تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 4 مهر ماه 1399 ـ  25 ماه سپتامبر 2020

خودباوری ملی

گودرز کيوان

شک ندارم که گاهی به این اندیشیده‌ایم که چرا «مرغ ملت ایران» در سال 57 نتوانست، آنچنان که باید، طعم پرواز را بچشد و پس از پروازی کوتاه دوباره در قفسی دیگر گرفتار شد. ملت ایران به میزانی از خودباوری که برای پرواز نیاز بود رسیده بود. پس چرا نتوانست بال‌های خود را گشاده نگه دارد و دوباره به شرایط قفس تن داد؟ آیا این به عملکرد کنشگران سیاسی آن زمان، چه آنانکه قدرت را از دست مردم تحویل گرفتند و چه آنانکه در کنار دولت تازه یا در برابر آن قرار گرفتند، باز نمی‌گردد؟ در آن لحظه‌ی حساس که هر کس و هر گروه ارابه‌ی خود را می‌راند، برخی بر نظام دموکراتیک و حاکمیت ملی پافشاری می‌کردند، برخی به لزوم ادامه مبارزه و رادیکالیزم چپ تأکید داشتند و برخی نیز خمینی را غول چراغ جادویی می‌دیدند که می‌توانست خواسته‌هایشان را که معلوم نبود تا چه اندازه با نیازهای ملت همخوانی دارد، برآورده کند.

پرسشی که در اینجا برای من پیش می‌آید این است که این خودباوری برای آغاز جنبش در راستای دستیابی به آزادی و حاکمیت ملی، از کجا سرچشمه می‌گیرد و این بار چگونه می‌تواند پا بگیرد؟ آیا ملت استبدادزده‌ای که سال‌هاست دست کم از مشروطه به این سو، هر بار که خواسته پرواز کند، استبداد با بی‌رحمی چند تا از پرهای زیبایش را کنده و دوباره او را در قفسی سخت‌تر انداخته و هم‌اکنون دیگر بال‌هایش خشک و گرفته شده، چگونه می‌تواند دوباره به این خودباوری دست یابد؟ شکی نیست که رسیدن به شرایطی که ملت کارد به استخوانش برسد و دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشد، انگیزه و شرط نخست این پرواز بلند است. ولی می‌دانیم که ملت ما دیری است که به این شرایط رسیده پس این تنها پیش‌نیاز برای پرواز بلند نیست. همچنین می‌دانیم آنگاه که یک ملت به خروش آید، نیروی شگرفی خواهد داشت که هیچ حکومتی را یارای رودررویی با آن نخواهد بود. این نیروی شگرف را دست کم یک بار در خودمان حس کرده‌ایم. در دنیای امروز که هر یک از قدرت‌های جهانی برای منافع خود در حال کشمکش با دیگری است، کشورهای کم‌توان تنها زمانی می‌توانند جایگاه خود را در این کشاکش پیدا کنند که با همه‌ی وجود به این نیروی شگرف خود پی ببرند. پس رسیدن به خودباوری ملی، دومین پیش‌نیاز برای پرواز بلند است.

با این همه حکومت‌های برخی از کشورهای کم‌توان، به جای اینکه بکوشند راه استقلال را در پیش بگیرند، بدون توجه به نیازهای ملت، خود را به یکی از قدرت‌های بزرگ می‌آویزند. شکی نیست که حکومت‌های فاسد مانند پادشاهی اسلامی (واژه‌ی جمهوری در عبارت جمهوری اسلامی واژه‌ای نادرست و فریبکارانه و تنها یک پوشش برای پیچاندن ذهن‌ها است و در ساختار رژیم نقشی ظاهری دارد نه بنیادین) هیچگاه در راه استقلال گام برنخواهند داشت و هر از چند گاهی از آغوش این قدرت جهانی به آغوش آن قدرت جهانی خواهند رفت. زیرا نه منافع ملت برایشان اهمیت دارد نه استقلال. تنها چیزی که برای چنین رژیم‌هایی اهمیت دارد ماندن در قدرت است، آن هم به هر بهایی که شده، حتی به بهای نابودی منابع انسانی، اقتصادی، زیستگاهی و فرهنگی کشور و حتی به بهای تسلط بیگانه به کشور.

