تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 27 تیر ماه 1399 ـ  17 ماه ژوئیه 2020

ملی‌گرایی تنها راه نجات ایران

فاضل غیبی

     اگر مفهوم «ملی‌گرایی»* (ناسیونالیسم) را در نوشتارهای سیاسی و حتی علمی ‏جستجو کنید، اغلب آن را با پسوند «افراطی»، «عظمت‌ طلبانه» و ‏‏«نژاد گرایانه»(۱) .. خواهید یافت. فراتر از آن، مبلغان حکومت اسلامی در ‏چهار دهۀ گذشته هر روز مطالب منفی تازه‌ای دربارۀ ملیت ایرانی کشف ‏می‌کنند. از جمله این که اصولاً مفهوم «ایران» توهمی بیش نیست و قبل از ‏رضاشاه اصلاً کشوری به نام ایران وجود نداشته است؛ تمامی آنچه دربارۀ ‏تاریخ و هویت ایرانی نوشته‌اند، سناریوهایی است که در دوران پهلوی ‏سرهم شده است. تازه اگر وجود امپراتوری ایران پیش از اسلام را بپذیریم، ‏پایتخت آن تیسفون بوده است و باید عراق را وارث «ایرانشهر» دانست نه ‏ایران را.

     تاخت و تاز ایران ستیزان در این میدان بدین سبب است که «ملیت» در درجۀ ‏نخست مفهومی استوار بر خودآگاهی جمعی است و هرچند که با سرزمین، زبان ‏و هویت تاریخی پیوند نزدیک دارد، اما در نهایت وابسته به هیچیک از ‏آنها نیست. بویژه مفهوم مدرن «ملت» ‏Nation‏ که پس از انقلاب فرانسه پدید ‏آمد، در کشورهای پیشرفته در دو سدۀ گذشته هرچه بیشتر به «خودآگاهی ‏جمعی» نزدیک تر گشته، تا بدانجا که پدیدۀ «ملت مدرن»در نهایت بر خواست ‏مردمی تکیه دارد که خود را از «هویت تاریخی مشترکی» برخوردار می‌دانند ‏و به «اشتراک آرزو» در راه بهبود جامعۀ خویش می‌کوشند.‏

     بنابراین «هویت تاریخی» مهمترین تکیه‌گاه هر ملتی است و جای شگفتی نیست ‏که دشمنان ایران در دو سدۀ گذشته کوشیده اند، سنگ بنای هویت تاریخی ‏ایرانی را یکی پس از دیگری از میان ببرند و با به سخره گرفتن گذشتگان ‏ما، از برآمدن هرگونه اشتراک آرزو در جهت سربلندی و آبادی کشور ‏جلوگیری کنند. از یک سو اسلامیون بازگشت به بدویت صدر اسلام را تبلیغ ‏کردند و از سوی دیگر چپ‌ها ناکجاآباد کمونیستی را نوید دادند.

     مفهوم «ملت» دمکراتیک‌ترین مفهوم ممکن است. بدین دلیل که هیچ ملتی را نمی‌توان یافت که از نظر قومی و یا زبانی و اصولاً هیچ ویژگی دیگری ‏همگون باشد. پس وابستگی ملی، پذیرش دیگرانی را که از هر نظر متفاوت ‏هستند دربر می‌گیرد و واحد ملی تنها نهاد اجتماعی است که در آن انسان ‏در دامان میراث فرهنگ ملی به سوی بلوغ انسانی پرورش می‌یابد. زیرا هرچند ‏سرایش و نگارش بزرگان ادب و اندیشه رنگی ملی دارند، اما در آنها ‏ارزش‌های جهانشمول «بنی آدم» موج می‌زنند.

     از این رو نیز هر شهروندی بخاطر استفاده از مواهبی که در کشور خویش ‏برخوردار شده، به ملت خویش دینی دارد و شرافت انسانی حکم می‌کند که آن ‏را با کوشش برای خدمت به هم‌میهنان ادا کند. متاسفانه در دوران ما این ‏بدیهیات عملاً چنان خدشه‌دار گشته، که مهاجرت چند میلیونی به کشورهای ‏بیگانه امری طبیعی تلقی می‌شود. هرچند با توجه به این روند در دهه‌های ‏پیش از انقلاب اسلامی، باید «فرار مغزها» را بیشتر ناشی از نارسایی ‏آگاهی ملی دانست.

