تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

 18 اسفند ماه 1399 -  8 مارس 2021

از حکومت نظامیان نهراسیم!

افشین افشار

هیچ سرداری مابین هیچ ملتی تاکنون به نیت برپایی مجسمه و یادمان بعد از مرگش عازم جنگ نشده است. کشته شدن در میدان ‏جنگ برای هر سرداری افتخار است. تندیس‌های بزرگان هر سرزمینی پس از تثبیت و ساخته شدن در قلب و یاد مردمانش فرصت ‏ظهور می‌یابد ولو اینکه صدها سال زمان ببرد. سلیمانی اگر زنده بود هرگز راضی به چاپ پوستر و برپایی یادمانی از خودش ‏نبود. نمادسازی حکومت از سلیمانی نه بخاطر علاقه به اوست که حتی انتقام کشته شدنش را هم به حرف مفت و نمایش برگزار ‏کردند و در واقع او را کوچک کردند. انتقام از شدت علاقه است و آنان تنها شیفته خود هستند. ملایانی که از دین و ایمان و خدا برای ‏منافع شخصی سؤاستفاده می‌کنند قطعا از زنده و مرده انسان‌های پیرامون نخواهند گذشت. تا زنده بود دخترش جرأت تاخت و تاز و ‏میدان‌داری نداشت و کمتری می‌دانستند او دختری دارد. رفتار او بعد از مرگ پدرش بیش از خودنمایی احساس ناخوشایند رهایی از ‏قفس و آزادشدن را با خود داشت. با این همه، اعمال و رفتار دیگران به خودشان مربوط است و خدشه‌ای به اعتبار او نیست.

هر ‏انسانی با کارنامه خودش ارزیابی می‌شود. همانگونه که بی‌اعتباری رفسنجانی نمی‌تواند خدشه‌ای به اعتبار دخترش در مسیر مبارزه ‏برای آزادی بویژه در زمینه حق و حقوق زنان وارد کند. فعالیتها و نظرات مستقل او در زمان حیات پدرش هم از سوی حکومت با ‏تندی پاسخ گرفت و مشکلات بسیاری برایش ایجاد کرد. او یکی از مؤلفه‌های اصلی فاصله گرفتن پدرش و خامنه‌ای بود، مانند ‏مابقی فرزندان هر دو. او ظرفیت سیاسی و از همه مهمتر شهامت هدایت اعتراضات مردمی را دارد و بارها این ویژگی کمیاب ترکیب ‏ظرفیت سیاسی و شهامت را نشان داده است. ویژگیهایی که به مذاق اصلاح طلبان حسابگر چرتکه‌انداز حجره‌نشین خوش نمی‌آید. ‏از او می‌ترسند مبادا از زیر سایه تاریک پدرش خارج شود، توسط مردم دیده شود و با کمک او ماشین اصلاحات در سراشیب زوال ‏روزافزون حکومت سرعت براندازی بگیرد. به احتمال بسیار بساط کاسبی در دکان دو نبش سر تقاطع مردم و حکومت به هم ‏خواهد ریخت. با آنکه اکثرا بواسطه پدرش پر و بال یافته‌اند باز از او دوری می‌کنند. او یک برانداز با شهامت است. نه پنهانی به ‏کوهستان‌ها می‌رود برای رأی دادن و نه از مردم درخواست بخشش از رهبری دارد، نه حکم حکومتی را باب کرد و نه دوران امام را ‏خیلی طلایی می‌داند. با خودش و مردم بسیار صادقتر از اصلاح طلبان است. فحشهایی که امروز بدستور بیت می‌خورد تاوان فاجعه ‏رهبری خامنه‌ای است که پدرش بر مردم تحمیل کرد.

پهلویها پنجاه سال به انحاء مختلف سعی در ارتقاء جامعه زنان داشتند. آزادی در تمام زمینه‌ها، حق تحصیل درهررشته ای، حق ‏رأی، حق انتخاب شغل حتی قضاوت، عرصه‌های هنری، حمایتهای حقوقی و... از جمله آزادی انتخاب نوع پوشش، اما زنان ‏اکثرا حجاب را ترجیح می‌دادند زیرا حجاب یک باور بود. کمک کردند و حکومت پهلوی را به نفع کسی که با هر نوع آزادی ایشان ‏مخالف بود سرنگون ساختند. بیشتر هم کسانی که چندان اهل حجاب نبودند، پرشورترین و فعال‌ترین، آتشکاران معرکه‌های چریک‌‏بازی خفته در خاوران و جاهای دیگر. خدایشان رحمت کند. از پی تقلایی ژرف درگسست از سیستم آموزشی مکتبخانه‌ای قاجار، ‏نسلی پرانرژی و مسئول پرورش یافته نظام آموزشی مدرن پهلوی متولد شد که با آموزه‌های چپی و وارداتی دچار سردرگمی گردید ‏و رشته اتصالش با میهن و منافع ملی گسست. با ایمان به نقشه پاریس برلین از اهواز به سمت مشهد راه افتادند. در موسم بهار به گاه ‏شکفتن ارغوان از سیاهکل سردرآوردند، از تیرگی برآمدند، دندان خشم بر جگر خسته بستند، برادران‌شان را به خون نشاندند، جنگل ‏را بر سر ساکنانش آتش زدند و رفتند.‏

‏امروزه زنان مدتهاست از حجاب گذشته‌اند. آن را در وسط خیابان بین تمام مردم به نشان آگاهی، عبور از باور دینی و آزادی برسر ‏چوب کردند. اکنون بر سر هر کوی و برزن ماشین گشت مستقر است و نیروهای مسلح به تعداد زیاد برای مقابله با واکنش‌های ‏خشمگینانه مردم در مقابل بگیر و ببندهای بر سر رعایت حجاب، واحدهای مسلح و غیرمسلح امر به معروف و نهی از منکر برای ‏هدایت خلق به راهی که آنان دوست دارند و مردم دیگر دوست ندارند و از آن راه بیزار و متنفرند. بنیاد حکومت اسلامی باور و ایمان ‏بود که با زحمات روحانیت بر باد رفت.

