تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 3 دی ماه 1399 -  22 ژانويه 2021

ساده اندیشی در مورد کلماتی مانند قانون یا دموکراسی

(شیطان در جزئیات نهفته است!)

منتشر شده در سايت «مشروطه»

انگیزه این نوشته انتقاداتی است که در برخورد با یک نوشته اخیر من مطرح شد. آنجا من (با اشاره به مورد خاص آلمان) اشاره کرده بودم که چرا می تواند صلاح باشد که پای دولت و قوانین اش حتی الامکان به اموری (مورد خاص: نوشته های کاربران در پلتفرم های اینترنتی) باز نشود. چکیدهء برخی از پاسخ هایی که دریافت کردم این بود: «ای نادان! تو خبر نداری که آلمان یک دموکراسی است و قوانین آن تجلی ارادهء مردم هستند.»

پیش از هر چیز بگویم که من واقعا درک نمی کنم بعضی از مخاطبان قبل از جواب دادن با خودشان چه فکری می کنند؛ یعنی واقعا به فکرشان خطور نمی کند که به احتمال قوی کسی که این مطلب را نوشته هم این را می دانسته و قاعدتا منظورش نکتهء عمیق تری بوده است؟ نه اینکه به آنچه من نوشته ام نمی تواند انتقادی وارد باشد، کاملاً برعکس: مسئلهء مورد بحث از جنسی است که ماهیتاً نمی تواند یک جواب «بهینه» و منحصر به فرد داشته باشد، پس هیچ کس هم نمی تواند ادعا کند که جواب نهایی را پیدا کرده است.

چون ظاهراً من دنبال دردسر می گردم بگذارید توضیح را هم با یک تز حساسیت برانگیز آغاز کنم: «ما بخش عمده ای از آزادی های فردی مان را مدیون این هستیم که منافع جمعی صحیح محسوب نشده اند!»

معمولا منظور با مثال ها بهتر روشن می شود، پس اجازه بدهید چند نمونه بیاورم:

نمونهء اول: نگارنده به کوهنوردی بی میل نیست، و یکی از تفریحات اش این بوده که از فراز یک پرتگاه با چتر پایین بپرد. اگرچه ریسک این کار خیلی کمتر از آن است که ابتدا به نظر می آید، ولی کاملاً بعید نیست که شخص با انواع شکستگی ها سر از بیمارستان در بیاورد. خوشبختانه عمدهء هزینه ها را بیمهء درمانی می دهد، ولی اینجا این مسئله مطرح می شود که نهایتاً این پول از سهم بیمهء همه اعضا تامین میشود، چرا باید یک خانم سرپرست خانواده که در یک فروشگاه زنجیره ای با درآمد حداقلی جان می کند هزینهء خل بازی ها یک کسی را بدهد که خوشی زیر دل اش زده؟

شما اکنون می گویید این وضع واقعا عادلانه نیست و باید آن را تغییر داد؟ بسیار خوب، قدم بعدی:

کارگران یک شرکت، آخر هفته ها تفریحی با هم فوتبال بازی می کنند. یکی از آنها در گرماگرم بازی سطح تستوسترون خون اش بالا می رود و یک خطا می کند که در نتیجهء آن رباط صلیبی یک بازیکن دیگر پاره می شودکه نیاز به ماه ها درمان دارد. چرا باید یک صندوق عمومی این هزینه ها را بدهد؟ حداقل اش این است که (بیمه) بازیکن خاطی پرداخت کند.

این هم درست؟ بسیار خوب، قدم بعدی:

برای یک بیمار سرطان ریه تشخیص داده می شود. ولی کاشف به عمل می آید که این فرد سی سال سیگار می کشیده است. مگر روی هر پاکت سیگار با حروف درشت و تصویر هشدار نداده بودند که این عادت ریسک سرطان را به شدت بالا می برد؟ چرا باید جامعه هزینهء حماقت افرادی را بپردازد که حاضر نیستند منطقی رفتار کنند؟ حداقل باید بخش عمده ای از هزینه ها را از چنین افرادی گرفت تا برای دیگران عبرت شود.

