تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 18 مهر ماه 1399 -   9 اکتبر 2020

از محقق کَرَکَی تا خمینی

داريوش بی نياز

درآمد: انسان آنگونه که فکر می‌کند، عمل می‌کند

یکی از پرسش‌هایی که ممکن است هر ایرانی از خود کرده باشد این است:

چرا آخوندهای حاکم بر ایران این چنین انحصار طلب، ریاکار، ضدِ منافع ملی ایران و خشونت ‌پسند هستند؟ ریشه‌های این ایدئولوژی یا دینِ سیاسی که ما به عنوان شیعه می‌شناسیم در کدام زمین روییده شده است؟ و سرانجام چرا هر گامی که این کاستِ اجتماعی [قشر درخود و برای خود] برمی‌دارد با ویرانی همراه است؟ با این نوشتار تلاش خواهم که به این پرسش پاسخ بدهم.

آخوندهای حاکم بر ایران هم از نظر عقیدتی و هم از نظر تبارشناسی ادامۀ منطقی و سرراستِ آخوندهای عرب مهاجر جبل عامل (جنوب لبنان)، عراق و بحرین هستند. این جماعت که به هنگام مهاجرت به ایران [طبقِ فراخوان شاه طهماسب یکم] ، خود را «مهاجرین» و ایرانیان را «انصار» می‌نامیدند از زمان ورودشان به ایران نه تنها نسل‌های خود را در ایران گسترش داده‌اند و در مناسبات خویشاوندی پیچیده‌ای با هم قرار گرفته‌اند بلکه پایه‌های یک ایدئولوژی دینی بسیار خطرناک، انسان‌ستیز و ایران ستیز را بنیان‌گذاری کردند که ایران را چندین بار در تاریخ مدرن به لبۀ پرتگاه نابودی کشانده‌اند. در این نوشتار تلاش خواهم کرد که با اتکا به فاکت‌های تاریخی نشان بدهم که چرا این آخوندها برای جامعۀ ایران چونان زهرِ خطرناکی هستند. پیش از آغاز اصل موضوع البته لازم است که به یک نکتۀ از منظر روانشناختی اجتماعی اشاره کنم و سپس به اصل موضوع بپردازم. گفتنی است که از منظر تاریخی و پژوهشی، شیعه کنونی که توسط علمای عرب جبل عامل، عراقی و بحرینی در ایران تثبیت شد یک پدیدۀ نوین است و برخلافِ آرای خمینی‌گرایان، ادامۀ منطقی الیهات‌شناسی اسلام ترازمند (canonical) نیست.

 

مهاجران و کشور میزبان

تاریخ کوچ‌های خواسته و ناخواستۀ بخشی انسان‌ها از یک منطقه به منطقۀ دیگر به اندازۀ تاریخِ خودِ انسان دراز است. امروزه بر هیچ روانشناس و حتا فرد عادی پوشیده نیست که مهاجرانی که از کشوری با یک فرهنگ معین به یک کشور دیگر نقل مکان می‌کنند هیچگاه نمی‌توانند همان احساسی را نسبت به کشور میزبان داشته باشند که به کشور خود داشته‌اند، هر چقدر هم در کشورِ میزبان به آنها به اصطلاح خوش بگذرد. البته این اظهار و تشخیص مطلق نیست، زیرا هستند مهاجرانی که- دست کم از نسل سوم به بعد- در کشور میزبان ذوب (assimiliert) می‌شوند و به آن مانند وطن خود [دست کم وطن دوم] می‌نگرند. ولی بنا بر مطالعات جامعه‌شناسان و روانشناسان، اکثر مهاجران حتا تا چندین نسل نسبت به کشور میزبان احساس سرزمین مادری یا پدری یا حتا وطن دوم پیدا نمی‌کنند. مطالعاتی که روی ترک‌ها، ایتالیایی‌ها، اسپانیایی‌ها و پرتقالی‌های مهاجر صورت گرفته نشان می‌دهد که حتا نسلِ سوم مهاجران، کشورِ میزبان را به عنوان وطن خود به شمار نمی‌آورند. ما همین پدیده را در عرب‌های ساسانی مسیحی که حدود چهار سد سال در ایران می‌زیستند می‌بینیم.

کلاً انسان‌هایی که به هر دلیلی از کشور خود به کشور دیگر می‌کوچند (مهاجرت می‌کنند)، به تدریج در آنها یک گرایش افراطی و نوستالژیک توأم با تعصب نسبت به وطن‌ و خاستگاه خود رشد و نمو می‌کند، و حتا پس از چندین نسل زندگی در کشور میزبان همین «احساس» را به نسل‌های بعدی خود می‌دهند.

آخوندهای کنونی حاکم بر ایران تنها میراث‌خوار نوادگان دینی-فرهنگی عرب‌های جبل‌عاملی ‌نیستند، اینان نوادگان و نبیرگان مستقیم یا غیرمستقیم آخوندهای جبل عامل، عراق و بحرین هستند که پس از چند سده که به ایران وارد شدند هنوز وطن خود را ایران نمی‌دانند و در تبِ نوستالژیک خاستگاه جغرافیایی نخستین خود می‌سوزند. این آخوندها هنوز لبنان، بحرین و عراق را وطن خود می‌دانند و طی پانسد سال اخیر هیچ تغییر احساسی و عاطفی در آنها نسبت به ایران رخ نداده است.

ولی نکتۀ اصلی در اینجا تبار مهاجر این آخوندها نیست، بلکه ایدئولوژی این جماعت است که نطفه‌اش در شرایط اقتصادی-اجتماعی-سیاسی خارج از ایران یعنی در مناطقِ تحتِ فرمانروایی امپراتوری عثمانی [جبل عامل و عراق] بسته شد و همانجا نیز تکوین یافت.

گروه‌های شیعه که امامیه یک بخش از آنها بود در مناطق زیر فرمانروایی زندگی می‌کردند و عملاً خمس و زکاتی که از مردم شیعه باید نصیب‌شان می‌شد به حکومت عثمانی و روحانیت وابسته به آن می‌رسید. به همین دلیل آنها در این مناطق به گونه‌ای در فقر، فلاکت و تحقیرِ دینی می‌زیستند و در ضمن از هیچ قدرت اجتماعیِ دینی هم برخوردار نبودند. شرایط شدیداً تحقیرآمیز، درماندگی، فقر و استیصال چنان بر روح و روان این علمای شیعۀ ساکن قلمرو عثمانی آسیب وارد کرد که پیامد آن برای این جماعت، اختلالات شدیدِ روحی و رفتاری بوده که همین اختلالات روان‌پریشانه را می‌توان در نظریه‌های دینی و سیاسی این جماعت مشاهده کرد.

این عُلما زمانی که طبقِ فراخوان طهماسب یکم برای پشتیبانی ایدئولوژیک صفویه وارد ایران شدند همین نفرت و عُقده‌های سده‌ها انباشته‌شده علیه اهل تسنن را با خود به ایران آوردند. فقط تصورش را بکنید که چه خشونت غیرقابل تصوری باید این آخوندهای مهاجر و شاهان صفویه به کار می‌گرفتند تا بتوانند یک کشور را که حدود هفتاد درسدش اهل تسنن بودند به شیعه تبدیل کنند! کشتارهایی که این آخوندهای مهاجر با همکاری شاهان صفوی علیه ایرانیان (سنی، زرتشتی و یهودی) کردند آنچنان گسترده و سرشار از خشونت است که شاید بتوان آن را پیشگفتار تاریخ برای به قدرت رسیدنِ نازی‌ها در سدۀ بیستم دانست. در همین دورۀ صفویه برای نخستین بار در تاریخ ایران، یهود ستیزی در شیعۀ دوازده امامی نهادینه و جزء لاینفک آن شد.

