تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
27 فروردين ماه 1400 - 16 آوريل 2021 |
|
خود را باور كنيم
جمشيد قراجه داغى
پيشگفتار: در اوايل دهه ٨٠ حدود چهار سال بعد از انقلاب اسلامى، به دعوت شاهين فاطمي، يكى از دوستان قديمي و بسيار عزيز، در تجمعى كه در پاريس تشكيل داده بود شركت و سخنرانى كردم، چند روز پيش تصادفى به ياد داشت هائى كه در اين مورد داشتم برخوردم. با مرورى كوتاهى به رئوس مطالبى كه دراين گردهمائى گفته بودم به اين نتيجه رسيدم كه مسائل و مشكلات ما در اين ٣٨ سال تفاوت چندانى نكرده است ولى فكر ميكنم كه صدمات شديد و گرفتاريهائى سختى كه كه مردم ما در اين ٤٢ سال از دست جمهورى اسلامى كشيده اند شايد، بقول كسروى، آگاهى، اشتياق و آمادگى ما را به قبول يك تحول فرهنگى يا يك رنساس مذهبى بيشتر كرده باشد و اين فرصتى است كه نبايد از دست برود. به اين دليل تصميم گرفتم كه با استفاده از رئوس ان مطالب و تركيب ان با آنچه اين روزها دور و برمان ميگذرد مقاله ى زير را با همان تيتر بنويسم.
*****
بنماى رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشاى لب كه قند فراوانم ارزوست
زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول
آن هاى هوى و نعره مستانم ارزوست
)مولانا جلاالدين رومى(
جنبشى كه بانوان با شهامت ما را به تكاپوى رهائى كشانده است در واقع پيگيرى تلاش صد ساله و ناكام اقليت غير مكتبى مردم ما براى برقرارى يك جامعه مدنى است.
در اينجا "جامعه مدنى" در مقابل " جامعه مكتبى" آمده است. ازادى خواهى مكتبيون چه از نوع مذهبى وچه از انواع چپى ان، يك برداشت تكبعدى ازبعد قدرت است، انهم تا زمانى كه خارج از قدرت باشند. در واقع طرفدارى مكتبيان از انتخابات ازاد و حكومت اكثريت فقط يك بازى سياسى براى كسب قدرت (1) است، آن هم فقط براى اولين بار، تا بتوانند آزادى را نه تنها از بعد قدرت بلكه از چهار بعد ديگر نظام اجتماعى - يعنى ثروت(٢)، معرفت(٣)، ارزش ها(٤) و مخصوصا زيبائى(٥) سلب كنند.
نظام مكتبى يك نظم تمامیت خواه (توتاليتر) است كه بايد كل رفتار يك نظام اجتماعى را به كنترل خود درآورد و عقايد مكتبى خود را به همگان تحميل كند. اين داستان كهنه اي است كه اگر آگاه نباشيم مي تواند نه تنها در امروز بلكه در فرداها هم اتفاق بيافتد و پيروان خود را به فلاكت برساند. به اين گفته پر مغز ناصر كاخساز توجه كنيد: «وقتی مردمى عقل خود را وقف یک اعتقاد مكتبى کنند، اين اعتقاد را به قدرتی تبدیل میکنند که قبل از همه "خود" آنان را نفی می کند».
