تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 26 اردیبهشت ماه 1398 ـ  15 ماه مه 2020

سخنی با آقای محمد نوری زاد

سام قندچی

آقای محمد نوری زاد!

       شش روز پیش، خبر خودکشی شما را در زندان مشهد شنیدم. با خود فکر کردم که «آیا ممکن است خودم هم روزی خودکشی کنم؟» و پاسخم بخودم چنين بود: «بله، اما به این معنی نیست که کار درستی است، انسان زیر فشار خیلی کارها را ممکن است انجام دهد که کار درستی نیست». و، به همین دلیل، گرچه بارها نوشته ام که با خودکشی اعتراضی مخالف بوده و هستم با شما همدردی کردم.(1)

       سپس پیام شما را از زندان اوین در مورد بحث خودکشی خواندم و بايد بگويم که کاملاً با نظرتان در مورد «خودکشی اعتراضی» مخالفم و آن را بدآموزی برای فعالان جنبش سیاسی و مدنی ایران تلقی می کنم.

       من با اینکه شما، زیر فشار، کار غلطی انجام داده بودید با شما همدردی کرده ام اما توجیه اقدام به خودکشی تان را، آن هم بعنوان «شیوه ای از مبارزه» تأييد نمی کنم. مبارزان مخفی کار و درگير جنگ مسلحانه برای اينکه زیر شکنجه وادار به لو دادن کسی نشوند سيانور می خوردند، اما شما ابداً در چنین وضعیتی نبوده و نیستید و لازم نیست که بی دليل خودکشی کردن را برای فعالان سیاسی و مدنی عادی کنید. در عين حال همیشه امکان خودکشی برای فعالان زیر فشار، چه در داخل ایران و چه در خارج کشور، وجود دارد و حتی در بين فعالان سیاسی مقیم خارج هم مشاهده شده است و ديده ايم که خیلی از فعالان اروپا و آمریکا هم به فکر خودکشی می افتند اما دلیل شان اصلاً به - مثلاً - دلایل فعالان ضد فاشیست در دوران جنگ جهانی دوم شباهت ندارد، و دلیل را در جای ديگری بايد يافت.

       توصيح می دهم: وقتی، مثلاً، در جامعه ای مثل آمریکا زندگی می کنید، درآمد بر اساس کار است و کار هم شرایط خود را دارد. مثلاً، اگر متخصص کامپیوتر یا دکتر و مهندس هستید هر روز باید خود را به روز کنید تا کار داشته باشید. حال اگر شما در چنين جامعه ای تمرکز خود را بر کارهای سیاسی و حقوق بشری بگذارید، مگر آنکه ثروتمند باشید، زندگی تان داغان خواهد شد و گزینه تان یا کنار گذاشتن فعالیت است و حداکثر کمک مالی دادن به آنهایی که فعالیت می کنند و یا دست و پنجه نرم کردن مداوم با بدبختی. بخصوص که یافتن کاری که مرتبط با حقوق بشر و ایران باشد چندان امکانی ندارد و هر لحظه به یکی از دو وضعیت قبلی بازخواهید گشت. بديهی است که همهء اینها نوعی افسردگی را به بار می آورد که فعالین ايرانی در زمينهء حقوق بشر و سیاسی در کشورهایی نظیر سوئد کمتر با آن روبرو هستند.

       باری، به نظر من، در همهء اين مواردا، چه اسمش را بگذارید خودکشی اعتراضی و چه هر چیز دیگر، بايد با صاحبان درد همدردی کرد اما توجیه آن، آن هم بعنوان روش مبارزه و همسنگ دانستن آن با سیانور خوردن مبارزان جنگ ضد فاشیستی غلط است.

       اینگونه اقدامات شاید دربارهء اعضای برخی گروه های سیاسی نظیر مجاهدین و جریانات مسلح اتنیکی که گیر می افتند قابل توجیه باشد اما لطفاً برای جنبش مدنی و سیاسی ایران چنین کارهایی را توجیه نکنید که موجب شود از فردا یک عده فکر کنند قهرمان هستند و به این کارها دست بزنند که هیچ سودی به مردم ایران نمی رساند اما یک فعال مدنی و حقوق بشری و سیاسی در ایران کمتر خواهد شد و، در عين حال، به اینصورت عملیاتی انتحاری را توجیه کرده ایم که امثال داعش و القاعده در خاورمیانه راه انداخته اند و این کار شنیع را شیوه مبارزه خوانده اند.

       در عين حال من فکر نمی کنم که شما هم صرفاً به دلیل فشار در زندان مشهد به این کار دست زده اید. شما فشارهای بسيار بیشتری را تحمل کرده و نشکسته ايد. نظر من آن است که شما ناراحت هستید که در جنبش سیاسی ایران چرا یک عده به شما اعتماد ندارند و در این مورد دو سال پیش هم، در مقاله ای تحت عنوان «دربارهء ویدیوی امروز محمد نوری زاد تحت عنوان "چرا من رانمی کشند"»، به شما نوشتم که نگذارید این حرف ها شما را خرد کند.(2)

       اکنون هم می گويم که شما نمی توانید با طرح کشتن خودتان اين مسأله را حل کنید. در واقع خودکشی در برابر اين وضعيت تنها راه حل مناسبی برای یک «تین اِیجر» است و بدتر از آن اينکه چنين اقدامی را بعنوان کاری قهرمانانه برای فعالان سیاسی و مدنی و حقوق بشری تجویز کنیم. در زمان شاه مشی چریکی هم به اندازهء کافی به ما ضرر زد و ديگر نیازی به تکرار آن اشتباهات در جنبش روشنفکری ایران نداریم.

