تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
ملک ستیز - پژوهشگر امور بینالملل
در سه روز آتش بس در روزهای عید فطر در 2018 تصاویری از نقاط مختلف افغانستان منتشر شد که اعضای گروه طالبان را مشغول تجلیل مراسم عید با نیروهای امنیتی و مردم نشان میداد.
آتشبس نشانهای از اراده طرفین درگیر برای رسیدن به هدف مشترک در مذاکرات صلح است. تجارب جهانی نشان داده که آتشبس یک تصمیم بسیار دشوار ولی راهگشا در نخستین مراحل صلح پروری است.
آتشبس میتواند توجیه پذیری و تفسیرهای گوناگون برای بازیگران جنگ و صلح خلق کند. به گونهء نمونه آتشبس میتواند جنگ شما را بیهدفتر جلوه دهد، یا میتواند اراده شما را به آرمانهای تان کُندتر به نمایش گذارد و یا میتواند اهمیت شما را در تعاملات کلان سیاسی کاهش دهد. از سویی هم اگر شما با جنگ میتوانید بهتر سخن گویید آتشبس برای شما معنایی ندارد.
برای اینکه طالبان بتوانند به آتشبس توافق کنند، باید به دوازده پرسش مهم و اساسی پاسخ دهند:
نخست، برای چه جنگیدهایم؟ آنها این پرسش را از خود میپرسند و سپس به این نتیجه میرسند که اگر برای پیروزی جنگیدهایم، آیا آتشبس برای ما پیروزی میآورد؟ آتشبس یک معامله است و شاید هم معامله دشوار سیاسی که منجر به شکست ما شود. آتشبس نقش ما را در تقسیم قدرت تعیین خواهد کرد و اگر ما از این جنگ پیروز به درنیاییم، جایگاه ما در قدرت نیز محدود خواهد بود. از اینرو پیروزی جهاد و طالبانیزم را بر آتشبس ترجیح میدهند که ادامه جنگ معنا میدهد.
دوم، منابع جنگ چه خواهد شد؟ روشناست که جنگ یکی از مروجترین نوع معامله و روش پولسازی در جهان است. طالبان نیز منابع معتبری برای جنگ دارند که زیرساختار طالبانیزم را فعال نگه داشته و آن را میچرخاند. در این زیرساختار رهبران، فکرسازان و بازیگران معاملهگر طالبان ذینفع هستند. در پهلوی آن مواد مخدر، اخازیها و مالیات تحت کنترل طالبان و قاچاق مرزها منابع پردرآمدی برای طالبان هستند. آتشبس محتوای این زیرساختار و منابع پولی آنها را زیر پرسش جنگندگان طالبان قرار میدهد.
سوم، آنها با ما چه خواهند کرد؟ طالبان در زیر چطر حمایتی پاکستان و سیاستهای دیگر همپیمانان خود در حوزه خلیج نقش بازی میکنند. طالبان با گذرنامههای آنان سفر میکنند، حساب بانکی باز میکنند، از جغرافیای آنان استفاده میکنند، در بیمارستانهای آنان زخمیان خود را مداوا میکنند و از مزایای قدرت آنان در محلاتی که خانوادههای شان به سر میبرند، مستفید میشوند. مگر میشود بدون حمایت آنان دست به تصمیم بزرگی چون آتشبس زد؟ این یک عملکرد احمقانه تصور میشود.
چهارم، به مدرسهها چه بگوییم؟ پاسخ برای این پرسش خیلی دشوار است. اگر ما بگوییم که دیگر جهاد نمیکنیم، بنیاد فکری ما واژگون خواهد شد. ایدیالوژی ما پیوسته به نقش کودکانی است که فردا طالبانیزم را ترویج و فریاد خواهند کرد. مدرسهها، سالانه هزاران نوجوان را به سربازی به میدانهای نبرد و فکر میفرستند. چگونه میشود این دستاورد بزرگ و تاریخی را قربانی آتشبس با دولتی کرد که اصلا به مدارس ما اهمیتی قایل نیست. رهبران کابل بارها گفته اند که مدارس مذهبی در مرز افغانستان و پاکستان مواد سوخت جنگ را میسازند. اگر ما جهاد را از مدرسههای خالی کنیم، چیزی که در آن باقی میماند به درد ما نمیخورد.