اصولاً هر ایده‌، اندیشۀ دینی یا اندیشۀ سیاسی که در یک جامعۀ معین شکل می‌گیرد، پاسخی است به همان شرایط معین، و راه‌حل‌ها و پیشنهاداتش هم مناسب همان جامعه است. برای نمونه، اندیشۀ لنینیسم یعنی «مارکسیسم» نوع روسی فقط درخور و مناسبِ کشور روسیه بود و برای منافع کوتاه مدت و استراتژیک همان کشور هم شکل گرفت. قدرت‌گیری لنینیسم در روسیه فقط شکلِ جرع و تعدیل شدۀ ایدئولوژی نانوشتۀ تزاریسم بود. زیرا پس از انقلاب اکتبر 1917 ساختارهای تزاریسم عملاً دست نخورده باقی ماندند و حتا پس از فروپاشی شوروی باز هم همان ساختارها به قوت خود باقی ماندند. بنابراین می‌توان گفت که لنینیسم [که ربط مستقیمی با مارکسیسم ندارد] بیانگر نوینی از عصارۀ اندیشه‌ها، فرهنگ و نوع کشورداری روسیه است که خاندان رومانف بیش از 300 سال تا انقلاب آن را حفظ و نگهداری کرده بودند. ولی همین لنینیسم نتوانست در چین دوام بیاورد و پس از 30 سال با آمدن دنگ شیائوپینگ در سال 1979 میلادی این کشور مسیری را برگزید که با فرهنگ و نوع کشورداری تاریخی خودش سازگار است: کنفوسیوس‌گرایی. نتیجه این که برآمد شیعه جبل عاملی‌ها با منافع شیعیان قلمرو عثمانی همخوانی داشت و نه با منافع مردم ایران. زیرا ایران از یک سو از جریان‌های گوناگون دینی، عرفانی، صوفی‌گری تشکیل می‌شد و همۀ اینها بر بستر یک جمعیت سنی مذهب (اساساً حنفی) جاری بود.

برای این که سخنان گفته شدۀ بالا در سطح تفسیرِ خودسرانه باقی نماند ضروری است که دست کم اندکی با روندِ شکل‌گیری صفویه و جایگاه آخوندهای جبل عاملی در دستگاه دیوان‌سالاری آن دوره آشنا شویم، تازه آنگاه می‌توانیم درک کنیم چرا شیعه و کارگزارانش یعنی آخوندها برای جامعۀ ایران زهری مرگبار است که بی‌وقفه به اندام‌های این پیکر اجتماعی آسیب می‌رساند.

برای این که خواننده بتواند یک تصویر روشن از روندِ شکل‌گیری شیعه حاکم بر ایران [یعنی شیعه جبل عاملی] به دست آورد لازم است گام به گام تاریخ گذشته را بپیماییم.

ایران پیش از صفویه

ایرانِ پیش از ظهور صفویه در دورۀ فترتِ ملوک‌الطوایفی به سر می‌برد. هر خانی، پادشاهی بود برای طایفۀ خودش که در منطقۀ جغرافیایی معینی زندگی می‌کرد.

پس از حملۀ مغولان به شرق ایران که باعث شکست و کشته شدن سلطان محمد خوارزمشاه شد (حدود 1221 میلادی) آنها توانستند بر شرق ایران و بخشی از غرب آسیا چیره شوند. سپس وظیفۀ تصرف مابقی ایران و غرب آسیا به هلاکوخان محول گردید. هلاکوخان توانست سرانجام در سال 1258 میلادی بغداد را به تصرف در آورد، خلیفه المستعصم را بکُشد و به خلافتِ 500 سالۀ عباسیان (750 تا 1258 میلادی) پایان دهد و از همین تاریخ دورۀ ایلخانیان مغول (1256-1335 م.) در ایران آغاز شد. باری، این هلاکوخان پایه‌گذار سلسلۀ ایلخانیان شد که مجموعاً 79 سال دوام آورد.

پس از فروپاشی ایلخانیان همۀ مناطق در ایران و غرب آسیا وارد یک مرحلۀ ملوک‌الطوایفی شد که به آن، دوران فترت نیز می‌گویند. هر خانی در سرزمین خودش یک پادشاه بود و همین وضعیتِ رقابت‌آمیز پرآشوب، آغازگرِ جنگ‌های بی‌پایان میان شاهانِ [یا ملوکِ] طوایف گوناگون شد.

اگرچه امپراتوری تیموری [بعدها در هند امپراتوری گورگانی] در میان سال‌های 1370 تا 1506 میلادی بخش‌های مهمی از ایران و غرب آسیا را به تصرف خود در آورد ولی به دلایل گوناگون تیموریان قادر به فرمانروایی بادوام نبودند و پس از مدتی مجبور می‌شدند طی درگیری‌های نظامی مناطق اشغالی خود را رها سازند. خلاصه می‌توان می‌گفت که پس از حملۀ مغول و به ویژه پس از فروپاشی نوادگان مغولان یعنی ایلخانیان تا رسیدن صفویه به قدرت سیاسی در سال 1501 میلادی، ایران در آشوبِ ملوک‌الطوایفی دست و پا می‌زد. می‌توان گفت که صفویه پس از ساسانیان (226-651 م.)، پس از حدود 900 سال، نخستین قدرت سیاسی متمرکز در ایران بود.

دین در ایران پیش از صفویه

گروه‌های شیعه در ایران به ویژه شیعه‌ دوازده امامی بسیار کوچک و جزئی بودند. مهم‌ترین شیعیان، اسماعیلیان نزاری بودند که هلاکوخان پیش از حمله به بغداد و برچیدن بساط عباسیان آنها را شکست داد و ضربۀ بسیار شدیدی بر آنها وارد ساخت [تصرف قلعۀ الموت توسط مغولان و به آتش کشاندن آن]. کلاً پس از حملۀ مغولان به ایران و آغاز دوران فترت، دین همگانی مردم ایران پس از تثبیت اسلام، اسلام تسنن بود. البته گرایش بخش بزرگی از مردم ایران به عرفان و صوفی‌گری از زمان حملۀ مغولان به ایران آغاز گردید و در دوران فترتِ ملوک الطوایفی به اوج خود رسید. عرفان و صوفی‌گری یکی از محصولات جنبیِ شرایط سخت و غیرقابل هضم شکست در برابر مغولان از یک سو و غلتیدن در دوران آشوب و فترت ملوک‌الطوایفی از سوی دیگر است. در کنار جریان‌های عرفانی و صوفی‌گری، در شهرهای کوچکی مانند ساوه، آوه، قم، ری و ورامین نیز جریان تشیع به زیست گیاهی خود ادامه می‌داد. در این زمان بیش از 70 درسد مردم ایران اهل تسنن بودند. لازم به تأکید است که از نظر تعداد حتا جمعیت طرفداران صوفی‌گری نسبت به اهل تشیع بیشتر بوده است. به عبارتی تشیع چنان در ایران بی‌رمق و نابسامان و درمانده بود که حتا زمانی که صفویان به قدرت رسیدند برای نمونه حتا یک کتاب شیعه وجود نداشت که از طریق آن بتوانند موازین شیعه دوازده امامی را به مردم توضیح بدهند؛ نه تنها این، حتا آخوند شیعه وجود نداشت که به مسایل روزمرۀ مردم مانند تولد، ازدواج، طلاق، مرگ و دعواهای حقوقی پاسخ بدهد. تا آن زمان- یعنی تا زمان شاه اسماعیل اول صفوی- علمای اهل تسنن به این مسایل مردم پاسخ می‌دادند. پس از کشتار علمای اهل تسنن و تغییر اجباری دین از تسنن به تشیع دوازده امامی، صفویان نه تنها با بحرانِ نداشتن آخوند شیعه مواجه شدند بلکه را می‌توان از نوع کشورداری آل بویه هم نتیجه‌گیری کرد زیرا در دیوانسالاری آنها افرادی از دین‌های دیگر مانند مسیحی، صائبی [مندایی]، یهودی و زرتشتی به عنوان وزیر و کاتب مشغول کار بودند. از سوی دیگر اکثر ایرانیان در قلمرو آل بویه به مذاهب چهارگانه سنی تعلق داشتند که حنفی‌ها در صدر و سپس به ترتیب اهمیت شافعی‌ها، حنبلی‌ها و مالکی‌ها قرار داشتند. تنها آیینِ فقهی شیعه در دورۀ آل بویه، گنجاندن «حی علی خیر العمل» در اذان بود [و آن هم نه همیشه] و مراسم مختصر و غیرافراطی برای حسین و یا علی. بنابراین طبیعی است که از شیعیان آل بویه کتاب‌های ایدئولوژیکِ افراطی دینی برای نسل‌های بعدی به جای نمانده باشد. به همین دلیل زمانی که صفویه به قدرت رسید و خود را شیعه اعلام کرد از آخرین حکومت شیعی [آل بویه] هیچ ادبیات دینیِ شیعی که بتوانند آخوندهای جدید تربیت کنند به جای نمانده بود.