هنگامی که در سرزمینی حضور زنان در سیاست جدی می‌شود آن سرزمین رو به تعالی دارد. سیاست‌ورزی یعنی شناخت حقوق و ‏درک قانون و کنش برای تآثیرگذاری بر آن، در ایران که قانون ذیل شرع تعریف شده است این امر به معنی عبور از دین است. زنان ‏بعد از این آهسته آهسته از آزادی با کودکان‌شان خواهند گفت و حفظ حرمت آن را به ایشان آموزش خواهند داد همانگونه که آموزه‌های ‏دینی را در طی قرون و اعصار به فرزندانشان یاد می‌دادند. امروز دختر آیت‌الله از پیشگامان آزادی زنان است همراه با صدها زن ‏دیگر به اشکال گوناگون، گروه بسیاری با داشتن داغ عزیزی بر دل و کثیری در گوشه گوشه زندانها چهره به چهره با مرگ، همه ‏در حال خواندن سرود برای ایران آزاد.‏

شهامت و عافیت‌طلبی کمتر همگام می‌شوند. شهامت مرحله‌ای در انسانیت است و عافیت‌طلبی حسی غریزی مشترک در تمام ‏جانوران و مانند برخی از ویژگی‌های انسانیت در تضاد با غریزه حفظ حیات توسط پستاندار انسان. اصلاح‌طلبان طی سالها ‏ممارست در هجوم به قدرت، نسبت‌های مابین پا و گلیم را درآزادی یا بند فرا گرفته‌اند. با اطمینان به پشتوانه‌ای که در بین ‏اصولگرایان دارند ابراز شهامت می‌کنند و تا زندان می‌روند. برای رأی گیری از مردم کافی ست. ستار بهشتی و بسیارانی دیگر به ‏زندان رفتند و برنگشتند. اصلاح‌طلبان بعد از پیروزی در انتخابات لحن و آهنگ کلام‌شان تغییر می‌کند و سر وته حرفشان می‌شود ‏مقام معظم رهبری. کاسبی با فلاکت مردم. در این سیستم حکومتی انسانیت سقوط کرده است. برای تغییری اساسی نمی‌توان به ‏افرادی دل بست که بزرگشان بعد از هشت سال حضور در بالاترین مقام اجرایی کشور گفت من تنها یک تدارکاتچی بودم و منظور ‏از جامعه مدنی مدینه النبی بوده است و بعدتر گفت با کدام مردم می‌خواهیم به سمت آزادی برویم؟

آنان بخش خردورز حکومت هستند. کسانی که تلاش می‌کنند حداقل بخاطر خودشان عقل را در امور حکومت بیشتر و بیشتر دخیل ‏کنند. شاید آگاهانه هنوز نمی‌خواهند قبول کنند که تزریق عقل به حکومتی که بنیادش بر بی‌عقلی است مانند ریختن آب شیرین به درون ‏یک چاه آب شور به امید شیرین شدن آب چاه است. دخالت دادن عقل در امور اجرای عدالت را که مهمترین موضوع مملکت است ‏برجسته می‌سازد. اجرای عدالت زوال بیش از پیش حکومت را در پی خواهد داشت. حکومت را به اصلاحات اساسی‌تر و بیشتر ‏مجبور خواهد ساخت. پرونده‌های مسکوت و مختومه بسیاری به جریان خواهد افتاد که عواقب آن دامن بسیاری از اصلاح‌طلبان را ‏حتی تا پیشکسوتان بنیانگذار سفارت‌نوردی و پیش‌تر خواهد گرفت. روحانیت حاکم طرفداران خود را که امروزه شاخص‌ترین ‏شان پرونده‌های کلان فساد را یدک می‌کشند و گمنامان و جوانترهایشان همه به طمع تبدیل شدن به قالیبافی دیگر گرد ایشان جمع شده‌اند یا گرفتار قانون خواهد ساخت یا فراری خواهد داد. به همین دلیل دوباره ساز حکومت انقلابی و جوان را کوک کرده‌اند. انقلابی ‏برای فرار از عقلانیت، جوانی برای بیشتر حریص بودن و همراهی با ستم و بیداد.‏

حکومت آنقدر با خردورزی بیگانه و متنافر است که کاربری ناچار عقل و منطق و حساب و کتاب در اموری مانند مذاکرات با آمریکا ‏را پنهانی انجام می‌دهد. پنهانکاری در این قبیل ماجراها از شرم نیست بلکه از ترس رویه شدن خردورزی و وضوح نتایج مثبت آن ‏در مقابل تباهی آشکار انقلابی‌گری برای مردم و کشور است. اما این تنها خامنه‌ای نیست که انقلابی است و عقل را علنا انکار می‌کند ‏بلکه این بنیاد دینی حکومت است که با خردورزی سر سازش ندارد. آن چفیه نماد تاریک ندانم‌کاری است. حتی سید حسن نصرالله ‏و مسئولین حماس و فتح هم برای خود کلاس شخصیتی قائل هستند و حاضر نیستند با انداختن چفیه بطور شبانه روزی خود را و ‏سیستمی را که نمایندگی می‌کنند انقلابی و ناسازگار با نظم و قانون نشان دهند. البته خامنه‌ای خود را نماینده سیستم نمی‌داند او خود را ‏مالک می‌داند. رهبر حکومت اسلامی هر که باشد بنا بر قوانین نه تنها حاکم بلکه مالک است. فساد و تباهی حکومت مبنای قانونی ‏دارد. چنین قانونی محترم است؟

اصلاح‌طلبان اگر هنوز با ایمان به آخرت نسبتی دارند و نگران زندگی مردم و آینده کشور هستند باید خود را از این معرکه نکبت و ‏معصیت کنار بکشند تا با حذف کامل عقل از سیستم بساط ستم و بیداد دین بر بندگان خداوند هر چه سریعتر برچیده شود.