پنجم، آیا حاضریم این همه توجه و اهمیت جهانی را از دست دهیم؟ این پرسش بر اعماق افکار طالبانیزم خطور میکند. حالا ما یک جنبش مهم در منطقه هستیم. تا دیروز ما را هراسافگن میپنداشتند. بر سر رهبران ما میلیونها دالر پاداش میبستند. سربازان ما را به گوانتانامو میبردند. خانههای ما را بمباران میکردند. اما حتی دانلد ترامپ، رئیس جمهوری پیشین آمریکا با ما نیمساعت جلسه آنلاین برقرار میکند. وزرای خارجه دولتهای مهم جهان با رهبران ما چه که حتی به معاونین آنها ملاقات میکنند. مسکو، تهران، تاشکند، عشقآباد و اسلامآباد به راه ما فرش قرمز هموار میکنند. مگر دیوانگی نیست این همه امتیاز را در پای یک آتشبس و آنهم لرزنده و شکننده با دولت کابل که مشروعیت مارا بر نمیتابد، بریزیم؟ خوب پاسخ روشن است.
ششم، استخبارت را چه پاسخ گوییم؟ پرواضح است که جنگ طالبان با استخبارات منطقه گره خورده است. پژوهشهای معتبر نشان داده است که استخبارات منطقه نقش محوری برای برنامههای استراتژیک طالبان دارند. در پژوهشها آمده است که استخبارات منطقه چنان بر طالبان حاکم است که مسیر، برنامهها، استراتژی و تاکتیکهای آنان را زیر وارسی دارد. طالبان به خوبی میدانند که سرکشی از این ید پرقدرت محتوای ایدیالوژی طالبانیزم و قدرت جنگیدن طالبان را نابود خواهد کرد.
هفتم، آیا دولت افغانستان اسلامی است؟ این پرسش نیز برای طالبان تعیین کننده است. اگر ما بپذیریم که دولت افغانستان مسلمان است و ما با آنها آتشبس کنیم پس مفهوم جوهری ما که امارت اسلامی است، چه میشود؟ آیا ما تا به حال جنگی را که راه انداخته ایم بر وفق ارزشهای دینی و تفسیر ما از آن نبوده است؟ برای جنگندگان خود که به نام جهاد همه زندگی خود را از دست دادهاند چه بگوییم. آیا ما با آتشبس جوهر و مفهوم خود را از دست نخواهیم داد؟ برای این پرسشهای دشوار طالبان تا هنواز پاسخهای روشن بدست نیاوردهاند.
هشتم، با دوستان بینالمللی خود چه بگوییم؟ واقعیت ایناست که طالبان کمیت قابل توجه از جنگندگان بینالمللی را در سنگرها و در اطاقهای سیاسی خود دارند. همکاران بینالمللی طالبان از القاعده گرفته تا جنبشهای اسلامی منطقهای بر حضور طالبان به عنوان یک پدیده انکارناپذیر در حیات سیاسی افغانستان اثر مهمی داشتهاند. اینان بودند که مهمترین و پیچیدهترین عملیاتها را مانند دو حمله به هتل انتر کانتیننتال کابل، دو حمله به گرینولیج کمپ خارجیان در شرق کابل، حملات پیچیده به پایگاه آمریکاییها در بگرام، مقر ارتش و پلیس و حملات به هتلها و دفاتر سازمانهای جهانی در کابل راهاندازی کردند. چگونه میشود از اینها کنار رفت و به جای آن آتشبس با دولت کابل را جاگزین کرد. این تصمیم برای طالبان حیاتی خواهد بود.
نهم، هژمونی قومی را چگونه مدیریت خواهیم کرد؟ تایید آتشبس به معنای همدیگرپذیری است. افغانستان را باید به عنوان یک سیستم واحد به رسمیت شناخت. به مردمان آن باید با دید همسان نگریست و به همه گوش فرا داد. اما این کار هژمونی قومی را که بر طالبان مسلط است و سبب پیوند راهبردی میان ناسیونالیزم و طالبانانیزم شده است صدمه نخواهد زد؟ مسلم است که صدمه میزند. پس چگونه میتوان این صدای «محبوب» و این راهبرد «مفید» را قربانی کثرتگرایی اجتماعی کرد. دادن این قربانی بنیاد طالبانیزم را میخشکاند.