البته با برآمد آل بویه تکاپوهای فراوانی در میان علمای شیعه صورت گرفت و پس از سده‌ها برای نخستین بار دست از تقیه برداشتند و دست به نگارش کتابهای فقهی زدند که البته از نظریه‌هایی مانند «فقیه جامع‌الشرایط» یا «ولایت فقیه» بسیار به دور بودند. مهم‌ترین این علما، محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (948-1022 م.) است، مهم‌ترین کتاب او «المقنعه» که درونمایۀ آن قوانین شرعی و اخلاقی است و اساساً در موضوع «امر به معروف و نهی از منکر» می‌باشد. در کنار او سلار بن عبدالعزیز دیلمی (مرگ 1070 م.) می‌باشد که مهم‌ترین کتابش «المراسم» است و سرانجام ابو جعفر محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (995-1067 م.)، و نویسندۀ کتاب «النهایه» است. نظریۀ شیخ مفید اساساً روی اجرای حدود شرعی، امر به معروف و نهی از منکر و قضاوت متمرکز است و لُب کلام او این است که در شرایط نبود سلطان یا زمامدار عادل این حوزه‌ها باید زیر نظارت عُلما قرار بگیرد. در واقع می‌توان گفت که کتاب «المقنعه» شیخ مفید تنها کتابی است که به مسایل تشخیص و اجرای امور شرعی-حقوقی در فقدان حاکم / شاه عادل می‌پردازد. مابقی شاگردانش همین پرنسیب را در نوشته‌های خود رعایت کردند.

شیعه کنونی و آخوندهایش

همان گونه که در ادامه خواهید دید شیعه کنونی حاکم بر ایران یک دین یا بهتر گفته شود یک ایدئولوژی سیاسی وارداتی است. از منظر ایرانیت که بنگریم می‌توان آن را با لنینیسم برآمده در شوروی مقایسه کرد . همانگونه که در بالا اشاره شد، خاستگاه این شیعه در مناطق تحتِ حاکمیت عثمانی بود. اندیشه‌پردازان اصلی این شیعه که عمدتاً در جبل عامل، عراق و بحرین می‌زیستند با به قدرت رسیدن صفویه در ایران و فراخواندن آن‌ها به ایران از سوی طهماسب یکم به ایران سرازیر شدند. شاهان صفویه که از یک سو درگیر با عثمانی‌ها بودند و از سوی دیگر می‌خواستند قدرت قزلباش‌های صوفی‌مسلک را کاهش بدهند دست به دامان علمای جبل عامل، عراق و بحرین شدند.

این علمای نورسیده که با دبدبه و کبکبه مورد استقبال شاهان صفوی قرار می‌گرفتند سرانجام توانستند شیعۀ دوازده امامی خود را که در خارج از ایران تدوین کرده بودند در ایران تثبیت کنند و آن را به دین ایرانیان تبدیل نمایند. مهم‌ترین نظریۀ نوآورانۀ آنها، نظریۀ دینی-سیاسی «فقیه جامع‌الشرایط» و «ولایت فقیه» است که پانسد سال بعد توسط خمینی یک بار دیگر بازنویسی و تکمیل شد. پیش از پرداختن به روندِ شکل‌گیری این دین جدید، ابتدا ببینیم که وضعیت ایران پیش از آمدن این علما چه بوده است.

صوفیان صفویه

همانگونه که در بالا گفته شد، جنبش صوفی‌گری صفویه مدیون دوران فترت است. سال‌ها پیش از به قدرت رسیدن صفویان، اندیشۀ صوفی‌گری، که شکوفایی‌اش مدیون حاکمیت مغول‌ها بود، هواداران بسیاری در آناتولی و ایران پیدا کرد. با رسیدن شیخ صفی‌الدین اردبیلی (1252 تا 1334 میلادی) به مقام مرشدی و انتقال مکان از گیلان- پس از مرگ مُراد و پدرِ همسرش شیخ زاهد گیلانی- به اردبیل، طریقت صوفی‌گری که حالا دیگر به خاطر «صفی‌الدین»، صفوی خوانده می‌شد آغاز شد. پس از مرگ صفی‌الدین پسرش به نام صدرالدین موسی جانشین او شد. نخستین کاری که موسی کرد آرامگاه صفی‌الدین را به یک عمارت بسیار بزرگ تبدیل و آن را زیارتگاه اعلام کرد. مردم از سراسر ایران، سوریه امروزی، عراق و به ویژه آناتولی – به ویژه علاو‌ی‌ها یا به اصطلاح علوی‌ها - برای زیارت به آنجا سفر می‌کردند. به گونه‌ای که

پس از اندک مدتی طریقت صفوی یکی از ثروت‌مندترین نهادها در آن زمانِ ایران شد.

جانشین صدرالدین موسی، پسرش خواجه علی، نخستین کسی بود که برای جلوگیری از نفوذ بیش از اندازۀ صوفی‌ها و در عین حال جنگجویان آناتولی که بسیار هم بودند تلاش کرد که میان شیعه‌گری و صوفی‌گری پیوند برقرار کند [آغاز سالهای استحالۀ ایدئولوژیک]. پس از خواجه علی، پسرش ابراهیم به اریکۀ مرشد بزرگ تکیه زد. او کاری که پدرش آغاز کرد ادامه داد و دستاورد بزرگ او تشکیلات سازمانیافتۀ صفویه است که در رأس آن یک «خلیفه‌الخلفا» قرار داشت. حالا صفویه آنچنان قدرتمند شده بود که همۀ بزرگان طریقت، ضرورت دستیابی به قدرتِ سیاسی را حس می‌کردند. صوفی‌های آناتولی که اساساً تحت تأثیر فرهنگ هیتی-لووی قرار داشتند و وفاداری مطلق نسبت به مرشد داشتند (یک درجه افراطی‌تر از سامورایی‌ها) به بهترین ابزار در دست صفویه تبدیل شدند. پس از مرگ ابراهیم، پسرش شیخ جنید رئیس معنوی و عملی صفویه شد. در این زمان بود که برای نخستین بار از گرفتن قدرت سیاسی به طور آشکار سخن رفت. پس از مرگ جنید، پسرش شیخ حیدر، جانشین او شد. گام بعدی و تکمیل‌کننده به سوی کسبِ قدرت سیاسی، تشکیل یک ارتش ورزیده با لباس‌های متحد شکل شامل یک کلاه سرخ، موهای سر تراشیده با یک کاکل بلند و سیبل‌های بناگوشی؛ کسانی که ما به عنوان قزلباش (سرخ سر، بخاطر کلاه قرمزشان) می‌شناسیم. شیخ حیدر در میان هوادارانش نه تنها یک سردار جنگجو بلکه مرشد کامل، مظهر ولایت و تجسم الوهیت نیز بود. او در یکی از جنگها بر اثر خیانت اطرافیان (خویشاوندان) کشته شد. سپس پسرش اسماعیل که به شاه اسماعیل اول صفوی شهرت دارد جای پدر نشست. البته فراموش نشود که شاه اسماعیل اول هنوز 14 سال بیشتر نداشت ولی تشکیلات صفوی که مانند یک دولت جا افتاده از نهادهای گوناگون تشکیل شده بود توانست بدون شاه مقتدر به کار خود ادامه دهد. آنها سرانجام توانستند بر بخش‌های بزرگی از ایران و سپس تمام ایران فرمانروایی کنند.