اين همان تراژدي ست كه نظام ملاگرى و مكتب اسلام سياسى، با رسميت يافتن مذهب شيعه در ايران و به قدرت رسيدن "جمهورى!" اسلامى، توانسته است تمام كوشش ها و دستاورد ما را، از جنبش مشروطيت گرفته تا نهضت نوسازى رضا شاهى، نهضت ملى گرائى مصدقى، و انقلاب سفيد آريامهرى را به تباهى بكشد ما ناكام مانده ايم چون كه ندانستيم يا نخواسته ايم بدانيم كه، در جامعهء مدنى، "آزادى" فقط به بعد قدرت، يعنى انتخاب مسئولين حكومتى، محدود نمي شود بلكه از الزامات هر "پنج" بعد يك نظام اجتماعى است كه با پديدهء ملت تواماً متولد مي شود. براى آزاد بودن و آزادگى كردن بايد قبل از هرچيز در مفهوم حقوق شهروندى به توافق رسيد و پذيرفت كه اين مهم متضمن نفى تبعيض قومى، نژادى، جنسى و مذهبى است و با تسلط يك عقيدهء مكتبى و سلب آزادى مردم در انتخاب راه زندگى منافات دارد. ما براى ايجاد يك جامعهء مدنى بايد بتوانيم براى مفاهيم اصلى، از قبيل "آزادى"، "عدالت"، "امنيت " و "استقلال"، در همهء ابعاد نظام اجتماعى، و در يك دنياى گلوبال بهم پيوسته، تعاريف و برداشت هاى مشتركى داشته باشيم بطوري كه در تضاد با هم نباشند و بالاخره بپذيريم كه "آزادى" فقط تامين حكومت اكثريت نيست، بلكه در همان حال، تضمين حقوق اقليت است و با فلسفهء تقليد، بردگى و بندگى، شهيد پرورى و تحميل عقايد خود به ديگران (كه جزئى از اعتقادات مذهبى ما است) همسنگى ندارد.
آيندهء ايران ما، به جواب اين سوال بستگي دارد كه: چگونه مي توان از اين "انبوه" پراكنده و زخم خورده دوباره يك "ملت" ساخت؟
مي گويند يكى از خصوصيات فرهنگى ما، عدم قبول يكديگر است. اكثراً آن را زائيدهء "خود بزرگ بينىِ" ما ايرانيان مي پندارند. متاسفانه، ما همانطور كه خودمان را فريفته ايم، ديگران را نيز فريب داده ايم؛ زيرا واقعيت درست بعكس آن است. ما يكديگر را قبول نداريم چون خودمان را قبول نداريم و با خاطرهء تراژدي هاى تاريخى و با تسلط سه خرده فرهنگ اسلامى، ايلاتى و دلالى به سرنوشت مان، به خود و هموطنان خود مشكوكيم و خود را مسئول هيچ يك از ناكامي هاى خود نمي دانيم و ديگران، مخصوصاً غربيان، را مسئول همهء كمبود هاى خود مي دانيم. من وقتى خودم را قبول ندارم نمي توانم مسئوليتى بپذيرم، يا شخص ديگرى كه مثل من است را به رهبرى بپذيرم. پس من بدنبال رهبرى با خصوصيت فوق انسانى مي گردم؛ بدنبال يك موجود غيرخاكى كه با من و امثال من ارتباطى نداشته باشد.
دى شيخ با چراغ همى گشت گردشهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم ارزوست
گفتند يافت مى نشود، گشته ايم ما
گفت آنچه يافت مى نشود آنم ارزوست
من موقعى مي توانم يك ايرانى ديگر را به رهبرى قبول كنم كه او را درهاله اى از ابهام و تقدس پيچيده باشم، و هويت واقعى و انسانى او را در پشت پرده اى از القاب و اوهام پنهان كنم. شايد اين يكى از دلايلى باشد كه ما چرا اين قدر به وراثت معتقديم و تشنهء لقب هستيم! شايد مي خواهيم با كمك القابى چون دوله و سلطنه، دكتر، مهندس، امام، آيت الله، حجت السلام، و بالاخره مشهدى، كربلائى و حاجى، براى خود و رهبران مان كسب هويت كاذب كنيم. اين همان بيماري ست كه نورى زاده در "ايران و جهان" آن را "فرهنگ هيولاساز" ناميده است. اين همان فرهنگ ضد زيبائى است كه هيولا مي سازد و در تمام تاريخ ١٤٠٠ سالهء ما ساخته است و اگر آگاه نباشيم دوباره خواهد ساخت.
بيائيد خود را باور كنيم و به توانائي هاى خود ارج نهيم؛ تفاوت هاى خود را قبول كنيم، به آنها احترام بگذاريم و با آنچه كه هستيم آشتى كنيم.
بارها گفته ايم كه براى بوجود آمدن يك نظم، يك سيستم، يا يك ملت، وجود پيوندى بين اعضاى آن لازم و ضروري ست. مجموعه قطعات يا افرادى كه پيوندى با هم ندارند نظمى بوجود نمي آورند و انبوهى بيش نيستند.
