تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 14 مهر ماه -   5 اکتبر 2020

 ماه اکتبر 2020

موانع مبارزه با حکومت اسلامی

فاضل غیبی

شیوۀ برخورد با مخالفان بیانگر ویژگی هر حکومتی است. حکومت‌های ‏دمکراتیک نه تنها احزاب مخالف را سرکوب نمی‌کنند، بلکه از فعالیت ‏تبلیغی آنها نیز پشتیبانی مالی می‌کنند. درحالیکه نابودی جریانات ‏مخالف، هدف اصلی حکومت‌های توتالیتر است، آنها با حذف مخالفان و حتی ‏رقبا، می‌کوشند حرف اول و آخر را بزنند و فراتر از آن، می‌‌خواهند که ‏مردم حتی تصوری از دوران پس از آنها نداشته باشند.

تاریخ نشان داده است که هواداران حکومت‌های فاشیستی چنان به تبلیغات ‏خودی باور می‌کنند که واقعاً از تصور آینده‌ای پس از سقوط رژیم عاجز ‏هستند. نمونۀ تاریخی، رفتار گوبلز، وزیر تبلیغات رژیم نازی است، که ‏بلافاصله پس از خودکشی هیتلر، شش فرزند خردسال خود را به کمک همسرش با ‏خوراندن سیانور به قتل رساند، تا «مجبور نشوند در توحش پس از هیتلر ‏زندگی کنند»!

تفاوت حکومت‌های داعشی با رژیم‌های فاشیستی در این هم هست که اگر رژیم‌های هیتلری و استالینی مخالفان خود را سرکوب و نابود می‌کردند، دستکم ‏در توهم اینکه دنیایی نو برپا خواهند کرد، به سازندگی و حتی پیشرفت ‏علمی نیز میدان می‌دادند. اما حکومت اسلامی ایران در ماهیت سرطانی خود ‏تنها از یک ویژگی برخوردار است و آن ویرانی و خرابکاری است. چنانکه از ‏فروش نفت دهها برابر دوران پیشین درآمد داشت، اما نتوانست حتی پروژه‌هایی را که در آن دوران آغاز شده بود (مانند پروژه سدسازی) به ثمر ‏برساند و آنها را به معنی واقعی به گِل نشاند.‏

اما مهمترین «موفقیت» رژیم اسلامی خرابکاری در میان گروه‌های مخالف ‏بود، که نه تنها به شیوه‌های مختلف توانست از نزدیکی آنها جلوگیرد، ‏بلکه با استفادۀ ماهرانه از ضعف‌ها، به کمک عوامل نفوذی خود به اوضاع ‏اسف‌بار کنونی دامن زند. تا بدانجا که مخالفانی که به نسبت از سطح ‏رشد فرهنگی بالایی نیز برخوردارند، با علم بدینکه خیزش‌ها و کوشش‌های ‏هم‌میهنان در درون کشور بدون پشتیبانی از خارج به جایی نخواهد رسید، ‏از تدارک کوچکترین حرکت سازنده و حتی تبلیغی برعلیه حکومت جهل و جنون ‏ناتوان مانده‌اند.‏

جهانیان در حیرت‌اند که چگونه بیش از هشت میلیون ایرانی که دستکم به ‏سبب نارضایتی از رژیم اسلامی ترک دیار کرده‌اند، گامی در راه سرنگونی ‏منفورترین حکومت دنیا برنمی‌دارند. چنانکه گویی از مهر به میهن بری ‏هستند و از هویت ملی خود شرمسارند!‏

البته چنین نیست و دلبستگی ملی و وابستگی میهنی به سادگی رنگ نمی‌‏بازد. کمترین نشانۀ آن همانا این که اغلب ایرانیان در هر فرصتی گوش ‏بزنگ اخبار ایران هستند و قلب‌شان از اوضاع زندگی هم میهنان بدرد می‌‏آید.‏

بنا بر شواهد بسیار، ورشکستی کار اپوزیسیون و پراکندگی هرچه بیشتر ‏ایرانیان نه ناشی از کمبود حس میهن‌دوستی، بلکه پیامد رفتارهای رهبران ‏گروه‌های سیاسی، اجتماعی و مذهبی است که از درک نیازهای زمانه ناتوان ‏مانده و با پافشاری بر شعارها و مرزبندی‌های پیشین، در پی حفظ ‏‏«محبوبیت» خود هستند و با آنکه در این میان هواداران دیروزی خود را ‏سرخورده، ناامید و سرگشته کرده‌اند، اما به حضور خود در رسانه‌ها ادامه می‌دهند و این توهم را زنده نگاه‌می‌دارند که اپوزیسیون از جناح‌هایی ‏برخوردار است که اگر متحد شوند، کار به سامان خواهد رسید.