       ببخشید، قصد توهین به شما را ندارم و همیشه از شما تقدیر کرده ام اما شما، چه در داخل زندان و چه در بیرون زندان، باید نسبت به مطالبی که به رغم همه ی زحماتی که در این جنبش مردم کشیده اید، درباره تان بیان می شود، بی اعتنایی کنید و نگذارید شما را به خودکشی برسانند. کار خودتان را بکنید و خود را عذاب ندهید

       اين مطلب در مورد همه صدق می کند. ما همین حرف ها را زاران بار در مورد مهندس حشمت طبرزدی شنیده ایم اما ایشان، بی اعتنا به آنها، کار خودش را می کند. اين روزها در امريکا به پرزیدنت ترامپ هم هرکسی هر بد و بیراهی را می گوید و، مثلاً، از همان روز اول، نیویورک تایمز او را هیتلر خطاب کرد. اما او کار خودش را می کند و حالا هم چهار سال است که رییس جمهور است و می توانم شهادت دهم که امريکا این چهار سال از همهء دوران ریاست جمهوری اوباما دموکراتیک تر بوده است. مردم هم حقیقت را می بینند و تصميم می گيرند

       دموکراسی یعنی هر کسی می تواند نظر خودش را بدهد. اگر فردا در ایران دموکراسی برقرار شود درباره ی من و شما صدها برابر بد و بیراه خواهند گفت؛ همانطور که در سال های 1320 تا 1332 این طور بود. به قول معروف درِ دروازه را می شود بست ولی در دهان مردم را نمی شود. ما که داریم از دموکراسی حمایت می کنیم، یعنی می خواهیم بیشتر مردم بتوانند هرچه دل تنگ شان می خواهد بگویند، بايد نگذاریم که اين حرف ها روح مان را عذاب دهد.

       اصلاً مجبور نیستید که به این حرف ها گوش کنید. هرکسی در فیسبوک کامنت یا پیامی اينگونه برایتان فرستاد بلوک اش کنید. می توانند بروند در حساب فیسبوک خودشان هرچه دوست دارند بنویسند و شما هم مجبور نیستید که آن حرف ها را بخوانید.

       بازهم با احترام و همدردی با شما.

بیستم اردیبهشت ماه 1399 - May 9, 2020

__________________________________________

1. بهترین نوشته ام در این مورد را 25 سال پیش بعد از خودکشی زنده یاد هما دارابی نوشتم که متن به انگلیسی است و هیچگاه فرصت نکردم به فارسی ترجمه کنم چون متنی تکنیکی است و ترجمه ی حرفه ای می خواهد و خیلی وقت می برد.

2. خودم در سال 1354 که 24 سال داشتم و در کنفدراسیون فعال بودم به ایران بازگشتم که حزبی برای رسیدن به دموکراسی و عدالت اجتماعی در ایران بسازم چون کارهای سیاسی خارج کشور را تلف کردن وقت می دیدم . در خارج کشور تماسی با هیچ گروه و سازمانی نداشتم و گرچه هوادار چپ بودم و همهء کارهای آنها را مورد مطالعه قرار داده و فعالیت های آنها را از نزدیک شاهد بودم، همانطور که قبلاً نوشته ام هيچ کدام از آنها را قبول نداشتم و به این نتیجه رسیده بودم که اساساً چپ راهکار نبوده و نیست. به هر حال، همان زمان چند نفر از فعالان از کنفدراسیون هم به همین نتیجه رسیده بودند که  بايد به ایران برگردند اما آنها، بر خلاف من، با یکی از این گروه های چپی خارج کشور ارتباط داشتند. در اين احوال یکی از رهبران سیاسی همان گروه، که از دوستانم در خارج کشور بود، به بقيه گفته بود که «فلانی آدم مشکوکی است». شما تصور کنید که وقتی من، در شرایط آن روز، زندگی و جان و مال خود را به خطر انداخته و به ایران رفته بودم و قبلاً هم دربارهء بازجویی های ساواک از خودم نوشته بودم، چه احساسی از شنیدن این حرف پيدا کردم. براستی که از حرف آن دوست، که در همهء آن سال ها (تا کمتر از یک سال پیش از بهمن 57) همچنان در خارج از کشور بود، ناراحت شدم. ولی چه کار می شد کرد ؟ اکنون 45 سال از آن روزها می گذرد و آن دوست شاید نسبت به هیچکسی به اندازهء من احترام و اعتماد ندارد؛ اما آن روز آنگونه فکر می کرده و به دیگران هم چنین حرفی دربارهء من گفته بود. شاید علت آن بود که من در میان فعالان کنفدراسیون، «استاندارد» آن روز نبودم! نمی دانم، ولی به هرحال این برایم اتفاق افتاده بود. من اما خودم را نکشتم و کاری که به آن باور داشتم را ادامه دادم.

 

مطالب مرتبط: 1     2     3     4     5     6

http://www.ghandchi.com/3314-nourizad.htm

بازگشت به خانه