تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
جامعهء بیمار، دولت خمار و بحران گذار
مریم سلطانی
دربارهء سلامت و بيماری حوامع
سال هاست که کلیهء کارشناسان و محققان، متّفق القول، بر این نظرند که جامعهء ایران جامعهءای است بیمار. اما این به چه معنی است؟ چگونه یک جامعه بیمار می شود و ابعاد این بیماری چیست؟ برای آنکه بتوانیم بیماری را تعریف کنیم بهتر است ابتدا بدانیم که جامعهء سالم چه جامعه ای است تا با مقایسهء آن با وضع کنونی جامعه ایران بتوانیم دلایل بیمار خواندن جامعه را بشناسیم.
به تعریف سازمان بهداشت جهانی، ریشهء «سلامت اجتماعی» از خود «مفهوم» سلامت بر میگردد. در این تعریف گفته شده که سلامت فقط نبود بیماری و نقص نیست بلکه آسایش کامل جسمی، روانی و اجتماعی است. «سلامت اجتماعی» اما یک اصطلاح چند پهلوست و به همین دلیل شاید نتوان با دیدگاههای مختلف تعریف دقیق و جامعی از آن داشت.
چند سال قبل، در کنفرانسی در شهر پاریس، بر سر اجتماعی بودن سلامت بحثهای زیادی در گرفت و سرانجام نتیجهای هم حاصل نشد، ولی این کنفرانس باعث شد توجهها بیشتر به سوی سلامت اجتماعی معطوف شود و بیشتر به این مقوله پرداخته شد. می توان گفت سه تلقی از مفهوم سلامت اجتماعی وجود دارد.
* اولین تلقی از سلامت اجتماعی را تلفیقی از سلامت جسمی و روانی میداند. به این معنا که در سلامت جسمی، جسم و در سلامت روانی، روان سالم است.
* اما، در دومین تلقی از سلامت اجتماعی، به نحوهء حضور اجتماعی فرد در جامعه توجه میشود. یعنی فرد در جامعه با دیگران تعامل خوبی داشته باشد، در مواقع لزوم به دیگران کمک کند و در مواقعی از دیگران کمک بگیرد. البته عدهای از محققان این تعریف را نقد میکنند. وقتی به تعریف سلامت روان از دیدگاه سازمان بهداشت جهانی نگاه میکنیم، متوجه میشویم سلامت روان علاوه بر نبود اختلالهای روان شناختی، به معنی کنار آمدن با فشارهای روانی و عصبی معمول زندگی، مولد و مثمر ثمر بودن و مشارکت در محیط زندگی و… هم هست. در تعریف سلامت روان عناصری از نحوهء حضور اجتماعی ما در محیط وجود دارد که موجب میشود نتوان سلامت روان را فقط در اضطراب، روانپریشی و… خلاصه کرد و حتماً باید وجه اجتماعی نیز در نظر گرفته شود.
* در تعریف دیگر فقط فرد مطرح نیست و بر شرایط اجتماعی تأکید میشود، اما سؤالی که مطرح میشود این است که شرایط اجتماعی چگونه باید باشد؟
در این مبحث نیز دو نظریه وجود دارد؛
* نظریهء اول بر «جامعهء سالم» تأکید دارد؛ یعنی شرایط اجتماعیای که باعث ارتقای سلامت شود که به آن تعیین کننده اجتماعی سلامت گفته میشود.
* نظریهء دیگر نیز بر جامعهء سالم تأکید دارد ولی جامعه سالم آن نیست که صرفاً باعث سلامت انسانها شود، بلکه شرایط اجتماعی نیز باید بهبود پیدا کند. با این تعریف، جامعهء سالم جامعهای است که در آن آسیبهای اجتماعی وجود نداشته باشد، رو به توسعه باشد و…
معاينهء جامعهء ايران
در ایران نیز تیمی متشکل از سی محقق مطالعاتی را در این زمینه صورت دادند تا «تعریفی مناسب با وضعيت» از سلامت اجتماعی در اختیار کارشناسان قرار دهند. آن تعريف به شرح زیر عرضه شد:
«مقایسه های درون کشوری و بین المللی، در راستای رسیدن به جامعهء سالم، هجده ویژگی را تعیین میكنند که، مطابق آنها، جامعهء سالم جامعهای است که در آن کسی فقیر نباشد، خشونت وجود نداشته باشد، رشد جمعیت کنترل شده باشد، تبعیض جنسیتی وجود نداشته باشد، در اجرای قانون از همه حمایت شود، حقوق انسانها رعایت شود، آموزش - یعنی تحصیلات عمومی تا پایان دوران دبیرستان - رایگان باشد، همگان از طریق این آموزشها بر خدمات سلامت دسترسی داشته باشند، به این معنا که در دوران راهنمایی و دبیرستان آموزش داده شود که چگونه خود را در برابر خطرات واکسینه کنند، امنیت و آزادی عقیده وجود داشته باشد، افراد از زندگی خود رضایت داشته باشند، همه مردم تحت پوشش بیمه قرار بگیرند، توزیع درآمدها عادلانه باشد، بیکاری و تبعیض قومی، نژادی و منطقهای وجود نداشته باشد».