دهم، چگونه با خواست زمان هماهنگ شد؟ حالا دوران اینترنت و سرعت اطلاعات است. هیچ نیروی جلو پیشرفت آنرا گرفته نمیتواند. رسانههای اجتماعی بنیاد خاورمیانه را دگرگون کرد. رسانهها زبان آزادی شهروند، حقوق بشر به ویژه حقوق زنان و کودکان هستند. امروز بیست درصد جمعیت افغانستان در بیرون از کشور به سر میبرند. گروهی بزرگ از افغانها در کشورهای دموکراتیک به سر میبرند و روزانه هزاران خبر تازه به مردم افغانستان از طریق رسانههای اجتماعی مخابره میکنند. جوانان امروز، جوانان دیروز نیستند. یک تلفن همراه یک شهروند را به یک رسانه تبدیل کرده است. رفتن به آتشبس و همگرایی با این روش پویای اطلاعاتی راه ما را برای شعارهای کهنه و دیروزی بسته است. ما یا باید شعار و سیاست ما را امروزی سازیم یا اینکه با این آتشبس همراه نشویم. برای تغییر شعار و سیاست ما نیاز به زمان داریم. نه جنگندگان ما حاضر به این تغییر هستند و نه رهبران ما به این دگرگونی شگرف موافق هستند. پس صبر کنیم. این به نفع ماست.
یازدهم، سلطه مذهبی ما باقی خواهد ماند؟ یکی از عواملی که مذاکرات دوحه به بنبست رفت تاکید طالبان بر حاکمیت مذهی آنها نسبت به سایر مذاهب در کشور بود. این سلطهی مذهبی که بر مکتب حنفی استوار است پشتوانه کلان فکری دارد و به دهلیز اقتصادی و مافیایی سایر کشورهای همکیش طالبان راه دارد. در داخل افغانستان نیز این دهلیز افراطیت راهروان فراوانی دارد. طالبان این تازیانه فکری-مذهبی را در دست دارند و نمیخواهند و میشود گفت نمیتوانند از دست دهند. آنها به این باور هستند که آتشبس بدون قبول این فرمانروایی مذهبی معنایی ندارد چون به جوهر و فلسفهی طالبانیزم آسیب جبرانناپذیری وارد خواهد آورد.
دوازدهم، با فرهنگ جنگسالاری چه باید کرد؟ وقتی شما برای سی سالِ تمام، با جنگ زیستهاید، از منابع آن استفاده بردهاید، از فکر آن آراسته شده اید، از جغرافیای آن سود جستهاید، از امتیازات منطقهای و جهانی آن لذت برده اید، از سربازان آن بهره برده اید چگونه یکباره به انسان معمولی برگشت میزنید؟ تلختر از اینکه در این مدت با کشتن، کشتهشدن، ویران کردن و ویران شدن، آتشزدن و سوختن زندگی کرده اید، چگونه به روال عادی انسان ارزشمند در میآیید؟ آیا برای شما و هزاران جنگجوی دیگر که زشتترین حوادث چهل سال اخیر را تجربه کردهاید راه برگشت به زندگی عادی مهیا است؟ آیا برای رواندرمانی شما چارهای است؟ آیا برای برگشت به زندگی ، کار و اشتغال مهیا است؟ پاسخ ها روشن هستند و آن «نه» است.
این دوازده پرسش پاسخهای عمیق میطلبند که تا هنوز برای طالبان حلناشده هستند. این پرسشها دورنمای طالبانیزم را هدف گرفته اند. اگر طالبان برای این پرسشها پاسخ میداشتند، شاید راه را برای مسامحه و مصالحه باز میکردند.
واقعیت تلخ ایناست که روند صلحسازی در افغانستان بازیگران و نیروی متخصص و میانجیگرهای حرفهای را با خود ندارد. شوربختانه ما در جامعه جهانی که همیشه برای صلح در افغانستان و منطقه تاکید دارند نهادی را نمیشناسیم که بتواند به این پرسشهای مهم پرداخته باشد. دولت افغانستان که در این دوازده پرسش نقشهای گوناگونی دارد همیشه قانون اساسی را به عنوان پیششرط با طالبان پیشکش کرده است. این در حالیاست که دولت، خود مسبب تخطیهای گسترده قانون اساسی بوده است. حالا وقتی از نشستهای جهانی در مسکو، استانبول و شاید هم جاهای دیگر نام برده میشود این دوازده پرسش اهمیت بیشتر پیدا میکنند. حقیقت ایناست که به این پرسشهای دشوار در روند صلحپروری افغانستان اهمیت زیادی دارند. استراتژیستها همیشه میگویند برای اینکه راهکار خوبی را مطرح و مساعد گردانید باید از خود پرسشهای دشوار بپرسید. اما ما وقتی پرسشهای دشوار را مطرح میکنیم، دولت میگوید که شما مخالف صلح هستید. وقتی این پرسشهای دشوار را از طالبان مطرح میکنید آنها میگویند شما مزدور غرب هستید. وقتی این پرسشهای دشوار را از خارجیها میپرسید آنها میگویند که شما مخالف غرب هستید.
حالا دشوارترین پرسش این است که کیها به این دوازده پرسش میتوانند پاسخ بدهند؟