تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
حرف هانا آرنت را درست نفهمیدهاید!
ساموئل موین(*)
برگردان: پویا موحد
در سال 1945، هانا آرنت، نظریهپرداز سیاسیِ آلمانی- یهودی در مقالهای درخشان با عنوان «گناه سازمان یافته و مسئولیت همگانی» هشدار داد که تشخیص آلمانیِ خوب از آلمانیِ بد کار آسانی نخواهد بود. نازیها خود تشخیص قهرمانان از ضد قهرمانان را به کاری به شدت دشوار تبدیل کرده بودند چون پلیس دولتیِ آنها، مخالفان را مجبور میکرد که در رفتار و گفتار، ادعاهای بیپایه و اساسی ارائه دهند، ادعاهایی که بعداً نمیتوانستند بر آنها پابرجا بمانند. مهمتر اینکه در ظاهر تقریباً تمام آلمانیها (حتی مخالفان) در نظام اداریِ عظیمِ وحشت دست داشتند. هیچ کس نمیتوانست در آلمان علناً ضد فاشیست باشد و زنده بماند و آنها که میماندند، کم و بیش با این نظام همدست بودند، حتی وقتی که مستقیماً در آن مشارکت نمیکردند. با این حال، آرنت در لحظاتی که انتقام از نازیها به آسانی امکان پذیر شده بود، به شکلی جالب حمایت خود را از مسئولیت پذیریِ گستردهتری اعلام کرد.
کسانی که در آلمان نبودند اما آن را از بیرون محکوم میکردند در معرض این وسوسه قرار داشتند که بخواهند آلمانیهای بد را مجازات کنند. اما واقعیت این است که جرائم آنها (با وجودی که البته شایستهء مجازات بود) دایرهء همدستان وسیعی داشت. تا آنجا که معتقد باشیم وقوع چنین شروری از ابتدا قابل پیشگیری بود، حتی کسانی که هیچ دستی در آنها نداشتند باید میپذیرفتند که باید شرمگین باشند نه مفتخر. آرنت میگفت که دین یهودیان قضاوت حقبهجانب و آسانِ اخلاقی به انسان نمیآموزد، بلکه «مسئولیت همگانی» را تعلیم میدهد. آرنت حتی در مواجهه با نازیسم اصرار داشت که مسئولیت همگانی به هیچکس اجازه نمیدهد که بگوید «من مانند آنها نیستم». در مقایسه با کسانی که با اشتیاق به دنبال مجازات مجرمان نازی بودند (کاری که آرنت نیز از آن حمایت میکرد) او کسانی را میستود که «پر از هراسی واقعی از گناه گریزناپذیر نوع بشر هستند». مشکل این بود که شرمگینی آنها از انسان بودن شان هنوز بینشی «غیر سیاسی» بود.
وقایع آمریکا در چهارسال اخیر یعنی از سال 2016، با وقایع آلمان بین سالهای 1933 تا 1945 اصلاً قابل مقایسه نیست. اما اگر مقایسهای بین آن زمان و این زمان میتوانست انجام شود، شاید واکنش آرنت به وقایع بعد از فاشیسم قابل توجهتر باشد تا تحلیل او از خودِ این پدیده.
کمی بعد از آنکه دونالد ترامپ به ریاست جمهوری انتخاب شد، آرنت به یک منبع فلسفی اصلی تبدیل شد که برای تفسیر معنای ریاست جمهوری ترامپ مورد استفاده و سوء استفاده قرار میگرفت. نوشتههای اندیشه پردازانه و صریحی دربارهء «درسهایی» منتشر شد که آرنت میآموخت. صحت ارتباط اغلب این نوشتهها با فهم پدیدهء قدرتگیری ترامپ تردید برانگیز است. کتابی از آرنت که برای چند سال به فهرست پرفروشترین کتابها وارد شد، اثر او با عنوان «ریشههای تمامیت خواهی» بود که حاوی جمعبندی های او در سال 1951 است و نقطهی اوج آن مطالعهی او دربارهی حکومت نازیهاست، متنی که با عجله نوشته شده است.
واقعیت این است که این بخش از کتاب آرنت در مقایسه با سایر نوشتههای او، جذابیت و تازگیِ اندکی دارد. چیزی که وضع را خرابتر میکند این است که مفسران به منظور تقبیح نگرش بیاعتنای ترامپ به حقیقت یا برای بیان این ادعا که دوران تازهای از فاشیسم یا تمامیتخواهی آغاز شده، به طور منظم همین قسمت از کتاب را به نفع هدف خود مصادره کردهاند. بیشک در میان بیقاعدگیهای دورانی که اکنون آن را «تاریخ فکری» عصر ترامپ میخوانند، تحریف افکار آرنت با نیت خیر، یکی از کوچکترین مشکلات بوده است. اما این کار در هر حال کاری غیرعادی است.
