تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
مادران داغدار و دادخواه
آیدا قجر
تنها یک عکس است از پنج مادر کنار هم در حیاط بیمارستان «لقمان» که ثانیههای حیات «بهنام محجوبی» در آن روایت میشوند؛ درویش زندانی که بعد از هشت ماه شکنجه در حبس، با دستگاه تنفس میکرد. قدیمیترین مادر داغدار میان آنها، مادر سعید است. «سعید زینالی» را پنج روز بعد از واقعه کوی «دانشگاه تهران»، در منزل وی بازداشت کردند و به محل نامعلومی بردند. مادر پویا، «ناهید شیربیشه»، دیگر مادر داغدار روی آن نیمکت است که مادر بهنام را در آغوش کشیده است با چشمانی از گریه سرخ و صورتی که از درد به هم ریخته است. میان پنج مادر، آخرین داغ، به دل «بتول حسینی» نشسته است؛ پیچیده در پتو، با چشمانی خیس که میان آغوش مادران داغدار ضجه میزند: «چرا بچهام را از من گرفتند؟» تنها یک عکس و پنج مادر داغدار کنار هم با آغوشهایی که به تلخی داغشان را یادآور میشود، روایت بیش از چهار دهه ظلم و قتل و اعدام است؛ از مادران خاوران که روز دادخواهی ندیدند و جایشان بر نیمکت بیمارستان لقمان خالی بود تا تمامی مادران پرچمدار دادخواهی که گیسوان سفیدشان انگار تا آرژانتین و کوبا ریشه دوانده است؛ داغداران دادخواه. مادران خاوران نام مادرانی است که فرزندانشان را در کشتار دهه شصت از دست دادهاند. «مادران آرژانتین» یا «مادران میدان مایو» هم زنانی هستند که از سال 1977 در اعتراض به ناپدیدشدن فرزندانشان به پاخاستهاند.
***
28 بهمن 1399، ساعت 10 و 30 دقیقه شب به وقت ایران، در حیاط بیمارستان لقمان، همانجایی که پیکر بیجان بهنام محجوبی را به دستگاه وصل کردهاند، بتول حسینی روی نیمکتی نشسته است و در 23 ثانیه، پنج بار میگوید: «میخواهم بچهام را ببینم.»
اما زندانبانان جمهوری اسلامی اجازه نمیدهند مادر به بالین فرزندش برود. شب با حسرت دیدار به پایان میرسد تا با برآمدن آفتاب، جمع یاران سر برسند و بتول حسینی را در آغوش بکشند. مادر «مصطفی»، مادر «پویا»، مادر «ابراهیم» و مادر «سعید» به نمایندگی از تمامی مادران داغدار، مادر بهنام را در آغوش میکشند و با هقهقهایش، اشک میریزند.
انگار تاریخ است که تکرار میشود؛ نسل به نسل فرزندانی که کشته شدهاند و مادرانی که پرچم دادخواهی به دوش میکشند و بر داغ خود و یکدیگر اشک میریزند.
قدیمیترین مادر داغدار میان آنها، مادر سعید است. «سعید زینالی» را پنج روز بعد از واقعه کوی «دانشگاه تهران»، در منزل وی بازداشت کردند و به محل نامعلومی بردند. 18 تیر 1378 بود که نیروهای امنیتی به کوی دانشگاه تهران حمله کردند و «عزت ابراهیمنژاد» را کشتند، چندین دانشجو را مجروح و زندانی کردند و 20 سال است که مادر سعید به دنبال فرزندش میگردد و هیچ پاسخی نمیگیرد.
مادر مصطفی، «شهناز اکملی» روی نیمکت بیمارستان لقمان مادر بهنام را در آغوش دارد، چشمانش را بسته و صورتش خیس از اشک است. یک دهه بعد از ناپدیدی سعید زینالی، روز «عاشورا»، ششم دی 1388 در جریان «جنبش سبز» بود که «مصطفی کریمبیگی» را با شلیک گلوله به سرش کشتند.