گرچه توقع گذشت از اصلاح‌طلبان و صرف نظر از امکانات همراهی با حکومت در شرایط فعلی که خوی جانوری و غرایز بنیادی ‏انسان‌ها تحت عملکرد حکومت دینی هر لحظه بیشتر تقویت می‌شود و مردم برای ضایع نکردن حقوق و له نکردن یکدیگر هر روز ‏دلیل کمتری دارند توقع بیهوده‌ای است. آنان در نهایت به دلیل وابستگی بنیادی به سیستم ناچار همانگونه که در زمان اوج اعتراضات ‏مردمی گفتند، حاضرند با اسلحه در مقابل مردم قرار بگیرند. هیچ امیدی نه به اصلاح حکومت هست و نه به حکومت اصلاح‌طلبان.

‏شرایط به گونه‌ای است که هیچ دولت و رهبری در چارچوب قانون اساسی فعلی امکان جلوگیری از سقوط این حکومت را ندارد. ‏زیرا بنیاد حکومت ایمان بود که اکنون وجود ندارد. به ضرب ریختن خون مردم کار هر روز بیشتر گره می‌خورد. مردم عادی که ‏جای خود مجتهدین و مراجع هم دیگر فاقد تقوا و ایمان زمان شاه هستند. حسابگرند و عافیت‌طلب. اصلاح‌طلبی یا همان خردورزی ‏شاید باز بتواند در ادامه دین را و فشار ستم‌های پنهان و آشکار آنرا اندکی به عقب براند ولی این کاهش سرعت وعقب‌نشینی با توجه ‏به رشد آگاهی و نفرت روزافزون مردم از حکومت تنها از سرعت سقوط خواهد کاست. اگر آنان نبودند که سرعت سقوط حکومت را ‏که زمانی اعلام شد بدون ترمز در حال حرکت است کند کنند مدتها پیش از این رهبری با منویاتش و هدایت داهیانه کار براندازی را ‏به پایان رسانده بود. حکومت مدیریت است. مدیریت علم است. علم ماحصل ارتقاء عقل در کارگاه تجربه است. بدون کاربست عقل و ‏علم مدیریت، عملکرد قدرت فائقه که اکنون هر چه هست حکومت نیست، دویدن در تاریکی است.‏

‏اگر به جای خاتمی ناطق و به جای روحانی جلیلی رئیس جمهور شده بود اکنون کار حکومت اسلامی یکسره شده بود ولی شاید ‏مردم به این پختگی عقلی نمی‌رسیدند که با شعار رضا شاه روحت شاد به طور ضمنی به امام رضا قول دهند جبران مافات خواهند ‏کرد. کشاورزان حضور و جلال خداوند را در ایران درک نمی‌کردند و جهت نیایش از قبله به سمت میهن تغییر نمی‌یافت.

این حکومت از ابتدا با تایید و تکریم اعمالی چون اشغال سفارت آمریکا نشان داد که با بی‌خردی و اعمال و رفتاری که بر خلاف ‏منافع ملی باشد در یک راستاست و با اهالی این قبیله پیوندی عمیق و بنیادین دارد. ابراز هر چه غلیظ‌تر حماقت رمز موفقیت در ‏حکومت اسلامی شد و سرآغاز فاصله گرفتن عقلا. کار بدانجا در این مسیر پیشرفته است که افرادی مانند مطهری و صادقی به دلیل ‏بروز بارقه‌هایی از خردورزی و اشاره‌هایی به عقل و شعور تأیید صلاحیت نمی‌شوند. خلوص بالای بی‌شعوری و شیرجه زدن به ‏دریای حماقت محض ملاک است. اگر کسی ثابت کرد که حاضر است برای اخذ تأیید ایشان کرامت انسانی خود را نادیده بگیرد ‏پذیرفته می‌شود با این استدلال ساده که چنین کسی براحتی حاضر به ضایع ساختن حیثیت دیگران هم می‌شود.‏

ادامه حیات با پذیرش ستم، سکوت در مقابل تضییع روزانه حقوق خود و دیگران یا تصمیم‌های غلط سیاسی که باعث اجحاف بر ‏گذشتگان و آیندگان علاوه بر حاضران می‌گردد تن دادن آگاهانه به خواری و پذیرفتن حقارت است. اینگونه جامعه فاقد اخلاق و منش ‏شده است. اینکه ملایان حاضرند برخی را با وجود عدم عبور از این فیلتر و فرآیند در سیستم تحمل کنند از سر ناچاری و غالبا از ‏سر نیاز به تخصص آنان است. میدان برای دزدان و شیادان که آگاهانه حاضر به پایمال کردن شرافت خود می‌شوند باز و بازتر می‌شود. اکنون مردم عادی که جای خود، فقیهان و مجتهدان هم که می‌بینند با زدن قید شرافت می‌توان به نان رسید متمایل می‌شوند.

از ‏صدها سال پیشتر به هنگام وقوع مصیبتی مشابه مردم می‌دانستند اسم اعظم خداوند نان است. حفظ شرافت و پاکی در لجنزار حکومت ‏اسلامی تقریبا غیرممکن است. مسیر برای انسان‌های متکی به عقل و خداترس بسیار باریک است. برای بودن و دوام آوردن در آن ‏سیستم شخص باید روزانه و آگاهانه بخشی از حیثیت و وجدان خود را لگدمال کند. وقتی موی زنی را گرفته‌اند و در خیابان او را بر ‏زمین می‌کشند و ما نظارت می‌کنیم دسته جمعی فرومایگی و خفت را پذیرفته‌ایم.

چرا حذف شرافت تقریبا به امری عادی در مناسبات ‏روزمره تبدیل شده است؟ زیرا در طبیعت “زنده بودن” اصل است نه شرافت، شرافت شاخصی در انسانیت است و انسانیت فاصله ‏انسان از سطح زیست جانوری است. شیر به آهو حمله می‌کند. نه حمله شیر به آهو از بیرحمی و بی‌شرافتی است نه فرار آهو از شیر ‏بزدلی و بی‌شرافتی، شرافت در کنش و واکنش مابین جانوران بی‌معناست. اصل مشترک مابین تمام جانداران حفظ حیات است. اولویت ‏بخشی به رفتارهای طبیعی یا حیوانی و بی‌ارزش شدن ویژگی‌های انسانی به دلیل تبدیل زیستگاه انسانی به جنگل است. در این حالت نه ‏شهر واقعی است نه شهروند. در این حال انسان‌ها برای تضمین ادامه بقا ناچار به خارج کردن رقبا از محدوده زیست‌شان هستند. ‏یکدیگر را طعمه یا رقیب می‌بینند. نه به هم اعتماد دارند نه به هم رحم میکنند.

