تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 24 بهمن ماه 1399 -  12 فوريه 2021

نادری که «نادر» ماند

از سايت مشروطه

در 29 بهمن 1378 نادر نادرپور (متولد 16خرداد 1308 در تهران) در شهر لس‌آنجلس درگذشت. او فرزند تقی میرزا از نوادگان رضاقلی میرزا، فرزند ارشد نادرشاه افشار بود. نادرپور پس از به پایان رساندن دوره متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، در سال 1328 برای ادامهء تحصیل به فرانسه رفت. در سال 1331 پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت و از سال 1337 به مدت چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئولیت‌های مختلف به کار مشغول بود. نادرپور در سال 1346 در کنار تعدادی از روشنفکران و نویسندگان مشهور در تاسیس کانون نویسندگان ایران نقش داشت و به عنوان یکی از اعضای اولین دوره هیات دبیران کانون انتخاب گردید.

*****

من هر وقت دلم برای ایران می گیرد آهنگ کهن دیارای داریوش را - بی آنکه این روزها از داریوش اقبالی خوشم بیاید -  با شعر نادر نادرپور گوش می دهم و چشم هایم غرق اشک می شود و در دنیایی خیالی روبروی دماوند نفس عمیق می کشم و می خندم و راه می روم بی آنکه نه پای رفتن داشته باشم و نه عشق به زیستن…

بزرگ تر که شدم فهمیدم تمام شعرهایی که ما دوست داریم از دهان «ترانه سرایان» و «شاعران» خارج شده است و نقش خواننده در حد یک «پیام رسان» است؛ اگر این پیام رسان صدایش خوب باشد و استعداد ژنتیکی اش پرورش یافته باشد، کلام شاعر و ترانه سرا عمیق تر بر ذهن ما نقش می بندد. آهنگ خوب خوانندهء خوب می خواهد اما اگر بهترین صدای جهان را هم کنار بهترین اثر آهنگسازان نامی قرار دهید اگر کلام و ترانه عمق و نفوذ کافی را نداشته باشد در خاطره عمومی مردم جاودان نمی شود.

سال هاست موسیقی ما همانند همه چیز ما درجا زده است. حتی ترانه سرایان بزرگی چو شهریار قنبری و ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز هم موفق نشده اند خودشان را تکرار کنند. این روزها یک آهنگی برای یک مدتی مد می شود اما «ماندگار» هرگز!

نمی دانم تا حالا برای شما هم پیش آمده است که دوست داشته باشید به «گذشته» بازگردید حتی اگر آن گذشته چندان دلنشین نباشد!؟ نمی دانم چرا من نمی توانم با آهنگ های جدیدی که ساخته می شود ارتباط برقرار کنم و هر کدام از این آهنگ های جدید را که یکی دوبار گوش می دهم باز به سراغ میراث ماندگار دهه های چهل و پنجاه خورشیدی می روم و از شاهکارهای آن دوره سیراب می شوم و در دل به هر اثر بی ریشه ای که در دوران حکومت اسلامی متولد شده است، می خندم!

 

اما «رپ فارسی»ی دوران حکومت اسلامی را باید یک استثنا دانست. خاستگاه رپ فارسی زیرزمین بود و وقتی این موسیقی پا به عرصه وجود گذاشت تیغ سانسور رسمی نتوانست مهارش کند اما به دلیل زندگی کردن خالقان اش در جغرافیای ایران اشغالی، این سبک هم تن به سانسور خودخواسته داد تا از گزمه ها و آژان های فرهنگی تا حدودی در امان باشد. رپ فارسی به ظاهر مبتذل است و اکثر خوانندگانش صدای خوبی ندارند اما هر چه که هست این موسیقی بازتاب دهنده روابط اجتماعی و ادبیات نسل پس از انقلاب است؛ نسلی که قرار بود نسلی انقلابی و‌مومن و مذهبی بار بیاید، سرانجام آنچه را که به زور در حلق اش ریخته بودند به بدترین شکل بالا آورد و رپ فارسی همان استفراغ فرهنگی است که نسل جوان بر روی عبا و عمامه روحانیون به قول خودشان تگری زد.

