تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
آدمهای دائماً موقتی
کیوان مسعودی
رمان «موقتی»، اولين نوشتهء «هیلاری لایکتر»، (2020، انتشارات کافی هاوس پرس) داستان یک زن جوان بدون نام است و 23 کار موقتی. از مانکنی در ویترین فروشگاه تا کار روی عرشه کشتی دزدان دریایی. 23 کار موقتی و 18 دوست پسر موقتی: آینهای رو به سرمایهداری متأخر.
اين رمان کتابی است به موقع نوشته شده، در بزنگاه زمانهای که در آن نفس میکشیم؛ رمانی با عنوان «موقتی» برای آدمهایی که کار و زندگیشان موقتی شده است. قهرمان داستان، یک زن جوان بدون نام است در گذر از شغلی به شغل دیگر؛ یک «نویسندهء ناوابسته» (فریلنس) در جهانی که شغلهایش البته کمی با جهان ما فرق میکند.
او آماده انجام هر کاری است و هر کاری بدهند انجام میدهد: کار روی عرشه کشتی دزدان دریایی، کار به عنوان مادر، مانکن در ویترین یک فروشگاه، براق کننده شخصی کفشهای زنی ثروتمند، سرخاب انسانی (داوطلب برای جایگزینی این موجودات دریایی بندپا از زیر رده مژهپایان که منقرض شدهاند) و حتی به عنوان آدمکش.
«کارهای کوتاه، اقامتهای کوتاه و دامنهای کوتاه». رمان اگرچه در جهان کار میگذرد، اما فقط دربارهء پول و مسائل شغلی نیست. به من بگو وضعیت شغلی و استخدامیات چگونه است تا بگویم جهان و روابطت چه شکلی است؟
قهرمان رمان 23 کار موقتی انجام میدهد و در این میان، روابط اش با 18 دوست پسر را هم مدیریت میکند، دوست پسرهایی که مثل او هیچ نامی ندارند و به اندازه او موقتی، گذرا و قابل تعویض اند: دوست پسر قدبلند، دوست پسر دم دست، دوست پسر مورد علاقه، دوست پسر کافئینه، دوست پسر اهل صلح و صفا، دوست پسر معاملات املاکی، دست پسر دانشگاهی و دوست پسر جدی، همو که «عنکبوتها را از لای فرش بیرون میکشد و لب پنجره میگذارد.»
وقتهایی که زن جوان سر کار است، دوستپسرها خودشان در خانه او باهم معاشرت میکنند، با هم تلویزیون میبییند، به او دستهجمعی زنگ میزنند. زندگی است دیگر.
خبری هم از ازدواج نیست. یک بار که بحث ازدواج میشود، مادر قهرمان رمان میگوید: «نه برای ماِ، این کاری نیست که ما انجام میدهیم.» زندگی شخصی برای یک آدم موقتی دایماً در جستجوی کار معنایی ندارد، بهخصوص اگر بخواهد روی دوام و بازتولید بنا شود. این شعار گلدوزیشده روی کاناپه خانه مادر حسابی گویاست: «هیچ چیز شخصیتر از انجام کار وجود ندارد.»
در ابتدای رمان، او جایگزین رئیس هیأت مدیره ابرشرکتی عمده میشود. وظیفهاش، امضای اسنادی است که نمیفهمد چیست و شرکت در کنفراسهای تلفنی، مهر کردن تاریخها و پوشاندن دیوار دفتر با هنر، از میان فهرست بلند بالای نقاش های نوظهور، و البته به پایان رساندن هر وظیفهء کاری قبل اینکه به طور کامل توضیح داده شوند. بعدتر وقتی کار آدمکشی به او پیشنهاد میشود، این کلمات در مغزش میگذرند: «اسناد و پروندهها میآیند و میروند درون دستگاه کاغذ خردکن، قتل اما کاری است که میماند.»