جنبش سبز در اعتراض به انتخابات ریاستجمهوری همان سال شکل گرفت اما تا خواسته برکناری جمهوری اسلامی از حاکمیت ایران پیش رفت و تلفات بسیار داد.
مادر پویا، «ناهید شیربیشه»، دیگر مادر داغدار روی آن نیمکت است که مادر بهنام را در آغوش کشیده است با چشمانی از گریه سرخ و صورتی که از درد به هم ریخته است. یک دهه از قتل مصطفی کریمبیگی گذشته است. «پویا بختیاری» در اعتراضات آبان 1398 به همراه مادرش شرکت داشت. جرقه این اعتراضات با افزایش قیمت بنزین زده شد و به سرعت شهرهای مختلف ایران را در برگرفت و با شعارهای ضد حکومت اوج گرفت اما به سرعت سرکوب شد. 25 آبان ماه، سیل جمعیت فریاد میزد: «میکشم، میکشم آنکه برادرم کشت.»
آنها جسدی را روی دست گرفته بودند که پیکر پویا بود با صورتی خونی که آخرین تصویر مادرش از او است و صدای مادرش که در پی او فریاد میکشد: «پسرمه، پسرمه.»
مادر ابراهیم، «سکینه احمدی» هم به جمع مادران داغدار حیاط بیمارستان لقمان پیوسته است در حالیکه گریه میکند و میگوید: «امروز تولد پسرم بود.»
همان شبی که پویا بختیاری را کشتند، به قلب «ابراهیم کتابدار» در حالیکه مقابل محل کارش ایستاده بود، شلیک کردند. ابراهیم را پس از اصابت گلوله به بیمارستان رسانده بودند اما مادرش وقتی رسید که بچهاش جان در بدن نداشت.
مادر ابراهیم پیش از آنکه به حیاط بیمارستان لقمان بیاید تا مادر بهنام را در آغوش کشد، دو نوه خردسالش را به مزار پدر برده بود. برای «ایرانوایر» روایت میکند: «آرزو داشتم پسرم را بغلم بگیرم، ببوسم و به بچههایش که مدام میپرسند بابایمان را میخواهیم، بگویم این هم بابای شما. سر مزارش، بچهها گفتند چرا ما را به مزار و پای این سنگ سیاه میآوری؟ چه بگویم به آنها؟ به بچه چهار ساله چه جوابی بدهم؟ میگویم بابا را دولت کشت. میپرسند به چه گناهی؟ چه جوابی دارم بدهم؟ پسر من را بیگناه کشتند.»
در حالیکه هقهق گریهاش اوج گرفته است، ادامه میدهد: «ما مادران وقتی همدیگر را میبینیم، حالمان کمی بهتر میشود. من میخواهم کسانی که باعث کشته شدن پسرم شدند، محاکمه شوند. ما مادران داغدار کنار هم ایستادگیمان را نشان میدهیم. میخواهیم دیگر جوانهای بیگناه را نکشتند. این قانون و دولت به جوانهای مردم ظلم میکند. ما نمیخواهیم مادران دیگری به روز ما بیفتند.»
این همان «دادخواهی» است؛ همانطور که مادر پویا برای «ایرانوایر» شرح میدهد: «ما مادران داغدار با این درد مشترک، درک بهتری از همدیگر داریم. ما مثل یک انجمن هستیم؛ یک گروه مشترک که در دادخواهی همصداییم. دادخواهی صدای تظلمخواهی است؛ همان واقعهای که سالها ادامه پیدا کرده است. این درک مشترک به مادران داغدار تحمیل شده است. ما خواستار محاکمه عادلانه مسببان این داغ هستیم. به بیمارستان لقمان آمدهایم تا به مادر بهنام بگوییم ما هم این درد را مثل او کشیدهایم، از جنس او هستیم و میدانیم چه داغی تحمل میکند. وقتی پسرم را کشتند، مادران داغدار دیگر برای همدردی نزد من آمدند. آن روز متوجه اهمیت این حضور نشدم. شاید مادر بهنام هم امروز متوجه نشود. اما حالا میدانم که این همدردی و همصدایی چهقدر موثر بود. حس کردم اگر دیگران با درد مشترک بر من تاثیر گذاشتند، من هم میتوانم برای مادر بهنام موثر باشم.»
