تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
29 اردیبهشت ماه 1398 ـ 18 ماه مه 2020 |
|
پردهء پایانی قرن: ویروس کرونا
شیرین کریمی*
اکنون که این جُستار را می نویسم کمتر از ده ماه به پایان قرن چهاردهم شمسی باقیمانده است. «قرن» واحد سهمگینی است. ما ایرانیان، در آستانهء عبور از یک قرن و ورود به قرنی دیگر قرار گرفته ایم. می نویسم «ما ایرانیان» زیرا، این طور که پیداست، در بسیاری از نقاط جهان، بشر تصمیم گرفته است که زمان را با گاهشمار میلادی یا گریگوری بشمارد. ایران، افغانستان، اتیوپی و نپال تنها ممالکِ جهان هستند که تقویم میلادی را رسمی نکرده اند. به واقع ما، هم زمان و در زمان، روزگارمان را در سه قرن سپری می کنیم؛ سه «صد سال» که با یکدیگر همپوشانی دارند. اینک بیست سال از قرن بیست و یکم میلادی گذشته، چهل و یک سال از قرن پانزدهم قمری گذشته و کمتر از یک سال به پایان قرن چهاردهم شمسی باقیمانده است.
ما قرنی پر هیاهو را پشت سر می گذاریم؛ قرنی که در آن شیوهء زندگی مان، شیوهء حکومت داری مان، و شیوهء ارتباط مان با سایر کشورهای جهان از اساس دگرگون شد. از این رو، چیزی فکر ما را به خود مشغول می کند؛ چیزی از جنس پایان یک دوران و آغاز دورانی جدید؛ از جنس پشت سر گذاشتنِ روزگارِ گذشته و پیش رو داشتنِ روزگارِ تازه. گویی، به وقتِ ایستادن در چنین درگاهی، زمانِ حال بیش از همیشه عاری از معنا می شود؛ آنچه ذهن را به خود مشغول می کند گذشته است، راهی که طی کرده ایم و آینده، راهی که در پیش داریم که، مبهم تر و معماگون تر از همیشه، ما را گویی بر لبهء درّه ای عمیق متوقف کرده است؛ درّه ای که انگار عبور از آن یگانه شرطِ افتادن در جادهء آینده است.
از اواخر پاییز 1398 تا امروز با گونه ای بیماری عالمگیر دست و پنجه نرم می کنیم و نمی دانیم تا چه زمان وضعیت همین است؛ بیماری عالمگیری که ما را در خانه های مان حبس کرده است و هیچ تصوری از روزهای آتی نداریم. ویروس جدید خیابان ها را خلوت کرده، بسیاری از افراد را بی کار و بی مزد رها کرده، بازارها را بی رونق کرده، نوروز را از ما گرفته، مکان های مذهبی را تعطیل کرده، جان و ذهن و روانِ پزشکان و کادر درمانی را بیش از همیشه به کار گرفته است. تا لحظه ای که این جُستار را می نویسم ویروس کرونا جانِ بیش از 280 هزار نفر از مردم جهان را گرفته، بر شمار تهی دستان افزوده و با هراسی اضطراب آور بر همه جا مسلط شده است. اینک معطلیم و ناخواسته فرصتی به ما داده شده است تا به آنچه پشت سر گذاشته ایم بیاندیشیم و با خود گفتگو کنیم.
