تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
حقیقت جدید در تقابل با کهن الگوهای نسل قدیم
گفتگو با زهرا تیزرو
گفتگو کننده: سپیده جدیری
پيشگفتار سايت زيتون: در چند ماه گذشته، شاهد داغ شدن خبر پنج «قتل ناموسی» در ایران و بحثهای مختلف پیرامون علل و دلایل آن بودیم؛ حساسیتی که تا به امروز، بیشتر در میان فعالان حقوق زنان و کودکان به چشم میخورد و جامعه اغلب به آن در حد خبرهای معمول صفحات حوادث نگاه میکرد. این بالا رفتن حساسیت جامعه به موضوع خشونت علیه زنان و دختران و قتلهای ناموسی نتیجه چیست؟ زهرا تیزرو در گفتوگو با زیتون، دلایل و ابعاد «قتل ناموسی» را در ایران بررسی و هر یک راه حلهایی را برای پیشگیری از آن و حمایت از زنان و دختران آسیبدیده از خشونت خانگی ارائه کردند که دقیق شدن در آنها میتواند راهگشا باشد.
***
پرسش: خانم تیزرو، به نظر شما اینکه آمارها نشان میدهد که در شرق به نسبت غرب، قتل ناموسی بیشتری اتفاق میافتد حکایت از چه چیزی دارد؟
پاسخ: بر اساس آمار سازمان ملل سالانه پنج هزار زن به اسم قتلهای ناموسی در سراسر دنیا کشته میشوند و این آمار محدود به یک منطقه و نحله فکری و مذهبی خاص نمیشود ولی گفته میشود که اینگونه قتلها بیشتر در خاورمیانه و جنوب آسیا خصوصا در کشورهایی مثل هند و پاکستان اتفاق میافتد. در ایران نیز گزارشها حاکی از آن هستند که سالانه سیصد تا چهارصد و پنجاه مورد قتلهای ناموسی اتفاق میافتد که معمولا اینگونه قتلها در استانهای کرمانشاه، ایلام و خوزستان مشاهده میشوند. مقتولین زن معمولا بدست بستگان مذکر خانواده از جمله پدران، برادران، شوهران و دیگر اعضای فامیل به قتل میرسند. زنان فامیل نیز در بعضی از این قتلها همدست و همراه مردان خانواده، قبیله و طایفه خود میشوند.
برخی از روشنفکران، فعالان و گروههای فمینیستی اسلامی سعی دارند که پدیدهی خشونت خانگی و زن کشی را در کشورهای اروپایی به پدیده قتلهای ناموسی پیوند بزنند در حالی که به نظر من این مقایسهها نامناسب است چرا که ما با پدیدههای کاملا متفاوت از نظر محتوایی، موقعیتی و معنایی مواجه هستیم. در مورد اینکه چرا اینگونه قتلها بیشتر در شرق اتفاق میافتد، به دلایل متفاوتی میتوان اشاره کرد. از جمله میتوان از عوامل تاریخی، فرهنگی و اجتماعی نام برد. از نقطه نظر تاریخی، ما در غرب شاهد تحول و تغییرات بنیادین در مناسبات روابط جنسیتی به طور عام و روابط جنسی بین زن و مرد به طور خاص بودهایم. یکی از مظاهر این انقلاب جنسی در غرب را میتوان درآثار مشهوری چون مارکی دوساد فیلسوف، نویسنده و سیاستمدار انقلابی قرن هجدهم یافت. دوساد با ارایهی تئوری خود که ملغمهای از گفتمانهای فلسفی و پورنوگرافی و معطوف به خشونت خصوصا علیه زنان و کودکان و مردان جوان بود معتقد به آزادی مطلق در مسائل اروتیک و جنسیتی بدون ایجاد محدودیت به واسطهی اخلاق، مذهب و قانون بود.
