تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 16 امرداد ماه 1399 ـ  6 ماه اگوست 2020

جایگاه اقتصادی زنان در فضای شهری
«لئونی ساندرکاک» و «آن فورسیث»

جایگاه اقتصادی زنان، جنبش‌ها و کنش‌گری زنان در فضای شهری که برای مردان ساخته شده، رابطه میان سرمایه‌داری و مردسالاری، شکل ارتباط زنان با دیگر افراد جامعه همگی از جمله موضوعاتی هستند که با برنامه‌ریزی شهری رابطه‌ای دوسویه دارند. این مقاله به موضوعاتی می‌پردازد که نقد فمینیستی می‌تواند آن‌ها را برای نظریه برنامه‌ریزی شهری تبدیل به مساله کند.

منظور از برنامه‌ریزی شهری (Urban Planning) مدیریت و کنترل توسعه و تغییر فضای شهری توسط نهاد مسئول محلی است که اجازه ساخت‌و‌ساز و تغییر بناهای شهری را صادر می کند. بنیان نظری برنامه‌ریزی شهری نظریه برنامه‌ریزی (Planning Theory) است. نظریه برنامه‌ریزی به مجموعه نظریات، مفاهیم و تعاریفی اطلاق می‌شود که بدنه دانش میان رشته‌ای برنامه‌ریزی را تشکیل می دهند. از جمله اهداف معمول نظریه برنامه‌ریزی بهبود کیفیت زندگی انسان‌ها در شهر و توسعه شهری به شکل پایدار است.

آدریان ریش (Adrienne Rich)، شاعر و نویسنده رادیکال و فمینیست، در یکی از سخنرانی‌هایش در سال 1979 اذعان کرد که  تحصیلات عالیه همگی گرایشی مردانه دارند و آنچه در این تحصیلات دانش می‌نامند، همواره بر اساس تجربه، ذهنیت و درک مردان از پیرامون خود بوده است. این فهم از دانش باید تغییر کند و تجربه و درک زنان را نیز در خود بگنجاند. بحث‌های نظری در زمینه‌‌های علوم انسانی و اجتماعی به‌طورکلی بر بینش و محور مردانه متمرکزند و کمترین تاثیر را از آگاهی و تجربه زنان برگرفته‌اند. نظریه برنامه‌ریزی نیز از این قاعده مستثنی نیست و تجربه زنان در بحث برنامه‌ریزی همواره در حاشیه قرار داشته است. از جمله حوزه‌های مطالعاتی که همچنان رنگ و بوی مردانه دارد، نظریه برنامه‌ریزی شهری است. نظریه برنامه‌ریزی مجموعه‌ای از مفاهیم علمی، تعریف‌ها، فرض‌ها و روابطی است که اساس برنامه‌‌ریزی شهری را تشکیل می‌دهد. مانند بسیاری دیگر از شاخه‌های علوم، داده‌های این حوزه بیشتر از تجربه مردان استخراج شده و ایده‌ها و فرض‌های پایه‌ای آن را مردان بنا نهاده‌اند. با حضور فزاینده زنان در فضای شهری، کاستی‌ها و نقایص نظریه برنامه‌ریزی شهری در پاسخ به نیازهای جامعه پررنگ‌تر می‌شود. در واقع مشکلاتی که زنان در محیط شهری با آنها مواجه‌اند، از چنان اهمیتی برخوردار شده‌ که دیگر چشم‌پوشی از آنها در کار محققان و مجریان برنامه‌‌ریزی شهری مقدور نیست.

حساسیت فمینیستی برای اولین‌بار در دهه هفتاد میلادی به حوزه برنامه‌ریزی راه پیدا کرد و توانست رفته‌رفته در تحقیقات این حوزه جا باز کند. با این وجود بسیاری از تحقیقاتی که معضلات زنان را گوشزد می‌کنند، به شاخه اجرایی برنامه‌ریزی شهری راه پیدا نکرده‌ و مجریان و سیاست‌گذاران این حوزه در بیشتر جاهای دنیا همچنان با درکی سنتی و مردسالار از برنامه‌ریزی به سیاست‌های اجرایی می‌پردازند. در بیشتر جاهای دنیا راه زیادی تا احقاق و اجرای یک برنامه‌ریزی شهری فمینیست در پیش است.

 

پیوند مطالعات زنان به سه شاخه اصلیِ نظریه برنامه‌ریزی

نظریه برنامه‌ریزی را می‌توان به چند شاخه اصلی تقسیم کرد:

یک شاخه این نظریه بر کار اجرایی برنامه‌ریزی متمرکز است و هدفش مطالعه روند، رویه و عملکرد برنامه‌ریزان شهری در پاسخ به نیازهای شهری است. محققان این شاخه بیشتر با سویه عملی و اجرایی برنامه‌ریزی شهری سروکار دارند.