امشب دوستی از ایران مهمان من بود و‌با مرور خاطرات گذشته به اینجا رسیدیم که چرا این همه عریان و لخت و مبتذل می نویسی؟ پس از ساعت ها بحث بر سر کلمه مبتذل به او‌ گفتم این زبانی است که نسل جوان استفاده می کنند؛ زبانی پر از کنایه و‌خشم و نفرت و بغض، زبانی پر از درشت گویی و عدم احترام به کلیشه های سنتی همچون ادب به بزرگترها و ریش سفیدها! به این دوستم گفتم احترام امامزاده با «متولی» آن است، وقتی پدران و‌ مادران این نسل احمقانه ترین انقلاب تاریخ را رقم می زنند و بدترین نوع حکومت، یعنی همین فاشیست مذهبی حاکم را به فرزندان خود «هدیه» می دهند، معلوم است که این نسل روی تمام آن چارچوب هایی که برایش تعیین کرده بودند بالا می آورد.

هر چه من به این دوستم سفارش می کردم که به حرف های یوسف اباذری و دیگر جامعه شناسان دربارهء ابتذال حاکم مراجعه کند او مدام می گفت حیف است و مثلا آن چه کوسه شعری است که برای مسخره کردن نوحه «الله اکبر از این همه جلال» نوشته ای؟

من هم‌جواب دادم این زبان رایج امروز است. من اگر بخواهم به زبان رایج گذشته بنویسم، مشتری های اینگونه نوشته جات می شوند همین پیر و پاتال های 57تی چپول مقیم کشورهای «غربی» که زلف رنگ می کنند و سمینارهای ده نفره برگزار می کنند و تلویزیون های ۳ نفره به راه می اندازند و خلاصه با آنکه عده ای از این مردان عقیم و زنان یائسه سیاسی هنوز بابت شاهکار انقلاب 57 به یکدیگر دسته گل می دهند، نسل جوان با بی محلی و «ندیدن» اینها مدام به این گونه های رو به انقراض یادآوری می کند که وقت خاموشی و فنای شما فرا رسیده است؛ و این اعلام انقراض نامحترمانه با ادبیاتی شبیه بازجوها و مداح ها بیان می شود و همین نفهمیدن حرف یکدیگر و زبان اشارات، می شود بزرگترین سوءتفاهم قرن…

نسل جوان امروز دقیقا همشکل سیاست بازان حکومت اسلامی است. همانند «خمینی» دروغ می گوید و وعده می دهد تا به شورت و یا جیب جنس مخالف برسد. بعد از فتح پیکر و یا جیب طرف مقابل، رفتار نوفل لوشاتویی امام یعنی «تقیه» یا همان دروغ مصلحت آمیز نمایان می شود و شعار «هدف وسیله را توجیه می کند» به شکل مبتذلی در چشم شما فرو میرود.

نسل امروز درست همانند خاتمی بی خایه و بی دل و‌ جرأت و صد چهره است. وقتی خزر را حکومت اسلامی پوتین خور می کند و خلیج ( ببخشید می نویسم خلیج، چون نشانی از پارس بودن آن باقی نمانده است) و کیش را به چینی ها می فروشد، و باندهای وابسته به سپاه تروریستی دختران این سرزمین را در استانبول و کراچی و دوبی و فجیره و اربیل می فروشند، صدایی از این نسل به ابتذال کشیده شده در نمی آید؛ آنوقت تا اردوغان رسیده به پشت مرزهای ایران شعر «ارس» را با نقشه و نیت شوم می خواند صفحات مجازی پر می شود از لاف های میهن پرستانه و گزافه گویی های سست و بی عمل؛ این نسل اگر وطن پرست بود، این حکومت 43 ساله نمی شد!

«نسل» امروز ادبیات اش دقیقا شبیه ادبیات احمدی نژاد است. اینها طنز و‌ کنایه نیست. وقتی بازجوهای نظام و مداحان لمپن خامنه ای در «کهریزک» ها با «شیشهء نوشابه» به این نسل تجاوز می کنند، معلوم است که این نسل نمی تواند مؤدب باشد. معلوم است که این نسل خشمگین می شود. معلوم است وقتی رییس جمهور نظام محمود احمدی نژاد می گوید آب را همانجا بریز که می سوزد، نسل جوان هم الگویش می شود امیر تتلو!

نمیدانم اثر ویسکی است یا سیگارپیچ های فراموشی؟ اصلاً نمی دانم چگونه از نادرپور به تتلو رسیدم و تو ‌گویی در این لجنزار اگر طلا هم باشی باز محکومی به فرو رفتن و بلعیده شدن در فاضلاب حکومت اسلامی!