در واقع به جرات میتوان گفت دوساد با طرح این افکار نه تنها شورشی بر علیه روابط متعارف جنسی در جامعه ایجاد کرد، بلکه انقلابی علیه مسیحیت و نفوذ ارگانهای مذهبی به عنوان گفتمان غالب در آن زمان به راه انداخت که راه را برای انقلاب جنسی دیگری در قرن بیستم هموار کرد. بنابراین در غرب ما شاهد انقلابها و جریانات تدریجی و تحولی که به ظهور مدرنیته به طور عام و آثار و تبعات آن به طور خاص از جمله بر روابط جنسی و جنسیتی افراد منجر شد هستیم. این تغییرات بنیادین و گسترده را میتوان در ابعاد متفاوت زندگی زنان و مردان جامعه از جمله سطح تحصیلات، اشتغال، جایگاه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی افراد جامعه خصوصا زنان مشاهده کرد. در این مناسبات مدرن جایگاه و نقش زنان به عنوان فردی مستقل و با حق و حقوقی برابر با مردان و انتخاب سبک و شیوهی آزاد به رسمیت شناخته شده و این نیز به نوبه خود در نقش زنان در جامعه و محیط کار و خصوصا در خانواده و نقش جنسیتی زنان تاثیر بسزایی داشته است. زنان به طور عام و برای اولین بار دارای قدرت اقتصادی و در پناه قانون، دارای آزادیهای فردی و انتخابهای شخصی خصوصا در نحوهی رفتار جنسی و انتخاب شیوهی رفتاری خود شدند و توانستند ورای نقشهای سنتی خود مانند مادری، همسری و فرزندی وارد عرصهی زندگی اجتماعی شوند. نقش و حضور پررنگ زنان در تمامی حوزههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها را از سیطرهی مردان جامعه و خانواده که به طور سنتی و قرنهای متوالی تمامی قدرت را در دست داشتند تا حدودی (نه به طور کامل) نجات داد. اگرچه ما در غرب هنوز شاهد انواع و اقسام خشونتهای نهادینه شده و ساختاری بر علیه زنان در تمامی آحاد اجتماع هستیم از جمله خشونت خانگی، تجاوز، قتل و انواع و اقسام رفتارهای آزار دهندهی جنسیتی اما میتوان گفت در غرب یک نوع اجماع فرهنگی، عرفی و قانونی وجود دارد که زن مالک بدن خود و سرنوشت خود و انتخابهای فردی خود است و این از نظر تئوریک اصلی شناخته شده و پذیرفته شده است، اگرچه فاصلهی بین تئوری و عمل هنوز در جامعه دیده میشود. به تبع آن قتلهای ناموسی به آن شکل و شیوه که در شرق دیده میشود در اینجا حضور خارجی ندارد مگر اینکه در طبقات خاصی از جامعه که عموما طبقهی مهاجر و خصوصا برخاسته از مذاهب خاصی مانند مسلمانان هستند.
پرسش: قتل ناموسی حتی در انگلستان نیز که قوانین حامی زنان در آن بدون کمترین نقصی به اجرا در میآید، همچنان میان مهاجران برخی کشورها مثل پاکستانیها به چشم میخورد. پس به نظر میرسد که تغییر قوانین به تنهایی نمیتواند راه حل باشد. شما در کنار آن، چه راههای دیگری را برای پیشگیری از قتلهای ناموسی پیشنهاد میکنید؟
پاسخ: برای درک این سوال که چرا قانون به تنهایی راه حل نیست بایستی به بسط دادن سوال اول ادامه داد. همان طور که اشاره شد حقوق زنان و برابری آنان با نیمی دیگر از جامعه که شامل مردان میشود حاصل یک پروسهی بسیار طولانی و تدریجی در تاریخ غرب بوده و از پشتوانهی فلسفی و تئوریک و حتی اکتیویستی گستردهای برخوردار است. بیشتر مهاجرین مسلمانی که جامعهی مهاجر در انگلستان را تشکیل میدهند بعضا از جوامعی میآیند که به اصطلاح، به جوامع در حال توسعه شناخته میشوند. این مهاجرین نه تنها الگوهای رفتاری، اعتقادی و ارزشی خود را انتخاب نکردهاند بلکه در مواجهه با جامعهی میزبان سعی و تلاش در محافظت و نگهداری از این ارزشها دارند. مطالعات در بارهی جامعهی مهاجر نشان داده است که افراد و گروههای مهاجر از سویی در مواجهه با جامعهی مدرن در وضعیت بینابینی و تاخیری قرار دارند و از سوی دیگر از تغییرات و تحولات جامعهی مادر هم بدور هستند.
