تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 12 آبان ماه 1399 -   2 نوامبر 2020

من يک «ضد انقلاب» هستم!

جمشيد قراجه داغى

اگر انقلاب در نفى فضيلت هاى انسانى و به مفهوم ويرانى و ترور  و وحشت است...

اگر انقلاب بهانه اى براى مجاز شمردن هر نوع جنايت، حماقت و وحشي گري ست...

اگر انقلابى بودن متضمن بخل ورزى، كينه توزى و منفى بافى، نمايشات كودكانه، و قبول حكومت بى لياقت ترين و نادان ترين افراد يك اجتماع است؛ من يك ضد انقلاب هستـم.

برسى تاريخ، بازگوى كوشش هاى خستگى ناپذيري ست كه انسان ها براى ايجاد يك نظم اجتماعى بر اساس يك سلسله «تصاویر ايده آل» به كار برده اند. اين مهم بارها توسط بيامبران، فلاسفه، رهبران تأکید شده است.

اين «تصاوير ايده آل»، كه هميشه توسط گروه خاصى از خود انسان ها تعريف شده اند معمولاً، براى يافتن مشروعيت و مقبوليت، به يك مرجع نهائی – «علم» یا «خدا» – نسبت داده می شود. در بين اين كوشش هاى متعدد كه براى دستيابى به نظام اجتماعى ايده آل صورت گرفته است دو روش زير قابل تمايز است:

1- روش نخست شامل ارائهء تعريفی كامل از يك سلسله اصول و قواعد رفتارى و اخلاقى، و سپس تحميل آن بر همگان مي باشد. در اين روش، فرض بر این است که اگر تمام افراد اجتماع، چه بر اسـاس ترس و چه بر اساس اعتقاد، آنها را تقليد، يا منطق اين اصول رفتارى را رعايت كنند، نظام ايده ال خود به خود حاصل خواهد شد.

اين روش در بر گيرندهء تمام كوشش هاى مذهبی و همچنيين «سوسياليسم اتوپيائى»ی اوائل قرن نوزدهم است. نظام های فاشيستى، شيوه هاى مختلف بوروكراتيك دولتى، حكومت هاى مذهبى يا متكى بـه مذهب و بنام خدا، و در جستجوى حق، با استفاده از يك سلسله قوانين اخلاقى يا علمى، و تهديد و چماق تكفير، در تلاش ساخت يك انسان نوين بوده اند كه با نظام ايده آل مورد نظر آنان تطبيق كند.

شكست هاى مكرر در تغيير ماهيت انسان، و کوشش آنها برای تبديل انسان به يك ابزار، هنوز نتوانسته اند در تعهد و كوشش خستگى ناپذير اين گروه خللى وارد آورد. چرا که بزعم آنان: “اسلام به نفس خود ندارد عيبى  / هر عيب كه هست در مسلمانى ما ست!

2- روش دوم در تلاش برای دگرگونى ساخت نظام اجتماعى و ايجاد شرائط عينى مناسب در محيط زندگى است، با اين فرض كه يك ساخت منطقى از نظام  سياسى و اقتصادى قادر است رفتار متناسب با نظام ايده آل را بطور خودكار بيافريند و در نتيجه به عامل تهديد نيازى ندارد.

مكتب «سوسياليسم علمى» معرف كوشش هاى اوليه اين روش است كه از نيمه دوم قرن نوزدهم تاكنون در تلاش بر پائى ساخت اجتماع موعود خويش بوده است. اين مكتب، كه رفتار انسان را معلول عكس العمل او در مقابل محيط مي داند، بطور اصولى مسئله اى با ماهيت انسان ندارد زيرا كه او را كلأ محصول محيط مى شناسد و منشاء اصلى تمام رفتارهاى او را فقط درعامل  محيط جستجو مي كند. ولى آنچه كه امروز به عنوان «سوسياليسم علمى» شناخته مي شود، در عمل قادر به ايجاد شرائط محيطى لازم و كافى براى برقرارى نظام ايده آل خود نگرديده و، به دنبال ناكامى در يافتن ساختی مناسب، به ناچار تن به روش هائى داده كه خود در اصل براى مبارزه با آنها برخاسته بود. با سقوط به همان ابتذال روش نخست، حاكمان وارث مكتب سوسياليسم علمى خود به تلاش ساخت “انسان نوين” پرداخته اند و، با تقليد از روش مذهبيون كه از عامل "ترس از خدا" براى به بند كشيدن "بندگان خدا" استفاده مي كنند، با ترور شخصيت و بر چسب "ضد انقلاب"،كه همان چماق تكفير است، "خلق هاى زحمتكش جهان" را بدر قالب مذهبى جديد به اطاعت كوركورانه وا مي دارند.