در مدرن‌ترین شهرهای جهان مانند نیویورک یا لندن ‏هنگام وقوع حوادثی مانند طوفان، قطع برق یا تظاهرات که منجر به ضعف یا حذف قانون از محیط شهری می‌شود گروه‌هایی به ‏مغازه‌ها و منازل دیگران حمله کرده و شروع به غارت می‌کنند. گونه پستاندار انسان هوشمند همه جا یکی است. فاصله انسان ‏هوشمند غارنشین با انسان هوشمند شهرنشین قانون است. جسم یکی است. در زیر لباس‌ها پستانداری به نام انسان زندگی می‌کند. ‏افزایش حجم و وزن مغز و ارتقاء عقل و امکان تفکر وسیع‌تر ضرورت ادامه حیات بوده است. انسانیت وضعیتی غیر طبیعی است. ‏اما ناگریز و ناچار به پایداری و توسعه است زیرا انسان در مسیر حیات با ارتقاء ناچار دانش و گستردگی مناسبات مجبور به بسط ‏قوانین و سیستم‌های نگهدارنده آن خواهد بود.

قانون پدید آورنده مفهوم انسانیت مابین گروههای پستاندار انسان است. گروه‌های انسان ‏مانند زنبوران و مورچگان و بسیاری دیگر از جانداران از ابتدا به خاطر عشق و علاقه یا فطرت کنار هم زندگی نمی‌کنند بلکه از ‏سر ناچاری و به خاطر زنده ماندن است. در تنهایی امکان زنده ماندنشان کمتر است. هر چه تعداد بیشر باشد امکان مقابله با خطرات ‏و رفع نیازمندی‌ها و امکان زنده ماندن بیشتر می‌شود. در یک شهر بیشتر از یک روستا و در یک روستا بیشتر از یک نفر تنها در ‏جنگل یا بیابان زندگی شانس ادامه دارد. یک زنبور یا مورچه تنها چقدر امکان ادامه حیات دارد؟ ابداع قوانین و بروز انسانیت مابین ‏انسانها از سر ناچاری و برای بقا بوده است. بقا برای تمام جانداران اولویت نخست است.

آزادی و انسانیت مفاهیم خودبنیادی نیستند. ‏هنگامی که قوانین تضیف می‌شوند مفاهیمی چون آزادی و انسانیت مخدوش می‌شوند. مانند صدا و تصویر یک تلویزیون که نتیجه نهایی ‏عملکرد سیستم داخلی است. آزادی و انسانیت خروجی سیستمی هستند که بر مبنای قانون کار می‌کند. هر چه قانون قوی‌تر، سیستم ‏درست‌تر و آزادی و انسانیت ارجمندتر. انسانها در هر شکل می‌خواهند زنده بمانند، با قانون یا بی‌قانون، با شرافت یا بی‌شرافت. ‏جامعه‌ای که مردمش با حفظ قانون امکان زنده ماندنشان بیشتر است جامعه‌ای رو به رشد است و جامعه‌ای که مردمش با حذف ‏قانون شانس بیشتری برای زنده ماندن دارند یک جامعه در حال سقوط است. فاصله کشورهای شاخص اسکاندیناوی با بقیه کشورها ‏در میزان قدرت و اجرای قانون است.

درک این ضرورت توسط مردم یک سرزمین که امکان ادامه بقا با حفظ و پاسداشت قانون ‏بیشتر است نقطه عطفی در تاریخ آن سرزمین است. اتفاقی که در جغرافیای ایران در هزاره‌ها پیش، متناسب با زمان، رخ داده است ‏و اکنون چون خاطره‌ای دور، با آثاری نهفته در ناخودآگاه، پشتوانه‌ای بی‌نظیر برای دفع مصیبت حکومت دینی و فرگشتی ‏اجتماعی است. وقتی امکان بقا در جامعه‌ای با حذف قانون میسر شود این جامعه در حال طی کردن مسیر معکوس در انسانیت ‏است، وضعیتی که انسانیت در تضاد با حیات قرار می‌گیرد. موقعیتی که انسان بر مبنای عقل بناچار تصمیم می‌گیرد بر خلاف انسانیت ‏عمل کند وضعیت زیست جانوری است. سقوط لحظه به لحظه قانون. شرافت در این وضعیت قابل تعریف نیست. این همان فلاکت ‏است. این حکومت اسلامی است. از تقلا برای ارتقاء در دامنه‌های هرم مازلو در ۵۷ به زیرزمین هرم سقوط کرده‌ایم.‏

وطن، جغرافیایی که آدمی توان درک و فهم آنجا را بیش از سایر نقاط دارد و با آن امکان ارائه کیفیت بهتری از فرصت وجود میسر ‏است. هر وطن‌پرستی لاجرم در فکر سربلندی سرزمینش است و برای رسیدن به این هدف راه معقول پیمودن مسیر قانون است. ‏مسیری که برای حکومت مسیر مرگ است و به آن تن نخواهند داد. حال چگونه می‌توان با رعایت قانون از جنگل بی‌قانونی حکومت ‏اسلامی گذشت؟ چه بسا اگر گروه‌های جمهوری‌خواه و گروه‌هایی با عناوین قومی و زبانی با شعارهای پادشاهی‌خواهی اکثریت ‏مردم ایران همراهی کرده بودند اکنون از این دلهره‌ها عبور کرده بودیم. آنان با خودپرستی، بدون در نظر گرفتن شرایط و مصالح ‏ایران با ایجاد تردید مانع پشتیبانی جامعه بین‌المللی از حرکت مردم شدند و عملا یاور حکومت در سرکوب اعتراضات بودند. ‏بزرگترین خدمت را در حق حکومت اسلامی به انجام رساندند و آنان را از سقوط نجات دادند. گرچه با این همه پادشاهی و ایران ‏همزاد بوده‌اند و همواره با هم خواهند بود و ماجرا با کش و قوسی کمتر یا بیشتر به صورت “طبیعی” در همین راستا ادامه خواهد ‏داشت.