     چون از این دیدگاه به تاریخ معاصر ایران بنگریم، نارسایی آگاهی ملی ‏ایرانی را حتی در مقایسه با کشورهایی مانند ترکیه باید در تقارن ‏تاریخی نامیمونی یافت که باعث دو چرخش بزرگ در تاریخ معاصر ایران شد: ‏

     ــ یکی آنکه در آستانۀ ورود ایران به دوران نوین جهانی با شکست جنبش ‏بابی، نه تنها قدرت و نفوذ ملایان بر جامعۀ ایران از میان نرفت، بلکه ‏از آن پس مرحله به مرحله نیرومندتر شد.

     ــ دیگر اینکه هر چند با انقلاب مشروطه و مهمتر از آن، در دوران ‏سازندگی رضاشاه، خودآگاهی ملی ایرانیان گام‌های بلندی به جلو برداشت، ‏اما هنوز چنان استوار نشده بود که بتواند در برابر گسترش جنبش چپ و ‏تمایلات ضدملی آن مقاومت کند. فراتر از آن رویداد 28مرداد باعث شد که ‏رابطۀ ملت دولت در زیر فشار تبلیغی چپ اسلامی قوام نیابد و کوشش‌های ‏ایران دوستان در راه تقویت فرهنگ و هویت ملی ایرانی برچسب دفاع از ‏تاریخ ستمشاهی بخورد.

     از سوی دیگر، حکومت محمدرضا شاه هرچند با تکیه بر انرژی سازندگی بخش ‏بزرگی از ایرانیان، کشور را در جهت پیشرفت هدایت می‌کرد، اما به سبب ‏ناتوانی از حرکت به سوی دمکراسی مورد پذیرش نبود و کوشش‌های فرهنگی‌اش در ‏برابر نسل جوان مذبوحانه می‌نمود و نتیجۀ عکس می‌داد. خوشبختانه بخش ‏بزرگی از ایرانیان با توجه به دشمنی خسران‌آور ملایان با هویت و فرهنگ ‏ملی ایرانی هرچه بیشتر به ارزش‌های والای ملیت ایرانی پی می‌برند. ‏

     در اروپا کارزار مبارزه با «ملی‌گرایی» با اشاره به سؤاستفادۀ فاشیست‌ها ‏صورت می‌گیرد و با هم‌سرشت خواندن نژادپرستی و ملی‌گرایی چنان جلوه می‌دهند که تکیه بر فرهنگ و هویت ملی، ‏گرایشی فاشیستی است. چپ‌ها با علم به اینکه به سبب روشنگری‌های گسترده ‏دربارۀ جنایات رژیم‌های فاشیستی در جنگ دوم جهانی، آگاهی ضدفاشیستی، ‏بویژه در جوامع پیشرفته در سطحی بالاست، به ملیِ‌گرایی ابتدا پسوند ‏‏«افراطی»، «تهاجمی»، «برتری‌جویانه» اضافه می‌کنند، تا آن را در گام ‏بعدی به تمایلات فاشیستی متهم کنند.

     البته که ملی‌گرایی نه تنها از سوی فاشیست‌ها، بلکه همواره از سوی تمامی ‏رژیم‌های توتالیتر و دیکتاتور مورد سؤاستفاده قرار می‌گیرد، اما همین ‏سؤاستفاده‌های یک‌جانبه نشان می‌دهد که ملی‌گرایی از ماهیتی نیک برخوردار ‏است، چنانکه حتی یک نمونه را نمی‌توان یافت که ملی‌گرایی در خدمت اهداف ‏انسان‌ستیزانه عمل کرده باشد.‏

     دو نمونۀ بارز برای سؤاستفاده از احساسات ملی، یکی استفادۀ استالین از ‏آن در «جنگ میهنی» برای عقب‌راندن ارتش آلمان هیتلری بود و دیگری سؤاستفادۀ موسمی حکومت اسلامی از علاقۀ ‏ایرانیان به میراث ملی است. هر دو رژیم پس از آنکه چند دهه کمر به ‏نابودی میراث ملی کشور خود بستند، آنگاه که خطر شکست و سقوط‌شان شدید ‏شد، دست به دامن ملی‌گرایی شدند.

     پس از انقلابات آمریکا و فرانسه پیوند نزدیک ملی‌گرایی و دمکراسی بر ‏بنیانی نوین و استوار قرار گرفت. بنا به آن کلیۀ شهروندان به قراردادی ‏اجتماعی دفاع متقابل از حقوق خدشه‌ناپذیر دیگر هم‌میهنان را برعهده ‏دارند. بدین معنی، مفهوم نوین «ملت» زایش یافت که «اتباع کشور» را به ‏شهروندانی آزاد و مختار بدل می‌کرد که آگاهانه برای بهبود جامعه ‏مسئولیت می‌پذیرند.