 

اشكال اصلى هر دو روش فوق - جويندگان نظام ايده ال - كه، بر خلاف هياهو راجع به تفاوت ظاهرى، در عمل، به يك نتيجهء مشابه ختم مي شوند، معلول يك اشتباه بنيانى در بارهء ماهيت "نظام ايده آل" و چگونگى حركت به طرف آن است. هر دو مكتب بر اين پيشفرض استوار است كه يك ايده آل مطلق و قابل دسترسى وجود دارد، حركت به سوى آن جبرى است، و چگونگي آن نيزاز قبل توسط يك مرجع نهائى (خدا يا علم) تعیين شده است.

اما يافته هاى جديد، مخصوصأ تفكر سيستم ها، اصولأ «ايده آل مطلق»ی را نمي شناسد، بلكه ايده آل ها را، در هر زمان، متغير و پويا مي بيند كه، با توجه به شرايط زمان و مكان و مخصوصاً "حالا و اينجا" توسط خود اعضاى سيستـم تعريف مي شوند، بطوري كه حتى قبل از دستيابى ب آنها خود قابل دگرگونی اند.

اين برداشت، در واقع، نه تنها «مفرد و مطلق بودن ايده آل ها» را رد مي كند بلكه به وجود «مسير جبرى» نيز اعتقادى ندارد و، با قبول انسان بصورت يك نظام آزاده و خود مختار، هرتلاشى براى ساختن انسان ابزارى را مردود مى شمارد.

در اين پيشفرض، هر «پديده» محصول نهائى يك يا چند فراگرد است. لازمهء حركت به طرف هر هدف مطلوبى انتخاب آگاهانهء روش ها و فراگرد هائی است که با هدف انتخابى مناسبت دارند. وسيله اى كه هدف را نفى كند نمى تواند در رسيدن به آن كارساز باشد. بهمين دليل با هيچ نوع فرد پرستى نمي توان با يك نوع خاص آن مبارزه كرد. ديكتاتور صالح وجود ندارد حتى اگراين ديكتاتور فقيه عاليقدر يا روشنفكرى باشد كه خود را به قيموميت طبقهء كارگر گمارده است.

اين نكتهء ظريف احتياج به تأكيد دوباره دارد زيرا، برخلاف اصل همپايانى حاکم بر «نظام هاى ارگانيك» (كه آنها يك حالت نهائى صرفنظر از مسير انتخابى، قابل تصور است)در نظام هاى اجتماعى، با توجه به اصل «چند پايانى» حالت نهائى مستقل از مسير طى شده نيست. در واقع، وسيله خود يكى ازعوامل توليد كنندهء هدف است؛ و در شكل گيرى ماهيـت پديدهء نهایى اثر مستقيم دارد. بهمين دليل، اگر جنبشى نتواند در سيرحركت و پيشرفت خود ارزش هاى لازم را بوجود آورد به نتيجه مطلوب هم نخواهد رسيد.

اين تصور فاقد پايه و بدون شواهد تاريخی ست كه گروه هاى "برحق!" و مترقى پس از پيروزى می توانند، در اوج هيجان پيروزى، و بدون توجه به ارزش هائى كه در طى جريان يك انقلاب به توده هاى هيجان زده تلقين شده، مسير آن را تغيير دهند. چرا که دراوج هيجان پيروزى معمولأ اين ارزش هاى حاكم بر توده ها هستند كه نوع رهبرى و مسيرحركت آن را تعیين می کنند و نه برعكس. اين بهانه آوری مكرر، مبنی بر اينكه «فرصت طلبان، در آخرين لحظات، جنبش آزاديبخش را از مسيرخود منحرف كرده اند» ديگر تا حد كسل كننده اى تكرارى و يكنواخت شده است. تجاهل به اين امر كه فرصت طلبان و عوام فريبان فقط با تكيه بر ارزش هاى حاكم شده بر توده هاى هيجان زده ميتوانند در لحظات حساس و بحرانى قدرت را به انحصار خود در آورند، ديگر چندان به دور از ناداني نیست.

 

تجربهء گروه هاى مختلف در ايران خود شاهديست بر اين ادعا:

- خانم دكتر استاد دانشگاهی كه در تظاهرات ضد رژيم با هيجان بسيار از چادر مشكى به عنوان سمبل مخالفت استفاده كرده است حالا از اينكه با شعار"روسرى يا تو سرى" مواجه  شده سخت متعجب و عصبانى است!