«درد مشترک» واژه مادر مصطفی در توصیف این همبستگی برای «ایرانوایر» است: «درد مشترک آدمها را به هم نزدیک میکند و به آنها قدرت میدهد. تاثیر دیگر آن، پیشبرد دادخواهی است. الان هم شاید همه مادران داغدار فریاد نزنند و گروهی ساکت باشند اما سکوت آنها به معنای دادخواه نبودنشان نیست. دادخواهی برای ما در کنار محاکمه عاملان و آمران مسببان این داغها، ایستادگی علیه فراموشی است؛ تلاشی برای جلوگیری از تکرار این فاجعه. نقطه عطف دادخواهی همین است که میخواهیم مادران دیگر مثل ما عزادار نشوند؛ چه مادرانی که فرزندانشان را با اسلحه کشتند، چه با دار، چه در خیابان و چه در زندان؛ مثل مادر بهنام. وقتی من را زندانی کردند، گفتم اعدامم هم بکنید، من دادخواه خون پسرم هستم. هیچکس هم نمیتواند به من و ما بگوید ساکت شویم. پرچم دادخواهی از دهه 60 توسط مادران خاوران افراشته شد و هنوز هم مادران پرچمدار دادخواهی هستند.»
اشاره او به اعدام هزاران نفر از مخالفان جمهوری اسلامی در دهه 60 است. تابستان 1367 اوج این اعدامها بود. بسیاری از زندانیان سیاسی که به دستور «روحالله خمینی» اعدام شدند را در گورهای دسته جمعی گورستان خاوران به خاک سپردند. همین باعث شد نام «مادران خاوران» روی آنها گذاشته شود؛ مادرانی که نه جسدهای فرزندانشان را دیدند، نه نشانی از قبر آنها یافتند.
آن خاک، مادران داغدار بسیاری به خود دیده است. هنوز هم مادرانی که جان در بدن دارند، اول هر ماه در پیمانی نانوشته با حضورشان بر خاک بیسنگ مزار، برای دادخواهی خون فرزندانشان تجدید عهد میکنند و شاخهای لاله و رز در بوتههای خار مینهند.
از همان ابتدای دهه 60، هر وقت که خانوادههای زندانیان سیاسی به خاوران میرفتند، با حجمی از خاک جابهجا شده مواجه میشدند؛ تا سال 1367 که در پی قطع تماس زندانیان با خانوادههایشان و تجمع و پیگیری مادران خاوران، نامهنگاری و هزاران سوال بیجواب، قدم به خاوران گذاشتند. اینبار انگار که از آن خاک هم ناله برخاسته بود. هزاران جان بیجان را دفن کرده بودند و مادران داغدار بودند که چنگ عشق بر زمین میکشیدند تا شاید برای آخرین وداع، پیکر بیجان فرزند را به آغوش کشند.
چه کسی جز مادر چنین عاشقانه به جستوجوی پارههای وجودش برمیخیزد؟
جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه است که حاکمیت ایران را در اختیار دارد و در هر دهه، داغ بر دل مادران گذاشته است؛ از خاوران تا قتلهای زنجیرهای (قتل مخالفان و دگراندیشان جمهوری اسلامی در دهه 70 توسط عوامل وزارت اطلاعات)، کوی دانشگاه تهران و کشتار 1388 تا آبان 1398 و حالا هم بهنام محجوبی مثل «ستار بهشتی» که زیر شکنجه جان داد، نفسهای آخر را میکشد.
ستار کارگر وبلاگنویسی بود که به دلیل فعالیت در فضای مجازی، آبان 1391 بازداشت و به مکانی نامعلوم منتقل شد. او زیر شکنجه جان داد. «گوهر عشقی»، مادر ستار با قاب عکسی از فرزندش در دست، بارها درباره دادخواهی سخن گفته است. اگرچه از خاوران سه دهه گذشته است و بسیاری از مادران به فرزندانشان پیوستهاند اما پرچم دادخواهی آنها دهه به دهه انگار از مادری به مادری دیگر واگذار شده است. اما قصه دادخواهی فقط روایت داغ مادران این سرزمین نیست، موهای سپید آنها گواهی است بر مقاومتشان؛ گیسوان سپیدی که در پرچمداری مقابله با ظلم و قتل و اعدام، انگار تا آرژانتین و کوبا ریشه دوانده است.
