تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
با چشم های دزديده شده
فرخ احسانی
تقديم به دکتر اسماعيل نوری علا
- ساکت باشید!
ترس ام را نمی توانم فریاد کنم
و هیچ کاری از دست ام بر نمی آيد
چشم هایم را می دزدند
ماموران تو، خود تو، در هر کجا.
- حرف نزنید!
دنیا را ارزان به دست نیاورده ام
بیا کنار دستم بنشین، خدا را
تا دست هایت از سرما در امان باشد
هی های کن، هی ها.
حالا که دوست داری می گویم ات:
من هرگز سر به راه نبوده ام
و باید که کور می شدم.
تو هم کهتری ات را فریاد کن:
زخم خورده ای و می دانی
که هیچ مرگی افاقه نمی کند
تا بتوانی سر بلند کنی دوباره.
رگ هایم را مسدود می کنند
ماموران تو، خود تو، در هر کجا.
- حرف نزنید!
اما به این قاتل چه مربوط است
که چرا بالا آورده ام؟
بیا کنار پنجره بنشین، خدا را
هی های کن، هی ها.
و به خیابان ها نگاه کن
من هرگز طعمهء گرگ نبوه ام، اما
در ادامهء یک خواب بلند
توی یک چاه پر درد سر افتاده ام.
- به تو هم تجاوز شده بود، نه؟
لب هایم را می دزدند،
ماموران تو، خود تو، در هر کجا.
- گفتم حرف نزنید!
قلندری که می گویند همین است
حجاب از ماه برداشته ام.
بیا کنار بخت من بنشین، خدا را
از چشم های تو پیداست، هی ها.
- می باید که می ریخت لب ها.
تن مرا مثله می کنند،
ماموران تو ، خود تو
در منزل شخصی ات، یا در هر کجا.
- حرف نزنید!
زور زیادی ندارم
نام برادرانم را از یاد برده ام
در و پنجره ها را باز می کنم
به مرگ می گویم:
من هنوز هستم؛ اینجا هستم.
- اصلا حرف نزنید!
من داغی سرد شده به سینه دارم
تو هم از هوش رفته ای
و نمی توانی باور کنی که
مرگ
همین جا سراغ ات می آید.