با توجه به تمامی نکات مندرج در تعریف یک «جامعهء سالم» و «سلامت اجتماعی»، به راحتی می توان دید که در حال حاضر جامعهء ایران جامعه ای است بیمار، آن هم در شرایطی حاد. اما، وقتی به این نتیجه دست یافتیم که «جامعهء ما بیمار است» بايد دريابيم که چه باید کرد و، به طور کلی، مسئولیت سلامت جامعه بر عهدهء کیست؟
زمينه های علمی مداوا
برای پاسخ به این سوالات، بهتر است که ابتدا تعریفی کلی هم از «جامعه» و «مسئولیت اجتماعی» و «مدیریت اجتماعی» داشته باشيم تا بتوانيم، بر اساس آنها، سهم هر فرد یا گروه را در اجتماع، تعیین کنيم.
- در اصطلاح جامعه شناسی، «جامعه» عبارت است از گروه یا گروه هائی انسانی که افرادش دارای تعامل انسانی پایدار بوده و، از ديدگاه های سرزمینی و حاکمیت یا انتظارات فرهنگی، با هم وجه اشتراک دارند. جامعه ها خود، به تناسب الگوی روابط بین افراد آن، قابل دسته بندی به زیر مجموعه های جمعیتی است که ماحصل تجمیع آنها کل جامعه را بسازند.
- در هر جامعه، باور ها و اعتقادات جمعی، فارغ از معقول یا غیر معقول بودن آنها، الگو های رفتاری و هنجار های اجتماعی آن جامعه را می سازند و خود همواره می توانند دستخوش تغییرات تدریجی باشند. مشارکت جمعی افراد جامعه فرصت ها و مزایایی را در اختیار افراد قرار می دهد که امکان تامین آن به شکل فردی مقدور نیست. از این رو، طی دستيابی به تعریف جامعه، با مفهوم «منافع جمعی» روبرو می شویم که باید آن را از «منافع شخصی» متمایز دانست، هر چند در بسیاری از موارد این دو مفهوم همپوشانی دارند.
- در یک مفهوم ساختارگرایانه، جامعه را می توان به عنوان یک بستر اقتصادی، صنعتی، فرهنگی دانست از مجموعهء متنوعی که اجزائش، ضمن متمایز بودن از یکدیگر، همواره با هم در تعامل اند و روابط عینی بین آنها برقرار است، در حالی که مجموعهء افراد غیر مرتبط را که در یک محیط به سر می برند نمی توان یک جامعه دانست. این تعامل حتماً تعامل فرهنگ ساختی و احیاناٌ منجر به تعامل علم ساختی هم هست؛ بنابراین، یک عده مهاجر یا پناهنده که مثلاً در یک اردوگاه، به مدت سه ماه گرد هم آمده اند اگر چه بسیار باشند، به عبارتی در این تعریف نمی گنجد و جامعه محسوب نمی شود زیرا که شرط تعامل پایدار و تعامل فرهنگ ساختی را ندارد.
- در درون جامعه، به دلیل وجود علایق مختلف انسانها و گروه ها، تضادهای اجتماعی وجود دارند؛ اما با وجود تضاد، تعادل و ثبات جامعه حفظ میگردد. در جامعه افراد نقش های گوناگونی را میپذیرند و به همان نسبت از مزایای اجتماعی مختلفی بهره مند میشوند.
- در گذشته جوامع به صورت شورایی- خانوادگی اداره می شدند و بزرگتر ها رهبر بودند و حفظ تعادل و ثبات جوامع بیشتر بر عهدهءخانواده ها بود که با آموزش مو به مو فرهنگ و آداب و سنن به نسل بعد، آنها را به حفظ جامعه وا می داشتند و بدین ترتیب جامعه و فرهنگ خود را از نابودی و فراموشی حفظ می کردند.