     در کشورهایی چون ایران، که هنوز از انقلاب دمکراتیک محروم مانده‌اند، ‏مفهوم ملت از دو سو مخدوش می‌شود:‏

     ــ یکی از سوی قوم‌گرایان که با تکیه بر هویت قومی، چنان جلوه می‌دهند ‏که گویا حکومت مرکزی در خدمت امیال سلطه‌طلبانۀ قوم غالب از پیشرفت ‏اقوام دیگر جلوگیری می‌کند. درحالیکه حکومت‌های غیردمکراتیک حتی اگر از ‏نظر مادی به پیشرفت‌هایی امکان دهند، پیشرفت‌های اجتماعی و سیاسی هیچ ‏قومی را تحمل نمی‌توانند. بنابراین درست بدین خاطر که اقوام مورد «ستم ‏ملی» از دیگر نقاط کشور عقب‌مانده‌تر نگه‌داشته شده‌اند، جدایی سیاسی به ‏معنی استقلال زیر سلطۀ حکومتی عقب مانده‌تر است. درحالیکه کوشش برای ‏برپایی نظام دمکراتیک در واقع کوشش برای یافتن آزادی و استقلال در همۀ ‏زمینه‌ها برای همۀ شهروندان و کمک متقابل به پیشرفت برای همۀ نقاط کشور ‏است. وانگهی چنانکه «ماکس وبر» نشان داده است، «هیچ چیز به اندازۀ ‏قومیت با مفهوم ملیت در تضاد نیست.»، زیرا که قوم به سبب برخورداری از ‏زبان، فرهنگ و مذهب یگانه، اصولاً زمینۀ اجتماعی لازم برای تحقق و تحکیم ‏دمکراسی را در اختیار ندارد، زیرا که اندیشۀ دمکراتیک در برخورد با ‏دگرباشان و دگراندیشان رشد می‌کند و استوار می‌شود.

     عامل دیگر، فشار بر ملی‌گرایی، از سوی هواداران «جهان وطنی» است. ‏از دیرباز تحقق همبستگی «بنی آدم» در یک پیکر جهانی، والاترین آرزوی ‏انسان‌دوستان بوده است. تصور عام چنین است که با تحقق این آرزو نه تنها ‏اختلافات و جنگ‌ها میان کشورها پایان خواهد یافت، بلکه جوامع خواهند ‏توانست در سایۀ حکومتی جهانی به پیشرفت متقابل یکدیگر و مقابله با ‏مشکلاتی که هرچه بیشتر جهانی می‌شوند، کمک کنند. درحالیکه ملی‌گرایی در ‏نهایت ناگزیر در خدمت منافع خودی عملاً به برتری‌طلبی و روابط اقتصادی ‏ناعادلانه منجر می‌شود.

     شناخت کلیدی در این زمینه اینکه: «دو کشور دمکرات هرگز نمی‌توانند با ‏هم به جنگ برخیزند!» بنابراین اگر نمونه‌وار در هفتاد سال گذشته میان ‏کشورهای اروپایی جنگی درنگرفته، در درجۀ اول نه بخاطر نبود اختلافات، ‏بلکه بدین سبب که بر آنها نظام دمکراسی برقرار است و نهادهای ‏دمکراتیک، حکومت‌ها را مجبور می‌کنند که برای حل اختلافات به مذاکره و ‏یافتن توافق بپردازند.

     بدین ترتیب راه تحقق یگانگی جهانی و برقرار صلح و دوستی پایدار میان ‏نوع بشر فقط از راه دمکراتیزه شدن کشورهای جهان ممکن است و از آنجا که ‏برقراری نظام دمکراسی در هر کشوری فقط به ارادۀ مردم همان کشور ممکن ‏است، هواداری از ملی‌گرایی تنها راه رسیدن به پیشرفت واقعی بشر است. از ‏این نظر ملی‌گرایی دمکراتیک و جهان‌وطنی انسان‌دوستانه پیوندی جدایی ‏ناپذیر دارند. از سوی دیگر، هرچه جریانی از دمکراسی دورتر باشد، با ‏ملی‌گرایی نیز بیشتر سر ستیز دارد. بدین سبب نیز همۀ جریانات ‏ضددمکراسی و توتالیتر، از اسلامی و چپ گرفته تا فاشیستی و شوینیستی، از ‏آنجا که نمی‌توانند به روشنی با دمکراسی دشمنی ورزند، تبلیغات خود را ‏بر مبارزه با ملی‌گرایی متمرکز می‌کنند.