همانگونه که در بالا اشاره کردم مهم‌ترین هواداران طریقت صفویه ترکمان و ترکان ساکن آناتولی بودند که اکثراً صوفی مسلک بودند و نه شیعه. این ایل‌ها همه طرفدار طریقت صفویه بودند و بزرگترین سهم را در قدرت‌گیری آنها در ایران داشتند و عبارت بودند از:

- ایل شاملو از شمال شرق مدیترانه و شمال غرب شام

- تکه لو از ناحیه جنوبی آناتولی

- افشار از ناحیه آناتولی

- قاجار از شمال و شرق آناتولی

- روملو از ناحیه آناتولی

- قره‌مان از منطقه کیلیکیه در جنوب آناتولی و اطراف قونیه

- ورساق از منطقه کیلیکیه در شمال دریای مدیترانه

- ذوالقدر از بخش علیای فرات بین سوریه و ترکیه کنونی

- استاجلو از شرق آناتولی

- بیات از شرق آناتولی و شمال عراق.

در کنار ایل‌های نامبرده در بالا ما «صوفیان تالشی» را نیز داشتیم که البته اقلیت کوچکی را تشکیل می‌دادند.

غازیان یا جهادگران صفویان

اندیشه جهادگری یعنی رسیدن به آرزوهای سیاسی دنیوی از طریق ابزار دینی یکی از ستون‌های تفکر صفویه است که بعدها در ایدئولوژی شیعه دوازده‌امامی که توسط علمای جبل عامل تدوین گردید به صورت سرباز یا سربسته گنجانده شد. همان گونه که اشاره رفت صفویه یک جنبش صوفی‌گری بود که اکثریت هواداران آن در آناتولی زندگی می‌کردند و علوی‌های آناتولی یک بخش اساسی از آن بودند. با قدرت گرفتن شیخ جُنید (1447-1560 م.) در تشکیلات صفویه با یک نقطه عطف روبرو می‌شویم. او نخستین کسی بود که گرایش به سلطنت دنیوی را طرح کرد.

«اندیشه جهاد، کانون تکاپوهای جنید شد ... از زمان جنید و پس از او در زمان حیدر، غزا یک سیاست و کوشش رهبران طریقت و مریدان ایشان شده بود. ناگهان مریدان طریقت، غازیان صوفیه شدند و به رهبری جنید در گروه‌های بزرگی بر ضد مسیحیان ناحیه طرابوزان و گرجیان قفقاز آهنگ جنگ کردند.»
پس از شیخ جنید، پسرش شیخ حیدر پروژۀ پدر را به اتمام رساند و عملاً یک ارتش منظم درست کرد به نام قزلباش‌ها. شیوۀ زندگی و جنگی قزلباش‌ها و غازیان صفوی را می‌توان
با داعشی‌ها مقایسه کرد، البته با این تفاوت که کشتارها و اسیرگیری داعشی‌ها در برابر «دستاوردهای» غازیان صفوی کاریکاتوری بیش نیست».

این اشاره کوتاه صرفاً به این دلیل بوده که بدانیم «سنگ اول» صفویه با جهادگری [غزا/غازی‌گری] گذاشته شد و همین جهادگری/ترور یکی از مشخصه‌های شیعه دوازده امامی صفویه گردید که برای نسل‌های بعدی نیز به ارث گذاشته شد.

شاهان صفویه

شاه اسماعیل اول (1501-1524 م.) پس از به قدرت رسیدن، «تشیع» را به دین رسمی ایران تبدیل کرد و بلافاصله همۀ قزلباش‌ها را بسیج کرد تا به زور مردم را که اهل تسنن بودند به شیعه داخل کنند. باری، در این زمان کشتارهای وسیعی در سطح ایران صورت گرفت و بخش بزرگی از ایرانیان با زور و تطمیع به شیعه دوازده امامی روی آوردند.

پس از شاه اسماعیل یکم، پسرش طهماسب یکم (1524-1576 م.) به قدرت رسید. در این دوره پدیده‌ای رخ داد که تأثیرات بعدی آن را در زمان انقلاب مشروطه و بویژه انقلاب اسلامی 1979 مشاهده کرده‌ایم: فراخوان دعوت از علمای عرب شیعه مذهب در جبل عامل، عراق و بحرین به ایران برای پشتیبانی از صفویان.

با این فراخوان، علمای شیعه مذهب از جبل عامل (جنوب لبنان)، عراق و بحرین وارد ایران شدند. این مهاجرت‌های «علما»ی شیعه تا پایان عصر صفوی یعنی بیش از 200 سال ادامه پیدا کرد. مهم‌ترین چهره این شخصیت‌های شیعه «محقق کَرکَی (ثانی)» بود که عملاً تمام قدرت سیاسی در زمان طهماسب یکم در دستش قرار داشت و خود او نخستین ولی فقیه یا فقیه جامع‌الشرایط بود. این فراخوانِ دعوت دو علتِ اصلی داشت: 1) صفویان متوجه شدند که برای حفظ قدرت خود، به ویژه در برابر امپراتوری عثمانیِ اهل تسنن، به یک نیروی تبلیغی بسیار گسترده نیاز دارند که سددرسد در پشت قدرت سیاسی باشد و بتواند به گونه‌ای سازش‌ناپذیر علیه دشمن کار تبلیغاتی کند 2) کاهش دادن قدرت صوفیان آناتولی از طریق افزایش آخوندهای بیگانه. پس از طهماسب یکم، حیدر میرزا برای دو روز در قدرت بود که کشته شد.

سومین شاه صفویه، اسماعیل دوم (1577-1576 م.) بود. اسماعیل دوم پس از کشتار گسترده در میان مدعیان قدرت در خانواده و پیرامونش متوجه شد که قدرت آخوندهای مهاجر آنچنان زیاد و گسترده شده که به سختی بتوان آن را مهار کرد. او قصد داشت دست به یک سلسله اقدامات پیشگیرانه علیه آخوندها بزند. برای نمونه ممنوع کرد که شیعیان علیه سنی‌ها به ویژه (ابوبکر، عمر و عثمان) لجن‌پراکنی کنند. البته در این زمان دیگر آنچنان آخوندهای مهاجر از نظر تعداد و نفوذ نیرومند شده بودند که تلاش‌های اسماعیل دوم برای محدود کردن آخوندها، به گونه‌ای تراژدیک ناکام ماند. حتا کار به جایی رسید که علمای شیعه در شیعه بودن اسماعیل دوم تردید کردند و شایعه کردند که او در حال گرویدن به اهل تسنن است. به هر حال، آخوندها به اسماعیل دوم حالی کردند که اوضاع تغییر کرده است و او مجبور به تمکین شد. البته مرگ مشکوک او هیچ گاه گره‌گشایی نشد.

پس از اسماعیل دوم، شاه محمد خدابنده (1578-1587 م.) به قدرت رسید. محمد خدابنده به دلیل نابینایی و رأفتی که داشت فاقد اقتدار سیاسی بود و عملاً با کمک قزلباش‌ها به قدرت رسید و فرمان‌های آنها را نیز اجرا می‌کرد. او تمامی خزانۀ کشوری را عملاً برای قزلباش‌ها خرج و هزینه می‌کرد. در مدتی کوتاهی که او حکومت می‌کرد اوضاع ایران دوباره آشوبمند شد و عثمانی‌ها توانستند بخش‌های وسیعی از ایران از جمله تبریز را اشغال کنند.

پس از خدابنده، شاه عباس یکم (1588-1629 م.) به قدرت رسید. دورۀ شاه عباس یکم مهم‌ترین نقطه عطف در تاریخ شیعی ایران است. او توانست در عرصۀ نظامی تقریباً همۀ مناطقی که عثمانی‌ها یا هندی‌ها [گورکانیان] گرفته بودند پس بگیرد. شاه عباس فقط یک نظامی و جنگجو نبود بلکه یک سیاستمدار بود که به خوبی به نقش دین به مثابۀ ابزار سیاست پی برده بود. او و آخوند‌های منتصب در دیوانسالاری صفوی پایه‌گذار یک فرهنگِ شیعی شدند که از لحاظ رفتارشناسی با هیچ یک از دوره‌های نامبردۀ بالا قابل مقایسه نیست. شاه عباس برای این که هیچ «لکه ننگی» بر دامن خود نداشته باشد از همۀ علمای شیعه، شیعی‌تر شده بود: خود را «کلب [سگ] آستان علی» و «کلب آستان ولایت» می‌نامید؛ چندین بار با پای پیاده از اصفهان به مشهد رفت. در روز با علمای شیعه در مراسم عزاداری و دینی و آیینی شرکت می‌کرد و شب‌ها با همان علمان شیعه به شراب‌خواری و فاحشه‌بازی و فسق و فجور مشغول می‌شد، خلاصه فرهنگِ ریاکاری به فرهنگِ غالبِ شیعۀ دوازده امامی تبدیل شد و به تدریج همین فرهنگِ نابسامان به بخشی از فرهنگِ ایرانیان ارتقا یافت.