شاخه دوم برنامه‌ریزی شهری را در چارچوب اقتصاد سیاسی تحلیل می‌کند و به دنبال درک ماهیت و معنای برنامه‌ریزی شهری در جوامع سرمایه‌داری است. تمرکز این شاخه تحلیل رابطه میان سرمایه‌داری، مردم‌سالاری و تغییرات سیاسی است.

شاخه سوم برنامه‌ریزی شهری، بر سویه انتزاعی و فرانظریه (یا نظریهء نظریه‌ها metatheory) متمرکز است و محورش پرسش‌های پایه‌ای و معرفت شناختی در حوزه برنامه‌ریزی است. در این شاخه به برنامه‌ریزی شهری به عنوان یک فعالیت انسانی معقول نگاه می‌شود که دانش را به کنش بدل می‌کند. محققان این شاخه الزاما به دنبال ارائه الگویی برای برنامه‌ریزی نیستند، بلکه هدف‌شان تحلیل امر برنامه‌ریزی به عنوان دستاورد تاریخی است.

مطالعات زنان در هر سه شاخه مذکور موضوعیت دارد. جایگاه اقتصادی زنان، جنبش‌ها و کنش‌گری زنان در فضای شهری که برای مردان ساخته شده، رابطه میان سرمایه‌داری و مردسالاری، شکل ارتباط زنان با دیگر افراد جامعه همگی از جمله موضوعاتی هستند که با برنامه‌ریزی شهری رابطه‌ای دوسویه دارند. برهمین اساس در ادامه نگاهی داریم به پنج موضوع کلیدی در نظریه برنامه‌ریزی که می‌تواند از حوزه فمینیسم بهره جوید.

فمینیسم غربی معاصر از تجربه شهری خاصی برآمده است. جایگاه این فمینیسم عمدتا شهر سرمایه‌دار نیمه قرن بیستم است که بر پایه درک مردسالار و نقش‌های جنسیتی سنتی طراحی شده بود. از ابتدای قرن بیستم هرچه تعداد زنان شاغل بالاتر رفت، معضلات و محدودیت‌های فیزیکی آنها در محیط شهری عیان‌تر شد. این معضلات همچنان در فضاهای شهری به وضوح به چشم‌ می‌خورند. مثلا مهدکودک‌‌ها معمولا از محل کار زنان دور هستند و زنانی که هر روز باید فرزندانشان را به مهدکودک برسانند و سپس سر کار بروند، معمولا باید مسافت زیادی را طی کنند. برنامه‌ریزی‌ای که نسبت به این موضوع حساس باشد، می‌تواند مسافت مراکز اصلی اشتغال و بازار را از مهدکودک‌ها کم کند. مثال دیگر مسیر حرکت وسایل نقلیه عمومی است که معمولا براساس رفت‌و‌آمد مردان میان خانه و محل کار تنظیم شده‌ است و توجهی به رفت‌وآمد زنان شاغل ندارد. تحقیقات نشان می‌دهد که مسیر حرکت زنان در شهر به‌خاطر خرید خانه و نگهداری از فرزندان معمولا پراکنده‌تر از مردان است و مسیر رفت‌‌و‌آمد روزمره زنان معمولا در تنظیم برنامه‌ وسایل نقلیه عمومی مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

این موضوعات را اولین‌بار محققان فمینیست مطرح کردند. برنامه‌ریزی شهری، خصوصا در حوزه حمل‌ونقل شهری به موضوع رفت‌وآمد میان محل کار و خانه توجه ویژه دارد. محققان فمینیست نشان داده‌اند، معضل پایه‌ای این است که کار خانگی زنان به‌خاطر اینکه بدون دستمزد است، شغل محسوب نمی‌شود، بنابراین نیازهایی که زنان برای انجام کارهای خانگی دارند، مورد توجه برنامه‌ریزان قرار نمی‌گیرد. درواقع ضرورت توجه به وظایف خانگی به عنوان کار روزمره و مداوم زنان هم در کار برنامه‌ریزان شهری و هم در آثار اقتصاددان‌ها اعم از کلاسیک و مارکسیست نادیده گرفته شده است. همین معضل موجب رشد شاخه‌ای فمینیستی در مارکسیسم شد. هدف این شاخه این بود که نشان دهد بسیاری از وظایف بی‌دستمزد زنان باید شغل روزانه محسوب شوند.