این هم درست؟ بسیار خوب، قدم بعدی:

شما دچار تنگی نفس و درد قفسهء سینه می شوید و به اورژانس زنگ میزنید. در بیمارستان می گویند شما یک سکته خفیف داشته اید و باید برایتان استنت بگذارند. ضمناً شما مقداری اضافه وزن دارید و چربی خون تان هم بالاست. چرا نتوانسته اید جلوی خودتان را بگیرید و پرخوری کرده اید؟ چرا تمام عمر یک رژیم غذایی سختگیرانه را رعایت نکرده اید؟ چرا منظم ورزش نکرده اید؟ دیگرانی وجود دارند که بعد از کار روزانه و تمام مشغله های دیگر هر شب، حتی در هوای سگی و زیر باران و برف بیست کیلومتر می دوند. چرا آنها باید هزینه تنبلی شما را بدهند؟

اینها سناریو های تخیلی نیستند، بسیاری از بیمه های درمانی (بویژه خصوصی) هم اکنون هم این فاکتورها را محسوب می کنند. تمام اینها از دید «منافع جمعی» مستدل هستند، پس بعید نیست که اکثریتی پیدا شود که آنها را تایید کند. ولی تبعات اش برای آزادی و حق انتخاب فردی چیست؟ چقدر به این نکته اندیشیده اید که اگر ما این خط را ادامه بدهیم به کجا می رسیم؟

نمونه دوم: برخلاف تصور عمومی، صندوق های بازنشستگی در بسیاری از کشورها صندوق سرمایه گذاری به معنای اصلی کلمه نیستند، یعنی اینطور نیست که کسری از حقوق واقعاً سرمایه گذاری شده باشد و حقوق بازنشستگی از محل سود آن تأمین شود. به عنوان مثال، در کشور آلمان دارایی صندوق بازنشستگی (عمومی) تنها برای چند ماه حقوق بازنشستگان کفاف می دهد. پس در واقع حقوق بازنشستگان در هر سال (عمدتا) از افراد شاغل در همان سال دریافت می شود. خوب برای این که این سیستم کار کند (سیستم های جایگزین قابل تصور هستند، ولی نهایتا به همین جا می رسیم) قبل از هر چیز این افراد باید وجود داشته باشند، یعنی یک عده آنها را تولید و بزرگ کرده باشند. این کار خرج دارد، محاسبات نشان می دهند که در کشورهای اروپایی یک بچه تا سن 18 کمابیش به اندازه یک آپارتمان متوسط در یک شهر متوسط همان کشور (برای والدینش) خرج برمی دارد، تا پایان تحصیلات عالیه شاید دو برابر.

خوب حالا تکلیف آنهایی که (به هر دلیلی) بچه دار نشده اند چه می شود، بویژه آنهایی که اختیاری مجرد مانده اند؟ (هنوز) کمی مضحک به نظر می آید که به آنها تعداد معینی بچه تحمیل کنیم، ولی آیا این عادلانه است که آنها به صندوق های بازنشستگی همان سهمی را بپردازند که از آنهایی که در کنار شغل شان مسئولیت و هزینه پرورش بچه ها را هم پذیرفته اند دریافت می شود؟ هم اکنون هم برای والدین انواع کمک هزینه ها و مزیت های مالیاتی تقبل می شود، پس چرا یک بار اساسی حساب نکنیم و از هر فرد به ازای هر بچه که از «حد نصاب» کم دارد پول حداقل یک آپارتمان را نگیریم؟ البته حق انتخاب آنها سر جایش می ماند، فقط ما به التفاوت تا رسیدن به «عدالت اجتماعی» از آنها اخذ می شود.

(در حاشیه بگویم که این جنس توجیه بیشتر از اینکه اقناع باشد دهن کجی است، شبیه این است که به یک کسی بگوییم تو مختاری که در خیابان محل کارت در فلان محل پارک کنی، فقط در پایان روز به اندازه در آمد روزت جریمه می شوی.)

شما تصور می کنید این یک سناریوی تخیلی است؟ مدت هاست که بعضی حقوقدانان (مثلا در آلمان) کمابیش چنین رویکردی را تقاضا می کنند. شاید در یک جامعه که هنوز پول چیزهای لوکسی مانند «حق انتخاب در زندگی شخصی» را دارد این آش به این شوری پخته نشود، ولی اگر وضعیت اقتصادی کمی خراب تر و سوالاتی از جنس «نجات جان بیماران کرونایی اولویت دارد یا حق انتخاب شخصی» مطرح شدند چه؟ آیا اطمینان داریم که برای چنین طرح هایی در جامعه اکثریتی پیدا نمی شود؟

تعمیم: من فکر می کنم که همین نمونه ها از طرف من کافی باشند و قدرت تخیل خواننده کفاف می دهد که خودش سناریو های مشابه بی شماری را تصور کند.