باری، برآمد صفویه در ایران و شکل‌گیری شیعه جبل‌عاملی به عنوان ایدئولوژی سیاسی آن دولت صفویه پیامد یک مجموعه گسترده از شرایط درونی و برونی بود . خلاصه می‌توان گفت که این شیعه برای خدمتِ به یک پروژۀ سیاسی بوجود آمد که سپاهِ ایدئولوژیک آن را آخوندهای مهاجر از جبل عامل، بحرین و عراق تشکیل می‌دادند. شیعه در دورۀ صفویه یک بار دیگر بازنویسی شد و هزاران روایت، حدیث و آیین دینی جدید اختراع شد. اوج رشد فقهی شیعه جبل‌عاملی و تبدیل آن به شیعۀ ایران بیان خود را در آثار شیخ بهایی و علامه باقر مجلسی (بحارالانوار) پیدا کرد که این دو آخوند نیز از مهاجران جبل عاملی بودند.
پس از مرگ شاه عباس یکم، عملاً خورشید صفویه رو به غروب می‌گذارد. البته دورۀ زوال صفویه به مثابۀ یک دولت متمرکز، در عین حال دورۀ شکوفایی علمای شیعه در ایران نیز بود. چهار شاه پس از شاه عباس یکم به قدرت رسیدند که البته قدرت واقعی نه در دست شاهان بلکه در دست آخوندهای مهاجر جبل عامل بود: شاه صفی (1624-
1642 م.)، شاه عباس دوم (1642-1666 م.)، شاه سلیمان (1666-1694 م.) و شاه سلطان حسین (1694-1722م.).

خاستگاه شیعه کنونی و نظریۀ ولایت فقیه

برای شناخت بهتر شیعه کنونی و رفتارهای اجتماعی و سیاسی حاملان آن، یعنی آخوندها، باید اندکی زمین را ژرف‌تر بکاویم. در آغاز گفته شد که شیعه کنونی ادامۀ منطقی فرقه‌های شیعه گذشته نیست بلکه دینی است که توسط علمای جبل عامل ساخته و پرداخته شده است. برای درک شکل‌گیری این شیعه در جبل عامل ابتدا باید نگاهی به اوضاع و احوال شیعیان تحت قلمرو سنی‌ها بیندازیم.
پس از فروپاشی حکومت‌های شیعی در ایران (آل بویه)، عراق (حمدانیان) و مصر (فاطمیان)، فرمانروانی قلمروهای مصر تا شام به دست ایوبیان (1250-
1169 م.) و سپس ممالیک (1250-1516 م.) افتاد. هم ایوبیان و هم ممالیک پیرو اهل سنتِ بودند و رفتارشان با گروه‌های گوناگون شیعه (اسماعیلی، نصیری، امامیه و ...) بسیار سختگیرانه بود. علمای شیعه نه تنها فاقد اقتدار دینی بلکه فاقد درآمدهای اقتصادی نیز بودند. شرایط برای شیعیان به ویژه علمای شیعه ساکن قلمرو عثمانی چنان دشوار بود که یک بار دیگر در تاریخ اسلام بسیاری از آنها مجبور شدند به تقیه روی آورند و خود را اهل تسنن نشان بدهند. باری، پس از سقوط ممالیک تمامی آن منطقه به دست امپراتوری عثمانی افتاد که این‌ها نیز اهل تسنن بودند. با تغییر قدرت از ممالیک به عثمانی‌ها نه تنها وضعیت طیفِ تشیع بهتر نشد بلکه بدتر هم شد.
نخستین نظریه‌پرداز دینی در این دوره شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی بن احمد عاملی نبطی جزینی [از شهر جزین جبل عامل] معروف به شهید اول (1334-
1385 م.) است. او در شهر «حِلّه» در عراق، که بسیاری از علمای شیعه به آنجا پناهنده شده بودند، نزد شارحان علامه حلّی تحصیل کرد. بعدها او را «فقیه‌ترین همۀ فقیهان جهان» لقب دادند. او برای نخستین بار اصطلاحِ «فقیه جامع الشرایط» را وارد فقه شیعه کرد. همین اصطلاح و نظریه‌های پیرامونش منجر به نظریۀ سیاسی ولایت فقیه گردید.

«یکی از دستاوردهای علمی ارزشمند محمد بن حزینی بارور ساختن تشیع با گونه‌ای از اندیشۀ سیاسی بود که بعدها به صورتِ ویژگیِ جدایی‌ناپذیرِ شیعه در آمد. امتیاز طرح نظریۀ فقهی سیاسی ولایت فقیه، از میان همۀ مکاتب و مذاهب فقهی اسلام، به وی بازمی‌گردد. این نظریه را به حق باید مهم‌ترین دگرگونی در اندیشۀ سیاسی شیعه به شمار آورد ... کار اساسی ابن مکی [شهید اول] طرح مقدماتی اندیشه‌ای بود که بعدها در عصر صفوی توسط معتقدان به نظریه‌های فقهی وی، پرداخته شد و در حد شایان توجهی تکوین یافت.»

این نظریه طبعاً نمی‌توانست برای مردم ایران نوشته شده باشد، زیرا ایرانیان در این زمانه هنوز اهل تسنن بودند و هنوز کسی هم نمی‌دانست که سدوچند سال بعد، فرمانروایی ایران به دست صفویه صوفی‌مسلک ولی شیعه‌پسند می‌افتد. باری، نظریۀ ولایت فقیه در قلمرو امپراتوری عثمانی و برای شیعیان همان منطقه تدوین گردید و پاسخی بود به شرایط سختِ شیعیانِ آن منطقه ولی ربطی به ایران و مسایل درونی آن نداشت.

جماعت‌های شیعه در قلمرو امپراتوری عثمانی پراکنده بودند و خمس و زکات خود را در قالب مالیات یا خراج به دولت یا حاکم منصوبِ عثمانی می‌دادند. علمای شیعه نه تنها قدرت سیاسی نداشتند بلکه از بسیاری از حقوق اجتماعی و منابع مالی محروم بودند. درونمایۀ ولایت فقیه این بود که تمامی این جماعت‌های شیعه پراکنده در قلمرو عثمانی را در یک شبکه سازماندهی کند و به اصطلاح یک قلمرو شیعه در درون قلمرو سنی عثمانی بوجود بیاورد. برای این کار طبعاً باید کسی وجود داشته باشد که مورد قبول همه شیعیان باشد و از نظر شهید اول این فرد همان فقیه جامع‌الشرایط است. به همین دلیل، نخستین وظیفۀ فقیه اعظم این است به تمامی مناطق شیعه‌نشین نایب اعزام کند و یکی از وظایف این نایب هم جمع‌آوری خمس و زکات است. بنابراین وحدت بخشیدن به جماعت‌های پراکنده شیعه در هر جا که باشند از یک سو و اعزام نایبان از سوی فقیه به آن مناطق از اهداف استراتژیک ولی فقیه است. به همین دلیل، نخستین اقدام شهید اول اعزام نایبان خود به مناطق شیعه‌نشین در قلمرو عثمانی بود و گرفتن خمس و زکات از آنها. این حرکت شهید اول برای امپراتوری عثمانی به مثابۀ تشکیل یک [دولت] قلمرو در کنار یا در دل دولت عثمانی بود. به همین دلیل، شهید اول توسط عثمانی‌ها به مرگ محکوم شد و کشته شد.