زندگی کردن در اقلیت به نوبهی خود باعث ایجاد نوعی از حفاظت مضاعف از ارزشهای بین گروهی شده وتمامی اعضا و افراد خانواده و جامعه محلی، خود را موظف به کنترل و ادارهی رفتار افراد جامعه مهاجر میدانند و این نوع از رفتارها نه تنها تعلیم بلکه تشویق میشوند (extra judicial) به تبع آن هر نوع تخطی و نافرمانی هزینههای سنگین شخصی، جمعی، طایفهای و بعضا اقتصادی و اجتماعی را به دنبال دارد و افراد را در معرض از دست دادن چتر حمایتی و امنیتی جامعهی مهاجر قرار میدهد. در اینجا شرف و آبروی فردی به آبرو و حیثیت گروه گره میخورد. به کرّات میبینیم زنان و دخترانی که از ارزشها، خواستهها و اصول جامعهی محلی خود عدول میکنند به سختی مورد هجوم نه تنها خانوادهی خود بلکه افراد طایفه و قبیلهی خود قرار میگیرند. بنابراین در چنین جو و فضایی قانون جامعهی مادر به خودی خود برای جامعهی مهاجر تنها راه حل نیست و بایستی با جامعهی محلی و از راه مسامحه و همفکری و همدلی و همراهی وارد مذاکره و تبادل نظر و پیدا کردن راه مناسبی در تنازعات خانوادگی خصوصا در مواقعی که خطرات جانی، زنان و دختران این گروهها را تهدید میکند شد. جامعهها و گروههای محلی که زنان و دختران را تحت حمایتهای قانونی قرار میدهند در تحقق این امر نقش بسزایی را بازی میکنند. یکی دیگر از راههایی که به حل قضیه قتلهای ناموسی کمک میکند ایجاد ارتباط با گروهها و مفسرین مذهبی است. گفته میشود که در قرآن هیچ نوع اشارهای به اینگونه قتلها نشده و آنهایی که مبادرت به این قتلها میکنند عموما از روایتها و مستنداتی استفاده میکنند که منشا آنها نامشخص و قابل تایید مراجع و امامان مذهبی نیست. بنابراین میتوان با استفاده از کمک مفسرین و افراد حقیقی و حقوقی مذهبی آموزشهای درست و به موقع به افراد داد.
از آنجایی که قتلهای ناموسی بعضا در سنین جوانی با متوسط سنی بیست ساله اتفاق میافتد و بیشتر قربانیان این نوع قتلها دختران، خواهران، همسران و دوست دخترها هستند، یکی دیگر از راه حلهایی که میتوان پیشنهاد کرد آموزش رفتارهای جنسی و روابط بین فردی در افراد از سنین بسیار کم است، در ضمن، این آموزشها میتواند در حوزههای روانشناسی فردی و جمعی خصوصا رشد شخصیت و هوش اجتماعی (emotional intelligence) باشد. مدیریت کردن احساساتی از قبیل خشم، حسد، رشک و غیرت و تعصب که ریشهی بسیاری از این قتلهای ناموسی است و شناسایی درست منشا افکاری که منجر به ایجاد این احساسات مخرب و تاثیرات منفی آنها بر کنش و واکنش افراد در جامعه و در ارتباط با دیگران میشود بسیار اهمیت داشته و موجب تسهیل گفتگوهای همدلانه و پیدا کردن راه حلهای مناسب در این زمینه خواهد شد.
