تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
15 اردیبهشت ماه 1398 ـ 4 ماه مه 2020 |
|
روشنفکران سکولار و انقلاب بهمن
محمود روغنی (م رها)
پيشگفتاری بر چرخش گفتمانی
1. به باور نگارنده، با وجودی که واژه روشنفکر در ایران از مفاهیم ضمنی گوناگونی برخوردار بوده است، اما روشنفکر ایرانی به کسانی اطلاق شده که منتقد وضع موجود بوده و کوشیده است از راههای گوناگون از جمله با شرکت در کنشهای سیاسی تغییرات تدریجی و یا رادیکال در جامعه خویش ایجاد کند.
2. «منورالفکران» عصر مشروطه سنت و خرفات مذهبی را مورد انتقاد قرار میدادند و میکوشیدند جامعه خود را متوجه پیشرفتهای غرب سازند، و یا برخی از آنان با رویکردی اصلاحطلبانه در مدرنسازی آمرانه رضا شاه شرکت نمودند، حال آنکه بسیاری از روشنفکران دهه 40 و 50، با ستایش از سنت، گفتمان «بازگشت به خویش» و زشتشمردن تمدن غربی، در انقلاب بهمن با اتحاد با نیروهای مذهبی رویکرد براندازی پیشه کردند.
3. این نوشته میکوشد با در نظر گرفتن زمینهء تاریخی (historical context) از شهریور 20 تا دهه 50 دلایل این چرخش را واکاوی کند.
فراز کنشگری سیاسی روشنفکران سکولار
پس از شهریور 20 و اشغال کشور بهوسیله متفقین، فضای نسبتا باز سیاسی جایگزین اختناق رضا شاهی شد. دهها انجمن و سازمان مذهبی پایهگذاری گردید که پیکار علیه کسروی، حزب توده و سکولار زدایی از جامعه پسارضاشاهی را سر لوحه برنامههایشان قرار دادند. گروه فدائیان اسلام نیز سر برآورد که اولین گروه بنیادگرای شیعه در ایران بهشمار میآمد. حزب توده در سال 20 تاسیس گردید که بر اساس مرامنامه نخستین حزب، از جمله به حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور باور داشت، از اجرای اصلاحات به سود کارگران و دهقانان دفاع مینمود و مبارزه علیه هرگونه دیکتاتوری در تارک برنامههایش جای گرفت[1]. این حزب آزادیخواه و مدرن و مشروطهخواه بهزودی مورد توجه بسیاری از روشنفکران ناراضی و سکولار، دانشگاهیان و دانشآموختگان آنزمان واقع شد و روشنفکرانی همچون ملکالشعرای بهار، صادق هدایت، فریدون توللی، حاج سید جوادی و احسان نراقی بهصورت هوادار و یا بهطور فعال در فعالیتهای حزب شرکت کردند. تنها روشنفکری که به این حزب نپیوست و یا از آن پشتیبانی نکرد کسروی بود. از همان آغاز فعالیت حزب، واژه تودهای به مفهوم ضمنی روشنفکر تبدیل شد.[2]
دو رویداد مهم بسیاری از روشنفکران را از حزب توده دور و یا منفعل ساخت. حمایت این حزب از فرقه دمکرات آذربایجان و پشتیبانی از امتیاز استخراج نفت شمال بهوسیله شوروی، دنبالهروی این حزب از راهبردهای دولت این کشور را آشکار گردانید. با آغاز جنگ سرد و آشنا شدن بسیاری از روشنفکران چپ با اندیشههای مارکسیستی - لنینیستی، گفتمان «ضد امپریالیسم» از طریق حزب توده در میان بسیاری از روشنفکران چپ رواج یافت، رنگ و بوی ایدئولوژیک گرفت و نهادینه شد. این ایدئولوژی بسیاری از چپهای جهان، بهویژه ایرانی را به حمایت از رژیمهای دیکتاتوری همچون جمهوری اسلامی کشاند که غرب و بهویژه آمریکاستیزی را سرلوحهی برنامههایشان قرار داده بودند. انشعاب گروه خلیل ملکی نارضایتی برخی از روشنفکران آنزمان از سیاستهای غیرمستقل حزب را نمایان ساخت.