- سردمداران آزادى و حقوق بشر  كه در دامن زدن به آتش كينه و نفرت از هيچ دروغى مضايقه نكردند حالا از درك اين همه خشونت، خونخواهى و وحشيگرى گروه حاكم عاجز مانده اند!

- روشنفكرانى! كه، با وجود دسترسى به  لاطائلات فقيه عاليقدر، با شعار "حزب فقط حزب الله" طالب حكومت اسلامى بودند معلوم نيست چرا اکنون از برقرارى ولايت فقيه اين قدر آشفته و عصباني اند! 

- استادان و دانشجويانى كه، براى بى اعتبار كردن نظام دانشگاهىِ "غربزده"، از تمام نيروى خلاقهء خود بهره گرفتند، چرا پس از بسته شدن درهاى دانشگاه ها (كه بمنظور "مقدس" اسلامى سازی» صورت گرفته ماتم تخصص گرفته اند؟

- گروه هاى متعدد طرفدار ديكتاتورى طبقهء كارگر، كه در جريان انقلاب كارگرىِ بدون كارگر خود، براى ويرانى «صنايع مونتاژ وابسته به غرب» انقدر اصرار داشتند، حالا چرا در مقابل پيروزى «نظام دلالى» ترجيح مي دهند كه با تآكيد و دلخوشى از سياست ضد امپرياليستى رژيم، و تجاهل دربارهء ماهيت طبقاتى نظام حاكم (آخونديسم متكى به بازار شرمسارى خود را از عقبگردى كه در مسير جبرى تاريخ رويداده است انكار می كنند؟

 

در اين ميان آدمك هائي كه تا بسرحد ابتذال كم عمـق و بي مايه و تكرارى هستند، و برداشت شان از انقلاب با فتنه و آشوب يكسان است، هرگز اين مهم را درك نمی كنند كه «انقلابى بودن واقعی» در بند توان «ساخت آفرينى» است و نه در بخل ورزى و كينه توزى.

و بالاخره، آنهائی كه برداشت رومانتيكى از انقلاب دارند، و آن را در هاله اى از تـقـدس پيچيده اند، فراموش مي كنند كه اين بازى با آتشى است كه آسان در مي گيرد ولى كنترل آن بسادگى ميسر نيست. اين شمشير دو لبه وقتى بكار افتاد در مسيرخود حق و ناحق نمي شناسد و در انتها جز حسرت و ويرانى چيزی باقى نمي گذارد.

مثل اينكه هنوز زمان آن نرسيده كه باور كنيم نظام اجتماعى، در مسير توسعهء خود، از هيچ نقشهء پيش ساختهء جبرى پيروى نمي كند؛ و آنچه براي آن مهم و مربوط و واقعى است بايد آموخته شود. فراگرد توسعه، به مثال رانندگى در شب و مه، و در ديار غربت است، وضعيتی كه طی راننده از مقصد نهائى خود نيز اطلاع چندانى نداشته باشد، به اين دليل گهگاه به بيراهه برود. اين فقط قابليت تشخيص اشتباه و ظرفيت آموختن از آن است كه مى تواند ره گشاى مسيرى تازه باشد.

ولى در ديارى كه به نظر مي رسد متفكران آن خود را به يكباره از زحمت تفكر رهانيده اند و، در اوج لذت از انقلاب شكوهمند و گفتمان "حكمت شرقى" خود، ترجيح مي دهند که در فضائى از بخل، عداوت و نادانى خفه شوند تا مبادا هوائى جز نفرت، كينه و انتقام تنفس كنند، چه واقعه اى مي تواند در جدار مدل هاى «مكتبى»ی از پيش ساخته شكافى به وجود آورد؟ چه عاملى مي تواند شرائط لازم را براى درك و قبول واقعيت هاى عينى آماده سازد؟ و در اين ميان، آيا مي توان به بهانهء اينكه "چندین چراغ دارد و بیراهه می رود / بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش" به تماشاى انهدام يك قوم نشست؟ آیا «چراغداران» خود آئين «چراغدارى» مي دانند؟ پس با اين ظرفيت عجيب براى انكار، براى خود فريبى، و براى فرار از واقعيت ها چه بايد كرد؟  

باش تا صبح دولت ات بدمد

كاين هنوز از نتايج سحر است!

فيلادلفيا 1980

بازگشت به خانه