گفتگو در باره‌ی شیوه‌ی برخورد کنشگران سیاسی ما در زمان انقلاب 57 شاید نخ‌نما شده باشد، ولی بررسی شیوه‌ی برخورد کنشگران سیاسی امروز، می‌تواند روشن کند که چه چیزهایی راه رسیدن به خودباوری ملی را سد می‌کند. امروزه دیده می‌شود که برخی از کنشگران سیاسی، در ظاهر برای رهایی ایران، دست گدایی به سوی آمریکایی‌ها دراز می‌کنند و برخی از اینکه رژیم می‌خواهد گدا صفتانه خود را به دامان چین یا روسیه بیندازد شادمان می‌شوند. شاید توجیه یا گمان دسته‌ی نخست این باشد که بدون کمک آمریکا نمی‌توان به آزادی رسید و توجیه دسته‌ی دوم اینکه بایستی در مبارزه با امپریالیسم، به اردوگاه چپ کمک کرد.

به نظر می‌رسد دسته‌ی نخست یا آنقدر کم سن هستند که نیروی شگرف مهمترین مهره‌ی این بازی یعنی ملت ایران را با چشم خود ندیده‌اند یا آنقدر دیدشان کوتاه است که تنها دم شیر خفته را می‌بینند. به هر روی ملت را مهره‌ای ناچیز و کم‌توان به شمار می‌آورند که سرنوشت آن باید جایی دیگر تعیین شود. دسته‌ی دوم نیز حتی حاظر نیستند هیچ جایگاهی برای ملت در میدان بازی در نظر بگیرند. به راستی نمی‌دانم این توهم اردوگاه‌های چپ و راست چرا از ذهن برخی پاک نمی‌شود در حالی که با یک نگاه می‌توان دید که این به اصطلاح اردوگاه چپ هم مانند آن یکی چشم به منابع این ملت دارد و به راستی با ملت ایران دشمنی می‌کند نه با امپریالیسم آمریکا. نمی‌دانم ولی لابد برای نمونه ندیده‌اند روسیه چگونه با تقسیم ددمنشانه‌ی دریای مازندران، منابع ملت ایران را به کمک رژیم فاسد پ. ا. مال‌خود کرد، یا در نیروگاه هسته‌ای سرمایه‌ی ما را چپاول کرد و از این همه مهم‌تر، کاش این را روشن می‌کردند که کدامیک از موضع گیری‌های روسیه در زمینه‌ی سیاست خارجی رژیم، به سود ملت ایران و کدامیک در راستای نگهداری و پاسداری از رژیم بوده است.

شاید برخی پس از چهل و اندی سال هنوز ندیده‌اند که چین با سرازیر کردن کالاهای بنجل خود به ایران به کمک آقازاده‌ های رژیم، چگونه و چند تا از صنایع کوچک و بزرگ ما را به زمین زد. ندیده‌اند کشتی‌های چینی در دریای جنوب چگونه منابع این سرزمین را غارت می‌کنند و چگونه ماهیگیران جنوبی را به خاک سیاه نشانده‌اند و حتی شماری از آنان را با تیر مستقیم هدف قرار می‌دهند. لابد می‌گویند که آنها آزادانه بر طبق قرارداد عمل کرده‌اند و رژیم پ. ا. گناهکار است نه چینی‌ها. البته در گناهکار بودن رژیم در این ویرانی این سرزمین شکی نیست ولی در اینجا مهم این است که چینی‌ها چه نقشی بازی کرده‌اند. فکر می‌کنید چینی‌ها نمی‌دانند و ندیده‌اندکه صنایع ایران در پی صادرات بی‌رویه‌ی آنها چگونه به زمین خورده است؟ فکر می‌کنید برایشان اهمیتی دارد، یا تنها به کسب درآمد و بالا بردن سود خود می‌اندیشند؟