تنها راه برون رفت از این روند اضمحلالی و پراکندگی ملی، بیشک یافتن ‏خودآگاهی میهن دوستانه در برابر جریانات و رهبرانی است که مسئول چنین ‏اوضاعی هستند. این «رهبران» به کمک «پژوهش‌گران»، دو دستگی‌های مصنوعی ‏را زنده نگاه می‌دارند، تا بتوانند «حقانیت تاریخی» خود را حفظ کنند. ‏مثلاً برای آنکه جمهوریخواهی را تبلیغ کنند، مصدق را ارج می‌نهند و به ‏شاهان پهلوی می‌تازند و یا هدفشان از اشاره به خدمات شاهان پهلوی، ‏ترویج سلطنت‌طلبی است! فراتر از آن، با تکرار شعارهایی از قبیل «خود ‏مردم ایران باید کشور را رها سازند!» «کمک آمریکا به سرنگونی رژیم ‏استقلال کشور را به باد خواهد داد!» و یا «تحریم‌ها مردم را هدف دارد، ‏نه حکومتگران را!» و شعارهایی که می‌تواند از وزارت اطلاعات رژیم نیز ‏سرچشمه گرفته باشد، به بقای رژیم کمک می‌کنند.

بنابراین ناتوانی ما ایرانیان در مقابله با حکومت جهل و جنایت در وهلۀ ‏نخست وجود جریانات سیاسی و مذهبی است که با پیش‌داوری‌هایی که ‏کاشته‌اند، ما را از نزدیکی و همبستگی بازمی دارند. رهبران آنان با طرح ‏شعارهای انحرافی این را مخدوش می‌کنند، که حکومت اسلامی نه رژیمی عادی ‏با نارسایی‌های بزرگ و کوچک، بلکه رژیمی توتالیتر و هم‌سرشت رژیم‌های ‏هیتلری و استالینی است و بدین سبب که از اعتقادات مذهبی بخشی از مردم ‏استفاده می‌کند، از آنها نیز سخت‌جان‌تر است و گذار از آن بدون هزینۀ ‏هنگفت و کمک کشورهای دمکراتیک امکان پذیر نیست.‏

ما ایرانیان از این دو دستگی‌ها خسته شده‌ایم و برایمان دیگر فرق نمی‌کند ‏که رضاشاه را انگلیسی‌ها آوردند و یا مصدق چه اشتباهاتی کرد. می‌دانیم، ‏که چهرۀ همۀ شخصیت‌ها و رویدادهای تاریخی در همه جای دنیا دستکم دو رو ‏دارد و کسی که این را در نظر نمی‌گیرد، اصولاً از بلوغ کافی برای اظهار ‏نظر دربارۀ پدیده‌های تاریخی برخوردار نیست. هیچ کس نمی‌تواند انکار ‏کند که: «اگر رضاشاه را انگلیسی‌ها آوردند، ایران نوین را مدیون ‏سازندگی او هستیم.»، «اگر مصدق در احقاق حق ایران شکست خورد، اما به ‏احساس سرافرازی ملی نزد ایرانیان دامن زد.» و یا «اگر محمد رضاشاه ‏مشروطیت را تعطیل کرد، اما از هیچ کوششی برای آبادانی ایران کوتاهی ‏نکرد.»

هیچیک از دو روی چهره‌های تاریخی قابل انکار نیست و ما ایرانیان پس از ‏دروغ‌پراکنی‌های اسلامی دربارۀ شخصیت‌های تاریخی ایران، باید آگاهانه به ‏سوی روشن چهرۀ آنان بنگریم و مانند دیگر ملت‌ها به آنان در هویت تاریخی ‏و فرهنگی نوین خود جایگاهی شایسته ببخشیم.