- با گسترش جوامع،کم کم نیاز به وجود «ارکان اجتماعی» بیشترحس شد؛ بطوری که می توان گفت که دین و حکومت در همین دوره از گسترش بود که در جوامع ظاهر شدند، ادیان برخواسته از فرهنگ و آداب و سنن جوامع و مردم پیش از خود و حکومت ها نیز زائده همان شوراهای «بزرگ- رهبری» جوامع پیشین بودند و به مرور زمان از حالت شورایی خارج و به همان صورت «بزرگ-رهبری» و بعد ها «موروثی-رهبری» در آمدند. در این دوران دین و حکومت مکمل یکدیگر و حافظ و پاسدار هم بودند. آموزش ها از حالت خانوادگی خارج شد و آموزه های دینی جای آن را گرفت. فرهنگ نیز در این دوران دینی بود و اگر در جامعهای به هر دلیل دین تغییر می کرد، فرهنگ اجتماعی نیز دگرگون میشد و فرهنگ دین جدید بر جامعه حاکم می گشت. تا حدود ششصد سال پیش سراسر جهان شناخته شده بدین صورت اداره میشد و جوامع گوناگون در سراسر جهان از لحاظ ساختاری بسیار به یکدیگر نزدیک بودند.
- همزمان با گسترش علم و دانش و صنعت، و بالا رفتن سطح آگاهی عمومی جامعه، و ایجاد موج روشنفکری، افراد جامعه متوجه شدند که دین و تعالیم دینی با علم و یافته های علمی در منافات اند. این دوران، دوران گذار فرهنگ از فرهنگ دینی به فرهنگ علمی - اجتماعی و همچنین گذار حکومت از حکومت موروثی-رهبری به حکومت «شایسته سالار- شورایی» بود.
- در تاریخ جوامع، دوران های گذار دوران هائی سخت اند و با انقلاب ها و جنگ های بزرگ و ریخته شدن خون انسان های بسیاری همراه بوده اند. و آخرين دوران گذار در تاريخ معاصر نيز پایه گذار جوامع نوین امروزی بوده است.
- جوامع امروزی، که عمدتا بر اساس قواعد سوسیال دمکرات پایه گذاری شده اند، دارای چهار اصل مشترک زیرند:
* جوامع حقوق فردی هر شخص در اجتماع را به رسمیت می شناسند و تمام افراد دارای حقوق اجتماعی برابرند.
* انتخاب دین امری شخصی است و هر فرد در اجتماع برای انتخاب آن آزاد است.
* حکومت ها بر اساس انتخاب عموم افراد جامعه شکل می گیرند.
* وظیفهء حکومت ها حفظ جامعه، آموزش صحیح در مسیر رشد و ترقی و، در نتیجه، ایجاد سلامت اجتماعی جامعه است.
در جهان امروز جوامعی که ا چهار اصل بالا را در ساختار اجتماعی و قانون مدنی خود لحاظ کرده و بدان عمل کردهاند، همواره در سوی شکوفایی و توسعهء اجتماعی بوده و سلامت اجتماعی آنها مسیری رو به رشد را داشته است و بالعکس.
اکنون می توان به سوالات پيشین چنين پاسخ داد که:
- حفظ سلامت یک جامعه در وهلهء اول به عهدهء حکومت است و در مرحلهء بعد بر عهدهء تک تک افراد آن جامعه.
- حکومت ها وظیفه دارند که با آموزش صحیح و کافی و ایجاد بسترهای لازم (قانونی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی) افراد جامعه را در مسیر مناسب قرار دهند تا جامعه در مسیر صحیح رشد و توسعه قرار گیرد و شهروندان نیز لازم است که، پس گذراندن آموزش های صحیح و مناسب، وظیفه اجتماعی واگذار شده به خود را، در هر حیطه ای که هست، به درستی و حسن نیت به انجام برسانند.