کسانی که پس از مطرح شدن توافق 25 ساله به سوی پ. ا. چرخیده‌اند و از این سیاست رژیم دفاع می‌کنند (البته با توجه به شیوه‌ی تفکر این دوستان، چنین چرخشی بسیار پیش از این‌ها انتظار می‌رفت)، چنین استدلال می‌کنند که چین امپریالیست نیست چون زمانی خودش قربانی امپریالیسم بوده است. شاید فراموش کرده‌اند که چند دهه از آن دوران گذشته و امروز دیگر چین به یک قدرت اقتصادی تبدیل شده، در بازی قدرت جهانی وارد شده و در حال گسترش سود سرمایه و قدرت خود است. شاید اختلاف طبقاتی بی‌حد و اندازه‌ی چینی‌ها را ندیده‌اند. آیا با دیدن میزان اعدام‌ها و سرکوب‌ها و ستمگری‌هایی مانند نسل کشی‌های ژنتیکی ایغورها در خود چین، کسی می‌تواند انتظار داشته باشد دولت چین پس از اجرای توافقنامه بیاید و مانند یک دایه‌ی مهربان، ملت آسیب دیده‌ی ما را همچون کودک خود در آغوش بگیرد، خوراک بدهد و نوازش کند؟ حکومتی که با ملت خود چنین می‌کند قرار است با ملت ایران چه کند؟ البته نیازی نیست برای تجسم آینده‌ی احتمالی خود را به دشواری بیندازیم. کافی است ببینیم در همین چند ساله، چینی‌ها چه بر سر دریای جنوب و ماهیگیران تنگدست ما و صنایع ما آورده‌اند.

با استدلال کهنه‌ای مانند اینکه چین امپریالیست نیست چون از ارتش برای گسترش منافع اش استفاده نمی‌کند نمی‌توان وضعیت ایران را در برابر چین توضیح داد. گرچه چین از ارتش خود کمتر از برخی کشورهای قدرتمند دیگر استفاده می‌کند ولی این به هیچ روی بدین معنی نیست که چین تفنگ‌هایش را رها کرده تا زنگ بزنند. بودجه‌ی نظامی و بزرگی ارتش آن را براورد کنید و ببینید چگونه عضو دائم شورای امنیت شده و حق وتو را از کجا آورده است؟ آیا استفاده از کرسی دائمی و حق وتو در شورای امنیت نشانه‌ی ترس کشورهای دیگر از بزرگی ارتش و توان اتمی چین نیست؟

از این گذشته، اکنون دیگر قدرت‌های جهانی نیازی ندارند بطور مستقیم از ارتش برای گسترش منافع خود استفاده کنند بلکه از راه فشارهای اقتصادی، وتو، تحریم، تحدید، نفوذ، سرازیر کردن کالاهای ارزان و بی‌کیفیت و خیلی راه‌های دیگر نیز می‌توانند به هدف‌های اقتصادی و سیاسی خود دست یابند. نمی‌توان به ظاهر عملکرد آنها نگاه کرد و نتیجه گرفت که امپریالیست هستند یا نه. بلکه باید عملکرد آنها را در برابر کشورهای کم‌توان از دید اقتصادی بررسی کرد. باید دید آیا در رابطه‌ی اقتصادی میان چین با چنین کشورهایی صنایع و تولید این کشورها رشد کرده و توسعه می‌یابد یا ضعیف‌تر و حتی نابود می‌شود. تا جایی با چشم خود دیده‌ایم بسیاری از بخش‌های صنعت ایران هم به دلیل سوء مدیریت و هم به دلیل رابطه‌ی اقتصادی بیمار و نادرست میان ایران با چین و واردات بی رویه، رو به تعطیلی و نابودی رفته است. پس به سادگی می‌توان دید رابطه‌ی اقتصادی ایران و چین در این چند دهه به هیچ روی دوسویه و شکوفا کننده‌ی منافع ملت ایران نبوده است. اکنون از دهه‌های نخستین قرن بیستم بسیار دور شده‌ایم، پس دیگر بسیاری از این استدلال‌های کهنه کاربرد خود را از دست داده‌اند.

گفته شده که اگر خشت نخست را کج بگذارید، هر اندازه هم که منطق و استدلال درست و نیرومندی داشته باشید، تا ثریا کج خواهید رفت. با این استدلال که چین امپریالیست نیست، نمی‌توان برای مبارزه با امپریالیسم آمریکا به دامن او دریوزگی کرد. به نظر می‌رسد برخی از چپ‌ها اکنون آنچنان خود را در استدلال‌هایی که بر پایه‌ی فرض‌های نادرست بنا شده پیچانده‌اند، که جهت‌های جغرافیایی را گم کرده‌اند و وقتی چشم باز کنند بجای دشمن، ملت را رودرروی خود خواهند دید.