بنای نظام دمکراتیک در ده‌ها کشور دنیا بر بستر فرهنگ تاریخی به شکل‌های مختلف با موفقیت به پیش رفته و جامعۀ ایران، حتی با گذشت چهار دهه ‏تسلط توحش اسلامی از آگاهی لازم برای گذار به دمکراسی برخوردار است. ‏وانگهی میلیونها ایرانی تحصیل کرده در پیشرفته ترین کشورهای دنیا، ‏سرمایه‌ای هستند که کمتر کشور دمکراتیکی در آستانۀ گذار از آن برخوردار ‏بوده است. بنابراین ضرورت مبارزه ایجاب می‌کند که همۀ ایران‌دوستان ‏اینک از جریانات و رهبرانی که در در دهه‌های گذشته گامی در جهت عقب ‏راندن حکومت اسلامی برنداشته‌اند، بخواهند که کنار بکشند.

بطور مشخص در وهلۀ کنونی سه گروه کمابیش مانع اصلی در راه همبستگی ‏ایرانیان هستند: ‏

نخست، سازمان مجاهدین است که رفتار رهبران آن در پنجاه سال ‏گذشته و بویژه در برخورد با اعضای خود سازمان نشان داده است که در ‏نظام دمکراسی جایی ندارند، زیرا از هیچگونه ناراستی برای کسب و حفظ ‏قدرت ابا نداشته و تبلیغات فریبندۀ آنان فقط در خدمت توجیه رفتارهای ‏ضدملی است. از این دید، رهبران مجاهدین نمایندگان بدترین نوع اسلام ‏هستند و همانگونه که حکومتگران اسلامی بخشی از مردم ایران را به سبب ‏اعتقادات مذهبی به گروگان گرفته‌اند، آنان نیز بنا به سنت اسلامی، خون ‏قربانیان سازمان را دلیل حقانیت خود دانسته، اعضا و هواداران را در ‏راه حفظ قدرت خود به گروگان گرفته‌اند. ‏

دوم، طیف وسیع چپ است که با رهبرانی از زمرۀ «نگهدار» تا ‏‏«شالگونی» از لشگری بزرگ تشکیل شده است. موضع دوگانۀ آنان که از طرفی ‏خود را مخالف رژیم اسلامی جلوه می‌دهند و از طرف دیگر از «مبارزۀ ‏ضدامپریالیستی» آن دفاع می‌کنند، آنان را به بزرگترین پایگاه برای حفظ ‏و بقای حکومت ملایان بدل ساخته است. این دودوزه بازی نشان می‌دهد که ‏تنها هدف رهبران چپ طفره رفتن از مسئولیت پذیری دربارۀ سیاست‌های ‏گذشته است. بدین سبب هنوز هم به توهمات و یاوه‌های «ضدلیبرالی و ‏ضدامپریالیستی» دامن می‌زنند و بدینوسیله برای سیاست‌های ضدملی حکومت ‏ولایت فقیه، توجیه تئوریک و تبلیغی فراهم می‌کنند. ‏

سوم، شاهزاده رضا پهلوی در میان طیف سلطنت‌طلبان است که از سویی ‏بیانگر حسرت و امید به بازگشت دوران گذشته هستند و از سوی دیگر با ‏دمکراسی‌خواهی می‌خواهند که به «سلطنت» برگزیده شوند. از یکسو هنوز به ‏سوگند به «سلطنت(موروثی)» پای می‌فشارند و از سوی دیگر به جمهوریت نیز ‏تمایل نشان می‌دهند. ایشان متأسفانه همه چیز را به آینده‌ وامی گذارند ‏و تا بحال به عملی سیاسی دست نزده‌اند. تا بحال تنها سرمایه‌شان ‏شاهزادگی است و ظاهراً مرزها و تابوهایی را رعایت می‌کنند، که با ‏نیازهای دمکراسی همخوانی ندارند، از جمله در نظر ندارند که جامعۀ ‏ایران پس از گذار از حکومت اسلامی جامعه‌ای با ماهیتی دیگر خواهد بود و ‏در آن نهادهای اسلامی دیگر آهنگ زندگی را تعیین نخواهند کرد. بنابراین ‏پادشاه وظیفه دارد از فرهنگ و کیستی ایرانی در برابر ضدفرهنگ اسلامی ‏دفاع کند.