لاکتر به شکلی درخشان با دورشدن از واقعیت (و تخیل شغلهای گروتسک عجیب و غریب)، قلب واقعیت را در سرمایهداری متأخر نشانه میرود.
پس از اینکه قهرمان رمان نمیتواند در عمل آدم بکشد، جایگاهش تنزل پیدا میکند و به یک موقتی فراری بدل میشود. «آژانس کاریابی برای موقتیهای فراری»، شغل تازهای برایش پیدا میکند که البته کار سادهای است: فشار دادن یک دکمه. با فشار دکمه، در مکانهای نامعلوم، بمب ریخته میشود. از آنجایی که آنها فراری هستند و هیچ اثری از آنها جایی نیست، هیچ اثری از بمبها نیز به جا نخواهد ماند و درنتیجه، مسئولیتی متوجه هیچکس نخواهد بود.
کارهای موقتی و زندگی «فریلنس» آدم را به هرجایی میتواند بکشد. نگارندهء این سطور خود یک روزنامهنگار «فریلنس» است ــ چیزی که البته صاحب کار گرامی خیلی مدافع حقوق کارگران اش اصلاً خوش ندارد به روی مبارک اش بیارود ــ و تا مغز استخوان درک میکند که یک «فریلنس» از خدا (یا شیطان) چه میخواهد: ثبات.
خلاصه رمان لایکتر همین است: جستجو و تقلا برای کار ثابت. حدیث مشهوری است که میگوید: به دنبال کار ثابت بروید، حتی اگر در چین باشد (یا مثلاً پولش را عربستان سعودی بدهد).
مشکل یک «فریلنس» فقط بیثباتی نیست، تنهایی در بیثباتی است. نه فقط خبری از همبستگی صنفی و اتحادیه نیست، بلکه زندگی تکه پاره جایی برای این حرفها نمیگذارد. مسآله فقط این نیست که بیمه و بازنشستگی به رویا بدل شده، بدبختی قطعه قطعه شدن زندگی مادی و حیات ذهنی است.
کار «فریلنس» به طور خاص کار بیثبات و متزلزلی است، وگرنه امروز همه شغلها به طور بالقوه متزلزل شدهاند. ما در دورانی زندگی میکنیم که آدم مدام باید روی خودش سرمایهگذاری کند. بیوقفه ارزش خود را بالا ببرد و حتی آدمها یا نهادهایی را جذب کند تا رویش سرمایهگذاری کنند. کار ادامه کارآموزی و کارآموزی ادامه کار است. و از چشم شرکتها و نهادها و بنگاهها، کارمند اگر یک پورتفوی یا یک پروژه به نظر نرسد، به احتمال زیاد دورریختنی است.
کار پیدا کردن در «اقتصاد گیگ» هم خودش داستانی است. درست به اندازه زمان کار، باید دنبال کار بگردی و به اندازه هر دو باید وقت صرف «روابط عمومی» کنی. (باقی وقت هم به احساس ناامنی و سر و کله زدن با این وضعیت روانی و حساب و کتاب برای چگونگی گذران زندگی میگذرد). در سرمایه داری متأخر هر آدم فعال، زایدهای است در امتداد روابطی که دارد.
ماجرای کار پیدا کردن هم غالباً این طوری است: من یک نفر را میشناسم که یک نفر دیگر را میشناسد که آشنایی دارد که برای بازکردن و بستن مغازهاش به یک نفر احتیاج دارد که نیم ساعت اول وقت و نیم ساعت آخر وقت کارتنها را بیرون بگذارد و تو بیاورد.
یک تعریف خودمانی از سرمایهداری متأخر و جنون آن این میتواند باشد: جهانی که روز به روز از امکان کار ثابت تهیتر میشود. و البته مدام پر میشود از کارهای موقتی سرکاری و احمقانه.