تشخيص درد و درمان
حال به جامعهء بیمار خودمان بپردازیم که همچناکه گفته شد، جامعه ای است بیمار، آن هم در شرایطی حاد که ناشی از ضعف ساختاری حکومت اند. چرا که، از لحاظ ساختار حکومتی، جامعهء ایران در نوع خود بی نظیر است. بعد از انقلاب پنجاه و هفت، اصطلاحی برای نوع حکومت برخاسته از انقلاب مطرح شد که هیچ کس درک درستی از آن نداشت حتی ارائه دهندگان آن: «جمهوری اسلامی». اين ترکيب سه دليل اصلی بيماری جامعهء کنونی را پيش روی ما می گذارد:
- جمهوری نوعی حکومت است که در آن مسئولین حکومتی موروثی بقدرت نرسند و ریاست کشور با رأی مستقیم یا غیر مستقیم مردم برگزیده شده و دوران تصدی او محدود باشد. در واقع تأکید اصلی مفهوم «جمهوری» بر عدم وجود منصبی دائمی برای شخص اول مملکت است. قرار دادن مفهوم «جمهوری» در کنار واژهء «اسلامی» غیر ممکن است زیرا که در حکومت اسلامی شخص اول مملکت به عنوان خلیفه و جانشین خدا و پیامبر و یا امام غایب تا زمان مرگ عملا در سمت خود پا بر جا ست. برای حل این مشکل، تئوریسین های حکومت اسلامی سعی کردند تا دولت را از حکومت جدا کرده و جمهوریت را به دولت و اسلامیت را به حکومت تعمیم دهند. اما آنها در این کار نا ام ماندند و در نهایت، با اضافه شدن ولایت مطلقه فقیه به قانون اساسی، به طور کلی جمهوریت نظام از بین رفت و فقط نام آن باقی ماند. این ضعف ساختاری، به شرح زير، پایه گذر بسیاری از ناهنجاری های بعدی جامعه ایران بوده و هست.
- استقرار آموزش اسلامی بجای آموزش علمی: همانطور که می دانیم، آموزش صحیح پایه گذار جامعهء سالم است و در این راستا نقشی اساسی را بر عهده دارد. اما، از آنجا که جامعهء ما طبق قانون میبایست اسلامی باشد هر آموزشی هم که در منافات با دین و آموزه های دینی باشد حذف می گردد و یادگیری آن ممنوع است. این امر به نوبه خود سبب آن می گردد تا افراد در بسیاری از موارد آموزش صحیح و کافی نداشته باشند و این امر هم خود سبب بروز مشکلات اجتماعی فراوانی می گردد.
- دوران گذار ناهنجار جامعه: با آنکه بسیاری از جوامع جهان سال ها و حتی قرن ها است که از دوران گذار خود به عصر نو عبور کردهاند، جامعهء ما، با ورود دین به عرصه اجتماع خکومت، همچنان درگیر این گذار است. در دنیای امروزی که یافته های علمی همه روزه و بیشتر و بیشتر خرافات دینی را رسوا می کنند و کل جامعه سعی بر آن دارد تا خود را به روز کرده و با علم روز همپا گردد، جامعهء ما دین و حکومت دینی برای حفظ بقای خود دست به هرگونه کاری زده و حتی از خونریزی و قتل هم هیچ باکی ندارد. همین مسئله باعث زاویه يافتن حکومت و ملت گشته که خود به تنهایی می تواند سالم ترین جوامع را نیز بیمار کند زیرا این زاویه يابی سبب می شود که از يکسو حکومت به وظیفهء خود عمل نکند و، از سوی ديگر، اشخاص نسبت به وظایف اجتماعی خود بی رغبت شده و در راستای ايفای آنها عمل نکنند.
اکنون می دانیم که:
- حکومتی داریم بیمار که، به لحاظ ساختاری، فاقد پیشفرض ها برای يک حکومت امروزی است و بیشتر یا دچار نشئه خیالات است و یا خمار آرزوهای محال؛
- و، در نتيجه، جامعه ای داريم بیمار اما گرفتار دوران گذار.
- و نکتهء اساسی اينکه در يک «دوران گذار» تنها راه نجات مبارزه است و از خودگذشتگی.
توجه کنيم که در این «دوران» بر هر شهروند آگاه، علی الخصوص روشنفکران، واجب است که به پا خاسته و به روشنگری مردم بپردازند تا آگاهی عمومی باعث شود که مردم ما نيز توانند خود را از چنگ اژدهای دین و حکومت مستبد دینی رها ساخته و به رستگاری دست یابند.
تاریخ به ما نشان داده است که دوران گذار دورانی است خشن؛ و پايان دادن به آن و رسيدن به جامعه ای سالم بدون از خود گذشتگی و تحمل رنج ها و غم ها امکان پذیر نیست.
پس، به امید آن می نشينيم که، به همت تک تک افراد دردمند جامعه و بخصوص روشنفگران واقعی مان جامعهء ایران نيز روزی به جمع جوامع سالم جهان بپيوندد.
* کارشناس روانشناسی، مددکار و مشاور اسبق امور بانوان شهرداری تهران.