اگر به قرنی که پشت سر می گذاریم فکر کنیم، به احتمال زیاد خودمان را با صدها پرسش بمباران می کنیم: چرا غرب پیشرفت و ما عقب ماندیم؟ (پرسش عباس میرزا نایب السلطنهء قاجار). چرا عقب ماندگی مان را انکار می کنیم؟ آیا در تشکیل مجلس و تأسیس قانون موفق بوده ایم؟ آیا به تمام صداها، نژادها، مذهب ها، جنس ها و قومیت ها اجازهء سخن گفتن داده ایم؟ آیا حضور یکدیگر را تاب آورده ایم؟ چقدر برای صلح کوشیده و چقدر به جنگ دامن زده ایم؟ چقدر تبدیل شده ایم به دلالان بازار آزاد؟ چقدر در جامعه حضور داشته ایم؟ چقدر سیاست را به زندگی مان راه داده ایم؟ چقدر برای دیگران فریاد عدالتخواهی و آزادی سر داده ایم؟ چقدر خواهان بهداشت برای همه و آموزش برای همه بوده ایم؟ آیا بیش از اندازه منفعل، بی اعتنا و غایب نبوده ایم؟ آیا آنچه اکنون داریم همان بود که در آغاز و میانهء این قرن، در هیاهوی انقلابی مان، برایش مبارزه کردیم؟ آیا شجاعتِ پذیرفتنِ شکست مان را داریم؟ آیا نظام سرمایه داری بارِ دیگر از بحران سود می برد و هیولا وارتر از قبل بر جهان سلطه می یابد؟ ما بر شانه های غول ها نشسته ایم یا بر شاخه های لرزانِ درختانی در دلِ توفان؟ آیا چیزی هست که بتوانیم روی آن بایستیم؟
برای یافتن پاسخِ این پرسش ها روشی نداریم، یا نمی دانیم، جز روش تاریخی و غرق شدن در اسناد و متون خاک گرفته و رنگ پریدهء کتابخانه ها. اما آیا باید هیاکل تاریخی را احضار کنیم و با آنها به گفتگو بنشینیم؟ مبارزانِ مشروطه خواه، جنگلی های جمهوریخواه، چپ های سوسیالیست و کمونیست و توده ای، اسلامگرایان، مبارزان انقلاب 57، فمینیست ها، هنرمندان، روشنفکران، روحانیون، مصدقی ها، فدایی های چپِ چپ، فدایی های راستِ راست، ایلات و عشایر تخته قاپو شده، سلطنت طلبان، کلاه مخملی ها، شهیدان جنگِ هشت ساله، خفتگانِ خاوران یا اجتماعات میلیونیِ انسان هایی که، بنگی و تریاکی و خواب و خمار، روزگارشان سپری شد؟ با کدام شان می توان به گفتگو نشست؟ توان شنیدن صداهای همهء آنها را داریم؟
نه. ما ثابت کرده ایم توان شنیدن تمام صداها را نداریم، علی الخصوص صدای بی صدایان را. اگر از این راه برویم به احتمال زیاد سرگشته و خسته به خلوت خود می خزیم و به چیزی فکر نمی کنیم جز شامی لذیذ و بعد تماشای سریال طنزی بی محتوا، و سپس، به تمامی حواس پرت و بیفکر، درگیر معیشتِ روزمره می شویم. از این رو بهتر است پرسش مان را محدود کنیم تا توان تمرکز بیابیم.
در قرنی که گذشت آیا ما چیزی به این جهان اضافه کردیم؟ آیا برای ساختن و بازساختنِ جهان کاری کردیم؟ احتمالاً این دو پرسش تا حدی اخلاقگرا به نظر برسند و کسانی با خواندن این پرسش ها بی درنگ بپرسند آیا در قرنی که گذشت این جهان چیزی به ما اضافه کرده است؟ آیا این جهان برای ساختن و بازساختنِ روح و روان و شخصیت و انسانیت ما کاری کرده؟ از جنبه ای کلی تر، هر دو گروه پرسشگران از یک چیز می گویند. هر دو از اضافه کردن و ساختن و بازسازی می گویند.