کارها هم یکی از یکی مسخرهتر. کار خود ما به عنوان روزنامهنگار تا حدود 70 درصد کپی کردن از روی دست خبرگزاریها و رسانهها و روزنامههای دیگری است که کار خود آنها هم کپی کردن از روی جاهای دیگر است. این شد کار که حرفهای مسخره و توخالی فلان سیاستمدار را که پیشتر در ده رسانههای دیگر هم منتشر شده و دم دست است، با عوض کردن قید و صفت یک بار دیگر بنویسی؟
در یکی از مصاحبههایش، هیلاری لایکتر جریان کار احمقانهای یک روزهای را تعریف میکند که ده سال پیش گرفته و البته با کارمزد بالای 200 دلار: بیدار ماندن از 8 شب تا 6 صبح و «رفرش کردن» یک وبسایت هر هفت دقیقه یک بار برای اطمینان از اینکه سایت درست کار میکند. همه ما آدمهای موقتی از این قبیل کارها کردهایم.
یک تعریف خودمانی از سرمایهداری متأخر و جنون آن این میتواند باشد: جهانی که روز به روز از امکان کار ثابت تهی میشود. و البته مدام پر میشود از کارهای موقتی سر کاری و احمقانه، مثل نوشتن گزارشهایی که یک نفر هم نمیخواند، نگهداری گربه (و یا حتی کشتن گربه)، جلسه رفتن، تولید محتوا برای بیمحتوا ترین حساب های اینستاگرام، تحویل غذا، نوشتن سی.وی. و رزومه برای دیگران و…
جهان نئولیبرال کار حقیقتاً گند زده است توی معنای خیلی کلمات: بهینه سازی، شبکه، کار تیمی، منابع انسانی، اینتراکتیو و…
از دهلینو تا آمستردام، ماشینها در حال تسخیر کار مولد اند، و درصد کارگران فعال در صنعت و کشاورزی به نفع درصد کارگران شاغل در بخش خدمات، فروش و دلالی روز به روز در حال کاهش است. روند کاری هم این طور شده: پیمان کاری برای پیمان کاران؛ برون سپاری چندبارهء کارهای برون سپاری شده. گرفتن بخشی از پروژه کسی که بخشی از پروژه دیگری را گرفته.
و لازم به ذکر است که این جهان نئولیبرالِ کار حقیقتاً گند زده است توی معنای خیلی کلمات: بهینه سازی، شبکه، کار تیمی، منابع انسانی، اینتراکتیو و… و چه چیز بهتر از خود ادبیات میتواند این انزجار از وجوه پوچ، مهوع و مضحک کار در سرمایه داری متأخر را نشان دهد؟
رمانهایی مثل آنگاه به پایان رسیدیم (2007) نوشته جاشوا فریس، میلههای برقگیر (2011) نوشته هلن دیویت، همکار فصلی (2014) نوشته هیک گیسلر، بوروکرات زیبا (2015) نوشته هلن فیلیپ، زن فروشگاه رفاه (2016) نوشته سایاتا موراتا، نسخه جدید من (2019) هیل باتلر و … نمونههای دیگری از جنس رمان موقتی (2020) هیلاری لایکتر اند که هر یک به شکلی درخشان ابعاد مضحک و غمانگیز وضعیت کار در عصر نئولیبرالیسم را به تصویر میکشند.
میلههای برقگیر هلن دیویت، داستان «جو»، یک فروشنده ناموفق جارو برقی و دایره المعارف بریتانیکا ست که کسب و کار جدیدی راه میاندازد که البته میگیرد. او تعدادی کارگران زن را به طور قراردادی استخدام میکند تا در شرکتها نقش گیرندهء آزار و اذیت جنسی را ایفا کنند.
خیلی از ما دست و پا میزنیم که مثل «جو» باشیم اما در نهایت سرنوشت مان مثل کارگران پیمانی او رقم میخورد: موقتی، دور ریختنی، دایماً موقتی و دور ریختنی.