تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
باز نمیخواهمت، بهمن خونین سرشت!*
فریدون احمدی
انتخاب و اراده سیاسی امروز تعییین کنندهء نوع نگاه به انقلاب است
نوع نگاه به انقلاب و نحوه تبیین آن، ارتباط مستقیم و بلاواسطه دارد با نحوه تنظیم رابطه با جریانهای دیگر سیاسی و نحوه سیاستگزاری برای آینده. حتا فراتر از آن، برخی کنشگران و جریانهای سیاسی براساس انتخاب و اراده سیاسی امروزشان نوع نگاهشان به انقلاب را تنظیم و تئوریزه میکنند. در کشاکش و جدال بین دو جنبه متضاد: از یک سو تقدیس و تمجید انقلاب و رویکرد انقلابی و از سوی دیگر حاکمیت تماما سیاه برآمده از دل آن انقلاب، یا باید به تجدید نظر در رویکرد انقلابی و بنیانهای فکری آن، در آن زمان پرداخت و لاجرم آن را به سیاست جاری و امروزین نیز تسری داد و یا به صدور احکامی چون به بیراهه رفتن انقلاب، ربوده و مصادره و “ملا خور” شدن انقلاب و رهبری آن، روی آورد و یا به ارائه تئوریهایی مبادرت کرد مانند انقلاب دوبنی که یک بن و پایه انقلاب، بن ارتجاعی آن بر بن دیگر، بن دموکراتیک غالب شد و انقلاب را از آن خود کرد. اما باید دید خود این پدیده چه بود، از چه زمانی به انقلاب فراروئید، چه تناسب قوایی در آن حاکم بود و هرنیروی اجتماعی و سیاسی چه نقشی در این فرایند داشت.
مبارزه با دیکتاتوری آری، همراهی با انقلاب نه!
نمیخواهم در این مقاله، به تحلیل همهجانبه انقلاب بپردازم اما به اختصار میخواهم به این نتیجهگیری برسم که خطا و کجروی مهلکی بود که نیروهای دموکرات، لیبرال، ملیگرا و چپ، نیروهای برخاسته از اقشار و گرایشهای مدرن جامعه، با این انقلاب ارتجاعی همراه شدند و در برابر رژیم دیکتاتوری سکولار و توسعه گرای شاه در کنار انقلاب قرار گرفتند و هیزم آتش انقلابی شدند که استقرار یک نظام استبدادی واپسگرا و دینی صدر اسلامی را آبستن بود و در برنامه داشت. شعار درست “اصلاحات آری، دیکتاتوری نه” در برابر انقلاب سفید در اوایل دهه چهل شمسی میتوانست ترجمان خود را در جریان انقلاب اسلامی 57 در رویکرد “مبارزه با دیکتاتوری آری، همراهی با انقلاب نه!” بیابد.
گفته میشود معما چو حل گشت آسان شود. آن زمان شناخت کنونی از نیروی مهیب و مخرب بنیادگرایی اسلامی نبود و نمیتوان با شناخت کنونی به تحلیل رویدادها و مواضع در آن زمان پرداخت. پس حداقل بپذیریم که به مثابه یک انقلابی و کنشگر سیاسی و یا روشنفکر غیر دینی آن دوران، نسبت به نقش و ماهیت نیروهای تاریخی اجتماعی، نسبت به تاریخ کشور و مضمون محوری آن یعنی گذار از جامعهای سنتی به مدرنیته، نسبت به نقش و سمت گیری نیروها و اقشار اجتماعی حاضر در صحنه و تعادل قوای موجود، نسبت به روندهای سیاسی عینی و جاری، نسبت به ... شناخت نداشتیم و ناآگاه بودیم و اینکه ایدئولوژی زده بودیم و نا آشنا با ارزشها و مفاهیم مدرن و در پی الگوهای ذهنی خود و دارای بنیانهای فکری مشترک با نیروی بنیادگرای اسلامی.