بدین سبب می توانیم، در پیِ پاسخی برای هر دو گروه، در وقایع قرنی که بر ما گذشت تأمل کنیم. پیش از شیوع ویروس کرونا در ایران، ما مردمانِ این قرن تصور روشنی از بیماری ای عالمگیر نداشتیم، قرنِ ما وبا و طاعون را به فراموشی سپرده بود. در طول قرن چهاردهم شمسی آمارهایی از اپیدمی های گوناگون اعلام می شد، در سال 1320 و در دورهء جنگ جهانی اول وبا در ایران شایع شد. سال 1344 ایران منطقهء آندمیک (همه گیری بومی) وبا اعلام شد. از سال 1350 تا 1356 مواردی از وبا در ایران گزارش شد. از سال 79 تا 84 سالانه نزدیک به 100 مورد بیماری وبا گزارش شد .در اپیدمی سال 77 حدود 11هزار مورد وبا در ایران گزارش شد.(1) با همهء اینها اما مسئلهء انسانِ قرن چهاردهم بیماری و جان بدر بردن از بیماری نبود.
در نخستین روزهای زمستان 1398خبرهای گسترش ویروسی مرگبار بر روی مانیتورها ظاهر شد. چند ماه بعد منعِ آمد و شد اعلام شد و ما در خانه هایمان حبس شدیم .اکنون مسئلهء ما فرار از بیماری و زنده ماندن است.
در حبس خانگی، به تمامی عاجزم از نوشتن دربارهء فردای بهتر .آنچه در چشم من زل زده واقعیتی است به غایت بی رحم؛ واقعیتی که آنقدر ملموس است که توان خیال پردازی دربارهء روزگاری بهتر را از نگارندهء این سطور گرفته است.
قرن چهاردهم شمسی، با پایان جنگ اول بین الملل آغاز شد و با هجوم غیرمنتظرهء ویروسی مرگبار رو به اتمام است.
این جستار فرصت نمی دهد دلمشغولِ وقایع تاریخیِ اثرگذارِ این قرن بشوم. مسئلهء روح و ذهنیت این قرن است؛ روحی که در انسان های این قرن دمیده شد و با آن تا لبهء این پرتگاه پیش آمده ایم .برایمان آشکار است که «قدیم مرده است و جدید ناتوان از زاده شدن»(2) و زمزمه ای واضح در گوش مان تکرار کنان می گوید: «زنده بمان!»
چگونه می توان به قرنِ سپری شده نظر انداخت و بعد روی برگرداند و راهی یافت به سوی جاده ای که آن سوی این درّهء عمیق کشیده شده است؟ آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی، یکی دو سال پیش از ورود به قرن بیست ویکم میلادی آغاز کرد به نوشتن کتابی فلسفی به نام «این قرن» و در آن به قرن بیستم میلادی نظر داشت. به تعبیر بدیو، قرن بیستم با «اشتیاق به امرِ واقعی» بار آمد، امر واقعی از هر لحاظ. نه فقط در سیاست. و اشتیاق به امر واقعی همواره اشتیاق به امر نوین است. بدیو می نویسد قرن بیستم با جنگ جهانی اول آغاز شد و، با اشاره به فروپاشی شوروی، قرن بیستم را قرنِ شوروی می خواند و، با یادآوری جنایات کمونیسمِ استالینیستی و نازیسم، آن را قرنِ نفرین شده می نامد. با پیوند دادن امر واقعیِ جنایت با دولت و، با در نظر گرفتن شمار مردگان، قرن بیستم را قرنِ توتالیتر می نامد. با نگاه به رونقِ بازاری بی قید و بند، و دموکراسی بی کران، قرنِ بیستم را قرنِ سرمایه داری و بازار جهانی می نامد، و با اشاره به پیروزی سرمایه، اقتصادی سازی بر مبنای اشتیاق های نامعقولِ اندیشه، قرن بیستم را قرنِ لیبرال می نامد.