خائن و خیانت، گذشته از معنی فردی آن، در مقیاس ملی و کشوری می‌تواند معنی‌های گوناگونی داشته باشد. در کشورهایی که دولت نماینده‌ی راستین ملت آن کشور است و شهروندان در اداره‌ی کارهای کشورشان نقش دارند، شاید تفاوت چندانی میان منافع ملت و کشور و حکومت نباشد. ولی در کشورهای استبداد زده همچون ایران چطور؟ گمان نمی‌کنم پس از این همه زجر و گرفتاری و دروغ و خون‌های ریخته شده در این چهل و اندی سال، باز هم جای گفتگو باشد که رژیم ایران ستمگر و چپاولگر است و حتی می‌توان گفت همچون نیرویی بیگانه و اشغالگر، خون این ملت را در شیشه کرده است. از این رو منافع رژیم پ. ا. نه تنها با منافع ملت ایران هم‌راستا نیست بلکه درست در برابر آن قرار دارد. به زبان دیگر پ. ا. دشمن بنیادین این ملت است. اگر کسی بجز این بیاندیشد و به هر شکلی از سیاست‌های چنین رژیمی طرفداری کند بی‌درنگ باید در اندیشه‌ی او و شیوه‌ی اندیشیدن اش شک کرد. بر این پایه می‌توان به تعریف روشنی از خیانت رسید. پشت کردن به ملت و منافع ملی به هر دلیل و با هر توجیهی که باشد.

کانون بحث بر سر ملت‌ها و منابع کشورهای کم‌توان است. نیک می‌دانیم که صاحب واقعی منابع یک کشور، ملت‌های این کشورها هستند نه این یا آن پادشاه یا آخوند یا فرمانروا. مگر نه این است که امپریالیسم می‌کوشد به کمک رژیم‌های فاسد منابع کشورها و ملت‌های کم‌توان را چپاول کند؟ اکنون نیز کشور ما دچار یکی از همین رژیم‌های فاسد است و قدرت‌های جهانی از جمله همان چین که برخی سنگ آنرا به سینه می‌زنند یکی پس از دیگری برای چپاول آن به کمک همین رژیم فاسد دست و پا می‌زنند.

دوستان، توهم اردوگاه چپ و راست را کنار بگذارید و نگاهی به جریان سرمایه بیندازید. روشن است که یک سر آن به قدرت‌های اقتصادی یعنی چین، روسیه، اروپا و آمریکا می‌رسد و بی‌گمان سر دیگر آن در خانه‌ی ملت‌های کم‌توان همچون ما است. پس دشمن امپریالیسم در واقع همین ملت‌های کم‌توان مانند ملت ایران هستند نه دولت چین یا روسیه. بسیار کوته بینانه است که در این کشمکش را تنها دارای دو قطب ببینیم. این آوردگاه دست کم سه قطب و شاید هم بیشتر دارد. چین و روسیه نه تنها دشمن امپریالیسم آمریکا نیستند بلکه بر سر این سفره به گونه‌ای شریک و رقیب آن شمرده می‌شوند. روی هم رفته نقش قدرت‌های جهانی درست مانند نقشی است که شغال و کرکس شیر و پلنگ در کنار هم برای خوردن شکار بازی می‌کنند. بنابراین اگر کسی به راستی می‌خواهد با امپریالیسم مبارزه کند بهتر است بجای اینکه از بازیچه شدن کشور در دست قدرت‌ها خوشحال و دلخوش باشد، از حقوق ملت در برابر رژیم فاسد کنونی دفاع کند، به همین سادگی.

درست به وارون برخی از رژیم‌های استبدادی مانند داعش و شوروی سابق که برای وادار کردن مردم به پیروی از آنچه می‌خواهد، روش سخت را در پیش گرفتند، رژیم پ. ا. تا آنجا که توانست روش نرم را برای نگه داشتن خود در قدرت بکار برد و بدین گونه خود را از بیم واکنش براندازنده‌ی روش سخت از سوی مردم، دور نگه داشت. برای نمونه از همان آغاز کار با ویران‌سازی فرهنگ و هویت و ارزش‌های ملی و با ترویج دروغ و بی‌فرهنگی، تخم واگرایی و بدبینی را چنان در این سرزمین فروکاشت که بتواند در درازای چهل و اندی ساله‌ی گذشته از آن بهره ببرد.