موضوع مهم دیگر در برنامه‌ریزی شهری این است که حتی وقتی تجربه زنان تا حدی درگیر روند تحقیق و برنامه‌ریزی می‌شود، این تجربه معمولا مختص عده کوچکی از زنان مثلا زنان شاغل طبقه متوسط است، حال آنکه در واقعیت زنان اقشار مختلف نیازهای متفاوتی از فضای شهری دارند. یکی از مشهورترین تحقیقات فمینیستی در حوزه برنامه‌ریزی شهری که به این موضوع توجه دارد، کتابی است با عنوان «طراحی دوبارهء رویای آمریکایی» به قلم  «دولارس هایدن» محقق آمریکایی. در این کتاب هایدن شهری را به تصویر می‌کشد که در آن نیاز زنان بخش‌های مختلف جامعه همگی در برنامه‌ریزی درنظرگرفته شده است؛ از زنان طبقه محروم و زنان قربانی خشونت خانگی گرفته تا زنان نان‌آور خانه که در بزرگ‌کردن فرزندان‌شان دست‌تنها هستند. در یوتوپیای هایدن تحقیق برنامه‌ریزی شهری با توجه به نیازهای شهروندان و با در نظر گرفتن همه اقشار و گروه‌های جامعه انجام می‌شود.

زنان بر اساس مرزهای سیاسی، دینی و طبقاتی و فرهنگی و همین‌طور محل زندگی تقسیم و تفکیک می‌شوند. در کنار تاثیر این مرزبندی‌ها، زنان اکثریت کسانی را تشکیل می‌دهند که برای کار خود حقوقی دریافت نمی‌کنند. تغییرات اقتصادی حاصل از جهانی شدن (globalization) نیز موقعیت زنان را آسیب‌پذیرتر کرده است، زیرا باعث شده است تعداد بیشتری از زنان در شغل‌های کم‌درآمد و بازارهای کار غیراستاندارد و بدون نظارت دولت‌ها مشغول به کار شوند. برخی از محققان بر این باورند که نمی‌توان تجربه همه زنان را زیر عنوان تبعیض علیه زنان یک‌کاسه کرد و بخش‌بندی تئوریک میان زنان در فمینیسم کلاسیک باید برحسب تجربه زنان اقلیت، مثلا زنان مهاجر تغییر کند. اما سوای بحث جاری در مطالعات زنان، آنچه برای برنامه‌ریزی حائز اهمیت است، این است که زنان تجربه‌ها و موقعیت‌های گوناگونی در جامعه دارند و این گوناگونی باید در طراحی شهری لحاظ شود.

 

معضل زبان مردسالار در ترغیب زنان به مشارکت عمومی

بحث میان فمینیسم و حوزه ارتباطات را از اینجا می‌توان آغاز کرد که نظریه‌های فمینیستی در حوزه زبان به خوبی نشان می‌دهند که زبان، فهم شخص از واقعیت، نظم و محیط پیرامون را شکل می‌دهد. اما زنان در این زمینه با موانع مختلفی روبه‌رو می‌شوند. مثلا کنش‌گران حقوق زنان نشان داده‌اند که چطور مردان معمولا حرف زنان را بیشتر قطع می‌کنند و چطور مردان با دقت کمتری به حرف زنان گوش می‌کنند. در این میان زنان اقلیت هم نشان داده‌اند رابطه آنها با زبان نیز متفاوت از باقی زنان است. راه معمول توانمندی از طریق زبان و تقویت قدرت محاوره و ارتباط، تحصیل است اما جایی که تحصیل امتیاز است و همه به آن دسترسی ندارند، نابرابری در به کارگیری زبان شدت می‌یابد. تجربه زیسته بسیاری از زنان در کودکی آنان را از تحصیل بازمی‌دارد و به این ترتیب آنان را در بزرگسالی از حق‌خواهی باز می‌دارد و قدرت بیان نیازها و نابرابری‌های زنان را کاهش می‌دهد. در برخی مواقع حتی وقتی زنان جرات بیان و ابراز معضل و عقیده‌شان را پیدا می‌کنند، به اندازه مردان راحت و صریح نیستند و با آنچه که به عنوان شکل عملی و منطقی تفکر جا افتاده احساس نزدیکی نمی‌کنند. گاهی زنان فکر می‌کنند تجربه‌شان ارزش گفتن ندارد، و با اینکه در گروه‌های کوچک صحبت می‌کنند، در فعالیت‌های شهری و بزرگ‌تر سکوت می‌کنند.

نابرابری در ارتباطات خود را در فعالیت شهروندی و فرآیندهای اجتماعی نشان می‌دهد. اصطلاحات تخصصی و نامأنوس، سبک پیچیده سخن گفتن می‌تواند زنان را از فعالیت‌های اجتماعی بیگانه کند و براند. تجربه نشان می‌دهد با به‌کارگیری راهکارهای مناسب می‌توان سکوت زنان در جمع‌های بزرگ را شکست. مثلا وقتی یک گروه بزرگ به گروه‌های کوچک‌تر تقسیم می‌شوند، افراد راحت‌تر می‌توانند راجع به مشکلات خود صحبت کنند و یا داستان و تجربه خود را برای جمع روایت کنند. تجربه نشان می‌دهد که وقتی در گروه‌های کوچک‌تر از افراد مشخص خواسته می‌شود، مشکلی یا ماجرایی از باهمستان و محل زندگی خود بازگو کنند، زنان از سکوت درمی‌آیند و فعال‌تر می‌شوند. روایت کردن شیوه خوبی برای تشویق زنان به مشارکت به دست می‌دهد. نظریه‌های ارتباطات و حضور و مشارکت شهروندی باید براساس این تجربیات بازبینی شود تا برنامه‌ریزی شهری طوری انجام شود که زنان رغبت و امکان بیشتری برای حضور، صحبت و مشارکت در امور جمعی را داشته باشند.