جامعۀ مدنی ایران در داخل و خارج از کشور پس از چهار دهه حکومت ‏ایران‌ستیز، از اسلام گذشته‌ و بخوبی می‌داند که گذار از دریای خون و ‏نفرت موجود تنها با آگاهی، سرافرازی و اعتماد ممکن است.

آگاهی بر اینکه ایران پیش از اسلام یکی از پیشگامان تمدن بشری بوده ‏است. سرافرازی برای آنکه ما ایرانیان شایسته و تواناییم که میهن خود ‏را از ویرانۀ اسلامی به ایرانشهر بدل کنیم و بالاخره بر پایۀ مهر و ‏اعتماد، همبستگی لازم برای چنین گذاری را ممکن سازیم.

بر این پایه، دمکراسی پارلمانی، انتخابی سلیقه‌ای نیست، بلکه ضرورتی ‏است تاریخی که در نقطۀ مقابل «جمهوری اسلامی» از پیشینۀ فرهنگی در ‏تاریخ ایران برخوردار است و در انقلاب مشروطه پس از هزار سال گامی بزرگ ‏در جهت بازیافت آن برداشته شد. اینک نیز ضروری است که «مشروطیت» ‏مدرنیزه شود و از «سلطنت موروثی» به «پادشاهی گزینشی» تکامل یابد. ‏گزینش پادشاه از میان نخبگان، از سویی بدانکه به هر ایرانی امکان ‏برگزیده شدن می‌دهد، این نهاد را دمکراتیزه می‌کند و از سوی دیگر ‏بدینکه از میان نخبگان برگزیده می‌شود، پادشاه را مورد مهر و اعتماد ‏همۀ ایرانیان قرار می‌دهد.

با توجه به اختیارات وسیع رئیس جمهور و دیوارهای خشم و نفرتی که ‏حکومتگران اسلامی میان گروه‌های اجتماعی برافراشته‌اند، جمهوریخواهی ‏ماجراجویی خطرناکی بیش نیست. تجربۀ کشورهای منطقه که به سبب محرومیت ‏از مشروطیت به جمهوریت روی آوردند، نشان می‌دهد که آنها، از مصر تا ‏پاکستان و از سوریه تا سودان، هیچیک به دمکراسی نرسیدند.‏

تفاوت امیدبخش ایران با چنین کشورهایی داشتن فرهنگ تاریخی دیرینه‌ای ‏است که پادشاهی انتخابی از دستاوردهای آن است. ایران پیش از اسلام تنها ‏کشوری بود که در آن دستکم از دوران اشکانی به این سو، شاهنشاه از ‏سوی انجمن مهان برگزیده می‌شد و در ورای خودگردانی ‏‏«شاه‌نشین‌ها»(ساتراپ‌ها) تنها وظیفه اش سرکردگی سپاه برای دفاع از ‏مرزهای امپراتوری بود. چشم پوشی از این دستاورد بزرگ که در کارنامۀ ‏ملی ایرانی «شاهنامه» نیز بازتاب یافته، مانند بریدن از فرهنگ تاریخی ‏و ملی است، اما بازسازی دمکراتیک آن، به ایران آینده ویژگی یگانه‌ای ‏خواهد بخشید.

بنابراین جمهوریخواهی نه نشانۀ پای‌بندی به دمکراسی، بلکه بیانگر ‏نارسایی آگاهی تاریخی و رسوخ عمیق تبلیغات چپ اسلامی است، که با ‏برشمردن نارسایی‌های «سلطنت» به بی‌اعتمادی به نهاد پادشاهی دامن می‌‏زند.

همانطور که اهمیت پارلمان در این است که نمایندگان گروه‌های گوناگون ‏با اظهار رأی مورد داوری ملت قرار می‌گیرند، وجود پادشاهی که ورای ‏احزاب و جریان‌های سیاسی، با تکیه بر منافع ملی آنها را به نزدیکی و ‏همگامی بخواند؛ بویژه در دوران پس از گذار از حکومت ضدملی اسلامی امری ‏حیاتی است.