اگر دربارهی راههای جلوگیری از قتلهای ناموسی در اروپا صحبت میکنیم، از نقطه نظر قانونی، میتوان سیستم قانونی این کشور را دربارهی امور مهاجرت به کار گرفت تا تدابیری برای منع ورود شوهران احتمالی و راههای خروج و ترافیک کردن دختران و زنان به خارج از کشور در رابطه با ازدواجهای اجباری اندیشید. از طرفی میتوان به مهاجرین و خصوصا به خانوادههای زنان و دخترانی که در معرض خطر قرار دارند آموزشهای لازم در بارهی حقوق قانونی و عواقب سرپیچی از قانون کشور میزبان را گوشزد کرده و در صورت لزوم از گروههای محلی و فشار جامعهی محلی و همچنین رهبران مذهبی کمک گرفت. همانطور که گفتم، اینگونه قتلها بیشتر رنگ و بوی فرهنگی، قومی و قبیلهای دارند و آگاهی دادن جامعهی محلی از جایگاه زن و حق و حقوق انسانی زنان در مذهب با کمک گرفتن ازتفاسیر مثبت و سازنده از دین بسیار حائز اهمیت است.
پرسش: در مورد ایران چطور؟ چه راه حلی را پیشنهاد میکنید؟
پاسخ: در ایران یکی از معضلات بزرگ دربارهی حقوق زنان به طور عام و قتلهای ناموسی به صورت خاص وجود قوانین نابرابر و غیر عادلانه براساس جنسیت است که مشکلات موجود در حل این قضیه را دو چندان میکند. اگرچه ما در غرب شاهد آن هستیم که اینگونه قتلها هنوز در گروههای مهاجر وجود دارند ولی وجود قانونهای جانشینی که در صورت نیاز بتوانند زنان را در حمایت خود بگیرند کمک بسیار بزرگی محسوب میشوند.
یکی از دلایلی که زنان و دختران، خصوصا آنها که در ردههای پایین سنی قرار دارند، در رابطههای خشن و تهدید کننده میمانند، نداشتن استقلال مالی و ترس از تنهایی و رها شدگی است. برای حل این معضل میتوان از خانوادهی جانشین که قادر به قبول کردن فرزندخوانده هستند استفاده کرد.
در نهایت، به نظر میآید که بهترین راه حل که اثرات طولانی مدت و مانا و پایایی را به دنبال خواهد داشت ایجاد تفاهم و همدلی و جانشین کردن یک رژیم حقیقت جدید در تقابل با کهن الگوهای به یادگار مانده از نسل قدیم است. تغییرات نسلی و تقابل فرهنگی بین قدیم و جدید از خصلت نوستالژیک برخوردارند. مواجهه با پدیدهی جدید و تغییر در الگوها و ارزشهای سنتی همیشه با نوعی مقاومت همراه بوده و قتلهای ناموسی یکی از خشنترین این نوع مقاومتهاست. مطالعات روانشناختی نشان دادهاند که هر پدیدهای، چه پسندیده یا ناپسند، میتواند سه اثر موهبتی، مقابلهای و اجتناب از ضرر بر روی انسان بگذارد. در اثر موهبتی بشر از رویداد خوش لذت برده و از رویداد ناخوش رنج میبرد، در مورد مواجهه با مدرنیته یک انسان سنتی و مذهبی از مواهب مدرنیته (غرب روز) لذت برده و از مضرات آن (غرب شب) رنج میبرد. مثلا در مواجهه با مسئله و نقش زن، زنانگی و تنانگی و سکشوالیتی زن و عواقب پیامدهای آزادی زنان برای خانواده، قبیله و طایفه و جامعه دچار شوک ناگهانی میشود که این شوک منجر به مقاومت و اجتناب در مقابل تبعات این پدیده میشود و نهایتا مقابله در این مورد خاص، به قتلهای ناموسی منجر میشود.