آغاز سرکوب و دوران رخوت روشنفکری
کودتای 28 مرداد که نتیجه شکست ناسیونالیسم سکولار ایرانی در برابر راهبردهای استعماری انگلیس و آمریکا بود، بازگشت شاه به قدرت را با حمایت روحانیت سنتی و مرتجع، برنامهریزی و کمکهای مالی آمریکا و انگلیس به دربار میسر گردانید و با مشت آهنین فرمانداری نظامی علیه ملیون و حزب توده امکانپذیر شد. این رویداد بسیاری از روشنفکران سکولار را با رخوت و سرخوردگی بسیار روبرو ساخت و بیتردید چنان شکاف ژرفی میان شاه و اکثر روشنفکران ایرانی ایجاد کرد که هیچگاه ترمیم نیافت. داریوش آشوری که در آنزمان بسیار جوان بود کودتا را «مانعی عمده» در راه دمکراسی نوظهور سالهای ملی شدن نفت میدید که از سوی مردم به عنوان دخالت خارجی دیده میشد.[3] و باقر پرهام کودتا را زخمیشدگی روشنفکران مینامید که سبب جدایی آنان از حکومت گردید. این دلزدگی و بیزاری از کودتا چنان در دل روشنفکران لانه کرد که مخالفت کردن به یکی از ضرورتهای زندگی روشنفکری در ایران تبدیل شد.
بیان احساسات برخی از روشنفکران در آن ایام روشنگر ضربه روحی است که به بسیاری از آنان در پی کودتا وارد گردید. بنا بر نوشته هما کاتوزیان، خلیل ملکی سوسیالیست و ملیگرا ، در شب 28 مرداد تا صبح در مخفی گاهش قدم میزد و دیوانهوار دستخوش تاثر، تحسر و اندیشههای گوناگون بود: «فکر میکردم که همه چیز از دست رفته است و دیگر هیچ امیدی باقی نیست. اول به فکر احمقانه «خودکشی» افتادم ولی فورا بر اعصاب خویش غالب شدم، بعدا در اندیشههای رمانتیکی فرو رفتم و در عالم خیال مجسم میکردم که در همان حال و همان شب «رقص مرگی» برپا شود، ملت محکوم ایران ناگهان بپا خیزد و کودتاچیان را نابود کند...»[4]
و فریدون توللی چنین میسرود: تا آخرین نفر، تا آخرین نفس کوشیم و بشکنم دیوار این قفس...
اقدامات شاه پس از بازگشت به کشور از جمله تصویب قرارداد کنسرسیوم که آشکارا بدتر از پیشنهاد لرد استوکس بود که دولت انگلیس به مصدق پیشنهاد کرده بود. سرکوب شدید مخالفین و تشکیل سازمان امنیت کشور (ساواک) در سال 34 که برای اجرای قانون ممنوعیت فعالیتهای اشتراکی و ضد سلطنتی در سال 1310 بهوجود آمد، مشروعیت دولت کودتا و شخص شاه را در میان روشنفکران و ملیگرایان سکولار و مذهبی به سختی خدشه دار کرد.
وادادگی بسیاری از رهبران حزب توده در برابر فرمانداری نظامی و نوشتن ندامتنامهها، این حزب را در میان روشنفکران سکولار بیاعتبار ساخت و به یاس و سرخوردگی آنان بیافزود و سبب جدایی بسیاری از روشنفکران از جمله شاملو و اخوان ثالث از این حزب گردید.