سپس می کوشد به نحوی فلسفی بر تمام این نکات تأمل کند و مسئله اش این است که در قرن بیستم انسان در کنار بسط اندیشه های پیشینیان، به چه چیز اندیشید؟ اندیشهء قرن بیستم چه بود؟ بدیو در پایان اثر درخشان اش می نویسد که انسان این قرن به دست انسانگرایان به طبیعت گرایی و حیوانیتی ژرف فرو کاسته شده است؛ آنچه در پایان قرن بیستم نظرِ خرده بورژوازیِ غربی را به خود جلب کرد اکولوژی، محیط زیست و مخالفت با شکار بود، چه شکار روباه ها، وال ها و چه انسان؛ این جهان به گونه ای برای ما تعریف شده است که باید اجازه دهیم طبیعت کار خودش را بکند و در همه جا بر حقوق طبیعی صحه گذاریم، چرا که چیزها دارای طبیعتی هستند که بایست به آنها احترام گذاشت و مهم کشف و تحکیم موازنه ای طبیعی است. مثلاً، «اقتصادِ بازار» طبیعی است، باید توازنِ آن را بیابیم، مثلاً توازنِ میان میلیونرها و فقرای بی شمار. عیناً همانطور که باید به توازن میان جوجه تیغی ها و حلزون ها احترام بگذاریم، به سایر توازن ها نیز بایست احترام بگذاریم(3).
در این قرن نظام اقتصادی ایران از اواخر دههء شصت شمسی نشانه های نولیبرال یافت و روز به روز بیشتر به بازار آزاد متعهد شد؛ در اقتصاد داخلی بیش از اقتصادخارجی (4).
من یکی از میلیون ها نفری هستم که در دههء شصت شمسی به دنیا آمدم، یکی از آنها که زیر لوای اقتصاد و اجتماعی زیسته ام که جز تماشا کردن و تقلا کردن برای دوام آوردن سهمی در آن نداشته ام. روزگاری، پیش از بحران کرونا، تاکسی های ایران اینترنتی شدند و پدیده ای به اسم «اسنَپ» در ایران رونق گرفت؛ شمار زیادی از مردانِ جوانِ هم نسل من، مردانِ دانشگاه رفته و بی شغلِ طبقهء متوسط جامعه که تمام دارایی شان یک ماشین پراید بود (احتمالاً همان را هم با شرط و قرض خریده بودند) رانندهء «اسنپ: شدند. اکنون که در خود قرنطینگی به سر می بریم این گروه از رانندگانِ هم نسلِ من نیز، مانند صاحبانِ سایر شغل های بی ثبات، بی کار شده اند. اما تصویری که از اسنپ در خاطرم مانده است تصویر این تودهء بی شکلِ بی ثبات کارانِ جوان نیست، تصویر رانندهء مُسنی است که چشم اش ضعیف بود، نمی توانست با اپلیکیشن اسنپ کار کند، دستپاچه دکمه های گوشیِ از رده خارج شده اش را فشار می داد و پس از دقایقی پر استرس، با سرافکندگی از من خواست آدرس مقصد را خودم به او نشان دهم. آن مردِ محترم در برابر این تکنولوژی به تمامی عاجز بود. وقت پیاده شدن هم خواهش کرد به او امتیاز مثبت بدهم تا این کار را از دست ندهد. این تصویری است که از تاکسی های اینترنتی در ذهنم مانده است؛ تصویر انسانی که ناگزیر در تقلا بود به سیستمی اقتصادی وارد شود که جایی برای او ندارد.
باری، تودهء بی شکلِ بی ثبات کارانِ طبقهء متوسط اکنون در میدان بی ثبات دیگری تقلا می کند: در بورس ایران؛ تودهء از همه لحاظ متوسطی که حسابی درس خواند، حسابی بی پولی و بی شغلی را زندگی کرد و اینک در این تنگنای دلسرد کننده در چهار دیواری های اتاق ها حبس شده و پولِ اندک شان را وارد بازار بورس ایران کرده اند؛ بازاری که کپی بهتر از اصلِ بازارهای بورسِ جهانِ نولیبرال است؛ در تمام بازارهای بورس دنیا فقط سهام شرکت های خصوصی خرید و فروش می شود و در بورس ایران سهام شرک تهای خصوصی، دولتی و فرادولتی هم خرید و فروش می شود.(5) آیا قرار است پول دخلِ روح ما را آورَده م آنطور که دخل روح آمریکا را آورده است؟ بورسِ ایران تجسمِ نولیبرالیسم داخلی است؛ میدانِ خرید و فروشِ هزاران هزار سهامدار، مالکانِ خرده پای تیمچهء تکنولوژیک؛ بازاری که قیمت های سهام اش با وقایع سیاسی ایران و جهان، با تهدیدها و تحریم ها و توافق ها و تصمیم ها و توییت ه پای سنجیده و نسنجیدهء سیاستمداران بالا و پایین می شود. توده های بی شکلِ بی ثبات کار در اتاق هایشان، رقت بار، چشم به مانیتور نشسته اند و تصمیم های سیاست مداران و مالکان سرمایه های مالیِ جهان را دنبال می کنند تاشاید گشایشی حاصل شود و اندکی به سرمایه های ناچیزشان افزوده شود.