 

ضرورت «آگاهی پیوسته» در روش تحقیق برنامه‌ریزی شهری

گرایش علوم اجتماعی به‌طور سنتی بر این بوده است که تنها دانش علمی و تکنیکی را معتبر بداند و شکل‌های دیگر دانش را نادیده بگیرد. فرض بر این است که دانش برخاسته از علم جدید متکی بر منطق است و دیگر شکل‌های کسب دانش و تجربیات عمومی متکی بر «احساس» است؛ و به این خاطر فاقد اعتبار دانسته می‌شوند. محققان فمینیست همواره نسبت به دوقطبی منطق در برابر احساس منتقد بوده‌اند. این محققان در مقابل چنین گرایشی به آگاهی پیوسته (Connected Knowing) معتقدند. در آگاهی پیوسته تمرکز اصلی به‌جای دسته بندی و تفکیک، بر پیوندها و برقراری ارتباط است. هدف این است که هر شکلی از آگاهی معتبر قلمداد شود و ارتباط میان اجزا و به هم‌پیوستگی‌شان مورد توجه قرار گیرد. در گرایش آگاهی پیوسته شخص، محقق را از موضوع تحقیق جدا نمی‌بینند. محقق می‌داند که همچون هر انسان دیگری با موضوع و شکل کارش رابطه‌ای عاطفی دارد و باورها و خصوصیات‌اش در تحلیل و روش تحقیق‌اش تاثیری عمیق دارند. از دید نظریه‌پردازان فمینیست، محققان علوم اجتماعی و انسانی باید جایگاه و موقعیت شخصی خود را به نسبت موضوع تحقیق‌شان تحلیل کنند، از انگیزه خود در انتخاب سوژه تحقیق آگاه باشند و به عنوان محقق رابطه‌شان با موضوع تحقیق را مشخص کنند.

محققان فمینیست چهار خصوصیت را برای روش تحقیق در جهت آگاهی پیوسته پیشنهاد می‌کنند:

1- تکیه بر تجربیات خاص و واقعی و شنیدن روایت افراد به جای تمرکز بر نظریه‌های علوم اجتماعی؛

2- صحبت و مشورت با افراد در ارزیابی و مرور مجدد آنچه «دانش تخصصی» فرض شده است؛

3- پیروی از اخلاق مراقبت (ethics of care) هنگام صحبت با افراد. چنین اخلاقی بر تلاش برای درک فرد مقابل و همدلی با او تاکید دارد؛

4- تاکید ویژه بر بستر سیاسی و اجتماعی تولید دانش. محققان فمینیست بر این باورند که دانش هرگز خنثی (neutral) نیست و همواره برآمده از فضای سیاسی و اجتماعی است، یعنی حاصل مقتضیات و منافع سیاسی، اولویت‌بندی‌های اجتماعی و همین‌طور باورها و اعتقادات فرهنگی فراگیر است. مثلا در آمریکا، بودجه‌ای که به تحقیق درباره امراض رایج میان سیاه‌پوستان اختصاص داده می‌شود، به مراتب کمتر از بودجه تحقیق درباره امراضی است که بیشتر گریبان‌گیر سفیدپوستان است. حکومت‌ها به اقتضای منافع سیاسی ممکن است امکانات بسیار بالایی به تحقیق درباره تجهیزات و فن‌آوری جنگی اختصاص دهند و در عوض به حوزه‌هایی چون تحقیق در زمینه آموزش و پرورش بهای کافی ندهند. به همین ترتیب، در برنامه‌ریزی‌های دولتی هنگام کسب اطلاعات از جامعه، نظر افراد طبقه مرفه و تحصیل‌کرده مهم‌تر از نظر و تجربه کسانی تلقی می‌شود که محروم یا کم سواد دانسته می‌شوند. بنابراین، آنچه از ابتدا «معضل» و چالش علمی تلقی می‌شود، سویه طبقاتی دارد و تنها در خدمت بخشی از جامعه است. آنچه دانش نامیده می‌شود و روشی که برای کسب دانش به کار گرفته می‌شود، هر دو سویه  اجتماعی، اعتقادی و سیاسی دارند. بنابراین، طبیعی است که برخی از نظریه‌ها و پیش‌فرض‌های معمول میان نظریه‌پردازان و متخصصان، با تجربه افراد جامعه در تناقض باشد. تلاش محققان فمینیست کم‌کردن شکاف میان نظریه و تجربه است. شرط دست‌یابی به آگاهی پیوسته از نظر این محققان، برجسته کردن ماهیت سیاسی و اجتماعی دانش و دخیل کردن تجربیاتی است که قبلا بی‌اعتبار تلقی شده‌ و یا کلا نادیده گرفته شده‌اند.