در این کشاکش ایرادی به شبکه‌های خبری نیست. آنان مجبورند سیاستگذاری‌های سرمایه‌گذاران‌شان را پیگیری کنند. همراهی ‏کشورهای خارجی با مردم ایران برای به ثمر رساندن جنبش براندازی بسیار بعید است. آنان منافعی در این راه ندارند ولی با دیدن ‏اتحاد مردم ناچار چنین منافعی را تعریف خواهند کرد. اگر مهمترین بخش خواسته نیرویی از اپوزیسیون ارتقاء شرایط زیست ‏انسانی برای تمام مردم ایران باشد این مهم در حکومت پادشاهی که تنها نیروی توانمند قادر به سرنگونی حکومت است به نتیجه ‏خواهد رسید. اما اگر منتظرند از تکه‌های نمد ایران کلاهی بر سر نهند کماکان مهمترین نیروی محافظ حکومت اسلامی خواهند بود. ‏هزاران قطعه با ماهیت مختلف با تکیه بر نقاط اشتراک در کنار هم قرار می‌گیرند و امکان پرواز را با متجلی ساختن هواپیما شکل می‌دهند. این قطعات برای تحقق امر قبل از هرچیز باید از منیَّت، از خودخواهی فاصله بگیرند. تنها با گذشتن از من می‌توان ما شد. این ‏قطعات در هواپیما ارزش و اعتباری صدچندان خواهند داشت زیرا خلق هواپیما و تحقق فعل پرواز به هویت منحصر به‌فرد تک تک ‏آنان بستگی دارد. برای سرنگونی حکومت باید نیروهای وارد بر حکومت در یک راستا قرار بگیرند. محور اساسی این اتحاد ‏پادشاهی است. تنها ساخت موتور محرکه‌ای با ویژگی‌های پادشاهی توان به پرواز درآوردن ایران را دارد.‏

اکثر مؤلفه‌هایی که با آن یک سیستم قدرت به عنوان حکومت شناخته می‌شود در حال حاضر در حکومت اسلامی ساقط شده است. ‏بسیاری از نهادهای تعریف شده و ساز و کارهای قانونی یا از حیز انتفاع ساقط شده‌اند یا عملکردی متفاوت یافته‌اند. مجلس، دولت، ‏قوه قضاییه، کانون وکلا، نیروی انتظامی،... مردم عملا سالهاست تنها ابزار سؤاستفاده و بزک حکومتند. شورای نگهبان اسباب ‏تمسخر انتخابات و حذف عملی و بدون تعارف مردم از چرخه تصمیم‌گیری است. بسیاری نهادها مانند مجلس که جایگاه تجلی ‏قدرت عمومی است آگاهانه از سوی رهبری با انتخاب فرومایه‌ترین افراد به مکان فسق و فجور تبدیل شده است تا از طرفی عدم ‏درستی تصمیمات مردم و صغارت ایشان القا شود و از طرفی عدم کارآیی نهادهای منتخب نشان داده شود. از همه مهمتر اینکه مردم ‏بی‌تأثیری خود در امور را بیش از پیش بپذیرند. گرچه با کمی تأمل و شک و نگاه از زاویه‌ای کج می‌توان همه را بی‌هیچ نقشه و ‏طرحی از پیش، نتیجه سلطنت بی‌شعوری دید. اکنون تمام قدرت تصمیم‌گیری و اجرایی کشور به بیت منتقل شده است.

مسیر اصلاحات در حکومت اسلامی خواه ناخواه به براندازی می‌انجامد. استمرار در نظر گرفتن عقل در امور به نقاط حساس و ‏اساسی حکومت از جمله ولایت فقیه خواهد رسید که تجربه چهل و دو ساله ثابت کرده است جز خسارت برای دین و دنیا ثمری ‏ندارد و قطعا عقل به حذف آن رای خواهد داد. اصلاح‌طلبان قصدی برای رسیدن به این مرزها ندارند. اگر اندک بویی از آزادی به ‏مشام مردم برسد کار سخت خواهد شد. هم اکنون نیز حکومت به ضرب زور و کشتار و شکنجه و اعدام پابرجاست، ذره‌ای عقب‌‏نشینی سیل بنیان‌کن خشم و نفرت را بر ایشان سرازیر خواهد کرد. نه امکان پذیرفتن عقل را در ادامه دارد نه امکان بیرون راندن ‏سارقان و تبهکاران از حلقه قدرت را. حذف روزانه و آشکار عقلانیت و قدرت مطلقه بی‌شعوری کار حکومت را به پایان خواهد ‏رساند.‏

دین که به اشکال گوناگون هزاران سال بود بخشی از وجود و ماهیت این جغرافیا شده بود در تقارن دوران یک شاه خداپرست با یک ‏ملای خودپرست همچون فوران مواد مذاب از لایه‌های نازک زمین امکان خروج یافت. همچون جدا شدن گازهای ترکیب شده با نفت ‏بواسطه فشار در مخازن در مواجه با آزادی. سیر طبیعی جدا شدن دین از دنیا یا سکولاریسم مانند تولد طبیعی بسیاری از مفاهیم ‏همچون مفهوم ایران دراین جغرافیا در حال وقوع است. اکنون نظامیان چون پوسته‌ای هم عفونت حکومت را حفظ کرده‌اند هم بدن ‏ایران را. آگاهی چون پادزهری عفونت حکومت دینی را در یکجا جمع کرده است. دایره خودی بسیار کوچک و محدود شده است. ‏نظامیان، لایه مراقب بدن ایران، در پیرامون ناحیه حکومت بسیار نازک شده است. بزودی چرک خونین حکومت اسلامی با کمک ‏نظامیان، فرزندان ایران، از بدن ایران خارج خواهد شد. درصد بسیار کمی از صدها هزار نیروی نظامی مانند سایر گروه‌های مردم ‏از رانت بهره می‌برند مابقی مانند سایرین با مصیبت‌های این حکومت، گرانی، بیکاری، فساد، فقر، تبعیض... دست بگریبانند. آنانکه ‏ایران را طی هزاره‌ها از شر اهریمنان داخلی و خارجی حفظ کرده‌اند نظامیان ایرانی بوده‌اند.