با خود فکر می کنم در این وضعِ جدید چند نفر عاجزند از رقابت در این بازار جدید، همچون مرد محترمی که درمانده بود از ادغام در سیستم جدید تاکسیرانیِ آنلاین؟ اکنون بیست سال پس از آغاز قرن بیستم با شیوع ویروس جدید توازن بازار جه نی به شدت به هم خورده است. ویروس کرونا هیچ نظمی را برنمی تابد و بی حساب بازارهای مالی جهان را مختل کرده است. بازار های بورس جهان را کساد کرده و از شوخی روزگار بازار بورس ایران را رونق بخشیده است. ویروس کرونا صادرات نفت را به صفر رساند. یک دهه پیش از آغاز قرن چهاردهم شمسی نفت سر از خاک ایران بدر آورد. نفت در طول این قرن در روح و هویت و تاریخ و فقر و ثروت ما اثر گذاشت. اکنون، در واپسین سال قرن چهاردهم، طلای سیاه به خاکِ سیاه نشسته است و قیمت سهام های نفتی و پتروشیمی سقوط کرده است .اکنون بازیگران متوسطِ ناشیِ این بازارِ مختل، ناگزیر، تمنا دارند همه چیز برگردد به روال قبل، زیرا اینک بیشتر از قبل اطمینان دارند که روی شاخه های لرزان درختی در توفان نشسته اند و آگاهند که رونق این بازار حباب است؛ شکننده، سیّال، سست.
اینک،در میانهء این بحرانِ عالمگیر، بشر هیچ تصوری از آینده ندارد .اصلاً نمی دانیم جهانِ بعد از کرونا چه شکلی خواهد بود. بسیاری از مقاله نویسان، متفکران و تحصیلکردگان دربارهء جهانِ پساکرونا حرف ها و متن هائی منتشر کرده اند و می کنند و هر چه «به نظرشان می رسد »می گویند، اما قابلِ اعتناترین و چه بسا روشن ترین حرف دربارهء جهان پساکرونا این است که ما هیچ چیز نمی دانیم و اگر بگوییم «به نظر می رسد... » خنده آور است زیرا در منظر ما هیچ چیز نیست. چشم انداز مه آلود است و «هیچ چیز به نظر نمی رسد». از این رو، هر جمله ای که با این سه کلمه آغاز می شود عاری از معناست. قدرت های بزرگ جهان سعی در حفظ بازارهای مالی دارند و می کوشند به همان نقطه ای بازگردند که چند ماه پیش این ویروس در آنجا جهان را متوقف کرد و عجیب این است که برخی از این رهبران خود مبتلا به این ویروس اند، در قرنطینه اند، سخت نفس می کشند و بیش از جانِ خودشان اندیشناکِ بازار و در تقلایِ بازگرداندنِ وضع پیشین اند .رهبران کشورهای جهان ادامهء قرنطینه را به صلاح اقتصاد نمی دانند، هر کدام زورشان برسد آمارها را دستکاری می کنند، شمار مردگان و مبتلایان را می کاهند و در بلندگوها اعلام می کنند که «مردم! دکان ها را بگشایید و پول را به جریان بیاندازید!»، درهم تنیدگیِ بازیگرانِ نظام سرمایه داری و بی ارزش شدن جان مردم آشکاراست؛ جان ها را فدای بازار می کنند، چرا که بازار دارد فدای جان ها می شود و انتخاب آنها گزینهء اول است. روشنفکران از ارزشِ جان انسان ها سخن می گویند؛ از اینکه جانِ همه با هم برابر نیست و اگر برخی بمیرند منفعت بیشتری نصیب برخی دیگر می شود. مثلاً بگذارید پیرها بمیرند و جوانها و بچه ها زنده بمانند، بگذارید معتادان و بی سرپناهان و بیسوادان بمیرند و تحصیل کردگان و «کارآفرینان» و سود دهندگان زنده بمانند.