محقق کَرَکی
(1)

پیش از خمینی نظریۀ «فقیه جامع‌الشرایط» و «ولایت فقیه» توسط علمای شیعه به ویژه شهید اول (1334-1385 م.) اهل جبل عامل تدوین شد. این ایدئولوژی اساساً سیاسی که خود را با درون‌مایه ‌های دینی توجیه می‌کرد سرانجام توانست در ایران توسط محقق کرکی در زمان شاه طهماسب متحقق و اجرا شود. پس از محقق کرکی سایر علمای جبل عاملی پشت در پشت به مقام «خاتم المجتهدین» (مجتهد الزمانی) منصوب شدند. به جز در دورۀ شاه عباس یکم، در تمامی طول تاریخ صفویه علمای جبل عاملی صاحب قدرت سیاسی و دینی در ایران بودند.

کرکی که از جبل عامل به عراق کوچ کرده بود در سال 1510 میلادی به دعوت شاه اسماعیل یکم از عراق به ایران آمد. البته به دلیل مقاومت سخت قزلباش‌ها، کرکی مجبور شد در زمان شاه اسماعیل دوباره به عراق بازگردد و در آنجا مشغول پژوهش و تدریس شود (1514 م.). او تا دورۀ شاه طهماسب به ایران بازنمی‌گردد. شاه طهماسب در سال 1528 م. به عراق سفر کرد و شخصاً طی نامه‌ای از کرکی دعوت کرد تا به ایران بازگردد: آمدن کرکی به ایران یک نقطۀ عطفِ تاریخی در تاریخ سیاست و دین در ایران می‌باشد. نامۀ شاه طهماسب یکم به کرکی را می‌توان تسلیم مطلق شاه در برابر شیخ فهمید. در این نامه، کرکی به عنوان «خاتم المجتهدین» اعلام می‌شود و هرگونه مخالفت با او برابر شرک اعلام می‌شود.

«گفتنی است که در این متن به روایتی استناد می‌شود که کرکی در آثارش آن را به عنوان مبنای نظریۀ ولایت فقیه مطرح می‌کند. به هر حال این فرمان تصریح به نظریۀ فقیه از جانب سلطنت است و در تاریخ ایران، این اولین بار است که سلطنت موقعیت برتر علما را می‌پذیرد و مخالفان آن‌ها را مشرک قلمداد می‌کند. این فرمان هم چنین نشان از آشنایی علما و نیز درباریان با نظریه ولایت فقیه دارد که طراح آن در این دوره کرکی است.»

باری، با این نامه محقق کرکی برای دومین بار در سال 936 ق. / 1529 م. وارد ایران می‌شود. شاه طهماسب پس از توبه کردن از شراب‌خواری، فاحشه‌بازی، بچه‌بازی و ... فرمانی صادر کرد که توسط آن برای نخستین بار ولایت فقیه در ایران متحقق شد. اُس اساس این فرمان «تعویض قدرت سیاسی-دینی به کرکی بود.»

جزائری در مقدمۀ اللئالی می‌نویسد:

«هنگامی که کرکی وارد قزوین شد، شاه خطاب به وی گفت: شما امروز نائب امام و شایسته‌تر به مقام سلطنت هستید و من یکی از کارگزاران شمایم که اوامر و نواهی شما را به مرحله اجرا می‌گذارم.»

طی همین فرمان، مقام محقق کرکی به شیخ‌الاسلام، صدر و خاتم‌المجتهدین ارتقا یافت و عملاً همۀ قدرت دینی و دنیوی در دست او قرار گرفت. نخستین اقدام کرکی سازماندهی نماز‌های جمعه بود. خود او امامان جمعه را تعیین می‌کرد تا آنچه که از نظر او درست است به مردم انتقال دهند. در دست داشتن و نظارت بر مالیات‌ها و موقوفات و نصب افراد مورد اعتماد خود در این مناصب حساس. مبارزۀ ایدئولوژیک علیه صوفی‌ها و اهل تسنن. در یک کلام می‌توان گفت که محقق کرکی توانست یک نوع شیعه جدید اختراع کند. شگفت‌انگیز نیست که او را در زمان حیاتش «مخترع‌الشیعه» لقب دادند. او در کنار نوشته‌های فقهی‌اش سدها فتوا صادر کرد که امروز در کتاب‌های درس حوزه‌های علمیه تدریس می‌شوند. شیعه جدید سرانجام توسط شیخ بهایی و علامه باقر مجلسی (بحار الانوار) به اوج و نهایت خود رسید.

همانگونه که در بالا اشاره شد به هنگام قدرت‌گیری صفویه در ایران نه آخوند شیعه وجود و نه کتابِ شیعه امامیه که بتوان نسل جدیدی را از آخوندها را تربیت کرد. هنوز در دورۀ شاه اسماعیل یکم که شیعه را دین رسمی اعلام کرد اذان مساجد در ایران با اذان کشورهای مسلمان متفاوت بود. به جای «لا اله الا الله محمد رسول الله» در مساجد ایران «لا اله الا الله اسماعیل ولی الله» خوانده می‌شود. باری، شاه اسماعیل با کمک قزلباش‌ها و دسته‌های اوباش به نام «تبرائیان» چنان کشتاری راه انداختند که نمونه‌اش در تاریخ ایران وجود نداشت. دسته‌های اوباش «تبرائیان» با شمشیر و قمه به محله‌ها حمله می‌کردند و جلوی مردم را می‌گرفتند و می‌گفتند: یا از دشمنان علی تبرا کن یا کشته شو! بدین ترتیب صفویه توانست با کمک علمای شیعه جبل عاملی با خشونت برهنه یک جامعه سنی مذهب (حدود 70 درسد سنی حنفی) به یک سرزمین شیعه تبدیل کند. پیش از قدرت‌گیری صفویه، وضعیت تشیع در ایران بسیار اسفناک بود و علمای شیعه در انزوا، زیست گیاهی دنبال می‌کردند:

«برای آموزش دین رسمی کشور نیز منابع لازم در دسترس نبود. به نوشتۀ حسن روملو، در آغاز مردم از "مسایل مذهب جعفری و قوانین ملت اثنی عشری" هیچ اطلاعی نداشتند. زیرا "از کتاب‌های فقهی امامیه چیزی در میان نبود". سرانجام پس از جست و جستجوی بسیار، جلد اول کتاب "قواعد اسلام" اثر علامه حِلی [از شهر حِلّه عراق] که نزد قاضی نصرالله زیتونی بود، مبنای آموزش‌های دینی شد و "از روی آن تعلیم مسایل دینی می‌نمودند".»

مهم‌ترین دستاوردِ فقهی-سیاسی علمای جبل عاملی تدوین رسالۀ «فقیه جامع الشرایط» بود که توسط شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی بن احمد عاملی نبطی جزینی معروف به شهید اول نوشته شد. این نخستین نظریۀ سیاسی «ولایت فقیه» یا «حکومتِ اسلامی» بود که به دست عُلمای شیعه جبل عامل که در قلمرو عثمانی می‌زیستند تدوین شد. دربارۀ این رساله کتابها و رساله‌های فراوانی نوشته شد که آخرین نسخه‌اش با اندکی تغییرات بازنویسی توسط خمینی در «ولایت فقیه / حکومت اسلامی» تبلور یافت. در واقع می‌توان گفت ادبیات کلاسیک دینی شیعه کنوی در ایران توسط جبل عاملی‌ها شکل گرفته است و از منظر الهیات‌شناسی اسلامی هیچ ارزش دینی ندارد، فقط یک نظریه سیاسی برای کسب قدرت است.