پس یکی از مهمترین پروژه‌های رژیم در این راستا هویت زدایی فرهنگی است. هنگامی که یک دستگاه ایدئولوژیک بخواهد یک انسان را به زیر پرچم خود در بیاورد، نخست هویت فردی او را می‌گیرد و هویت ایدئولوژیک خود را به کمک تفکر ایمانی (ن.ک: نوشته‌های آرامش دوستدار در باره‌ی شیوه‌های تفکر) جایگزین آن می‌کند و از او یک سرباز یا «ربات» گوش به فرمان می‌سازد. کشورهای قدرتمند ایدئولوژی مدار نیز می‌کوشند ملت‌ها را به همینگونه از هویت ملی خود تهی سازند و بجای آن یک هویت مجازی به اصطلاح جهان وطنی را جایگزین کنند. این می‌تواند از دو سو برای آن کشور قدرتمند، سودآور باشد. یکی اینکه چیره شدن بر آن ملت کم‌توان، بسیار ساده‌تر خواهد بود و برای این کار با کمترین مقاومت روبرو خواهد شد. دوم، ملتی که بدینگونه به زیر سلطه رفته، دیگر منابع ملی و فرهنگی خود را همچون گذشته پاسداری نمی‌کند و این منابع ساده‌تر در دسترس چپاولگران قرار خواهد گرفت.

کوشش برخی از کنشگران چپ برای هویت زدایی ایرانیان از راه بی ارزش کردن یا حتی تمسخر هویت و ارزش‌های ملی، در ادبیات آنان از اندازه فراتر رفته و به اندازه‌ی توهین به یک ملت رسیده است. نخست ملت را از هویت خود تهی می‌سازند و از این پس راه برای اربابان هموار خواهد بود تا به سادگی بر ملت‌ها چیره شوند. این کار در شرایطی انجام می‌شود که ملت ما برای دست یافتن به خود باوری، نیاز فراوانی به بازیابی هویت ملی خود دارد تا بتواند همانند بسیاری از ملت‌های دیگر، راه را برای دست یافتن به ساختار اجتماعی و سیاسی مدرن هموار کند. شگفت آور است که این کارکرد کنشگران چپ، درست همراستا با هویت‌زدایی ملی به دست عاملان اطلاعاتی رژیم است که از همان سال‌های نخست پس از انقلاب کلید خورد.

یک انسان یا یک ملت بی هویت را به سادگی می‌توان خوار کرد و به زیر سلطه درآورد. آمریکایی‌ها هر گاه بخواهند جایی را اشغال کنند به نام آزادی جار می‌کشند، استعمار انگلیس خرافات را به نام مدرنیته ترویج می‌کرد، قدرت‌های کمونیستی هم می‌کوشیدند به نام عدالت، ملت‌ها را مسخ خود کرده و بر آنها چیره شوند. بی گمان می‌توان گفت کوشش قدرت‌های جهانی برای اشغال یا چیرگی بر کشورهای کم‌توان در ظاهر به هر نامی که بوده، هیچگاه در پس پشت آن، منافع و دستیابی به منابع بیشتر فراموش نشده و همه جا این ملت‌های کم‌توان بوده‌اند که هم منابع خود را باخته‌اند و هم هویت خود را. باید گفت کدخدای ده ما به راستی همین هویت ملی ماست نه حکومت. این چیزی است که رژیم اشغالگر پ. ا. از همان روز نخست به خوبی دریافت و بسیار هم کوشید تا دم آن را ببیند.

شک ندارم که اگر یکایک دوستان چپ و راست ما از روز نخست، در سرتاسر جهان، دفاع از منافع ملت خود را بجای تلاش برای نابودی هویت و منابع فرهنگی ملت‌ها و دست یازیدن به رادیکالیزم و غلطیدن به سوی این یا آن قدرت جهانی، در دستور کار قرار می‌دادند، اکنون در چهار گوشه‌ی دنیا جایگاه ملت‌های کم‌توانی مانند ملت ایران، می‌توانست بسیار بهتر از جایگاه کنونی باشد و امپریالیست‌ها هم دیگر نمی‌توانستند به این سادگی به چپاول ملت‌ها بپردازند و روی هم رفته وضعیت جهان به ایدآل مورد نظرشان بسیار نزدیکتر شده بود.