ما ایرانیان پس از چهار دهه بمباران تبلیغات دروغین به زنان و مردانی ‏نیاز داریم که به ویژگی‌های برتر اخلاقی و منش ایرانشهری همچون ‏شهروندان جامعه‌ای دمکراتیک رفتار کنند، زیرا گذار از حکومت جهل و ‏جنون به آلترناتیو زنده‌ای نیاز دارد که (نه تنها در ادعا، بلکه) در ‏عمل نیز ضامن منش دمکراتیک باشند. تنها از این راه می‌توان اعتماد ‏ایرانیان را جلب کرد.

مخالفان دمکراسی پادشاهی اظهار نگرانی می‌کنند که پادشاه ممکن است به ‏خودکامگی گرایش پیدا کند. در پاسخ باید گفت، اگر به فردی که مهان و ‏نخبگان کشور از میان خود برمی‌گزینند، نتوان برای دفاع پیگیر از ‏دمکراسی اعتماد کرد، شایستۀ فردایی به از این نیستیم.

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/86032/

 

نظر خوانندگان در سايت «ایران امروز»:

■ با سپاس از نوشته خودتان. اینکه امپراطوری دروغ و ایرانی ۴ دهه دوام آورده، یکی از دلیل هایش این است که فرهنگ و باور و کردار بخش هایی از اپوزیسیون مانند خود حکومت است، مانند دروغ گویی، سرکوب زنان، یهودی ستیزی و آمریکا ستیزی. . چه پادشاهی و چه جمهوری تنها با پشتیبانی و نظارت یک جامعه مدنی و شهروندان دموکرات می تواند دموکراتیک به مانند. و اگر نه شانس به دیکتاتوری غلطیدن زیاد است. (تا سیر متقابل مردم و حکومت). اگر جامعه مدنی سخت و بزرگی داشتیم حتی خمینی و اسلام ناب هم نمی توانست اینهمه اما تازگی کند. و بر عکس در دراز مدت یک رژیم واپسگرا می تواند انسان های غیر دموکراتیک و واپسگرا مانند خود تولید کند، چنانچه جمهوری آخوندی اینکار را می کند.

کاوه

 

■ جناب غیبی عزیز، در کل، صحبت شما درست است و به نکات خوبی اشاره می کنید اما به باور من، کاستی هایی دارد که جای پرسش دارد.

یک: شما به هشت میلیون ایرانی در خارج اشاره می کنید که چرا همگرایی ندارند و در جهت سرنگونی رژیم استبدادی و ضد ملّی ایران، وحدت عمل ندارند. نگارش شما، القا می کند که این واگرایی، نتیجه دیدگاه های رهبران سیاسی است که ظاهرا باور دارید سکان منطق ایرانی را در خارج از کشور در دست دارند. اگر امروزه، بین جوانان ایرانی در خارج، تحقیقی کنید خواهید دید که اکثرا، دین گریز و سیاست گریز شده. از سویی، سیاست گریزی بسیاری از ایرانیان و سرخوردگی آنها از سیاست، نتیجه تجربیات آنها در اثر انقلاب 59 و تبعات آن و بدبختی هایی است که رژیم حاصل از آن انقلاب، برایشان بوجود آورده است. همچنین بخشی ازجامعه ایرانی که سالهاست در غرب زندگی کرده، بیشترین خواسته آنها، رفت آمد راحت است و کاری به این امور ندارند. در بسیاری از موارد، فرزندان آنها، فارسی را نیز نمی توانند صحبت کنند. این واقعیت تلخی است که قبول آن، سخت است.