با این استراتژی که رهبران جهان در پیش گرفته اند احتمالاً، همانطور که پیشتر نوشتم، بیانش خنده آور است، ولی «به نظر می رسد» که بازار احیا می شود، روال گذشته بر می گردد و نظام سرمایه داری قدرتمندتر از پیش به کار خود ادامه می دهد و از اجساد هزاران هزار انسان مرده از ویروس کرونا پلی می سازد برای عبور از این درّهء مخوف، و افتادن در جاده ای که نولیبرالیسم جهانی کشیده است. و ما انسان های طبقهء متوسط، و از همه لحاظ متوسط، چه مسئولیتی داریم، اندیشیدن و بازسازیِ خود برای بازسازیِ جهانی که با مدیریت و تصمیم و سبک زندگی و روحیهء ما به این روز افتاده است؟
اینطور که پیداست این جهانی که ساخته ایم توان بازسازی ما را ندارد زیرا تمام توان اش صرف بازسازی بازار می شود .با همهء این ها، بشر در تیره ترین دوران ها هم روزنه ای برای دوام آوردن و گذر کردن از آن عصر ظلمت یافته است. انسان در سیاه ترین آسمان ها هم به ستاره ای در دورست نگریسته که به او چشمک می زند؛ ستاره ای که چشمک زدن اش ضروری است و دیدن اش ضروری. نگریستن به تاریکی، تأمل در تاریکی و حرکت در تاریکی، چشم اندازمان را ستاره باران خواهد کرد و امکان ساختنِ و بازساختن جاده ای به سوی دنیایی بهتر را برای ما فراهم خواهد کرد.
______________________________
* پژوهشگر و مترجم، ساکن شیراز
1. خبرگزاری دانشگاه آزاد اسلامی، تاریخچهء بیماری های واگیردار، تاریخ انتشار 25 اسفند1398 ،تاریخ مشاهده سوم اردیبهشت 1399.
2. نام مقاله ای است از «ننسی فریزر» که در آن دربارهء تاریخچهء نولیبرالیسم در آمریکا تأملاتی دارد .نگاه کنید به:
Nancy Fraser, The Old Is Dying and the New Cannot Be Born; From Progressive Neo-liberalism to Trump and Beyond, published by Verso 2019.
3. آلن بدیو، این قرن، ترجمهء فواد جراح باشی، 1394، تهران: نشر بیدگل، نسخهء الکترونیکی
4. در این مورد نگاه کنید به سایت رادیو زمانه، «نئولیبرالیسم درایران، افسانه یاواقعیت؟» گفتگو با پرویز صداقت، تاریخ انتشار 8 دی 1398، تاریخ مشاهده 8 اردیبهشت1398
و نیز به اخبار روز، «نئولیبرالیسم درایران، افسانه یا واقعیت؟» گفتگو با محمد مالجو،تاریخ انتشار 23 آذر 1398، تاریخ مشاهده 9 اردیبهشت 1399.
5. دنیای اقتصاد، بورس تهران چه تفاوتی با بورس های دنیا دارد؟، تاریخ انتشار 11 خرداد1398، تاریخ مشاهده 9 اردیبهشت 1399.
برگرفته از سايت «نقد اقتصاد سیاسی»