من آن انقلاب را خودکشی جمعی ما ایرانیان، بسان نهنگهایی که گروهی خود را به ساحل میافکنند، میدانم. شک نیست که تقصیرها به یکسان تقسیم نمیشوند. هر که بامش بیش برفش بیشتر. نظام گذشته، رژیم شاه، بیشترین نقش و خطا را در وقوع انقلاب اسلامی داشت. اما نمیتوانیم و شایسته نیست در پشت خطاهای رژیم گذشته، خود و خطاهای خودمان را پنهان کنیم.
نامش چه بود و از چه زمانی میتوان آن را انقلاب نامید؟
هر فرد و جریان سیاسی متناسب با سمت گیری خود نامی بر انقلاب سال ۵۷ گذاشت: “انقلاب ضد امپریالیستی، ضد سلطنتی، و دموکراتیک مردم ایران”، “انقلاب شکوهمند بهمن 57”، “انقلاب اسلامی“ ویا به طور خنثا فقط با ذکر تاریخ وقوع آن ”انقلاب بهمن” و کسانی که آن را انقلاب نمیشناختند، “قیام بهمن” یا “بحران ۵۷” نامیدندش. اما از چه زمانی میتوان آن سلسله رویدادها را انقلاب نامید و اساسا کدام ویژگیها و خصلتها، ماهیت یک انقلاب را بازتاب میدهند؟ به نظر من هر انقلاب، با نیروی اجتماعی اصلی پیشبرنده، هدفها و شعارهای آن و رهبریاش قابل تعریف است و از زمانی میتوان آن را انقلاب نامید که رهبری و نیروی اصلی اجتماعی در صحنه، تغییر قدرت سیاسی را هدف قرار میدهد.
نیروی اجتماعی، هدفها و رهبری
اقشار سنتی، حاشیهنشینان شهری، بازار، همه کسانی که از تحولات گسترده اجتماعی و اقتصادی بهرهای ندیدند و یا آسیب دیدند و نیز کسانی که در تعارض با فرهنگ جدید و غربی و کم و بیش مدرنیستی قرار داشتند، در تقابل با نظم و روال و هنجارهای حاکم قرارگرفتند. تز مائوئیستی محاصره و سپس تصرف شهرها از طریق روستا عملا توسط حاشیه نشینان شهری در انقلاب اسلامی به اجرا درآمد. آنها نیرو و پایه اجتماعی انقلاب را شکل دادند.
مذهب به مثابه مهمترین پایگاه سنت و روحانیت پاسدار مذهب و اسلام سیاسی از 15 خرداد 1341 تلاش موثر خود را به سمت تبدیل شدن به تکیه گاه وگروه مرجع این اقشار آغاز کرده بود. اقشار مدرن و اقشار سنتی جامعه، ضمن تمایزات آشکار اجتماعی – فرهنگی، دربسیاری وجوه نیز همسان و در هم تنیده جلوه مینمودند. جامعه درگستره چندین ملیونی و در اعماق خود سنتی و تحول نیافته باقی مانده بود. این توده میلیونی زمانی که به کنشگری سیاسی در شکل انقلاب پرداخت، طبیعی بود که به خویشاوندان فرهنگی و رهبران سنتی خود روی بیاورد.
15 خرداد سال 1342 چرکنویس انقلاب اسلامی
خرداد 1342 آغاز و نقطه عطف خیزش و عروج روحانیت و طرفداران اسلام سیاسی به سمت تبدیل شدن به آلترناتیو و کسب قدرت سیاسی در 1357 بود. به هیچ وجه معتقد نیستم این فرجام مقدر و اجتناب ناپذیر بود اما آغاز ماجرا را باید در آن مقطع پی گرفت. شورش و قیام ارتجاعی 15 خرداد سال 1342 چرکنویس، و انقلاب اسلامی 57 پاکنویس و نسخه پیروزمند آن در شرایط و وضعیت 15 سال بعد بود. از 15 خرداد به بعد، خمینی و نیروی بنیادگرای اسلامی در موقعیتی قرار گرفتند که بتوانند در صورت مهیا شدن شرایط و عواملی دیگر در مقیاس ملیونی و سراسری و نه روشنفکری رهبری مبارزات سیاسی و یک تحول انقلابی را بر عهده بگیرند. در تمام 15 سال پس از آن، بخشی از شبکه گسترده مساجد و بازار در چارچوب فکری خمینی و “نهضت روحانیت مبارز” آرام و پیگیر به تدارک فکری و عملی اشتغال داشتند بدون آنکه مبارزه جدی فکری و روشنگرانهای در برابر آن صورت گیرد. برنامه ریزان امنیتی رژیم شاه و شخص وی نیز، دموکراتها و مارکسیستها را دشمن و خطر اصلی برای خود و نظام میپنداشتند.