در نظام هاى فيزيكى پيوند اجزا يك "پيوند انرژى" است، ولي آنچه ما انسان ها را بهم پيوند مي دهد يك ارتباط فرهنگى يا "پيوند اطلاعاتى" است. يكى از نتايج مهم اين برداشت اين است كه نقش "دانش و ارزش ها" را در نظام اجتماعى معادل نقش "انرژى" در نظام هاى فيزيكى بدانيم. همانگونه كه تشكل يك نظام فيزيكى به سطح و كيفيت انرژى آن بستگى دارد، كيفيت و شكوفائى نظام هاى اجتماعى هم به سطح دانش ملى و ارزش هاى حاكم بر آن مربوط مي شود. ولى سطح دانش ملى و ارزش هاى يك جامعه فقط سطح دانش و ارزش هاى نخبگان آن نيست بلكه دانش و ارزش هاى مشترك تمام اعضاى آن است. بطوريكه استقلال سياسى، اقتصادى و فرهنگى يك جامعه فقط با ارتقاى سطح دانش مشترك و جايگزينى ارزش هاى افسردهء آن جامعه تامين و تضمين مي شود. اين «تصوير مشترك» كه حاصل تداخل مدل هاى ذهنى است همان پيوندى ايست كه به كلامى ديگر «فرهنگ» ناميده مي شود.
ما انسانها نياز مبرمى به داشتن تعلق به جمع اجتماعى دلخواه خود داريم و هر قدر تصوير ذهنى ما به تصوير مشترك نزديك تر باشد طبيعى، عاقل، مقبول تلقی شده و هر قدر دورتر باشد غيرعادى، بيگانه، و حتى در مواقعى ديوانه محسوب مي شويم. اين بدان معنى نيست كه از فرهنگ بتی مقدس بسازيم و هر ديوانه را كه جرئت كرده و جنبهء خاصى از آن را مورد سؤال قرار داد بجرم «سنت شكنى» تكفير كنيم، بلكه برعكس، سلامت و كارآئى فرهنگ - كه معرف هويت و ماهيت رفتارى ماست – وابسته به قابليت دگرگونى و گسترش ظرفيت آن براى جوابگوئى به نيازها و ارزش هاى جديد است. بر اين مبنی، حفظ سلامت و کارائی فرهنگی مستلزم مشاركت، تلاش و جستجوى فعال و آگاهانهء همهء اعضاى يك ملت در راستای شناخت و آفرينش ابعاد جديد و طراحى و ابداع آينده و بالاخره كمالجوئى در مسیر رسيدن به "ناكجا آباد"ی است كه با فرهنگ مسلط ما تضاد دارد.
من، در طى سال هاى خدمتم در ايران، بياد نمي آورم كه يك نفر از مخالفان حكومت يا روشنفكران ما، كه ميبايست مبتكر نوآورى يا ابداع روش هاى جديدى براى مقابه با درد هاى كهن و نوظهور اجتماع ما باشند، يك راه حل ابداعى، خارج از نُرم و شعارهاى تکرای، ارائه دهند. البته كه از مخالفان مكتبى حكومت انتظار چنين عملى نيست، ولى همهء مخالفان رژيم ايران كه مكتبى نبودند.
عوامفريبى و پيروى كور كورانه از افكار عمومى، كه يكى از تاكتيك هاى مهم سياسى و روشنفكران "پاپوليست" است، نه تنها نمي توانند عامل شكوفائى فرهنگ مردمى گردد، بلكه بر عكس يكى از عوامل اصلى مقاومت در برابر نوآورى و اعمال تغييرات مورد نياز مي باشند. اين به معنى كم بها دادن به افكار عمومى نيست بلكه شناخت اهميت آن است.