     چون از این دیدگاه به اوضاع کنونی ایران بنگریم، شاهدیم که جامعه زیر ‏فشار دو ایدئولوژی فربۀ اسلامی و چپ، دست و پا می‌زند و بجای رشد طبیعی ‏ملی‌گرایی و تحکیم رابطۀ دولت ملت، دو ایدئولوژی توتالیتر چنان رشدی ‏سرطانی یافته‌اند که هرچند از شکستی به شکستی دیگر بخشی از هواداران ‏خود را از دست می‌دهند، لیکن در داخل و خارج از کشور از چنان گسترشی ‏برخوردارند که می‌توانند همواره خود را در تشکل‌ها و «خط»های نوین ‏بازسازی کنند.

     مبلغان چپ اسلامی از آنجا که در خدمت حفظ حکومت ملایان دیگر نمی‌توانند ‏‏«برگ ملی» را بازی کنند، در جستجوی «رویای ملی معنی‌بخش و ‏وحدت‌آفرین»(2)، حتی پیشنهاد می‌کنند که «طرح ترافیک و رانندگی شهری» ‏بصورت «رویای جمعی ایرانیان» تبلیغ شود و یا نهادهایی مانند «جمعیت ‏امام علی» در میان جوانان از گسترشی هرچه بیشتر برخوردار گردد!(2)‏

     بنابراین علت اصلی ناتوانی جامعۀ ایران این است که دو جناح اسلامی و چپ ‏با استفاده از نبود آلترناتیوی ملی میدان‌داری می‌کنند. از شاخص‌های ‏این ناتوانی خسران آور همانا شاهزادۀ پهلوی است که به جای خدمت به ‏آلترناتیو ملی، همچنان راه نزدیکی به اسلامیون و چپ‌ها ‏‏(«جمهوریخواهان») را می‌پیماید.

     شاخص دیگر اینکه، شوربختانه چپ اسلامی چنان بنای هویت تاریخی ایران را ‏درهم‌کوفته، که بخش بزرگی از ایران‌دوستان نیز به خاطر «گذشتۀ ستم‌شاهی» به ‏ملی‌گرایی ایرانی بدبین هستند. این درحالی است که دستاوردهای مادی و ‏معنوی گذشتگان ما واقعاً در مقایسه با دیگر حوزه‌های فرهنگی چنان باعث ‏سرافرازی است که می‌تواند به انرژی سازندگی سرشاری دامن زند.

     نمونه‌وار پژوهش‌های نوین درست در مورد «نقطۀ ضعف» تاریخ ایران، یعنی ‏نظام شاهنشاهی پیش از اسلام نشان می‌دهند که در امپراتوری ایران برای ‏نخستین بار در تاریخ، نظام فدرالیستی تحقق یافته بود. بدین صورت که در ‏سرزمین پهناور ایران ممکن نبود که مانند امپراتوری روم، سپاهی بزرگ و ‏یگانه برای دفاع از مرزها تدارک دیده شود. زیرا در غرب به لشگری منظم ‏همسان لژیونرهای رومی نیاز بود، درحالیکه در شرق مقابله با تهاجمات ‏مداوم اقوام بیابانگرد تنها با نیروی نظامی پرتحرکی ممکن بود. بدین ‏سبب در پی دوران طولانی آزمون و خطا، نظام حکومتی ایران چنان شکل گرفته ‏بود که در رأس آن «شاهنشاه»، که از میان شایسته‌ترین شاهزادگان انتخاب ‏می‌شد، فقط وظیفۀ سرداری لشگر در دفاع از امپراتوری را برعهده داشت و ‏‏«شاهان» در ازای در اختیار گذاشتن نیروی نظامی، از خودمختاری کامل ‏برخوردار بودند.(3)‏

     اما مهمتر از دستاوردهای مادی، دستاورهای معنوی است که در والاترین ‏پایه خود را بصورت موازین اخلاقی نشان می‌دهند. در این زمینه کافیست در ‏نظر گیریم، در آیین زرتشتی از میان بردن جانوران «موذی» سفارش شده ‏بود، درحالیکه در شاهنامه با نگاه به رشد فرهنگی در طول سده‌ها، آزار ‏هر موجود جانداری، حتی اگر «مور دانه‌کش» باشد، نکوهش شده است. ‏

——————————-

* جنبش سکولار دموکراسی ناسيونالیسم را نه «گرایش» که نوعی «تمرکز بر» ناسيون (ملت) می داند و بحای ملت گرائی از ملت مداری استفاده می کند.

‏(1) از جمله: عبدالرضا تواصری، ناسیونالیسم نژادی در تاریخ معاصر ایران، گام نو

‏(2) محسن رنانی، مقاله: «رویا و توسعه»، ایران امروز، 20 تیر 1399

‏(3) ن.ک.: پژوهش تاریخی دربارۀ گزینش پادشاه در ایران، هنینگ بورم، اقتباس فاضل غیبی، ‏ایران امروز، 1399

بازگشت به خانه