پرسش: آمار و ارقام سازمان ملل نشان میدهد که قتلهای ناموسی بیشتر در کشورهای اسلامی رخ میدهند، حال آنکه جودیت باتلر فیلسوف فمینیست این خشونتها را مرتبط با مذهب نمیداند و در گفتوگویی با جونز کلی دربارهی گفتمان حول مذهب و خشونت میگوید: «البته گروههای مذهبی خشن وجود دارند، اما آیا این مذهبِ آنهاست که آنها را خشن میکند یا سیاستِ آنها؟» نظر شما در این باره چیست؟
پاسخ: شیوع گسترده و مهارناپذیر انواع و اقسام آسیبهای اجتماعی همچون خشونت علیه زنان و اعتیاد و غیره محصول بینابینی و تاخیری بودن جامعهی ایران و سرگشتگی و سردرگمی بین نظامهای حقیقت اسلام، مدرنیته و ایرانیت است که هر کدام حکمی هستی شناسانه، معرفت شناسانه، روش شناسانه، اخلاقی و حقوقی مستقل و غالباً متضاد در باب هر مسئلهی ریز و درشت حیات اجتماعی صادر میکنند و از ساختارها و نهادهای قدرت-دانش و کنشهای گفتمانی و غیرگفتمانی و الگوهای رفتاری و احساسی منحصربفرد خود برخوردارند. این سردرگمی در بازار حقیقت منجر به زایش پنج بحران تاریخی دویست ساله شده است که منشاء آسیبهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دو قرن اخیر در ایران بوده است. این پنج بحران عبارتند از بحران مشروعیت، بحران توسعه، بحران رشد، بحران معیشت و بحران هویت. منشأ همهی بحرانهای چهارگانهی دیگر بحران مشروعیت است به نحوی که هیچ الگوی حاکم ایرانگرایانه، اسلامگرایانه یا تجدگرایانهای از اجماع و اقبال عمومی نخبگان و مردم برخوردار نبوده و بالطبع با بحران مشروعیت مواجه بودهاند. جامعه ایران بین نظام حقیقت تجددگرایانه دوران مشروطه و دوران مصدق از یک طرف و نظام حقیقت ایرانگرایانهی دوران پهلوی اول و دوم از طرف دیگر و نظام حقیقت اسلام گرایانهی دوران انقلاب اسلامی از طرف سوم در هروله و رفت و برگشت بوده است و به هیچ کدام به تمامی دل نداده و رابطهی عشق و نفرت با هر سه داشته است. این هم به نوبه خود ناشی از تلاقی دو موقعیت یا دو منطق بوده است.
چیزی که مردم شناس لهستانی مالینوسکی به آن موقعیت فرهنگی و موقعیت وضعی اطلاق میکند و ما میتوانیم آنان را منطق حقیقت و منطق موقعیت نیز بنامیم. موقعیت فرهنگی به معنای سه فرهنگی بودن تاریخی انسان ایرانی و تعلق خاطر او به سه نظام حقیقت متناظر با آن است. موقعیت وضعی هم به تأخیری بودن جامعه در مقابل مدرنیته به عنوان یک تمدن تمامیتگرا و جهانشمول است که انسان و جامعهی ایرانی را وادار به اقدام به مهندسی اجتماعی میکند و فرصت تحول تدریجی و خوابگردانه را از آن میگیرد. مسئلهی زن و خشونت علیه زنان، در کنار مسئلهی بانک و نوع نظام اقتصادی و رابطه با غرب و اسرائیل و مسئلهی حقوق کارگر و کارفرما و کثیری از مسائل دیگر ریشه در این تلاقی موقعیت بینابینی و موقعیت تأخیری دارد. این تلاقی به بحران مشروعیت برای هر سیستم حاکم در هر دورهی تاریخی معاصر میانجامد که آن هم سه بحران توسعه، رشد و معیشت را خلق میکند. همه این چهار نوع بحران دست به دست هم بحران هویت را خلق میکنند. بنابراین مسائل جامعهی ایران آز جمله مسئلهی زن محصول موقعیت ویژهی ایران است و به ذات و ماهیت اسلام یا ایرانیت یا مدرنیته بر نمیگردد. هر سه نظام حقیقت مزبور جهت گیری برابری جنسیتی دارند. اما اختلاف و درگیری و آشفتگی در تحلیل وضعیت جنسیتی نابرابر و تبعیض آمیز موجود و تحلیل وضعیت ایدهآل و آرمانی مطلوب و چگونگی تبدیل این به آن است.