ملایان با هر چه بیشتر وابسته نشان دادن نظامیان به حکومت درصدد دور کردن آنها از ایران و ایرانیان هستند. نمادسازی حکومتی ‏از سرداران بیشتر برای بدنام کردن آنهاست. ذهنیتی که در سالگرد مرگ سردار سلیمانی با بیان خاطرات توزیع پول در اقصی نقاط ‏جهان و تآکید بر نقش سلیمانی در تهیه نامه تهدیدآمیز به خاتمی در ۷۸ تقویت می‌شود. تلاش برای تحمیل هر چه بیشتر حس بی‌پناهی ‏به مردم که مبادا به نظامیان برای تغییری اساسی دل ببندند زیرا نظامیان با ما هستند، نه مردم، نه ایران، و رساندن این پیام دور و ‏در لفافه به نظامیان که شما هیچ نیستید و حتی مرده شما در خدمت ماست، به میل ما یاد شما می‌ماند و عزت می‌یابد، که البته فریبی ‏بیش نیست. رضا شاه هفتاد سال بعد مرگ بسیار گرامی‌تر از زمان حیات شد و مردمان در هر فرصتی شادی روحش را از خداوند ‏طلب دارند حال آنکه خمینی به نماد ستم مبدل گشت و روزانه مقصد هزاران لعنت است. از برقراری ارتباط مابین مردم و نظامیان ‏بیمناکند. تلاش برای ایجاد دریای خون مابین نظامیان و مردم به همین دلیل است. صدور دستور شلیک به سر، ضربه و کتک زدن ‏به قصد کشت، تجاوز، خوار کردن مردم در اماکن عمومی، گرفتن موی سر زنان و کشیدن‌شان بر روی زمین، همه و همه برای ایجاد ‏نفرت در مردم از نظامیان و همچنین ایجاد واهمه در بین نظامیان که با وجود کشته شدگان و واردآمدن خسارت بسیار به مردم، کینه‌ها شدید است و کار پیش از برپایی حکومت قانون به انتقام کشیده خواهد شد.

که البته بعید نیست. اگر نظامیان بخواهند همچنان تنها و تنها به فکر منافع شخصی خود باشند و به ایران و مردمش و در واقع آینده ‏فرزندان و نوادگان خودشان هم خیانت کنند و ثابت کنند نظامیان ایران و حافظ امنیت مردم ایران نیستند بلکه محافظ شخصی گروهی ‏جانی و سارق‌اند ماجرا بسیار خونین خواهد شد. مردم هم برای ادامه حیاتی آبرومند و آزاد دست به‌کار خواهند شد. تا زمانی کار به ‏شکل جاری پیش می‌رود که مردم با دست خالی به صحنه بیایند، سر و صدایی بکنند و در گوشه‌ای منتظر مجازات بایستند. بزودی ‏فشارهای همه جانبه سیاسی و اقتصادی بر جسم و جان مردم منتج از چهل و دوسال ستم قاعده کار را عوض خواهد کرد. این ‏مردمند که بدنبال مجازات جنایتکاران و سارقان و کسانی که زندگی شان را تباه کرده‌اند براه خواهند افتاد و در این راه هر کس از ‏ایشان دفاع کند جزو آنان دیده خواهد شد. اگر نظامیان موظفند نظم را برقرار کنند مردم هم موظفند از شرافت و حیثیت و شأن انسانی ‏خود دفاع کنند. موظفند از آینده فرزندان و سرزمین خود دفاع کنند. اگر نظامیان به فکر زندگی و حقوق‌شان هستند سایر گروه‌های مردم ‏نیز خواهان زندگی در شرایط انسانی هستند. کار چنان گره خواهد خورد که پیش‌بینی سرانجام این کشتی طوفان زده در دریای خون ‏ساده نخواهد بود اما آنچه واضح است برای ایران ماجرای برادرکشی تلخ و گران تمام خواهد شد.

از مطرح شدن موضوعات ملی به‌ویژه چهره شدن نظامیان حتی بعد از مرگشان واهمه دارند چه رسد به بزرگداشت یاد یک نظامی ‏توسط مردم که مبادا با بیدار شدن حس میهن دوستی قرین باشد. از هر چه که به ایران مربوط است می‌هراسند، حتی از پرچم فعلی ‏ایران با نقشی که خود بر آن زده‌اند. پرچم ایران هر نقشی که روی آن باشد برایشان رعب‌آور است و به زور و با اکراه آن را تحمل می‌کنند، با هر نقشی بر آن باز به ایران اشاره دارد. اوایل حتی در میادین جنگ هم علم و کتل‌های حسینیه‌ها بر سر دست بود و نشانی ‏از پرچم ایران نبود. روحانیت شیعه حاصل و نشان شکست ایران در گذشته است و پرچم ایران نشان اینکه ایران هنوز هست و آن ‏شکست قطعی و کاری نبوده است. وجود یک روحانی کنار پرچم ایران یادآور غنیمت گرفته شدن درفش کاویانی است. از اهتزاز ‏پرچمی به نام ایران با هر رنگی و نقشی ولو یک پارچه سفید بی‌نقش هراسانند. از بکار بردن نام ایران و نمادهای وابسته حتی در ‏نوروز طفره میروند. نام ایران بسم الله است و روحانیون جن.