طبقات و اقشار مدرن مانند طبقه متوسط شهری، بورژوازی و طبقه کارگر با پاگیری صنعت و اقتصاد مدرن و با دگرگونی ساختار جمعیتی و گسترش شهرها، گسترده تر از پیش پا به عرصه کنشهای اجتماعی نهادند بدون آنکه متناسب با موقعیت و حضورشان بتوانند در حیات سیاسی جامعه و تامین حقوق صنفی و سیاسی خود مداخله گری داشته باشند. پس از انقلاب مشروطیت طی پنج دهه و بویژه پس از “انقلاب سفید” در سال 1341 پایههای مادی استقرار مدرنیته در ایران قوام و بنیاد نیرومندی یافت بدون آنکه اجزاء همراه و کمپوننتهای مدرنیته یعنی دموکراسی، فرهنگ مبتنی بر حقوق و آزادیهای سیاسی، دولت دمکراتیک حقوقی و جامعه مدنی امکانی برای قدرتیابی و انکشاف بیابد.
موقعیت سایر جریانهای سیاسی در هنگامه انقلاب
هیچ یک از خانوادهها و جریانهای تاریخی بزرگ سیاسی ایران، چپها، ملی گرایان و مذهبیون ملی گرا، و نیز گروهبندیهای سیاسی که میتوانستند کم و بیش بازتابگر تمایلات این طبقات و اقشار مدرن باشند در موقعیتی نبودند که در موقعیت اوج گیری امواج انفلاب در رهبری و هدایت آن نقش داشته باشند و با خمینی و پشتیبانانش رقابت کنند. از سوی دیگر زمینهها و دلایل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی متعدد و نیز تاثیر شرایط بینالمللی، روانشناسی و وضعیتی را پدید آورده بود که در بین این سه خانواده بزرگ سیاسی، ضدیت با غرب، آمریکا و اسرائیل به جایگاه بالایی در نظام ارزشیشان فراروئیده بود. این امر هرچند در قالب واژهها و ترمینولوژیهای متفاوت بیان میشد، پیوند دهنده آنان با سرآمدان سیاسی جریانهای اسلامی و سنتی شد.
پس از تلاشهای معطوف به جبهه ملی دوم در سالهای 39 تا 41 دیگر ملیون ایران ضعیفتر، ازهم گسیختهتر و از نظر سیاسی تا منسجمتر از آن بودند که بتوانند در رهبری یک جنبش سیاسی فراگیر قرار گیرند. در جریان انقلاب، عملا جبهه ملی ایران به جز تنی چند از رهبران آن، مانند شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی، به دنباله روی از جریان خمینی و بیعت با وی پرداخت و در عمل و نظر رهبری ملایان را پذیرفت.
نیروی چپ بر فضای روشنفکری و فکری آن دوره تاثیر داشت اما این نیرو در مقطع انقلاب از نظر برنامهای، سیاسی، سازمانی و نفوذ تودهای به هیچ وجه در موقعیتی قرار نداشت که بتواند نقشی در هدایت انقلاب و رقابت با “بن دیگر” ایفا کند، اما همچنان با رادیکال ترین شعارها مبشر گفتمان انقلاب بود و بر کوره و تنورآن میدمید. تنوری که تنها بنیاد گرایان اسلامی امکان پخت نان خود را در آن داشتند. بخشی از نیروی چپ، حزب توده ایران نیز از همان آغاز اوج گیری امواج منتهی به انقلاب از مبلغین رهبری خمینی و روحانیت شد و سابقه امر را خود، به خرداد سال ۴۲ رساند.