«مادران آرژانتین» یا «مادران میدان مایو» زنانی هستند که از سال 1977 در اعتراض به ناپدیدشدن فرزندانشان به پاخاستهاند؛ جوانانی که بین سالهای 1976 تا 1983 در دوره دیکتاتوری که به «جنگ کثیف» مشهور است، ناپدید یا کشته شدهاند.
آنها در شرایطی جنبش دادخواهی به راه انداختند که قدرتی نداشتند و سیستم قضایی آرژانتین هیچ پاسخی مقابل سوالهایشان نداشت. این مادران داغدار طی بیش از سه دهه، پرچم دادخواهی را در این کشور بالا نگه داشته و توجه جهانی گرفتهاند. اگرچه تعدادی از آنها به دنبال فرزندانشان، جور زندان هم کشیدهاند.
«پائولو بوتا»، پژوهشگر روابط ایران و امریکای لاتین در آرژانتین پیشتر درباره حرکت مادران میدان مایو و مادران داغدار ایران گفته بود: «هیچکدام از این مادران در دو سوی جهان به دولت و حاکمان خود هیچ اعتمادی ندارند. اگر شهروندان یک کشور به دولتشان اعتماد نداشته باشند، چه تعریفی از فعالیت دولتمردان آن کشور میتوان داد؟ این مادران باید جواب سوالهایشان را بگیرند. این مادران وارد هیچ حرکت سیاسی نشدهاند. آنها در حرکتی مدنی، فقط دنبال جواب هستند.»
مانند «زنان سفیدپوش کوبا» که مادران و همسران زندانیهای سیاسی در این کشور هستند
و به شکل منظم در اعتراض به وضعیت عزیزان دربندشان تظاهرات برگزار میکردند.
«روبن پارادز رودریگز»، استاد «دانشگاه ناسیونال روزاریو» آرژانتین درباره آنها
میگوید:
«همه این زنان هدف مشخصی دارند. هدف آنها پایان موقعیت دشواری است که
خانوادههایشان با آن روبهرو هستند یا قربانی رژیمهای سیاسی کشورشان هستند.»
«یو تو» (U2) از معروفترین گروههای راک جهان، در ترانهای برای مادران آرژانتینی خوانده بود: «نیمهشب دختران و پسرانمان را چو شاخهای از برمان کندند| صدای طپش قلبشان را میشنویم| صدای خندهشان را در باد| و اشکشان را در باران میبینیم.»
مثل آنچه «پروانه میلانی» برای مادران خاوران سرود: «خاوران خاوران دشت عاشقان | خفته در دامنت طوفان زمان | رفته از خاطرت شادی مادران | داری در نام خود درد و تلخیها | خستهای خاوران، خستهای خاوران.»
شاید وقتی از مادران داغدار و بازماندههای دهههای خونین بپرسیم کدام شعر و ترانه میتواند وصف حال داغدیدگی شما باشد، بشنویم «هیچ» یا شاید هم شعر «اسماعیل خویی» به نام «بودن چون نابودن» که سرود: «لحظهای دیگر من به بال برفگونه ابر، میشتابم سوی دوریهای ناپیدا / مادرم اما چون درختی پیر؛ پر زده مرغ نشاط از وی / همچنان میایستد بر جای / پای در گل مانده؛ حسرتناک / هر جوانه آه او آویخته در باد / هر شکوفه اشک او پر ریخته در خاک.»
و این درد مشترک را هیچکس یارای طاقت نیست جز مادران داغدار که دههها است در پیوند با داغدیدگان جهان، داغ بر دوش میکشند و همچنان ایستادهاند تا روز دادخواهی.
جمعه، 19 فوریه 2021