برای سر مشق: شما چه رشتهء تحصیلی را انتخاب کرده اید و با چه توجیهی؟ چه قدر جان کنده اید و آیا بیشتر نمی شد؟ اوقات فراغ تان را چگونه گذرانده اید و آیا مفیدتر نمی شد؟ حق انتخاب شما به جایش، ولی چرا نباید تفاوت با آنهایی که برای جامعه «بهینه تر» از شما رفتار کرده اند را جبران کنید؟

باز هم اگر تصور می کنید که اینها سناریوهای وحشت نامحتمل هستند بد نیست نگاهی به چین بیاندازید: در آنجا یک «سیستم امتیاز اجتماعی» تاسیس شده، که هر رفتار (واقعا تقریبا هر رفتار، با کنترل الکترونیک) روزانه «شهروندان» را با معیار «ارزش اجتماعی» می سنجد و بر مبنای آن امتیاز (و البته در نتیجه معکوس جریمه) می دهد.

چرا فکر می کنید این الگو در دیگر کشورها پذیرفته نمی شود؟ مگر الگوی چینی کارآمدی خود را در عمل ثابت نکرده است؟ مگر ـ همانطور که بالاتر دیدیم ـ این الگو از دید «منافع جمعی و مصالح جامعه» به خوبی قابل توجیه نیست؟ پس چرا ناممکن است که اکثریتی در یک جامعهء مبتنی بر «دموکراسی» هم آن را بپذیرند؟ مگر نه اینکه وقتی از دید اکثریت به مسئله نگاه کنیم همین الگو بهینه به نظر می آید؟ شاید هنوز در بعضی از کشورها «تجمل» انتخاب فردی در برابر این مصلحت جمعی تحمل شود، ولی اگر وضعیت اقتصادی همان جوامع را وادار به باز سنجی «تجملات» کرد چه؟ آیا در حبس خانگی کرونا فرصت داشته اید به این فکر کنید وقتی کشورها در حالت اضطرار قرار می گیرند ناگاه چه چیزهایی ممکن می شوند؟

در پایان توضیح بدهم که ربط این تاملات به نوشته قبلی من (با موضوع دخالت دولت در فضای مجازی) چیست. صاف و پوست کنده بگویم: ما بخش عمده ای از آزادی کنونی مان در فضای مجازی را مدیون این هستیم که حقوق دیگران درست محسوب نشده است! یک موردش این است که شما می توانید (در مورد دیگران، مثلا سیاستمداران) ادعاهای (بعضا عجیبی) را مطرح کنید، که برای آنها مدارک کافی ندارید - پس شما عملاً حقوق دیگران را تضییع می کنید. به نوعی می توان فضای مجازی را (هنوز) به «غرب وحشی» تشبیه کرد (کنایه به وضعیت غرب آمریکا در اوایل دوران مهاجرت).

من در واقع دارم یادآوری می کنم که چرا شاید بهتر باشد تا جایی که می شود باز شدن پای قانون به «غرب وحشی» را به تاخیر انداخت! یک بار که بحث «حقوقی» آغاز شود گریزی از آن نیست که حقوق دیگران هم در نظر گرفته شوند، و در آخر ما به همان سطح از محدودیت می رسیم که قبل از پدید آمدن این فضا وجود داشت.

شما می گویید این که بد نیست؟ دورنمایی که بالاتر مطرح شد را فراموش کرده اید؟ هیچوقت تحقیق کرده اید که «چرا غرب وحشی» انقدر جذبه داشت؟ بخش عمده ای از مهاجران از مقررات دست و پاگیر اروپا به جان آمده بودند. مگر این مقررات قانون نبودند و مگر جز این بود که انگیزه وضع هر یک از این قوانین یک «مصلحت اجتماعی» بود؟ هیچ وقت از خودتان پرسیده اید چرا فضای مجازی انقدر برای مردم (من جمله) غربی جذاب است؟ مگر اینها قبل اش «دموکراسی» نداشتند، پس چه کمبودی احساس می کردند؟

برگرفته از سايت «مشروطه»

بازگشت به خانه