سرکوب شدید و فضای اختناق پساکودتا روشنفکران را از فعالیتهای سیاسی دور و بهکارهای فرهنگی واداشت. مجلههای گوناگونی مقالات و آثار هنری روشنفکران سکولار را که با زبان رمز نوشته میشد، انتشار میداد. ترجمه آثار مشهور نویسندگان جهان سومی نیز که شرایط مشابهی با ایران داشت نیز برای انتقاد از و مخالفت با شرایط حاکم در ایران بهکار میآمد. محمد قاضی مترجم مشهور ایرانی به خوزه دو کاسترو، نویسنده برزیلی که در سال 1342 به ایران سفر کرده بود و علت ترجمه کتابش را پرسیده بود، چنین پاسخ میداد: «ما اینجا نمیتوانیم از بدبختیها و بیعدالتیهای رایج در کشورمان مستقیم سخن بگوییم...ولی اگر نویسندهای دردها و بدبختیهای مردم ستمکش کشورش را در کتابی عرضه کرده باشد، به ترجمه آن میپردازیم تا تسکینی به درد دل خود بدهیم...به عبارت دیگر، ما درپناه نام شما حرفهای خودمان را میزنیم».[5]
در ایندوره روشنفکران بر خلاف منورالفکران که از دوران پیشااسلام تجلیل میکردند و علل عقب ماندگی ایران را در ورود عناصر بیگانه از جمله اسلام میجستند، روشنفکران دههی 30 پسا کودتا هم دوران گذشته را محکوم میکردند و هم زمان حال را. روشنفکر مدرن خواهان ایجاد نظم اجتمای نوینی بود که از غرب مایه میگرفت. در برابر برخی از روشنفکران از جمله آلاحمد باور داشت که رسوخ جلوههای غرب که رژیم به آن دامن میزد، میتوانست شیوه فعلی زندگی را مورد تهدید قرار دهد. این نویسنده انتشار مجلات عامهپسند را که رنگیننامه مینامید حمایت همهجانبه رژیم از ظواهر فرهنگ غربی به شمار میآورد که تنها سرگرم کردن تودهها و فرار آنها از واقعیت موجود را برعهده داشت.
آلاحمد گسترش شهرها را نیز جلوه دیگری از غربی شدن کشور میدانست که توسط رژیم دنبال میشد و وظیفهشان افزایش مصرف کالاهای غربی بود.[6] این نویسنده در بین سالهای 1933 و 1939 بیشتر وقت خود را در روستاها گذراند که از «تعرض تجدد» بهدور مانده بودند. تکنگاریهای او در باره روستاها نویسندگان دیگری از جمله صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی را به این کار تشویق کرد و به گرایشهای غربسیتزی در میان روشنفکران دامن زد. در برابر خلیل ملکی در ایندوره که روشنفکری دچار سرگردانی و بحران بود، رویکردی کاملا متفاوت برگزید. وی در جستجوی راه جدیدی همچون سوسیالدمکراسی اروپای شمالی بود که روشنفکران را دوباره به کنشگری سیاسی جذب کند.
فراز روشنفکری «جهان سومی» و «بومیگرا»
انحلال حکومت نظامی و وعده و وعیدهای منوچهر اقبال مبنی بر آزادی فرد، جامعه و مطبوعات در دولتش و تشکیل دو حزب مردم و ملیون نیز نه تنها نتوانست اعتماد روشنفکران را به حکومت جلب کند بلکه کنایه و تمسخر برخی از آنان از جمله خلیل ملکی را در مجله «نبرد زندگی» برانگیخت که یک نظام حزبی واقعی را شامل حزب هیات حاکمه از یک سو و حزب بقیه ملت متشکل از اکثریت تولیدکنندگان و مبتکران از سوی دیگر میدانست. روی کارآمدن سه نخستوزیر پی در پی (اقبال، امامی و امینی) نشانه ضعف رژیم تلقی میشد و امکان اصلاحات و جوٌ نسبتا آزاد سیاسی, روشنفکران را به کنار گذاشتن زبان رمز و دخالت مجدد در سیاست ترغیب کرد که در دوره امینی به مشاجرات روشنفکری دامن زد.
در سال 1340 نخست وزیری دکتر امینی (از جمله وزیر اقتصاد مصدق) از سوی کندی رئیس جمهوری وقت آمریکا به شاه تحمیل شد که باور داشت استفاده از لیبرالها در دولت و اجرای اصلاحات ارضی سدی در برابر نفؤذ کمونیستها خواهد شد. کابینه امینی شامل حسن ارسنجانی به عنوان وزیر کشاورزی بود که سابقه روزنامهنگاری و همکاری با ملک الشعرای بهار و محمود محمود را در فعالیتهای سیاسیاش داشت. امینی از جمله اجرای اصلاحات ارضی، نزدیکی به جبهه ملی، مبارزه با فساد و کاهش نقش شاه در اداره امور کشور را در برنامه دولتش گنجاند اما با مخالفت شدید شاه مواجه شد که همواره از نخستوزیران قدرتمند واهمه داشت. ضدیت ملیون و بسیاری از روشنفکران (به استثنای خلیل ملکی) با امینی به سود شاه خاتمه یافت و سرانجام ناچار به استعفا شد.