 

فراتر از متن علمی: اهمیت روایت‌های شخصی و دانش شفاهی

فهم فمینیستی، افق فکری محقق برنامه‌ریزی را بسط می‌دهد، درک از جامعه را از دانش تکنیکی و علمی فراتر می‌برد و شکل‌های دیگر دانش را برای او آشکار می کند. محقق برنامه‌ریز از طریق نگاه فمینسیتی متوجه می شود که بخشی از دانش نه با خواندن کتاب و نظریه، بلکه تنها از راه مکالمه و گفت‌وگو به دست می‌آید، چرا که مکالمه جایی است که روایات شخصی و تجربی و احساسات فردی آشکار می‌شود. هنگام مکالمه تحلیل خُرد – یا شخصی – کم و کاستی‌ها و کلی گویی‌های تحلیل کلان را نشان می‌دهد و میان روایت فردی و نظریه جمعی پیوند برقرار می کند. مکالمه و شنیدن نظر افراد همچنین میان امر خصوصی و عمومی ارتباط برقرار می کند و می‌تواند نشان دهد کدام بخش از تجربیات خصوصی سویه مشترک، همگانی و عمومی دارند. بنابراین، دانشی که از طریق شنیدن و مکالمه کسب می‌شود، به یک چارچوب و مکتب خاص تعلق ندارد و میان حوزه‌های مختلف شناور است. چنین دانشی به تناقض‌ها و تضادها میان حوزه‌های مختلف توجه دارد و به‌دنبال صدور نظریه کلی که این تضادها را از بین می برد و حکم همگانی صادر می‌کند، نیست. آگاهی پیوسته متعلق به فضایی چندوجهی و میانی است که در طبقه‌بندی‌های معمول علمی جا نمی‌گیرد. پیش‌فرض محققان فمینیست در تمام موارد بالا این است که دلیل و منطق به تنهایی برای درک پیچیدگی و رمز و راز موجودات زنده کافی نیست. برای درک تجربه، احساس و رفتارهای اجتماعی باید راه‌هایی ورای برهان و روش‌های تحقیق برآمده از علوم تجربی به کار گرفت.

افزون بر این موارد، آثار هنری همچون نقاشی و موسیقی و شعر و همچنین شعارهای دیواری، ترانه‌های رپ، روایت‌های فولکلور نیز همگی دریچه‌ای برای کسب دانش درباره جامعه هستند. این حوزه‌ها معمولا جایی در هنگام تحقیق درباره نیازها و خصوصیات افراد جامعه دارند. یکی از ویژگی‌های این حوزه‌ها این است که همچون صحبت، برآمده از تجربه شخص در اجتماع است و روایتی از زندگی شخصی به دست می‌دهد. بنابراین توجه به این حوزه‌ها می‌تواند امکانی برای ایجاد پیوند میان دانش تخصصی و تجربیات عمومی برقرار کند و آگاهی پیوسته به وجود آورد. در این میان توجه به تولیدات هنری گروه‌های تحت تبعیض، مثلا رنگین پوستان، مهاجران و زنان می‌تواند تلاشی برای درک تجربه آنها و دخیل کردن این تجربه در دانشی باشد که قبلا تجربه این گروه‌ها را در نظر نگرفته است.

 

پنج رکن کسب دانش فمینیستی

دو جامعه‌شناس فمینیست به نام های جودیت کوک (Judith Cook) و ماری فونو (Mary Fonow) پنج اصل زیر را به عنوان اساس روش کسب دانش فمینیستی پیشنهاد می‌کنند:

1- توجه مداوم و موشکافانه به اهمیت جنسیت و نابرابری – از جمله نابرابری جنسیتی – به عنوان زیربنای زندگی ‌اجتماعی و فعالیت‌های جاری در آن. باید توجه داشت که خود فعالیت تحقیقی نیز در جامعه شکل می‌گیرد و متاثر از این نابرابری‌ها است؛

2- پذیرفتن اینکه تلاش برای همدردی با فرد مقابل و درک او راهی برای کسب دانش است امری عمومی در تحقیق به حساب می‌آید، برخلاف شکل سنتی کسب دانش که تاکید بر فاصله عاطفی و بی‌تفاوتی نسبت به موضوع دارد؛

3- به چالش‌ کشیدن تصور بی‌طرفی (objectivity) در روند کسب علم و پذیرفتن اینکه دانش هرگز نمی تواند صد در صد خنثی باشد و همواره برآمده از روحیات و باورها و اعتقادات شخص محقق است؛