پس به نظر می‌رسد روندی که رژیم در بکار گیری روش نرم پی گرفته بدینگونه بوده است: نخست هویت زدایی و جایگزینی با هویت مطلوب، پس از آن چیرگی و سپس چپاول. رژیم پ. ا. گذشته از بلعیدن دارایی‌های کشور، بخشی از منابع ملت ایران را برای پایدارسازی حکومت خود، اسلحه می‌خرد و می‌سازد، بخشی دیگر را باز هم برای بقای خود و روز مبادا در حساب‌های بانکی در کشورهای سرتاسر جهان از جمله همان کشورهای امپریالیستی نگه می‌دارد، بخشی را تجهیزات سرکوب می‌خرد، بخشی را برای تبلیغ و کارهای تروریستی در گوشه و کنار دنیا بکار می‌برد و بخشی را هم بدست بازرگانان و آقا زاده‌ها می‌دهد تا با خوشگذرانی‌هایشان به جیب همان امپریالیست‌ها بریزند و اقتصاد آنها را رونق بدهند. کافی ست ببینید پس از برجام چند آقازاده شهروند آمریکا شدند و هر کدام چند میلیون دلار و روی هم رفته چند میلیارد دلار در حساب‌هایشان دارند. باقیمانده سرمایه ملت هم که به جیب شرکت‌های چینی، روسی و هندی ریخته می‌شود تا کسب و کار آنها را رونق دهد و باعث در هم شکستن استخوان‌های اقتصاد این کشور شود.

روزِ خوش برای ملت ایران آن روزی است که این رژیم هیچ کاری نکند و هیچ خبری در رسانه‌ها از آن شنیده نشود. گرچه شوربختانه چنین روزی تا کنون پیش نیامده است. اکنون در نظر بگیرید چنین رژیمی که بیش از چهل سال تنها مأموریت اش چاپیدن منابع کشور برای حفظ قدرت ت به هر بهایی مانند به خاک و خون کشیدن معترض‌ها و حراج منابع مادی و معنوی ملت در بازارهای بیگانه بوده است، می‌خواهد با یکی از قدرت‌های جهانی توافقنامه‌ای دراز مدت امضاء کند. فرض محال می‌کنیم که در این پیمان، آن قدرت جهانی منافع خود را ندیده بگیرد و منافع طرف مقابل یعنی رژیم پ. ا. را در اولویت قرار بدهد. پرسش این است که این با منافع ملت ایران همراستاست یا درست رودرروی آن قرار دارد؟ و آیا انتظار می‌رود طرف مقابل یعنی چنین رژیم فاسدی، مصلحت و منافع کدام طرف را اولویت خود بداند؟ چین، خودش یا ملت ایران؟ چگونه یک ملت می‌تواند بنشیند و ریش و قیچی را در دست چنین رژیمی بگذارد و بر چه اساسی کنشگران سیاسی می‌توانند به این رژیم اعتماد کنند و به هر دلیلی از سیاست‌های آن دفاع کنند؟ آن هم در چنین شرایطی که رژیم در ضعیف‌ترین وضعیت ممکن قرار دارد و برای حفظ قدرتش به هر بهایی، به هر کاری دست می‌زند؟

از دید من هرگونه پیمان، به‌ویژه از نوع بلند مدت که میان این رژیم و هر کشور قدرتمندی بسته شود به ویژه در چنین شرایطی، می‌تواند برای ملت فاجعه بار باشد و از هر راهی که می‌توان، باید جلوی برقرار شدن آن را گرفت. رژیمی که نشان داده در اهدا کردن دریای مازندران به روسیه تا چه اندازه دست و دل باز است و برای گرفتن غرامت جنگی از رژیم عراق به هر دلیلی هیچ تمایلی نشان نداده و دریای جنوب را دو دستی به کشتی‌های چینی تقدیم کرده و هزاران کار چپاولگرانه‌ی دیگر، رژیمی که سوریه را از خوزستان مهم‌تر می‌داند و روی هم رفته برای حفظ قدرتش حاضر است هر بخشی از ایران را فدا کند چه ارجعیتی به پادشاهان قاجار دارد؟ اکنون در نظر بگیرید آن طرف قرارداد هم رژیم چین باشد که به مردم خودش هم رحم نمی‌کند، چه برسد به مردم ایران. از این گذشته در نظر بگیرید که در بند هشتم آن واژه‌ی حفاظت (در برابر فشارهای غیر قانونی طرف‌های ثالث) یعنی بکارگیری نیروی نظامی نیز گنجانده شده باشد. اکنون به راستی چه تضمینی وجود دارد که هرگونه خیزش ملت ایران، انگ فشار یا دخالت خارجی نخورد و با برخورد نیروهای نظامی چین به خاک و خون کشیده نشود؟