بسیاری از تغییرات مهم در مسیر تاریخ این سرزمین و اکثر نقاط جهان توسط نظامیان انجام شده است. اکثر شاهان ایران نظامی ‏بوده‌اند. از بیداری روح سلحشوری و غرور و عزت نفس نظامی‌گری در هراسند. از آگاهی نظامیان به اینکه در حال سواری دادن ‏بی‌دلیل به گروهی سارق و تبهکار در لباس دین و خیانت به مردم خود، فرزندان خود، کشور خود و به خدای خود هستند در ‏هراسند. از برقراری نسبتی مابین نظامیان و پرچم در هراسند. آخوند حاضر در هر پادگان مراقب است که مبادا نظامیان واقعا ‏نظامی شوند. مبادا ایرانی شوند. نظامی واقعی می‌داند حقوقش از منابع کشور است و کشور متعلق به مردم و شرافت نظامی حکم می‌کند آنان از مردمی که خود جزیی از ایشانند دفاع کنند.

از برپایی حکومت نظامیان می‌هراسند. تشکیل جلسه هیأت دولت با حضور یک رئیس جمهور نظامی و وزرایی همه نظامی با ‏لباس فرم نظامی عرصه را بر تزویر بسیاری خواهد بست. عرصه بر خرقه پوشان عمامه‌ به‌سر ریاکار و اکثر کت و شلواری‌های ‏ریشو با یقه‌های نفرت انگیز آخوندی و تسبیح و انگشتر عقیق، شاخصان ستیز ابدی حوزه و مدرنیته، دلالان رانت و ایمان، واسطه‌های بازار و حکومت تنگ خواهد شد. یکی از مهمترین شاخصه‌های نظامیان لباس ایشان است که وابستگی آنان را به نظم و ‏ارجمندی قانون را نزد جماعت ایشان به نمایش می‌گذارد. پوشش پزشکان، وکلا، کارگران، خلبانان همه به وجود دانش و تجربه‌ای ‏در جهان واقع اشاره دارد. تنها شیادان دکاندار ملایان ادیان هستند که لباس شان به داشتن دانش و تجربه‌ای که امکان تحقق و اخذ ‏ندارد اشاره می‌کند.

خدا، بهشت، جهنم، حتی گناه و ثواب هرگز قابل تعریف نیستند. نه تجربه شده‌اند و نه خواهند شد. به همین دلیل ‏خدا نمی‌تواند پایه وضع قانون باشد. زیرا خداوند “موجود” نیست. هر موجودی خالقی دارد و شامل مرور زمان می‌شود. هیچ ویژگی ‏خداوند امکان بررسی و تجربه و تبدیل شدن به دانش را ندارد. تنها انسان می‌تواند پایه قانون باشد. بدون انسان هر وضعیتی بر جهان ‏حاکم باشد در معرض قضاوت و رسیدن به نتیجه خوب یا بد نخواهد بود. آیا اگر کیفیت تفکر در مجموعه پرسلولی به نام انسان وجود ‏نداشت خداوند برای انسان‌ها امکان طرح داشت؟

با وجودیکه علم آشکار ساخته است تمام پدیده‌های وجود بنیادی یکسان دارند، ‏سیمرغ خداوند در قاف جهان واقع با وجود سی‌مرغ انسان متجلی است و بدون انسان در عدم آشیان می‌گزیند. اناالحق. با پشتوانه ‏هزاران سال تلاش و تفکر و مکاشفه بزرگترین دانشمندان در قرن بیستم ثابت کردند که عالم وجود از پی بروز روزنه‌ای در عدم ‏حاصل شده است. با صدایی مهیب. هر تصمیمی یا واقعه‌ای که منجر به خلق هستی شده است ریشه در عدم دارد. منشأ و اسرار ‏وجود در عدم است. خداوند را باید در عدم جست. برای شناخت خداوند باید در عدم آشیانه کرد. اما، امروز که با خودی ندانستی هیچ / ‏فردا که ز خود رَوی چه خواهی دانست؟ هیچ راهی برای شناخت خداوند وجود ندارد. به محض فروافتادن پرده و رویت عدم نه تو ‏مانی و نه من. حتی امکان تفکر نیز در مورد خداوند وجود ندارد زیرا مؤلفه‌ها و عناصر تشکیل دهنده تفکر همه برگرفته از عالم ‏وجود هستند. برو‌ای زاهد خودبین که زچشم من و تو / راز این پرده نهان است و نهان خواهد ماند.

عدم نمی‌تواند منشأ مناسبات ‏انسانها و پایه قانون باشد. زیرا پایه قانون شناخت است که با افزایش تجربه و وسعت شناخت قوانین نیز به مرور زمان تغییر می‌کنند. هر تعریفی از خداوند دروغ است و اصرار بر آن تلاش برای کاسبی و شیادی. کلمات در تمام زبانها حاصل تجربه زیستی ‏آدمیان است و برای بیان پدیده ای، وضعیتی، قصدی، احساسی، تفکری در مناسبات جهان واقع که به شکلی تجربه شده و شناختی از ‏آن وجود دارد ساخته شده‌اند. خداوند امکان تعریف شدن ندارد زیرا هرگز تجربه نشده و نخواهد شد. گفتم آنی بگفت ‌های خموش / ‏در زبان نامده ست آن که منم. هر مدعی تخصصی در این زمینه یک کلاهبردار است. سالکی مانند آیت‌الله سیستانی “غالب” ‏حضوری در عدم دارد.‏

نظامیان موظفند در چارچوب قوانین و مقررات باشند. در صورت تخطی و قانون شکنی خود را مستحق مجازات می‌دانند. آنان ‏مانند ملایان مملکت را متعلق به خود و خود را مجاز به قانونشکنی نمی‌بینند. در واقع ملایان و وابستگان آنها هرگز فکر نمی‌کنند ‏قانون ‌شکنی می‌کنند بلکه خود را نماینده خدا و اعمال خود را هر چه باشد درست و الهی و عین قانون می‌بینند. این ‌چنین در غیبت ‏خداوند بر روی زمین که همیشگی بوده و خواهد بود با حکومت اسلامی خودپرستی به‌جای خداپرستی می‌نشیند. فرمان قتل، تجاوز، ‏قطع عضو، مصادره اموال، شلاق، اخراج و و و همه درست است اگر که ایشان صادر کننده فرمان باشند. هر فرمانده‌ای در هر ‏رده‌ای پاسخگوی تصمیمات و اعمال خود بوده و‌ با عقوبت آنها چه خوب چه بد‌ مواجه می‌شود. مانند ملایان نیستند که هر فاجعه‌ای ‏از عملکرد ایشان بر مردم نازل شود پاسخگو نباشند و هر آنکس را که خواهان پاسخگویی باشد دشمن دین و خدا عنوان نموده او را ‏مستحق مرگ بدانند.‏