براى شناخت چگونگى مقاومت در مقابل تغيير، تعمقى در بارهء نقش مدل هاى ذهنى ضروري است. زيرا وقتى اين مدل هاى ذهنى، مخصوصاً نوع مشترك آن (يعنى فرهنگ حاكم بر جامعه) بوجود آمده و شكل گرفتند ديگر به سادگى قابل تغيير نيستند و بطور ناخود اگاه حتى در مقابل واقعيت هاى عينى هم مقاومت مي كنند. اين مقاومت دلايلى دارد كه اشارهء كوتاهى به چند عامل اصلي آن خارج از متن ما نيست:
١- با شكل گرفتن مدل ذهنى، انسان حالتی از "ديدن" و" شنيدن" گزينشی پيدا مي كند و گيرنده هاى او براى دريافت پيام هاى خاصى تنظيم مي شوند؛ پيام هايى كه با آن مدل ذهنى هماهنگ اند جذب مي گردند و آنچه با آن عناد دارد دفع شده و بدون هيچ اثرى مي گذرد. اين پديده در عين اينكه مانعى در مقابل نوآورى و فراگرد شناخت است بلکه خود يكى از ابزارهاى دفاعى و ساختداري است كه انسان را در حفظ يك تعادل پويا در ميان جنجال اطلاعات يارى مي دهد.
٢- انسان معمولا خود را جدا از عقايد و افكار و آرمان هايش نمي بيند و، در واقع، خود را با ايده آل هاى خود مي شناسد. اگر فكری جديد تهديدى براى اعتقادات و تعصبات او باشد آن رابه صورت يك تهديد فردى مي بيند و ناخودآگاه به مبارزه با آن می پردازد.
٣- انسان تمايلى دارد تا آنچه هائی را واقعيت بداند كه یا كمترين زحمت را برايش ايجاد مي كنند. و يا در او نيازى به تغيير ايجاد نكنند. او همچنين آنچه هائی را واقعيت می داند كه ساده و قابل فهم باشند. متأسفانه، هر قدر دانش بشرى تخصصى تر و پيچيده تر مي شود، بیشتر بصورت «تصوير خصوصى» براى عده اى خاص باقى مي ماند و انتقال اش به «تصوير عمومى»، آن طور كه لازم است، اتفاق نمى افتد. اين خود يكى از عوامل گسيختگى و مهمترين ابهام موجود در نظام «مردم سارلاری» است. در اين زمينه، مكاتب فكرى ابزارهای بى نظيرى هستند براى انسان هائى كه خود را از زحمت تفكر رهانيده اند، علاقه دى به خواندن ندارند، و عاشق جواب هائى ساده براى مسائلی پيچيده اند كه به آنان اين توهم را مي دهند كه خود را صاحب نظر بدانند.
٤- بر خلاف يكى از مهمترين اصول علمى، مبنی بر اين كه هيچ مسئله و يا راه حلى فارغ از بستر محيطى ان نمي تواند صادق باشد، متاسفانه، مكاتب فكرى، از چپ و از راست، براى تمام مسائل، بصورتی جدا از بستر محيطى آنها، جواب هاى ساده و از پيش تعريف شده اى دارند كه قرار است در همهء زمان ها و مكان ها صادق باشند. «مكتبى بودن» متضمن داشتن باور و اعتقادي ست كه شك كردن در آن جايز نيست و اتهام خطرناك "تجديد نظر طلب" يا "مرتد" را به دنبال دارد.
٥- و بالاخره، حفاظت از گنجينهء دانسته ها و تجارب شخصى، در مقابل خطر بى مصرف شدن آنها، يكى از قوي ترين انگيزه هاى انسانى درعناد با يافته هاى جديد است.
خوشبختانه، اين فقط افكار نيستند كه باعث تغيير در جهان بينى ما مي شوند بلكه، مهمتر از آنها، در اين مورد "سلسله وقايع" است كه نقش عمده دارد؛ سلسله وقايعى كه مسائلى را مطرح مي كنند كه مدل ها و تصاوير ذهنى موجود ديگر براى مقابله با آنها كار ساز نيستند؛ وقايعى كه چراهاى بي شمارى را بى جواب مي گذارند و نهايتاً محيط را سرخورده مي سازند.