چرخش کشورهای کم‌توان از آغوش یک قدرت جهانی به سوی دیگری برای رهایی از فشار، نخستین بار نیست که روی می‌دهد و در خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین رویدادی پر بسامد است. در کشور خود ما در چند سده‌ی گذشته دست کم پنج بار فرمانروایان برای رهایی از فشار یک قدرت جهانی دست بدامان قدرتی دیگر شدند و هر بار پیامد آن جز خواری و بیچارگی چیزی نبوده است. به راستی چند بار فروپاشیدن برای ما نیاز است تا با گوشت و استخوان خود دریابیم که در عرصه جهانی سخنانی با محتوای اخلاق و جوانمردی تنها یک پوشش برای سودجویی است و کشورهای قدرتمند هیچگاه منافع خود را فدای کشورهای کم‌توانی مانند ما نمی‌کنند؟ چرا باید چنین کنند؟ حتی اگر بگویند که می‌خواهند چنین کنند، بر پایه‌ی چه تضمینی و کدام سند می‌توان پذیرفت؟ بر چه پایه‌ای یک ملت می‌تواند به آن‌ها اعتماد کند و چنین بی مهابا خود را بدامان آن‌ها بیندازد؟ کجای این کار خردمندانه است که یک ملت سرنوشت خود را بدست یک قدرت جهانی بسپارد؟ هر بار که چنین شده چه بر سر فرهنگ و منابع آن ملت آمده؟

ملت واژه انتزاعی و عجیب و غریبی نیست. ملت خود ما هستیم و خانواده‌هایمان و دوستان و بستگان و کودکان ما. ملت آن کودکان خوزستانی و سیستانی هستند که نه آموزش همگانی متعارف دارند و نه به آب آشامیدنی دسترسی دارند. کودکان کار و زباله گردهایی هستند که هر روز بر شمارشان افزوده می‌شود. کولبرانی که برای لقمه‌ای نان جانشان را می‌گذارند. کارگرانی که در پی تعطیلی و غارت کارخانه‌هایشان به دست سازمان به اصطلاح خصوصی سازی، نان ندارند. نیمی از جمعیت ما است که حقوقش و توانمندی‌هایش زیر لگد چکمه پوشان رژیم پایمال شده است. پیروان مذهب‌های غیر شیعه و غیر فارس زبان‌هایی هستند که از تبعیض‌های گوناگون دوچندان رنج و آسیب می‌بینند و حتی سرمایه دارهایی هستند که می‌دانند اگر پول شان را در بانک بگذارند یا دلار و طلا خرید و فروش کنند درآمد بیشتری به دست می‌آورند، ولی باز هم کار می‌کنند چون همیشه کار کرده‌اند و نان ده و تولید کننده بوده‌اند. ملت، همه و همه‌ی ما هستیم که در این سرزمین سال‌های سال در بازی قدرت نادیده گرفته شده‌ایم و هر یک زیر فشار تبعیض آلیگارشی رژیم له شده‌ایم و باز هم، هر روز نادیده گرفته می‌شویم. چه بسیارند پدرانی که با آرزوی حاکمیت ملی در این سرزمین از دنیا رفته‌اند و چه بسیاریم ما که هنوز زنده‌ایم ولی با همین آرزو در حال واگذاری جایگاه خود به فرزندانمان هستیم. جایگاه درد و رنج و له شدن روزافزون و حسرت آزادی و حاکمیت ملی. آرزویی که برای رسیدن به آن تنها نیاز به خودباوری و همبستگی داریم.