شاه پس از بازگشت از آمریکا و ملاقات با کندی ادامه اصلاحات را به عهده گرفت و انقلاب سفید را برنامهریزی کرد. شاه و پدرش هردو در حکمرانی به استبداد سلطنتی روی آوردند اما در رابطه با روشنفکران و اصلاحطلبان رویکرد متفاوتی را پی گرفتند. روشنفکرانی همچون فروغی، داور، و تیمورتاش برای سالها در سمت نخستوزیر، وزیر دادگستری و دربار در کنار رضا شاه به تاسیس نهادهای مدرن همچون دادگستری، ثبت احوال و آموزش پرورش و مدرنسازی آمرانه کشور بهدور از نفوذ روحانیت نقشی مهم ایفا نمودند، (هرچند داور به روایتی ناچار به خودکشی شد، تمیورتاش به قتل رسید و فروغی خانهنشین گردید) اما پسرش حضور لیبرالها و اصلاحطلبان حکومتی را در کنارش برنمی تابید.
انقلاب سفید شاه رابطه اقشار سنتی پشتیبان دربار از جمله روحانیون مرتجع و زمینداران بزرگ با دربار را با بحران روبرو ساخت. خیزش 15 خرداد هر چند رنگ و بوی ضد استبدادی داشت اما در واقع مخالفت روحانیت سنتی و بنیادگرا علیه مدرنسازی کشور از جمله حق رای زنان را آشکار میساخت. از همین روی سرکوب این خیزش بهرغم سرخوردگی و ناامیدی روشنفکران از رژیم شاه با بیاعتنایی بسیاری از آنان روبرو گردید. درمیان بسیاری از روشنفکران در باره ماهیت انقلاب سفید سردرگمی زیادی ایجاد گردید که از دههها پیش خواستار اصلاحات از جمله اصلاحات ارضی شده بودند. بنابرین برخی (مانند محمود عنایت سر دبیر مجله فردوسی) آن را «تقدیر تاریخ» میدانستند که بههر صورت باید اجرا میشد و برخی دیگر (ناصر وثوقی) نحوه اجرای آن را مورد انتقاد قرار میدادند و در این رابطه گفتگوهای هر چند کنایهآمیز میان برخی از روشنفکران (عنایت) و حکومت (ارسنجانی) بوجود آمد. در این میان آل آحمد در کناب «در خدمت و خیانت روشنفکران» اصلاحات شاه را سخنان و اندیشههای اصلاحی خلیل ملکی و امثال او میدانست که بهوسیله حکومت دزدیده شده بود. شعار جبهه ملی دوم در مورد انقلاب سفید چنین بود «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» که با واقعیت و ماهیت رویدادهای زمانه همخوانی داشت.
خیزش خرداد 42 نام آیتالله خمینی را که پیش از آن گمنام بود بر سر زبانها انداخت و پشتیبانی ملیگرایان مذهبی را در پی داشت. جبهه ملی دوم و جامعه سوسیالیستها با تاخیر سرکوب این خیزش را محکوم کردند که با واکنش خلیل ملکی روبرو شد. وی که در اروپا بهسر میبرد این خیزش را «جریان ارتجاعی مذهبی» دانست که نباید در برابر آن کوتاه آمد.[7]
در اواخر دههء 30 و در دههء 40-، باور به «جبر» تاریخ در تحولات اجتماعی در میان بسیاری از روشنفکران غالب گردید که درک آن «جبر» و تشریح آن برای مردم به عهده روشنفکر گذارده میشد. برپایه این بینش جهان اجبارا بهسوی آیندهای امیدبخش بهپیش میرفت. این «جبر» در تحولات اندوره جهان سوم قابل جستجو بود. گرچه در آنزمان آثار بسیاری در باره جهان سومگرایی یافت نمیشد اما روشنفکران روز به روز بیشتر نسبت به پیروزی جنبشهای استقلالطلبانه ضداستعماری (انقلاب الجزایر) و ضد امپریالیستی (انقلاب کوبا) آگاه میشدند که مرحله تاریخی جدیدی را نوید میداد. برای نمونه حاج سید جوادی در این باره مینوشت: «امروز یک سلسله امکانات و شرایط جهانی ایجاد شده است.... این امکانات را تاریخ در اختیار انسانها قرار داده و موفقیت آنها را تضمین و تاکید کرده است منتهی برای استفاده از این امکانات گذشته از روشنبینی مقداری هم فداکاری و شهامت لازم است.»[8] به عبارت دیگر عصر «پیروزی بر امپریالیسم» فرا رسیده بود و به باور بسیاری از روشنفکران همچون حاج سید جوادی، ملکی و ناصر وثوقی (نویسنده) روشنفکران میبایست با بیان مسایل بهطور روشن مردم را در جریان تحولات تاریخی قرار دهند و از «مسموم شدن» در سیاست نپرهیزند. بدین ترتیب شالودههای گفتمان بومیگرایی و جهان سومگرایی پیریزی میشد.