بنابراین تحلیل باتلر از این حیث درست است که تبعیضهای جنسیتی به مذهب بر نمیگردند بلکه به موقعیت دوگانهی بینابینی و تأخیری بسیار پیچیدهی انسان ایرانی برمیگردد. اما از طرف دیگر تحلیل باتلر که مسئله به سیاست بر میگردد هم درست نیست چرا که حوزهی سیاست در کنار حوزهی فرهنگ، زبان، مسائل قومیتی، حوزهی اقتصادی، قلمرو علم و هنر و سینما و ورزش یکی از حوزههایی است که آشفتگی فکری و فلسفی و بی خانمانی گفتمانی خود را نشان میدهد. حوزهی سیاست از فاعلیت و عاملیت ویژهای برخوردار نیست. مشکل آن است که به قول فوکو علوم انسانی هنوز سر پادشاه را نبریده است و سیاست را عامل و فاعل تغییرات اجتماعی میبیند و سیاست و قدرت را در همهی روابط انسانی ساری و جاری نمیداند.
پرسش: باتلر در همان گفتوگو بحثی شبیه به قرائت هرمنوتیک از دین را که بسیاری از روشنفکران دینی ایرانی نیز به آن باور دارند مطرح میکند. او از مذهب خودش (یهودیت) مثال میزند که مانند بسیاری مذاهب، «یک پایهی قوی وابسته به پدرسالاری» دارد و در عین حال، شرح میدهد که « بسیاری از فمینیستها روشهایی برای بازخوانی یا خوانش در برابر بافت پدرسالارانه یافتهاند. آنها زنان را در کتاب مقدس پیدا کردهاند و به دنبال بازگویی داستانهای کتاب مقدس از دیدگاه خودشان یا به روشهایی که نقش زنان را برجسته میکند هستند.» آیا ترویج این شیوهی نگاه به دین میتواند در جلوگیری از خشونت علیه زنان موثر باشد؟
پاسخ: مسئلهی اصلی غفلت از ناخودآگاه فردی و جمعی و قضا و قدری بودن و اجماعی بودن پدیدههای اجتماعی است. جامعه و نهادها و الگوهای رفتاری رایج و ساری و جاری در آن محصول تحول خودجوش است و نه محصول ارادهی آزاد و خودآگاه آدمیان. جامعه را نمیتوان با قرائتهای جدید روشنفکران و دانشگاهیان جدا افتاده از متن و بطن جامعه و تولد و عزا و عروسی و مرگ و زندگی روزمرهی مردم تغییر داد.
باید به اهمیت زندگی روزمره و جدی گرفتن روحانیان و روشنفکران و شاعران ایمان آورد و روضهخوانی را تحقیر نکرد و به هرمنوتیک شنیدن روی آورد و از هرمنوتیک سوءظن اجتناب ورزید. به جای حمله به روحانیون چپ و راست یا سنتی و پویا باید با متدولوژی تحقیق آنان یعنی اصول فقه درگیر شد و با زبانی مسالمتآمیز و دوستانه مبانی فلسفی و منطقی آن را آشکار کرد و متدولوژی جدیدی عرضه داشت و کارایی آن را در استنتاج احکام و حفظ و احیاء دین و روح جهان شمول آن نشان داد. و همچنین نشان داد که جایگاه جهانشمول بودن و زمانمند بودن و منحصر بفرد بودن احکام دین و پدیدههای اجتماعی کجاست. و با همهی اینها صبور بود و به دلیل تدریجی و اجماعی بودن پدیدههای اجتماعی از مهندسی معکوس و خشونتهای کلامی اجتناب ورزید و رقیب را بدل به خصم نکرد.