4 – توجه به سویه اخلاقی و مسئولیت اخلاقی در تحقیق فمینیستی و تشخیص اینکه زنان همواره به عنوان ابزار کسب دانش مورد بهره‌برداری قرار گرفته‌اند، بدون آنکه به اعتباری دست پیدا کنند و یا تجربه شان در نتایج تحقیق منعکس شود. مثلا زنان در بسیاری از مواقع در تحقیق‌های علمی به عنوان دستیار سهمی ویژه‌ در پیشبرد تحقیق داشته اند اما نامشان به عنوان محقق ذکر نشده است. اخلاق در تحقیق فمینیستی حکم می‌کند که اگر توانایی فکری و تحقیقی شخصی در روند تحقیق مورد استفاده قرار گرفت، اهمیت کار و دستاورد آن شخص اذعان شود حتی اگر آن شخص در سمت دستیار و زیردست کار کرده باشد؛

5 – تلاش در جهت توانمندسازی زنان و اصلاح ساختار مردسالار در طول تحقیق.

خلاصه اینکه یک جستار (inquiry) فمینیستی همواره جدلی (dialectical) است، یعنی در بحث و تبادل نظرها و تجربیات مختلف شکل می‌گیرد و همینطور همواره در جهت نقد قدرت و تلاش برای آزادکردن زنان از قیود مردسالار قرار دارد. می‌توان این چارچوب تحقیقی را “معرفت شناسی فمینیستی” نامید.

 

چالش تحقیق فمینیستی در فرهنگ مردسالار جمع برنامه‌ریزان

یکی از عواملی که موجب ادامه و بازتولید مردسالاری در فرآیند کسب دانش و تحقیق می‌شود، فرهنگ غالب میان محققان است. برنامه‌ریزی شهری هم از این موضوع مستثنی نیست. اهمیت موضوع فرهنگ غالب میان‌ برنامه‌ریزان را می‌توان با مثالی نشان داد. در شهرداری‌ ناحیه‌ای دریکی از حومه‌های استرالیا برای اولین بار زنی در سمت مدیریت برنامه‌ریزی شهری استخدام شد. تمام کارمندان زیردست این زن مرد بودند و هر آخر هفته با هم به یک قهوه‌خانه مردانه می‌رفتند. مدیر زن بعد از مدتی حدس زد که احتمالا حرف های مهمی در فضای غیررسمی و رفاقتی قهوه خانه میان همکاران مرد رد وبدل  می‌شود که او از شنیدن آنها محروم می ماند. حضور در فضای مردانه آن قهوه خانه او را معذب می کرد. همچنین می دانست که احتمالا مردها در حضور او رعایت می کنند که چه بگویند و چه نگویند. در عین حال چون این دورهمی هفتگی خارج از ساعت کاری بود، مدیر زن نمی توانست جای دیگری به جای قهوه خانه پیشنهاد بدهد و دخالتی در محل گردهم‌آیی کارمندان‌اش داشته باشد. معضل این مدیر زن نشان می‌دهد که فرهنگ غالب مردانه چگونه می تواند حضور زنان را در جمع برنامه ریزان  محدود کند و آنان را از دایره طرح و حل مشکلاتشان بیرون بگذارد.

این مباحث نشان می‌دهند که حوزه برنامه‌ریزی شهری هم به لحاظ نظری و هم در اجرا همچنان  دنباله‌رو سنت مردسالار در علوم است. در برنامه‌ریزی ها دید فمینیستی  رعایت نشده و هنگام جمع‌آوری داده ها به تجربه و نیاز زنان توجه لازم نمی شود، و تلاشی هم برای از بین بردن این تبعیض به چشم نمی خورد. برای تحقق «جامعه برابر» باید موضوع جنسیت یکی از دغدغه‌های اصلی برنامه‌ریزان شهری شود و تلاش فعال برای رفع تبعیض در دستور کار مجریان برنامه‌ریزی شهری قرار گیرد.

 