گفتمان «غرب زدگی» پدیده مهم دیگری بود که بسیاری از روشنفکران آندوره را مصممتر در برابر مدرنسازی آمرانه شاه قرار میداد که از محتوایی واپسگرایانه برخوردار بود. با وجودی که آلآحمد اصطلاح غربزدگی را از احمد فردید گرفته بود اما بهنام وی شناخته شد. وی توانست به آن بار سیاسی دهد و با آن تمام جنبههای غربیشدگی جامعه ایران از جمله اجرای کشف حجاب اجباری، به حاشیه رانده شدن نیروهای مذهبی، عرفی کردن مدارس و جامعه، اجرای اصلاحات ارضی که از نگاه وی روستا را از سنت معنویاش خالی میساخت، مورد انتقاد قرار دهد. در عین حال غربزدگی تصویر ذهنی آندسته از روشنفکرانی بود که از روند تحولات و آنچه در کشور در جریان داشت احساس بیزاری میکردند. آل احمد با غرب دشمنی نشان میداد زیرا به باور وی دولتها با حمایت غرب میآمدند و میرفتند و همواره مورد تمجید قرار میگرفتند. واپسگرایی گفتمان غربزدگی هنگامی بیشتر نمایان شد که آل احمد جسد شیخ فضلالله نوری بر سر دار را همچون پرچمی میدانست «که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد..»[9] گفتمان غربزدگی راه پیروزی بنیادگرایی اسلامی را هموارتر کرد.
در اواخر دهه 40 جهان شاهد انقلابها و جنبشهای مدنی و سیاسی در بسیاری از کشورها بود. چالش بیسابقه جنگ ویتنام در برابر بزرگترین و قویترین ارتش جهان، انقلاب فرهنگی چین، جنبشهای دانشجویی در اروپا، تشکیل گروههای مسلح چپگرای بریگاردهای سرخ در ایتالیا و بادر ماینهوف در آلمان، جنگهای چریکی در آمریکای لاتین، جنبشهای آزادیخواهانه در برخی از کشورهای اروپای شرقی، تظاهرات میلیونی در کشورهای اروپایی و آمریکا علیه جنگ ویتنام، جنبش حقوق مدنی در آمریکا همگی الهامبخش روشنفکران ایرانی در داخل و کنفدراسیون دانشجویان خارج کشور میشد و آینده امیدبخشی را نوید میداد. اما همانگونه که جهان سوم تجسم آرمانهای بسیاری از روشنفکران تندروی غربی بود، در ایران نیز الگوی بسیاری از روشنفکران قرار گرفت که خواستار دگرگونیهای اجتماعی بودند.
البته خفقان سیاسی در ایران نیز به رشد جهان سومگرایی یاری میرساند. رویدادهای جهان سوم به عنوان تمثیلی از شرایط داخل و در برابر امپریالیسم آمریکا که پشتیبان رژیم بود بهکار گرفته میشد. نوشتههای فانون، امه سزر و ژان پل سارتر مواد فکری لازم برای بسیاری از روشنفکران را در این مقطع زمانی تامین میکرد. فانون شاعر را به مسلح شدن برای دفاع از مردم تشویق میکرد. وی قدرت را در دست کسانی میدید که کلید انبار مهمات در دستشان بود از همین روی حاج سید جوادی از مفهوم روشنفکر «بیدار دل» به معنای شهید و مبارز راه آزادی دفاع مینمود.[۱۰] و همانطور که سارتر فرهنگ حقیقی را فرهنگ انقلاب میدانست، حاج سید جوادی نیز از مزایای انقلاب سخن میراند. بدین ترتیب ایدئولوژی انقلابگرای جهان سومی جای ایده قبلی جبرگرایی تاریخی را میگرفت. در چنین فضایی بود که بسیاری از روشنفکران جوان بهویژه دانشجویان داخل به مبارزه مسلحانه روی آوردند.