اختلاف سطح بين توقعات و محدوديت ها نيز يكى ديگر از عوامل تغيير است. معمولاً در اين حالت هاست كه تصاوير و مدل هاى ذهنى ترك مي خورند و ديدگاه هاى متفاوت فرصت خودنمائى مي يابند و، براى رخنه در مدل هاى ذهنى، با خرد متعارف به رقابت مي پردازند. در اين ميان گروهى كه از پشت و عقب به عقب رو به اينده مي روند و برداشت رمانتيكى از گذشته دارند مي كوشند تا با استفاده از وضعيت برزخى و سرخوردگى مردم، و بدون توجه به اين واقعيت كه نمي توان تخم مرغ نيم پخته را دو باره به حالت اول آن برگرداند، می خواند تا به گذشته باز گردند. در نظام هاى باز و آزاد از ارعاب مكتبى، شناخت و آفرينشِ ابعاد جديد، مدل هاى ذهنى را با واقعيت زمان آشتى ميدهند و داستان كهنهء مدل هاى ذهنى از نو، با ابعاد جديد و پيچيده تر و با ظرفيت بيشتر از گذشته، دوباره تكرارمي شوند. به اين دليل آزادى "شك كردن" يكى از مهمترين فضيلت هاى تفكر عقلانى و انتزاعى است.
نكتهء مهم ديگر اين است كه "دانش"، بر خلاف "انرژى"، محدود به قانون اول ترموديناميك - يعنى ثابت بودن مقدار كمى انرژى – نيست و مي تواند توليد و افزايش يابد. به زبانی ديگر، سهيم كردن ديگران در دانش شخصى نه تنها مقدار دانش فرد را كاهش نمى دهد بلكه آن را به سطح بالاترى سوق مي دهد. بهترين راه ياد گرفتن ياد دادن است و، مهمتر از آن، باعت بالا رفتن سطح دانش مشترك مي گردد و نظام اجتماعى را به سطح بالاترى از ظرفيت و توانائى سوق مي دهد.
از ديگر پيامدهاى "پيوند اطلاعات" در نظام هاى اجتماعى پيشرفته، اين است كه فرد مي تواند بطور دلخواه عضو نظام هاى مختلف اجتماعى گردد. در نتيجه، عضويت در يك نظم اجتماعى كم و بيش اختياري ست و ترك آن هم تجلى نوعى از بيگانگي و اعتراض است. مهمتر آنكه اعضاء هر نظام اجتماعى خودشان سيستم هاى هدفجوئى هستند كه، هم درانتخاب هدف و هم در انتخاب وسيله، حرفهائى براى گفتن دارند. اين «ويژگى» نظام اجتماعى را در سطح بالاتر و پيچيده ترى از نظام هاى ارگانيك و مكانيك قرار مي دهد.
در نظام هاى ارگانيك و مكانيك، كه پيوند اجزاى آنها يك «پيوند انرژي» ست، اجزا از خود اختيارى ندارند و در انجام وظايف خود ناچارند. «حق انتخاب هدف و وسيله توسط اعضا» پديده اي ست كه اساس و پايه تضادهاى اجتماعي ست. انسان ها، در هر گروه، با توجه به توافق يا عدم توافقى كه در انتخاب هدف يا وسيلهء رسيدن به آن دارند، چهار نوع رابطه باهم برقرار مي كنند.
در شرايطى كه گروه ها يا افراد در «انتخاب هدف» و «انتخاب وسيله رسيدن به هدف» هر دو توافق كنند در «اتحاد و اتفاق» هستند.
به عكس، وقتى در انتخاب هدف و وسيله، هر دو مخالف هم باشند در «تضاد با هم» خواهند بود.
توافق در هدف ولى عدم توافق در وسيله، آنان را به رقابت مي كشاند
رقابت معرف رابطه اي ست كه در آن رسيدن به هدف نقش «داور» را دارد تا جدال در وسيله مانع حركت بطرف هدف مورد توافق نگردد (توافق در عدم توافق).
و بالاخره اينکه حاصل توافق در وسيله، ولى مخالفت در هدف، فقط يك ائتلاف موقتى و سازش مابين آنها را ممکن می سازد. ولى، متاسفانه، ائتلاف (كه يك توافق موقتى و يك اختلاف به "تاخير افتاده" است) داراى چنان عواقب ناخوشآيندى است كه اكثرا به تراژدى مي انجامد.
در اينجا اين سوال مهم مطرح مي شود كه چرا، و در چه شرايطى، كساني كه در هدف مخالفند بخواهند كه با رقيبان خود در رفع يك مانع مشترك ائتلاف كنند. جواب در اين است كه تنها كساني كه فكر مي كنند با از بين بردن يك مانع مشترك موجود (توافق در وسيله) شانس بيشترى در ورارثت قدرت دارند حاضرند با رقباى ضعيف تر از خود سازش كنند. تجربهء ائتلاف گروه هاى نامتجانس با هدف هاى كاملا متضاد در انقلاب اسلامى و براى ساقط كردن حكومت پهلوى (توافق در وسيله) شاهدي ست بر اين ادعا كه چگونه هر يك خود را وارث نظام بعدى مى پنداشتند.