نادر نادر پور در میان شاعران شعر نو به لحاظ فهم سیاسی یک استثنا بود. او وقتی خطر انقلاب اسلامی را حس کرد، همانند «مهشید امیر شاهی» با زبانی تند و تیز ویرانی ایران امروز را پیش بینی کرد. او در مجموعهء «صبح دروغین» موضع آشتی ناپذیر خود را در برابر انقلاب اسلامی و‌ خمینی روشن کرد. عمیق ترین شعر او در مجموعهء «صبح دروغین»، «خون و خاکستر» نام دارد. در خون و خاکستر زندگی پناهندگی و فرار بزرگ از جهنم حکومت اسلامی و نگهبان قدسی اش خمینی را اینگونه به تصویر می کشد:

این سرخی از صبح است یا از شام؟

این خون آتشفام

ته‌مانده کفر است یا سرمایه دین است

من با همه نادانی‌ام ای دوست

داناترین مَردم.

نادر شعر نو در شعر «شلاق و موج» با کنایه می گوید:

آن مشت‌ها چه کوفت بر این طاق؟

کاین گونه نقش نیلی او رنگ خون گرفت

کاین‌سان درون جمجمهء پر طنین او

اندیشه‌ها، خشونت جهل و جنون گرفت.

او در شعر «قم» اینگونه آینده ایران را بر خلاف اوباش 57تی سیاه به تصویر می کشد تا شاید کسی قبل از بازکردن دهان پرکف اش که از مغزهای زنگ زده فرمان می گرفت، کمی فکر کند؛ اما افسوس که در آن دوران «پرشور» سرشار از «بی شعوری» کسی صدای آرام نادرپورها و مهشید امیر شاهی ها و بختیارها را نشنید!

 

      قم

چندین هزار زن

چندین هزار مرد

زن‌ها لچک به سر

مردان عبا به دوش

یک گنبد طلا

با لک‌لکان پیر

یک باغ بی‌صفا

با چند تک‌درخت

از خنده‌ها تهی

وز گفته‌ها خموش

یک حوض نیمه‌پر

با آب سبز رنگ

چندین کلاغ پیر

برتوده‌های سنگ

انبوه سائلان

در هر قدم براه

عمامه‌ها سفید

رخساره‌ها سیاه.

استقامت نادرنادرپور در برابر اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه به اینجا ختم نشد. وقتی دوم خرداد را سعید امامی ها و سعید حجاریان ها در پستوخانه های امنیتی تولدش را کلید زدند، وسوسه بازگشت به ایران و توبه نامه نویسی توسط تبعیدیان بحث روز شد؛ تا آنجا که نظام حتی برای تبلیغ باز شدن فضا، مشهورترین قناری زندانی را با «داغ یک عشق قدیمی» روانه خارج از کشور کرد تا از «گوگوش» تا «سروش»_ خواسته و ناخواسته_ در خدمت اهداف نظام مقدس باشند.

درست در چنین جوی که بسیاری خام خاتمی و عبای شکلاتی و لبخند ملیحش شده بودند، زنده یاد سیمین بهبهانی برای دوست اش، نادر نادرپور، پیام می فرستد که اوضاع تغییر کرده است و می تواند او برگردد. در همان دوران اصلاحات دروغین ( فقط نمیدانم پیش از مرگ یا پس از مرگ نادرپور) حتی عطا الله مهاجرانی ملیجک خامنه ای در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز انتشار مجموعه آثار نادر نادرپور را هم برای «نشر نگاه» صادر کرد و نادر نادرپور - این مغضوب و منفور خامنه ای - سرانجام دیوان اشعارش در زادگاهی که بیش از همه چیز دوست اش می داشت چاپ شد اما همه این تغییرات ظاهری کوچک ترین تردید و ابهامی در دل نادر نادرپور ایجاد نکرد. او در پاسخ به سیمین بانو بهبهانی نوشت:

«حتا اگر این نظام به فرض محال در راه بازگشت من فرش ابریشمین و یا قالیچه سرخ بگسترد من به سرزمینی که زیرسلطه ی شوم اوست هرگز قدم نخواهم گذاشت زیرا میان ما دو طرف هیچ سازشی میسر نیست!»

اینجاست که فرق نادر نادرپور با دیگرانی که خواسته و ‌ناخواسته همراه انقلاب اسلامی شدند معلوم می شود. او نه عربده های روشنفکرانه زد و نه مبلغ پهلوی ها شد؛ او نه دستی بوسید که بعداً گاز بگیرد و نه حرفی زد که بعداً پشیمان شود. او «نادر» بود و «نادر» ماند.

_______________________________

اشاره: نویسنده  در اين قسمت از مقاله خود به نظرات منفی نادرپور درباره احمد شاملو می پردازد که چون ربطی به روال مقاله ندارد خواندن آن را می توانيد با مراجعه به لينک زير ادامه دهيد.

لينک مقاله در سايت مشزوطه

بازگشت به خانه