جهان سومگرایی پابهپای دلزدگی برخی از روشنفکران غرب از مدرنیته، به فرهنگ غربستیزی و حتی دمکراسیستیزی در میان برخی از روشنفکران ایرانی دامن زد و به رشد گرایشهای «بازگشت به خویش» و دفاع از «ارزشهای اصیل قدیمی» همچون عرفان و مذهب دامن زد. به باور نگارنده این سطور، استبداد سیاسی از عوامل مهم این عقب گرد و واپسگرایی روشنفکران سکولار در این مقطع زمانی است. بهطوری که پس از شبهای شعر انستیتوی گوته و فضای باز سیاسی در سال ۵۶، دفاع از حقوق بشر و دمکراسی جای گفتمانهای رایج جهان سومگرایی، تقدش از خشونت و دفاع از سنتهای مدرنتیهستیز را گرفت.
آیتالله خمینی نیز که از طریق رابطینش در ایران و رفت و آمد طلاب به عراق از جو انقلابیگری داخل آگاه میشد با سلسله سخنرانیهایی که در کتاب «حکومت اسلامی» جمعآوری گردید، برای اولین بار راهبرد براندازی پیشه کرد و با بهکارگیری واژههای اسلامیزه شده چپ مانند مستضعفین و مستکبرین کوشید در رقابت با این نیروها بر امواج نارضایتیهای روشنفکری سوار شود. رادیکالیسم خمینی که براساس تئوری ولایت فقیه خواستار برکناری رژیم «غاصب» شاه بود و با توجه به اینکه روحانیت برخلاف کلسیا در اروپا همواره نقش اپوزیسیون را در ایران ایفا کرده بود و راهبردهای واپسگرایانه و ارتجاعیاش در اداره کشور ناشناخته بود، توانست با وعده و وعیدهای فراوان بسیاری از روشنفکران را در آستانه انقلاب بهمن با خود همراه سازد که بررسی جزییاتش در این نوشته نمیگنجد.
سکوت روشنفکران سکولار در سالهای 56 و 57، در برابر اقدامات مرتجعانه و مدرنتیهستیز هواداران آیتالله خمینی که از جمله در آتش زدن سینماها، تخریب مشروبفروشیها و شرط رعایت حجاب اجباری برای شرکت در تظاهرات خیابانی نمایان میشد قابل گذشت نیست. سکوت در برابر این اقدامات ناشی از نا آگاهی بسیاری از ما روشنفکران نسبت به اهمیت جدایی دین از دولت بود که شرط لازم برای استقرار دمکراسی و احترام به حقوق بشر به شمار میآید.
30 خرداد 1398
—————————————-
[1] - عزت الله نوذری، تاریخ احزاب سیاسی در ایران، نوید شیراز، چاپ دوم، 1380. ص 30
[2] - نگین نبوی. روشنفکران و دولت در ایران، ترجمه حسن فشارکی، شیرازه، 1387. ص 16
[3] - همان؛ ص 33
[4] - هما کاتوزیان، خاطرات خلیل ملکی، شرکت سهامی انتشار، 1368. ص 107
[5] - رضا نوری، صد سال ترجمه در ایران: از ‘مسخ’ هدایت تا سانسور ‘اولیس»، بی.بی.سی فارسی، 19 اردیبشت 1398
[6] - نگین نبوی، ص 66
[7] - محمود روغنی، فراز و فرود جدایی دین از دولت در ایران، از شاه اسماعیل اول تا ولی مطقه فقیه ص. 187
[8] - نگین نبوی ص. 80 به نقل از اندیشه و هبر شماره 2، ص 136
[9] - محمود روغنی، ص 197
[10] - نگین نبوی ص 159
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/80143/