- گروه هاى چپ، با اعتقاد به مسير "جبرى تاريخ" و با اتكا به ناپختگى جوانان مقلدِ چريك محبوبِ امريكاى لاتين بنام "چه گوارا" و خيل هواداران فدائى خلق خویش كه در هيجان انقلاب كارگرىِ بدون کارگر خود، در تدارك قدرت نمائى نهائى بودند؛ و در جواب نگرانى از امكان استيلاى يك نظام ارتجاعى مذهبى فيلسوفانه پوزخند مي زدند كه «رفيق! اشكال تو اين است كه به "آگاهى خلق" ايمان ندارى و "قوانين تاريخ" را نمي شناسى!»
- و اما پيروان جبهه ملى، زخم خوردگان و وراث عاشوراى ٢٨ مرداد، بدون هيچ آمادگى تشكيلاتى، در تصورات شان خود را از حمايت بيدريغ مليون، بازاريان، تكنوكرات ها، و ملي- مذهبي ها، برخوردار مي ديدند و مطمئن بودند كه وارث نظام بعدى خواهند بود.
- البته ملايان با فريب همگان، و اطمينان از نفوذ فرهنگ مذهبى، و استفاده از آن در تمام سطوح اجتماع ايران نقشه ديگرى داشتند نه تنها از انچه ديگران انديشه بودند غافل نماندند بلكه با مهارت حيرت آورى، با استفاده از اعتقادات مذهبى اكثريت مردم، و با استفاده از گفتار شريعتى ها، نراقى ها، آل احمد ها، و راديوهاى دوستان خارجى - كه در بعضى از هدف ها با ملايان هم جهت بودند - شدت يافته بود با مهارت تمام مقدمات ولايت فقيه را پى ريزى كردند.
- در اين ميان روشنفكران و تكنوكرات هاى ناآگاه و پر مدعا، كه حتى به جدل تاريخى خود با نظام اخونديسم آگاه نبودند، اسير اوهام شدند، حتى از رويت عكس "آقا" در ماه هم تعجبى نكردند و عاقبت به پيادهء نظام خمينى تبديل شدند. متاسفانه هنوز هم نمي دانند كه از كجا خورده اند، و از اينكه "آقا در پاريس به آنها دروغ گفته است" متعجب و عصباني اند.
بهر حال مقصود من از اين مقدمات آن است كه لازمهء توافق كارساز براى نجات ايران توافق در هدف است. به اين معنى كه رهبران ديدگاه هاى متفاوت، در طراحى جزئيات بدون ابهام نظام دلخواه آيندهء ايران، كه هماهنگ با شرايط محيطى دنياى امروز باشد، مشاركت فعال داشته باشند. متاسفانه فقط گفتن اينكه من جمهورى يا سلطنت خواهم دردى را دوا نميكند، چون از بين ١٩٠ كشور عضو سازمان ملل كه ١٥٠ تا از آنان ادعاى جمهوريت دارند فقط مي توان كمتر از ٢٥ كشور را دمكرات خواند و از ميان حدود٤٠ كشور باقيمانده كه خود را سلطنتى مي دانند فقط مي توان ده كشور را دمكرات دانست. متاسفانه اين واقعيت معرف آن است كه آزادى و دموكراسى فقط فرم های حكومتى نيستند و، مهمتر از آن، يك محتواى فرهنگي ست كه با يك پيوند مشترك وتوافق در هدف هاى بنيانى بوجود مي ايد.
خوشبختانه مي دانيم كه "وسيله" و"هدف"، مثل دو طرف يك سكه، مكمل يكديگرند؛ بطوري كه هر هدفى خود وسيله اي ست براى رسيدن به هدفی بالاتر. اگر هدف از مشروطيت و جمهوريت رسيدن به يك جامعهء مدنى، صرفنطر از اسم آن، در بستر فرهنگى ايران امروز ما باشد، اين مهم با مشاركت همهء گروه هاى مخالف و برداشتهاى مختلف در طراحى دقيق و بدون ابهام يك جامعه ى مدنى، با يك سرى ضوابط و تعاريف آشكار و قابل قبول براى تامين حقوق يكسان براى تمام اقوام، مذاهب و جنسيت و تفاوت هاى زبانى يك فرد ايرانى قابل دسترسى است.