ولی در تجربه‌ی جنبش دی ماه 96 و آبان 98 و حتی 88 دیده‌ایم که بسیاری از کنشگران سیاسی  ما نه تنها جلوتر از ملت نیستند که بتوانند واکنش‌های رژیم را برآورد کرده ملت را برای مقابله با آن هشیار کنند، بلکه فرسنگ‌ها عقب‌تر از ملت هستند. بسیاری از آنها یکی از وظیفه‌های اصلی خود یعنی نیرو بخشیدن به خودباوری ملی و دست کشیدن از اختلاف‌های جناحی را فراموش کرده‌اند و برخی حتی با دریوزگی دست به دامن این یا آن قدرت جهانی می‌شوند. اگر ملت بخواهد به آزادی و حاکمیت ملی برسد کافی است به نیروی شگرف و بی‌انتهای خود تکیه کند و با نیروی تمام در بازی قدرت و کشمکش‌های جهانی وارد شده و جایگاه خود را با تحکم به همه‌ی جهان دیکته کند. آنگاه است که هیچ قدرتی، توان نادیده گرفتن ملت ایران را نخواهد داشت. این کار تنها با خودباوری به میزانی که در سال 57 وجود داشت می‌تواند روی دهد و کنشگران سیاسی دریوزه صفت نه تنها هیچ کمکی در این راستا نمی‌توانند بکنند بلکه پر واضح است که موضع‌گیری‌هایشان، خودباوری را در ملت خواهد کاست.

با این همه شک ندارم که سرانجام ملت ما نيز پرواز خواهد کرد حتی اگر در این کشاکش چند تا از زیباترین پرهایش را از دست بدهد. البته که آن روز نزدیک است. امیدوارم و با همه‌ی توان می‌کوشم که چنین شود تا ما نیز همچون پدرانمان آرزو به دل از دنیا نرویم و فرزندانمان حاکمیت کشور خود را در دست بگیرند.

ناامید کننده است ولی باید بگویم گرچه رژیم بسیار هوشمندانه کارش را انجام داده ولی ما هم خود را بسیار سست و کم توان نشان داده‌ایم که اینگونه توانسته در انجام خواسته‌های خود کامیاب باشد. اگر به راستی تصمیم به رهایی داریم، نخست باید دریابیم که درست به وارون آنچه رژیم سال‌های سال به خورد ما داده، دین، آیین، زبان، رنگ، جنس و مانند آن، هیچکدام چیزی نیست که بتواند ما را از یکدیگر دور کند. بلکه درست همین رنگارنگی بوده که در درازای تاریخ این سرزمین، ما را به هم پیوند داده است.

پس شاید زمان آن رسیده که یکایک ما شهروندان ایرانی، به خود بیاییم، به آنچه رژیم بر سر فرهنگ و هویت ملی ما آورده بیندیشیم و برای خنثی کردن آن ویرانگری‌ها و بازسازی هویت ملی خود در جستجوی راهکار باشیم. بخشی از این کار از کنشگران سیاسی ساخته است که در این راستا انتظار می‌رود دست از تکروی بردارند و برای برپایی دولت گذار دست به دست هم دهند. ولی بخش فرهنگی آن را تنها یکایک ما شهروندان ایرانی می‌توانیم به پیش ببریم. اگر می‌خواهیم در برابر آیندگان بتوانیم سرمان را بالا نگه داریم نباید در برابر تاخت و تاز فرهنگی رژیم، خود را ببازیم. آنگاه است که می‌توانیم در بازسازی هویت ملی خود که زیربنای خودباوری ملی است، بکوشیم.

شاید یک راه برای بالا بردن خودباوری ملی این باشد که ارزشها، پیشینه و پیوندهای فرهنگی خود را بهتر ببینیم، راه دیگرش بازخوانی دوباره‌ی فرهنگ پهلوانی و جوانمردی از بزرگان ادب، یا شاید نگاهی ریزبینانه‌تر به جوانمردی‌ها و بزرگ منشی‌های تاریخ سازان این سرزمین پهناور، و به ازای یکایک شهروندان خوش فکر، راه‌های دیگر.

بیا تا جهان را به بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

15/5/99 خورشیدی

بازگشت به خانه