اخلاق مراقبت و فهم باهمستان‌گرا در برنامه‌ریزی شهری

مبحث دیگری که از نظر محققان فمینیست باید در حوزه برنامه‌ریزی شهری مورد توجه قرار گیرد تفاوت نگرش زنان و مردان در فعالیت‌های اجتماعی است. پژوهشگران فمینیست نشان داده‌اند که زنان در ارتباط با اطرافیان‌‌ شان پیرو «اخلاق مراقبت» هستند که تمرکز آن بر ضرورت مراقبت از دیگران و مقدم دانستن نیاز آنها است. استفادهء زنان از فضای شهری معمولا همراه با حس وظیفه و مراقبت از دیگران و متفاوت از نحوه استفاده مردان است. برنامه‌ریزی شهری معمول در بسیاری از جاهای دنیا، مخصوصا در غرب، از فهمی لیبرالیستی از مفهوم شهر برمی‌آید. در چنین فهمی، تاکید بر فردگرایی و حقوق فردی افراد است و ایجاد روحیه جمعی ارزش چندانی ندارد. توجه به روحیه مراقبت و حس وظیفه نسبت به دیگران نیز نه جایی در فضای شهری ساخته شده با نگاه لیبرال دارد و نه تلاشی برای تقویت این روحیه می‌شود. در مقابل فهم لیبرالیستی، فهم باهمستان‌گرا (communitarian) قرار دارد که معتقد است نظام شهری باید با توجه به جمعی بودن روحیه انسان، افزایش روحیه مراقبت و تلاش برای ایجاد باهمستان (community) و افزایش تجربه با هم بودن میان افراد تعریف شود. — منظور از باهمستان جمعی از افراد است که به خاطر اهداف و منافع مشترک دور هم جمع می‌شوند و در همکاری با هم در جهت رفع تحقق اهدافشان فعالیت می‌کنند. تصور کنید ساکنان یک محله برای رفع مشکلات مشترک‌شان (همچون قطع مرتب آب و برق، ظاهر بی‌سروسامان محله، امنیت پایین…) گرد هم بیایند و با روحیه‌ای مشارکتی برای بهبود کیفیت زندگیشان تلاش کنند. این ساکنان کنار یکدیگر یک باهمستان را تشکیل می‌دهند.–  نظریه‌پردازان باهمستان‌گرایی معتقدند لیبرالیسم به دلیل فردگرایی از روحیه صمیمیت و نزدیکی میان افراد می‌کاهد. از نظر آنها برای جبران این موضوع و تقویت روحیه مراقبت و همکاری در میان افراد می‌توان از الگوی اخلاق مراقبت رایج میان زنان در برنامه‌ریزی شهری استفاده کرد. اخلاق مراقبت می‌تواند الگویی برای شناخت ماهیت مراقبت و صمیمیت میان افراد ارائه کند و راهی به تقویت این روحیه هنگام برنامه‌ریزی باشد.

از سوی دیگر، باید توجه داشت که برخی از نظریه‌‌های باهمستان‌گرا بی‌ایراد نیستند و گاهی سبب تکرار و بازتولید ساختار قومی و خانواده سنتی و سلسله‌ مراتب‌ قدرت سنتی می‌شوند. تلاش برنامه‌ریزی شهری فمینیست در جهت ایجاد برابری و سهم‌دهی به گروه‌های محروم است. بنابراین، در مقابل چنین نظریه‌هایی، محققان فمینیسم الگوهایی از باهمستان را طرح کرده‌اند که تاکیدشان بر فعالیت مشارکتی و مسطح است (به جای فعالیت‌های هرمی که متکی بر ساختار قدرت از بالا به پایین است). از جمله فعالیت‌های مشارکتی مسطح می‌توان به گروه‌های کوچک در محلات، اتحادیه‌های صنفی و مجتمع‌های مسکونی اشاره کرد که در آنها تصمیمات به شکل جمعی گرفته می‌شود و نظر همه افراد در تصمیم نهایی لحاظ شده است.

در کنار تلاش برای اهمیت‌دادن به باهمستان، موضوع مهم دیگر در برنامه‌ریزی شهری از منظر فمینیسم توجه ویژه به احیای باهمستان‌هایی است که در برنامه‌ریزی سنتی به خاطر بی‌توجهی و بی‌اهمیتی دولت و برنامه‌ریزان از هم پاشیده‌اند. مثلا در بسیاری از موارد، محله‌های قدیمی و فقیرنشین حاشیه شهر هنگام توسعه فضای شهری از بین می‌روند و پیوندهای اجتماعی عمیقی که از دیرباز میان افراد آنها در جریان بوده است از هم می‌شکافد. با از بین رفتن فضای باهمستان، روحیه صمیمیت و نزدیکی میان افراد نیز از بین می‌رود و یکی از فعالیت‌های اجتماعی که افراد محله قبلا در آن شریک بوده‌اند از زندگی آنها حذف می‌شود. بی‌توجهی به باهمستان‌های موجود هنگام توسعه فضای شهری از اساس خلاف اخلاق برنامه‌ریزی شهری مشارکتی است که ادعایش تقویت فعالیت‌های شهری و استفاده افراد از شهر است. اینجا هم اخلاق مراقبت که محققان فمینیست به آن توجه داده‌اند می‌تواند در گسترش فضای شهری مورد استفاده قرار گیرد تا به رابطه افراد میان باهمستان‌های کنونی و تلاش برای تثبیت و مراقبت از آنها توجه شود.

 

شکستن مالکیت مردانه فضای عمومی

دغدغه اصلی پژوهشگران فمینیسم این است که فضا و قلمرو عمومی (public space) به شکل سنتی متعلق به مردان بوده است و قلمرو زنان از حد خانه و محدوده‌های خصوصی  فراتر نمی‌رود. درغرب، عمده فعالیت‌های کنشگران فمینیست در چند دهه گذشته را می‌توان به سه شاخه تقسیم کرد:

(1) تلاش برای حضور و مشارکت زنان در فضای شهر، مثلا حضور بیشتر در اماکن عمومی و یا در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی مانند مشارکت در شوراها و گروه‌های محله‌ای و شورای شهر.