باور كنيم تمام آنچه كه ما مي دانيم، تمام آنچه كه دانايان ما مي پندارند كه مي دانند، فقط يك برداشت انتزاعى از واقعيت است؛ برداشتى كه حتى در كامل ترين شکل خود نيز شخصى و انتزاعى است كو از فيلتر مدل هاى ذهنى ما گذشته است. تعجبى ندارد كه هر يك از ما، با توجه به تجربيات، تعصبات و ارزش هائى كه كليت ما را مي سازند، ديدگاه هاى متفاوتى در بارهء وقايع و موضوعات مختلف داشته باشيم. خوشبختانه اكثر اين نوع تفاوت ها را مي توان با مشاركت در يك بحث ديالكتيكى "برد- برد" حل كرد. ولى اگر اين اختلاف را در قلمروی «هدف نهائى برای كشورمان» باشد آنگاه رفع اين مشگل به اين سادگى ها امكان پذير نيست.
بطور مثال: اختلاف امثال من طاغوتى، با هدف نهائى ايجاد يك نظام مدنى، سكولار پويا و مدرن براى ايران با خواستهء دوستاني كه مبارزه با امپرياليسم غرب برايشان اولويت دارد، پ يا گروهى كه ايجاد يك حكومت جهانى شيعه اسلامى خواستهء نهائى آنهاست، بقدرى عميق و بنياني ست كه با وجود اينكه چراهاى آن قابل درك باشد، راه حل قابل قبولى وجود ندارد. متأسفانه جنگهاى مكتبى يا چريكى هم جز "باخت- باخت" نتيجه ى بهترى نداشته است .
براى رسيدن به يك توافق بنيانى دربارهء آينده ايران، ما بايد اول، بدون توجه به مكاتبى كه بدنبال حاكميت هستند، خودمان را با همه ى كم و كاستى هايمان قبول كنيم، كمبود هاى خود را بشناسيم و با آنچه هستيم آشتى كنيم، دست از ترور شخصيت و اتهام زدن به ديگران برداريم، قبول كنيم كه غلط بودن لزومأ مجرم بودن نيست. ناچيز دانستن و پليد شمردن و خائن دانستن ديگرانى كه با ما هم عقيده نيستند درست نيست و باعث مي شود كه افراد لايق و كاردان حاضر بقبول هيچ مسئوليتى نباشند و ميدان را به فريبكاران مكتبى واگذار كنند.
بيائيد خودمان را باور كنيم و به توانائيهاى خود ارج نهيم، قبول كنيم كه در شرايط ايران كه از اقليت هاى قومى، مذهبى، محلى و زبانى تشکيل شده است آزادى فقط تامين حكومت اكثريت نيست بلكه مهمتر از آن در تضمين حقوق اقليت است. در نتيجه، بالاترين قدرت، يا فرد حاكم در ايران، صرف نظر از هر اسمى كه داشته باشد، نمي تواند بدون توجه به نياز و خواسته هاى گروه كثيرى ازايرانيان كه به اقليت هاى مختلف تقسيم شده اند فقط نگران راى اكثريت باشد .
بياىيد ايران را با مشاركت همگان ، تمام آنچه كه هستيم، از دشمنان ايران پس بگيريم و بر خرابه هاى آن ايران نوى بنا كنيم.
آوريل ٢٠٢١ نيويورك
________________________________________
1. بعد قدرت: نظام سياسى، توليد و توزيع قدرت
2. بعد ثروت: نظام اقتصادى، توليد و توزيع ثروت
3. بعد دانائى و معرفت: تفكر عقلانى و تفكر انتزاعى
4. بعد ارزش ها: نظام قضائى و باور هاى و ارزشهاى فردى و گروهى
5. بعد زيبائى و عاطفى: حق انتخاب، تمايلات خواستن و توانستن، خلاقيت و نوآورى