نظامیان پیشین حاضر در مجلس و محدوده حکومتی، محدوده‌ای که در ایران منطقه فراغ قانون است و کسی پاسخگو نیست در ‏همان راستای روحانیت‌اند. عمل بر مبنای عقل و قانون و قبول پاسخگویی و نسبت مابین شخص و پرچم فاصله بین روحانیون و ‏دیگران و بویژه نظامیان است.‏

بسیاری از اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان و بسیاری دیگر بدون عنوان که کسب و کار عمده‌شان شرکت در مسابقات طناب ‌کشی قدرت ‏و سرگرم ساختن مردم و کاسبی از آن طریق است با وجود دولت نظامی دیگر نمی‌توانند مابین دو جبهه دکه باز کنند، هم اصلاح‌طلب ‏باشند هم حکم حکومتی را روی سر بگذارند. از رییس جمهوری نظامی با اعضای دولتی نظامی نمی‌توان تدارکاتچی ساخت. رضایت ‏ملایان به حکومت نظامیان با آگاهی از خطراتش اگر اتفاق بیفتد قطعا از ناچاری است.

تلاش برای براندازی حکومت اسلامی تلاشی است در جهت احیاء کرامت انسانی، هر تلاشی هر چند کوچک به نیت براندازی ‏حکومت اسلامی از آنجا که بر علیه ظلم و ستم، در جهت آزادی و اعتلای انسان و نجات آبروی خداوند است در طریق قربة الی الله ‏قرار دارد. برای براندازی حکومت تنها کافی ست از پیروان منویات رهبری حمایت کنیم. اگر نبودند افراد متخصص، مسیری که طی ‏این سالها با اتفاق نزدیکان نظری طی کرد مدتها بود که حضرت hش را به سامان براندازی رسانده بود. اگر بعد از احمدی‌نژاد جلیلی ‏رئیس جمهور شده بود و هیات دولت و تمام استانداران و سایر مسئولین ریز و درشت را از میان اعضای جبهه پایداری و مداحان و ‏سینه‌چاکان آغاپرست انتخاب کرده بودند حالا تکلیف ملت ایران و دنیا با این ستمگران روشن شده بود.

حکومتی دینی که همراه با تولید انبوه فقر، فلاکت، فساد به تولید انبوه معصیت نیز مبادرت می‌ورزد حکومت اهریمن و در مسیر ‏سقوط است. حکومت دینی غیرممکن و وهن دین است. پذیرش بدون قید و شرط سخنان رهبری، ذوب در ولایت یعنی تبدیل لا اله الا ‏الله به لا اله الا خامنه ای، که برای رهبر بعدی نیز به ناچار صادق است و کفر است. استمرار حکومت اسلامی استمرار کفر است.‏

‏اصلاح‌طلبان در تلاشند از سقوط حکومت جلوگیری کنند. با عدم شرکت در هر انتخاباتی اجازه دهیم کاندیداهای نزدیک به ‏رهبری فارغ البال در مراکز تصمیم‌گیری مستقر شوند. هیچکس مانند آنان منویات رهبری را که عناد با عقل است پیگیری نمی‌کند. ‏حضور نزدیکان به رهبری در مراکز تصمیم گیری سرعت سقوط حکومت را افزایش خواهند داد. تنها تاریکی منویات یک قدرت ‏مطلقه می‌توانست مملکت را اینگونه به بن بست بکشاند. البته او از خمینی خیلی بدتر نیست. تباهی حکومت از ترکیب دین و دنیاست. ‏راه رستگاری بندگان خدا، چه دیندار چه بی‌دین، راه عقل است. مقام رهبری فاجعه‌ای است که حکومت دینی محقق ساخت.‏

مجتبی خامنه‌ای اکنون موقعیت پدرش در دهه شصت را ندارد. اوضاع شبیه آن ایام نیست. یک حامی در حد رفسنجانی وجود ‏ندارد. رقبا قدرند و از همه مهمتر مردم مانند آن ایام همراه حکومت یا بی‌تفاوت نیستند. امروز نه تنها مردم مطیع و خاکسار نیستند ‏بلکه نشان داده‌اند برای تغییر شرایط هر روز مصمم‌تر از پیش هستند. اعمال روحانیون را از سر دلسوزی و تقوا نمی‌بینند. نه تنها ‏کمترین اعتمادی به ایشان ندارند بلکه متنفرند و مترصد شورش. پیشتر مرز بین مردم و حکومت سالانه عریض‌تر و خونین‌تر می‌شد، اکنون روزانه. از امت مسلمان همیشه در صحنه ولایتمدار به مردم آگاه از جان گذشته ایران تبدیل شده‌اند.

نیروهای خارجی ‏دور و نزدیک دیگر نظاره گر تحولات ایران نیستند. با تمام توان مترصد فرصت و آماده کوبیدن و انهدام ایران‌اند. متوجه شده‌اند یک ‏ایران منسجم حتی اگر چهل و دو سال تحریم باشد باز قدرتمند است و این قدرت تنها از تسلیحات و نفت نیست. پاسداران دیگر جان ‏بر کفان روزگار خمینی نیستند. اکنون آن اعتقادات محکم و مخلصانه دینی زمان شاه را خامنه‌ای و سایر مراجع تقلید هم ندارند چه ‏رسد به نظامیان و مردم. شاید برای مواجه نشدن با سیاهچاله بی‌شعوری و فرومایگی، مشی غیرقابل اعتماد، دغلکار و مشکل‌آفرین ‏حکومت تجربه شده “نزدیکان دلواپس مذاب” ناچار شوند امتیاز حساس تشکیل دولت را به نظامیان بدهند. با وجودیکه از این سقف ‏مقرنس جز فتنه نمی‌بارد باز حکومت نظامیان قدمی رو به جلوست. ‏

http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/88466/

 

بازگشت به خانه