی؛ لذا احزاب سیاسی در ایران عمدتاً از پشتوانهء حمایت عمومی برخوردار نبودهاند.
برخی از مهمترین مصادیق احزاب شخصگرا عبارتند از:
حزب دموکرات قوام، حزب زحمتکشان بقایی، حزب ملت ایران فروهر، پان ایرانیستهای پزشکپور، حزب همراهان فاتح، حزب ملیون اقبال، حزب مردم اسدالله علم، حزب عدالت دشتی، حزب پیکار حسین علاء و غیره.
اگر چه تعدادی از اين احزاب کاملا شخص محور نبودند ولی عمدتا خصلت نخبهگرا داشتند. این ویژگی چه در مورد احزاب مشروطه و چه در دورهء پهلوی تا حد قابل توجهی صدق میکند.
فقدان آموزش
نخبهگرا بودن احزاب در ایران باعث شده است که از یک سو، چندان توجهی به عضوگیری اعضای عادی نداشته باشند و، از سوی دیگر، به آموزش سیاسی و اجتماعی و ارتقای آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم نیز عمدتا بیتوجه باشند.
پایتخت نشینی احزاب، و عدم ایجاد دفاتر محلی و شهرستانی برای عضویت نیز باعث شده است که ارتباط یا تعامل مستمر و قاعدهمند بین احزاب و شهروندان در سطح کشور برقرار نشود.
احمد کسروی، در کتاب تاریخ مشروطه، ناکامی جنبش مشروطه خواهی را به عدم تربیت سیاسی تودهها و عدم هدایت سیاسی و اجتماعی درست تودهها توسط رهبران حزبی نسبت میدهد:
«جای افسوس آن است که با آن تکانی که به نام آزادی خواهی به مردم داده بودند، باری در این زمینه به آنان آموزگاری ننمودند. معنی درست مشروطه، مجلس و قانون را به آنان نفهمانیدند و راهی برای کوشش برای ایشان باز نکردند و یک آرمانی به ایشان نشان ندادند. آن شور که در مردم پدید آمده بود، اگر با آگاهیهای سودمندی دربارهء زندگانی تودهها و کشورداری و این زمینهها توأم گردید، به زودی خاموشی نیافتی و با یک فریبکاریهایی از ملایان و دیگران، کینه با مشروطه و آزادی جای آن را نگرفتی. نبودن چنین راهنمایانی کشور را از پیشرفت بی بهره گردانید و در بسیاری جاها به جنبش جامه هیاهو و آشوب پوشاند.»
یحیی دولت آبادی نيز چنین مینویسد: « آزادیخواهان تصور میکنند به هوش آمدن چند تن در میان یک ملت خواب رفته میتواند به زودی تأثیر بیداری خود را در تمام ملت هویدا سازد. این ملت از صد نفر یک نفر باسواد ندارد و از معلومات تهی است». (کتاب حیات یحیی – جلد اول)