 

نتیجه‌گیری

        بخش وسیعی از آخوندهای کنونی در واقع نوادگان دینی-فرهنگی-خویشاوندی آخوند‌های عربِ مهاجر در زمان صفویه هستند که همه برای شرکت در قدرت سیاسی و زندگی بهتر به ایران کوچ کردند. این آخوندهای مهاجر در مناطقِ تحتِ فرمانروایی عثمانی‌های سنی زندگی می‌کردند و مورد سرکوب و تبعیضِ شدید قرار می‌گرفتند. آنها به هنگام کوچ به ایران خود را با پیامبر اسلام و یارانش در مکه، که مورد ستم قریش بودند، مقایسه می‌کردند که به مدینه هجرت کرده بودند. باری، آنها خود «مهاجرین» می‌نامیدند و ایران را مدینه و ایرانیان را «انصار». و همانگونه که همه می‌دانند مهاجرین توانستند مدینه را به چنگ بیاورند و بر آن حکومت کنند [طبق روایات اسلامی]. به هر حال، آنها پس از فراخوان طهماسب یکم سراسیمه به ایران سرازیر شدند تا به نان و نوایی برسند. آخوندهای مهاجر جبل عاملی نیم سده در زمان طهماسب یکم وقت داشتند تا جای پای خود را در ایران سفت و محکم کنند. در زمان شاه اسماعیل دوم پی بردند که قدرت‌شان در ایران خدشه‌ناپذیر است و غیرقابل صرف‌نظر هستند. شاه عباس یکم به دلیلِ اقتدار سیاسی و نظامی‌اش از یک سو و شناختش از نقشِ دین و آخوندها در حفظ قدرت، اگرچه توانست جلوی بلندپروازی‌های آخوندهای مهاجر را بگیرد ولی در طی همین اُفت‌وخیزهای سیاسی و نظامی یک شیعه نوین نیز شکل گرفت که انحصارطلبی، ریاکاری و خشونت از مشخصه‌های بارز آن است.

        انحصارطلبی: سنی‌ستیزی و سنی‌هراسی از یک سو و مبارزه سازش‌ناپذیر با صوفی‌گری از مبانی اندیشۀ این انحصارطلبی است که دیری نپایید که مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان هم جزو کفار طبقه‌بندی شدند. درونمایه دستگاه فکری شیعه جبل عاملی یا همین شیعه‌ای که داریم بر بستر دشمنی و ستیز با تمامی جریانات دینی و سیاسی زمان خود شکل گرفته است.

        ریاکاری: شوربختانه ریاکاری که امروزه به یک خصلتِ فرهنگیِ بسیاری از ایرانیان تبدیل شده است میراث فرهنگی شیعه جبل عاملی و گره خوردن آن با رسم و رسومات صفویه صوفی‌گرا است که قزلباش‌ها هستۀ آن را تشکیل می‌دادند. روحانیت شیعه نوین از زمان شاه عباس یکم به جایگاه دوم سقوط کرد. شاه عباس نشان داد که او از روحانیت باهوش‌تر است. در عرصۀ عمومی «کلب آستان علی و کلب آستان ولایت» بود و شب‌ها به هنگام استراحت با همان روحانیت به شرابخواری، فاحشه‌بازی و یا بچه‌بازی وقت می‌گذراند. این دوگانه زندگی کردن که دوباره در عصر ولایت فقیه دوم (خمینی) فعال و تقویت شد، اوج و شکوفایی خود را در عصر صفوی تجربه کرده بود.

        خشونت: خشونت رویۀ دیگر انحصارطلبی است. ولی خشونتِ شیعه امامیه نوین را باید در خشونتِ بی‌کران قزلباش‌ها و غازیان صفوی دید که پیش از به قدرت رسیدن صفویه کارنامه‌ای بس خونین دارد. خشونت بی‌پرنسیب قزلباش‌ها و غازیان با خشونت باپرنسیب مغولان بسیار متفاوت است. همین خشونت بی‌پرنسیب پس قدرت‌گیری صفویه توسط شاه اسماعیل در کشتار اهل تسن و دیگر ادیان بیان خود را یافت.
    پس از مرگ شاه عباس یکم و آغاز افول صفویه، آخوندهای عربِ مهاجر توانستند زیرساخت‌های ایدئولوژیکی و تشکیلاتی خود را چنان محکم و استوار کنند که پیامدهای آن را در دورۀ مشروطه و سرانجام در انقلاب اسلامی دیدیم.
__________________________________________

[1]  نخستین «فقیه جامع الشرایط» و «ولی فقیه» در تاریخ ایران که در زمان شاه طهماسب یکم صفوی حاکمیت خود را اِعمال می‌کرد و شاه طهماسب یکم به اصطلاح بدون صلاحدید او آب هم نمی‌خورد. رابطۀ شاه طهماسب یکم با کرکی مانند کارگزاران کنونی دولت کنونی با خمینی یا خامنه‌ای بود.

[2] این مقاله چکیده‌ای‌ست از یادداشت‌هایی که قرار است در آینده به شکل یک کتاب بیرون آید. امیدوارم که این کوتاه و فشرده نوشته چندان باعث کژفهمی نشود.

[3]  منطقه کوهستانی در جنوب لبنان که در زمانهای گذشته جزو «شام» به شمار می‌رفت.

[4]  از نامۀ «شیخ حسین بن عبدالصمد جبعی حارثی به استادش شهید ثانی». او مهاجرت علمای جبل عامل به ایران را با مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه مقایسه می‌کند. همانگونه که خوانندگان می‌دانند طبق روایات اسلامی پس از این که مهاجرین (محمد و یارانش) از مکه به مدینه کوچ کردند توانستد قدرت سیاسی را در مدینه به چنگ بیاورند.

[5]  همین آخوندها بزرگترین مانع در انقلاب مشروطه بودند؛ هر چند روشنفکران دورۀ مشروطه و رضاشاه نوک پیکان حملۀ خود را علیه آنها گرفته بودند ولی خطر این قشر بغایت خطرناک در دوره‌های بعدی عملاً نادیده گرفته شد.

[6]  ایرانیانی که در مهاجرت زندگی می‌کنند بهتر می‌توانند این ساختار عاطفی-احساسی مهاجران را حس کنند. شاید درک احساسی این موضوع برای کسانی که تجربۀ مهاجرت را ندارند اندکی دشوار باشد.

[7]  حتا احادیث نبوی یا غیرنبوی که شیعیان ساختند گاهی چنان ابعاد مضحک و سورآلیستی به خود می‌گیرد که خود آخوندها هم به هنگام بازخوانی آنها لبخندی بر گوشۀ لبایشان نقش می‌بندد.

[8]  برای اطلاعات بیشتر دربارۀ یهودکُشی، قوانین ضدیهودی و علامت‌گذاری یهودیان نگاه کنید به: لوی، حبیب‌الله: تاریخ یهود ایران، جلد سوم، کتاب پنجم [فصل سیزدهم].

[9]  خوانندگان توجه کنند که اوضاع ایران آنچنان درهم‌ریخته و آشوبمند بود که نمی‌توان وضعیت را به این «شیکی» که من نوشتم توضیح داد. برای نمونه دورۀ ملوک‌الطوایفی ایران که عملاً تا زمان رضاشاه ادامه یافت پس از فروپاشی ایلخانیان از این طایفه‌ها تشکیل می‌شد که خود حکومت‌های مستقل بودند: جلایریان، چوپانیان، پادوسپانیان، باوندیان، سربداران، اسپهبدان گیلان، اتابکان یزد، مظفریان، اینجویان، مشعشعیان، ملوک شبانکاره، اتابکان لُر کوچک، اتابکان لُر بزرگ، ملوک هرمز، حکام لار، تجاسبی، اسحاق‌وندان، ناصروندان، کیائیان، جانی قربانیان، طغاتیموریان، کرتیان. این طایفه‌ها و حکومت‌های وابسته بدان‌ها در دورۀ ایلخانیان هم وجود داشتند ولی به گونه‌ای تحت فرمان حکومت مرکزی بودند. بعدها پیش از روی کار آمدن صفویه طایفه‌های ترکِ آناتولی که همه صوفی‌گرا بودند نیز نقش بزرگی [یا بزرگترین نقش] را به قدرت رسیدن صفویان داشتند.

[10]  جمعیت ایران آن زمان حدود 10 الی 11 میلیون بود که بیش از 70 درسد آن اهل تسنن بود، بیش از یک میلیون زرتشتی در ایران زندگی می‌کرد (یعنی 10 درسد) و 20 درسد مابقی صوفی‌مسلک، یهودی و بخش بسیار ناچیزی (شاید کمتر از 5 درسد شیعه امامیه). کوچ‌های بزرگ زرتشتیان به هند از عصر صفویه آغاز شد و تا زمان سلطنت محمد شاه قاجار (1810-1848 میلادی) به 32 هزار نفر رسید.