به نظر آمریکاییان عضو جنبش به اصطلاح «مقاومت»، آرنت به یک لیبرال معمولی و یک منتقد زیادهرویهای حکومتهای خشونتورز تبدیل شده است که دربارهی خطرات رهبران دروغگو هشدار میدهد. حکومتها معمولاً سیاستگذاریهای مخرب و رهبران مکاری دارند اما هیچکس برای بیان این مطلب لازم نبود از آرنت اعتبار کسب کند. نقل قول از آرنت به صفت ممیزهی کسانی تبدیل شد که نسبت به کلیت آثار او بیشتر بیعلاقه بودند تا ناآگاه، و او را به سلاحی در دورانی تازه تبدیل کردند، البته به قیمت فروکاستن اندیشهی او به نوعی تفکر پیشپاافتاده و معمولی. بسیاری از مقالهها با اشاره به او به ژرفاندیشی تظاهر کردند، کلمات او را فرصتطلبانه به کار گرفتند تا با تأیید فیلسوفِ منتقدِ فاشیسم نسبت به ترامپ ابراز انزجار کنند. مخاطب چنین گفتاری کسانی بودند که نمیخواستند دربارهی اینکه ترامپ از کجا آمده و چگونه حضور او امکانپذیر شده، تفکر کنند. البته چیزی که ماجرا را تسهیل کرد، این بود که آرنت (که به آمریکا گریخت) از مشهورترین تحلیلگران نازیها و زمامداران حکومت شوروی بود، دشمنانی که کشور تازهی او یکی بعد از دیگری در قرن بیستم آنها را سرِ جای خود نشاند، البته پیش از آنکه ترامپ با بیحیایی آبرو و عزتنفس همین کشور را خدشهدار کند.
طرفداران جدید آرنت در اشارات خود به او به عنوان یک نظریهپرداز مناسب برای عصر جدید «پساحقیقت» فراموش کردند که او مدعی بود که حقیقت و سیاست هرگز با یکدیگر آشتی نداشتهاند. برعکس: سیاست عرصهی ظواهر است، نه عرصهی تعهد به بدیهیات. از نظر آرنت ما همیشه در دوران پساحقیقت بودهایم. او اذعان دارد که دروغهای فاشیستها منحصربهفرد بود اما چنین پدیدهای را کاملاً بیسابقه نمیدانست. دروغهای بعدی آمریکاییها (مثل دفاع از جنگ ویتنام که اسناد پنتاگون فریبکاریهای آن را نشان داد) اجازهی هیچ «قضاوت خودمحقبینانهی اخلاقی» را نمیداد زیرا «پسزمینهی تاریخ گذشته، خود تاریخ فضیلتمندیهای خدشهناپذیر» نیست. در نتیجهی همین اعتقاد بود که وقتی نازیها سقوط کردند، او از قضاوت خودمحقبینانه نسبت به آنها احتراز کرد.
آرنت به چیزی که آلمانیها Stunde Null، یعنی ساعت از-نو-شدگی میخواندند، باور نداشت، برزخی پیش از عصری تازه که عصر گذشته آن را نیالوده است. دیدگاه آرنت بسیار متفاوت بود: از نگاه او ایدهی جدایی کامل از گناه گذشته تنها شیوهای دیگر برای توجیه خودمان بود که ما از مسئولیت همگانی مبرا هستیم. آرنت بعد از سفری به آلمان گفت مردمی که ملاقات کرده «ابزارهای بسیاری برای طفره رفتن از گناهان خود ساختهاند.»
از قضا همانطور که در سالهای اخیر از بخشی از آثار آرنت برای مسئولیتناپذیری و نادیده گرفتن مشکلات آمریکا استفاده کردهاند، هشدارهای او دربارهی شیوهی درستاندیشیدن به دوران بعد از سقوط یک رژیم بدکار، بیشک در تشریح جسد ریاست جمهوری ترامپ نادیده گرفته خواهد شد. هر چند ترامپ بیشتر یک شارلاتان است تا دیکتاتور، هشدارهای آرنت همچنان بجاست.
در مقالهای به سال 1945 آرنت نوشت که ملاقات کسانی که به او میگویند از آلمانی بودن شرمسارند، همیشه او را وسوسه میکند که بگوید: «من از اینکه انسانام شرمسارم.» در آمریکا در آیندهی نزدیک کسانی زیر فشار قرار خواهند گرفت که عذرخواهی کنند؛ اگر نه ترامپ (که از عذرخواهی ناتوان است) دستکم کسانی که از او حمایت کردند. عدم تعمیم همگانیِ مسئولیت آن طور که آرنت خواهان آن بود، و در عوض دیگریسازی و قربانیسازی، شیوهای خواهد بود که جریان اصلی جامعه در پیش خواهد گرفت. دقیقاً حالا که حرفهای آرنت با وضعیت مرتبط شده، هواخواهان سابقش دیگر از او نقل قول نخواهند کرد. نه تنها دربارهی شرمساری از انسان بودن پنهانکاری خواهند کرد بلکه حتی تعداد بسیار اندکی خواهند گفت که از آمریکایی بودن خود شرمسارند.
* ساموئل موین، استاد حقوق و تاریخ در دانشگاه ییل است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Samuel Moyn, ‘You have misunderstood the relevance of Hannah Arendt’, Prospect, 20 October 2020.
https://www.aasoo.org/fa/articles/3122