دوم اینکه، شما، به طیف چپ، ظاهرا به صورت یک طیف ساده و همگون نگاه می کنید. شما مثلا از فرّخ نگهدار مثال می آویرد. فرّخ نگهدار، نه رهبریتی دارد و نه جایگاهی در طیف چپ و نه حتی عضویتی در سازمان فدائیان خلق ( بر اساس اعلامیه کمیته مرکزی آن سازمان در سال ۱۳۹۰). متاسفانه، در چندین مقاله، توسط افراد مختلف، مرتب از ایشان نام برده می شود که گویا ایشان در طیف چپ موقعیتی دارد. ایشان در طیف چپ، فاقد هر گونه وجاهتی است و اگر ظاهرا مرتب از ایشان نام برده می شود یا از سر ناآگاهی است یا عامدانه، از ایشان برای منحرف کردن اذهان از باور های چپ، در جهت اهداف خود، استفاده می شود. طیف چپ، حتی آنهایی که زمانی رهبران آنها با رژیم، همکاری داشتند، سالهاست که از آن مواضع رویگردان شده و امروزه در جهت سرنگونی این رژیم قدم بر می دارند. این موضوع را حتی در حزب توده نیز می توان مشاهده نمود. کافی است نشریات و اعلامیه های احزاب و سازمانهای چپ را در این زمینه بررسی کرد. لذا، ساده نگری و یکسان دانستن دیدگاه های چپ، پایه درستی ندارد.

نکته سوم، اینکه شما به سیستم پارلمانی اشاره می کنید که در آن حرفی نیست اما ایجاد سیستم پارلمانی، لازمه اش وجود احزاب نیرومند، کارکشته و ورزیده است که در ایران، به شکل اصیل، وجود ندارد. اما حتی اگر هم باشد ، چرا از انتخاب ” پادشاه” توسط بزرگان و فرهیختگان نام می برید؟ تصور من از نوشتار شما این است که این مقام، موروثی نیست و تشریفاتی است و نقش او، نیز، ایجاد هماهنگی و نوعی وحدت و همدلی بین ایرانیان است. پرسش من از شما این است. چرا ” شاه “. آیا همین نقش را نیز یک رئیس جمهور انتخابی نمی تواند انجام دهد؟ مگر بسیاری از کشور ها نیستند که دارای رئیس جمهوری هستند که ورای احزاب عمل می کند و نقش آنها همان چیزی است که شما به آن اشاره می کنید؟ آیا اسرائیل چنین نیست؟ آیا آلمان چنین نیست؟ آیا چون آلمان زمانی امپراتور داشت، حالا نیز باید امپراتور داشته باشند حتی در نقش میانجی و تشریفاتی؟ چه دلیلی دارد که ایرانی، شخصی را بطور دائمی، در چنین جایگاهی قرار دهد؟ چرا ما ایرانی ها، نمی توانیم خود را یکبار و برای همیشه، از دست این واژه، که برای هزاران سال ما را به خاک سیاه نشانده، رهایی یابیم؟

آخرین نکته، مربوط به آخرین سه خط نوشته شماست. شما می گویید که اگر به انتخاب مهان و بزرگان اعتماد نکنیم، پس به چه کسی اعتماد کنیم؟ در جهان سیاست و کشورداری، اعتماد مادا العمر، خطاست. هیچ مقام و جایگاهی نباید همیشگی باشد. بر اساس همین باور درست است که در بسیاری از کشور هایی که دموکراتیک خوانده می شوند و نظام پارلمانی ندارند، دوره ریاست جمهوری محدود است.

نادر هژبری  ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۰

 

■ موافقم. این سه گروه را که بعنوان صد راه معرفی کردید.یک گروه چهارم را هم باید اضافه کنید و آن ۲۸ مردادیانی که هر چه میکنند و میگویند این است که در ان روز حق ما خوره شد و مرگ بر انها که ارث ما را خوردند و یادشان رفته که همگی مرده و ارث ملت را امروز دشمن ایرانیت خوده ودشمن همگی ماست.

پرویز ضرغامی

 

■ یکی از محتمل ترین راه نجات ایران محدودیت دوران حکومت است یعنی که چهار یا پنجسال آن هم نه بیش از دو دوره- حکومت مادام العمر از هر نوعش فساد بر انگیز است. چه فرصت فراوانی برای چاپلوسی و سر مایه گذرای برای نفوذ می‌دهد، چه داخلی و چه خارجی. بنظر من عامل سقوط شاه عمر طولانی سلطنت او بود۰ اینکه شاه خوب بود و اطرافیانش بد’ ‌یا برعکس پاک کردن صورت مسیله است- هرکس و تکرار می‌کنم هرکس که سی و هفت سال در آن مقام بماند فاسد می‌شود و فاسدش می‌کنند.

کاوه  

بازگشت به خانه