[11]  عملاً پس از دورۀ نخست خلفای عباسی حکومت‌های ایرانی سر برآوردند که فقط بر بخش‌هایی از ایران فرمانروایی می‌کردند، با این حال این‌ها نخستین‌حکومت‌هایی بودند که پس از اسلام توسط ایرانیان برپا گردید: 1- طاهریان از 821 تا 873 میلادی در شرق ایران، پایتخت آن بلخ بود و اهل تسنن بودند، 2- سامانیان از 874 تا 1004 میلادی، قلمروشان در خراسان، فرارود، افغانستان کنونی، پایتخت: سمرقند و بخارا، اهل تسنن و 3- غزنویان که ایرانیان ترک‌تبار بودند، قلمرو در شرق ایران، پایتخت غزنین و لاهور، اهل تسنن.

[12]   برای اطلاعات بیشتر به مقالۀ «درآمدی بر تاریخ جدایی دو دسته شیعه و سنی» از آرمین لنگرودی: ttp://www.kandokav.net/?p=388

[13]  شیعه دوازده امامی پس از مرگ امام رضا باید دست کم 70 سال می گذشت تا اساساً ایده «مهدی غایب» شکل بگیرد. به عبارتی شیعه دوازده امامی در بهترین حالت می‌بایستی از سال 900 میلادی یعنی با آمدن آل بویه (آغاز 932 م.)، شیعه دوازده امامی هنوز دورۀ کودکی خود را طی می‌کرد.

[14]  خواننده واژه «دولت» را با مفهوم مدرن آن یعنی دولت مدرن Staat/State اشتباه نگیرد! مفهوم «دولت» تا پیش از انقلاب مشروطه به معنی یک «دین و پیروانش» بوده است.

[15]  ابن خلدون، عبدالرحمن: تاریخ ابن خلدون. مترجم عبدالمحمد آیتی، تهران 1383، جلد دوم، برگ 319

[16]  نگاه کنید به «ام الکتاب» ویراستار ولادیمیر ایوانف، ناشر داریوش بی‌نیاز. محمد باقر [باقر العلم] در گفتگو با مریدش جعفر جُعفی می‌گوید که علی خداست، علی همان الله اکبر است، و سلمان فارسی نیز خداست و مانند همۀ غالیان شیعه به «تناسخ» باور دارد.

[17]  شیعه زیدی یا زیدیه یکی از فرقه‌های شیعه است که نامشان را از زید بن علی گرفته‌اند. زید بن علی برادر محمد، امام پنجم، است. از نظر آنها امامت با زید بن علی به پایان می‌رسد. این فرقه اساساً در یمن مستقر است و حوثی‌ها مورد حمایت ایران عمدتاً به این فرقه تعلق دارند.

[18]  برای آگاهی بیشتر دربارۀ «منجی گرایی» از این دو ویدئو از آرمین لنگرودی و مزدک بامدادان دیدن کنید:

 https://www.youtube.com/watch?v=kIop7qoOJh8&feature=youtu.be

https://www.youtube.com/watch?v=1zxkokzMf78&feature=youtu.be

[19]  فقیهی، علی اصغر: تاریخ آل بویه. تهران 1378، برگه های 69 تا 75

[20]  اگرچه بسیاری از «توده‌ای»ها ایرانی‌زاده بودند ولی عشق‌شان به لنینیسم آنچنان آتشین بود که حاضر بودند ایران را اگر لازم بود بخاطر «برادر بزرگتر» [شوروی لنینیستی] به آتش بکشانند. به سخن دیگر، لازم نیست که کسی روس باشد تا منافع روسیه را نمایندگی کند. هر کس که به لنینیسم آغشته شده بود، هر جای جهان که بود، به طور خودکار و خودجوش چنین عمل می‌کرد.

[21]  طبق علوی‌شناسان ترکیه، «علوی‌»ها ربطی به «علی» ندارند، بلکه آنها باقی‌مانده‌های آیین «علا / الا» (El / Al) از زمان هیتی‌ها (حدود 2000 سال پیش از میلاد) و لووی‌ها ( تا 1500 سال پیش از میلاد) هستند. اینها پس از نابودی شهر اوگاریت در حدود سال 1180 پیش از میلاد توسط اقوام دریایی [که گویا «ویکینگ‌ها» بودند] به کوه‌های تاروس و زاگرس (به عبارتی به ایران) فرار کردند ولی بخش بزرگی از آنها در آناتولی باقی ماندند. برای اطلاعات بیشتر به این منابع رجوع کنید: 

Kaya, Hasan: Tarihten Günümüze Alevilik ve Kızılbaşlık, Ankara 2013 / Çınar, Erdoğan: Aleviliğin Gizli Tarihi, Kalkedon 2020 / Başocakö Volkan: Das Alevitentum und dessen Gebetsräume, Wien 2017

 [22] دورن‌مایه اولیه طریقت صفوی با علوی‌های کنونی ساکن آناتولی [ترکیه] بسیار نزدیک است. در واقع فصل مشترک صفویه آغازین با علوی‌ها بسیار زیادتر از شیعه بود ولی باز در شیعه ایرانی چیزی بود که در علویت نبود: مهدی غایب. کشش اصلی صفویه به شیعه اساساً در منجی‌گرایی قرار داشت.

[23]  فرهانی منفرد، مهدی: مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی. 1394، نوبت انتشار: اول (دیجیتال). برگ 44 تا 45

[24]  برای اطلاعات بیشتر دربارۀ جهادگری یا غازیان صفویان نگاه کنید به این مقاله: ثواقب، جهانبش: بررسی و تحلیل مناسبات سیاسی-نظامی شیوخ صفوی با شَروان‌شاهان (1460-1495 م.)، در نشریه: پژوهش‌های تاریخی (علمی-پژوهی)، سال 49، دورۀ جدید، سال پنجم. [ثواقب دانشیار تاریخ دانشگاه لرستان است].

[25]  بررسی اوضاع سیاسی ایران در این دوره بدون پرداختن به رخدادهای سیاسی جهان به ویژه امپراتوری عثمانی و تحولات سیاسی و دینی در اروپا ناقص است. برای نمونه در اروپا جنبش پروتستان‌ها و صنعت چاپ آغاز شده بود و چندی بعد جنگ های مذهب سی ساله (1618 تا 1648 م) که همه در دوره‌ای رخ داد که صفویه در ایران حاکم بود. کشف [دوباره] قارۀ آمریکا توسط کریستف کلمب، اصطلاک‌های شدید میان اروپا و عثمانی‌ها باعث شد که روابط میان اروپای مسیحی و ایران شیعه هر چه بیشتر استوارتر شود. تحتِ تأثیر جشن‌ها و آیین‌های مسیحی به تدریج شکل و حال و هوای مراسم مذهبی به ویژه برای روزهای محرم تغییرات بزرگی کرد.

[26]  فرهانی منفرد، مهدی: مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی. 1394، نوبت انتشار: اول (دیجیتال). برگ 65

[27]  منبع: راسخون: 

https://rasekhoon.net/article/show/858802/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%82%D9%82-%DA%A9%D8%B1%DA%A9%DB%8C

[28]  راسخون، همانجا.

[29]  فرهانی منفرد، مهدی: مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی. 1394، نوبت انتشار: اول (دیجیتال). برگ 83

[30]  جدا از این که خشونت انسان علیه انسان یا علیه حیوانات محکوم و مذموم است، ولی در جهان گذشته خشونت بی‌پرنسیب مذموم شمرده می‌شد. مغولان به سنت‌های قبیله‌ای خود پایبند بودند و خشونت و اجرای آن را با همان سنت‌ها پیش می‌بردند. آنها به کسانی که در مقابل‌شان مقاومت نمی‌کردند آزار نمی‌رساندند و به دین کسی هم کاری نداشتند. در حالی که خشونتِ قزلباش‌ها و غازیان صفویه هیچ پرنسیپی نداشت و آنچنان خام، زمخت و برهنه بود که این افراط‌گرایی صدای انتقادآمیز برخی از خودشان هم در آورد.

بازگشت به خانه