روشنفکران چیزی در سیاست حذفی و دشمنتراشی کم از روحانیون ندارند و در هنر تکفیر کردن از مفاهیمی چون مرتجع و عقب مانده و غیره استفاده میکنند. پس نیاز به درگیری با زندگی روزمره politics of ordinary Stanley Cavell هست. هرمنوتیک شنیدن و گوش جان سپردن به زبان غیر در درک چرائی جذابیت و ماندگاری سبک های متعارف زندگی و علل و دلایل مقاومت دربرابر آزادیهای جنسی یا آزادی بیان کمک بسیار میکند. در همین مسیر باید به مقتضیات عرضه و تقاضا در بازار حقیقت پایبند بود و سهم گستردهی روحانیون در عرضهی کالاهای دینی را محصول توطئه یا دستهای پنهان و آشکار قدرت ندانست. و همچنین از مهندسی اجتماعی اجتناب ورزید و به منطق تدریجی و اجماعی حیات اجتماعی احترام گذارد و در جهت رسیدن به اشکال پایدار حیات اجتماعی به همهی عرضه کنندگان و تقاضا کنندگان در بازار حقیقت احترام گذارد و دغدغههای آنان را به عنوان طرف بحث و گفتگو جدی گرفت. در ایران بدلیل بینابینی و تأخیری بودن باید به سه زبان اسلام، ایرانیت و مدرنیته سخن گفت. و آنگاه محصولات گفتمانی و غیر گفتمانی خود را بر اساس اصل تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز در بازار حقیقت رها کرد، به امید شکل گیری اجماعهای جدید در حوزهی جنسیت و سایر حوزههای حیات اجتماعی. ما نمونهای از این اجماع را در تعطیل کردن اماکن مقدس مذهبی شاهد بودیم که چگونه حکومتی مذهبی به دلیل شکلگیری نوعی از اجماع خودجوش در حوزهی سلامت حتی درهای حرم امام رضا را به روی همگان بست و نمازهای جمعه را در سراسر کشور تعطیل کرد. عدم شکلگیری چنین اجماعی در حوزهی جنسیت دال بر این است که طرفین از شنیدن حرف حساب یکدیگر عاجزند و دست به تکفیر و حذف یکدیگر در بازار حقیقت میزنند.
در این میان آرای باتلر حتی به کار درک مسئلهی زن در غرب نمیآید چه بماند به جوامع تأخیری و بینابینیای چون ما.
ریشهی کار در این است که باتلر با تئوری پرفور موتیویتی جنسیت و الگوهای روابط جنسیتی از درک رابطهی کلگرایانه holistic جنسیت و هر مقولهی انسانی و اجتماعی دیگر و ربط آنان با چهارگانهی هایدگری و چارلز تیلوری زمین و آسمان و فناپذیران و فناناپذیران عاجز است. به عنوان نمونه آزادی رقص و آواز با جذابیتهای اندام زنانه و دامن زدن به شهوت جنسی و حاملگی ناخواسته و سقط جنین و بیماریهای مقاربتی و پیری و تنهائی و فناپذیری تن و جاودانگی جان و مسئلهی دنیا و آخرت عجین است. به قول فوکو مدرنیته برای رهایی جسم از زندان روح آمده است در حالی که شعر فارسی و آیات و روایات مذهبی بنابر رهایی روح از زندان جسم دارند. باتلر نمونهی خوبی است از اینکه چگونه نباید در خصوص جنسیت چه در غرب و به ویژه در جوامع تأخیری و بینابینیای چون ایران اندیشید و از این بعد هم او آموزگار بزرگی است. اما ما در کتاب اقتصاد سیاسی ایران (political economy of Iran: development, revolution and political violence; palgrave) به جعبه ابزاری رسیدیم مختص جوامعی چون ایران با تکیه بر میراث فلسفی و علوم طبیعی و انسانی و دانش بینارشتهای موجود.
مبانی باتلر او را به مهندسی اجتماعی میکشاند که جنسیت را انعطافپذیر و دگرگون شونده و محصول بازخوانی و قرائت میبیند در حالیکه ما جنسیت و سایر پدیدههای اجتماعی را بر اساس سه اصل ریشه دار بودن و سنجش ناپذیری و پدیدار شدگی یا قضا و قدری بودن ویسکوس و چسبنده میدانیم که خودجوش و برداری است و تابع اصل پیامدهای ناخواسته. بنابراین نتیجه آنکه با قرائتهای جدید نمیتوان جامعه را تغییر داد. تغییرات اجتماعی از طریق شکلگیری اجماعهای خودجوش در بازار حقیقت رخ میدهد و تکفیر و حذف غیر به همراه مهندسی اجتماعی معکوس تنها شکلگیری چنین اجماعهایی را به تأخیر میاندازد و جامعه را دچار تلاطمهای پایان ناپذیر میسازد و پیدایش الگو ها و نهادهای پایدار را ناممکن و نوعی فضای بوف کوری مملو از کینه و نفرت و انزجار و یأس را بر جامعه حاکم میکند.
https://www.zeitoons.com/77509