مذهبیون ملی گرا یا ملی گرایان مذهبی را نمیتوان رقیبی برای ملایان و بنیادگرایان اسلامی در رهبری انقلاب محسوب کرد. در تمام سالهای منتهی به انقلاب درست خلاف ضرورت دوران و نیاز جامعه، مضمون فعالیتهای این نیرو دعوت روحانیت به ورود به میدان سیاست، آشتی دادن و پیوند زدن جوانان با اسلام سیاسی، تبلیغ تشیع سرخ علوی، اسلام حسینی، غرب ستیزی، از” خیانت” روشنفکران (سکولارها!) و ”خدمت” روحانیت سخن گقتن ودر یک کلام زمینه سازی برای قدرت یابی سیاسی روحانیت بوده است. نگاهی به فعالیتها و آثار شریعتی و بازرگان و برخی نوشتههای آل احمد، تشکلهایی چون نهضت آزادی و به نوعی مجاهدین خلق موید این ادعاست.
انقلابی، اسلامی و ارتجاعی
شک نیست که در یکی دو سال پیش از انقلاب از سوی نیروهای غیر مذهبی و سکولار جامعه: نویسندگان، هنرمندان، روزنامهنگاران، کانون وکلا، هواداران گروههای سیاسی غیر مذهبی و ... مبارزه برای آزادیهای سیاسی، رفع سانسور، آزادی زندانیان سیاسی و مبارزاتی از این دست نیز اوج گرفت اما از آن زمان که بر آن روندهای سیاسی میشد نام انقلاب نهاد، دیگر تکلیف رهبری آن تعیین شده و نیروی اجتماعی اصلی به میدان آمده، هدفها و شعارهای آن تماما در چارچوب و راستای امیال خمینی و بنیادگران شیعی بود. تعادل قوا نیز به جز در یکی دو شهر و منطقه مثل کردستان به گونه دردآوری به نفع اسلامگرایان پیرو خمینی شکل گرفته بود. بنابر این نام برازنده و واقعی این تحول، انقلاب اسلامی است. انقلابی دو بنی نبود ، که یک بن، بر بن دیگر غلبه کرده باشد و مصادره و دزدیده و ملاخور هم نشد. از همان آغاز فراروئیده شدنش به انقلاب، انقلابی اسلامی و ارتجاعی بود.
آیا این انقلاب، محتوم و غیرقابل اجتناب بود؟
آیا این سرنوشت و سرانجام، محتوم و غیر قابل اجتناب بود. نه! این انقلاب “نالازم” بود. اگر هر شرط از مجموعه شرایط داخلی و بین المللی و هرحلقه از زنجیره رویدادها چنین به هم گره نمیخورد شاید اوضاع به گونهای دیگر رقم میخورد. تا آنجا که مساله، به موضوع این نوشته برمیگردد تجربه نشان داد که رژیم شاه ظرفیت پذیرش اصلاحات بنیادی و “شنیدن صدای انقلاب مردم” را داشت. فکر میکنم با اوج گیری اعتراضات، وانهادن رویکرد انقلابی و اتخاذ سمتگیری “مبارزه با دیکتاتوری آری، همراهی با انقلاب نه!” را میتوان رویکردی درست ارزیابی کرد. یکی از نمودهای بارز چنین رویکردی ضرورت پشتیبانی از دولت شاپور بختیار بود. گفته میشود که زمان آمدن بختیار دیگر کار از کار گذشته و بسیار دیر شده بود اما به این پرسش اساسی پاسخ داده نمیشود که در این کار از کار گذشتن و دیر شدن هر یک از جریانهای سیاسی و روشنفکری چه نقشی داشتهاند.
__________________________________
* امروز ۲۲ بهمن سالروز انقلاب فاجعه بار اسلامی است. نوشته زیر بازنوشت و به روز شده مقالهای است که چندین سال پیش در مورد این انقلاب نوشتم. تیتر مقاله نيز برگرفته از شعری درخشان در مورد رویدادهای بهمن است از شاعر ارجمند رضا مقصدی.