(2) اختصاص بخشی از قلمرو عمومی به فعالیت‌های زنان، مثلا اختصاص فضاهایی که در آنها بخشی از فعالیت‌های فعلی زنان که در حوزه خصوصی جاری است – مثلا گردهمایی‌ها و مجالس زنانه، کلاس‌های خانگی زنان برای زنان – امکان استفاده از فضای عمومی هم داشته باشند و خود را محدود به فضای خانه نبیند.

(3) تعریف دوباره معنای فضای عمومی به شکلی که صرفا حول و حوش نیازهای مردان نباشد و از اساس به حذف تجربه و نیازهای زنان نپردازد. به طور کلی، علم برنامه‌ریزی شهری با فهمی مردسالار از مفهوم شهر پایه‌ریزی شده است و برای تغییر برنامه‌ریزی باید تعاریف اولیه و بنیادی را بازبینی کرد.

به عقیده برخی از پژوهشگران این تغییرها حاصل نخواهد شد مگر آنکه شیوه کار در برنامه‌ریزی‌های  شهری از ساخت‌وساز گرفته تا حمل و نقل عمومی تغییر یابد. همچنین، در این تغییر باید امنیت زنان در فضای شهر نیز به حد رضایت بخشی برسد. نظریه‌های فمینیستی اساسا مرزبندی محیط به دو قلمرو عمومی و خصوصی را به چالش می‌کشند. مثلا فمینیست‌ها معتقدند که موضوعی چون خشونت خانگی که به طور سنتی مسئله‌ای خصوصی محسوب می‌شود، باید به دغدغه‌ای اجتماعی و سیاسی تبدیل شود و در رده اموری قرار گیرد که  دولت حق ورود به آن را داشته باشد. و از آنجا که  امر خصوصی از منظر فمینیسم همواره عمومی و سیاسی است، ارتباط میان زن و مرد در زندگی زناشویی، شیوه پرورش فرزندان، طراحی خانه، معاشرت با دوستان در فضای خانه، شکل گذران اوقات فراغت موضوعاتی هستند که به ظاهر خصوصی قلمداد می‌شوند اما در واقع برگرفته از خصوصیات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی جامعه هستند. بنابراین، تفکیک محیط به دو بخش خصوصی و عمومی در برنامه‌ریزی شهری از نظر فمینیست‌ها مردود است و به نادیده گرفتن پیوند عمیق دو فضا منجر می‌شود. پژوهشگران معتقدند که فضای عمومی و شهری  برساخته‌ای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است ودر بن مایه  طراحی و اجرای حتی اصول اولیه آن مثل خیابان و ساختمان و مغازه و غیره درکی اجتماعی وجود دارد که به طور سنتی مردسالار است و بر اساس نیاز مردان و برای استفاده آنها ساخته شده است.

 

خطر روزافزون خصوصی‌سازی پروژه‌های شهری

نکته آخری که باید در این بحث به آن اشاره کرد خصوصی‌سازی (privatization) است. انتقال بخشی از تصمیم‌گیری‌ها و پروژه‌های دولتی به بخش خصوصی می‌تواند تاثیری عمده بر روند تصمیم‌گیری و اجرای پروژه‌های شهری داشته باشد. اولویت بخش خصوصی معمولا بهره اقتصادی و ایجاد رفاه برای طبقات مشخص است و معمولا تجربه و نیاز گروه‌های محروم در آن نادیده گرفته می‌شود. به همین ترتیب، فضای اختصاص داده شده به زنان و تجربه و نیاز آنها نیز در اکثر پروژه‌های گسترش شهری که با بخش خصوصی اداره می‌شود جایی ندارد. بسیاری از زنان نان‌آور خانه که به تنهایی از فرزندانشان سرپرستی می‌کنند از خدمات دولتی برای مسکن و بهداشت و غیر آن بهره می‌گیرند. زنان همچنین بیشتر از مردان از خدمات عمومی همچون وسیله حمل و نقل عمومی، و ساختمان‌های مسکونی دولتی استفاده می‌کنند. در هر دوی این حوزه‌ها انتقال خدمات از بخش دولتی به خصوصی زنان را در موقعیت آسیب‌پذیرتری قرار می‌دهد. خصوصی‌سازی نه تنها کمکی به حضور بیشتر زنان در فضای شهری نکرده است، بلکه حضور فعلی آنها و امکانات دولتی در اختیار آنان را نیز تحت تاثیر قرار داده است. برنامه‌ریزان شهری باید به موضوع خصوصی‌سازی و تاثیر آن بر زندگی زنان توجه ویژه داشته باشند و مطمئن شوند که شروط و لوازم برنامه‌ریزی شهری مشارکتی در بخش خصوصی نیز پیاده می‌شود.

منبع این مطلب: میدان

بازگشت به خانه