تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
31 اردیبهشت ماه 1400 - 21 ماه مه 2021 |
|
اکباتان، یک ایرانِ کوچک
ناصر همتی
جامعهء ایران به حال خود رها شده است. دلمشغولیِ نظامِ حاکم، بقای یک نظامِ ایدئولوژیک است که بدونِ مردم هم میتواند به حیات خود ادامه دهد.
آیا زمانی که لشکریان خلیفه، از میان رودان تا جیحون را به خون کشیدند، در «مکه» و «مدینه» کسی نگران کشتار و غارت و تجاوز لشکریان بود؟
بحث کارشناسی در مورد پروندهء اکباتان کاری است از اساس لغو و مضحک. این قتل در کشوری اتفاق افتاده است که خودِ حکومت در دو روز ۱۵۰۰ انسان را کشته و حاضر نیست نامِ قربانیان را بگوید: انگار که هرگز وجود نداشتهاند؛ اصلاً بود و نبودشان اهمیتی ندارد.
تحلیلِ قتل «بابک خرمدین» زمانی ممکن و مفید است که یک ساختار سیاسی، خود را در برابرِ پدیدهای فاجعهبار ببیند؛ فاجعهای که آرامشِ روانی شهروندان را خدشهدار کرده و افکار عمومی باید با اطلاعاتِ درست و کارشناسانه قانع شود و به زندگی برگردد.
کسی که بدونِ توجه به آنومی (بیهنجاری) آشکار در جامعه، بخشی از فاجعهی اکباتان را تحلیل میکند و دستآخر، یک سرهنگ بازنشستهی - احتمالاً - مبتلا به وسواس را قاتلی زنجیرهای معرفی میکند از سازوکار و دینامیسم جرم هیچ نمیداند؛ یاوهگویی است که در سرزمین لیلیپوت گالیور شده.
جمهوری اسلامی، از جامعهی ایران یک لیلیپوت ساخته است. جمعیتی ۸۰ میلیونی از کوتولهها که در برابر هیولای فقه حتی کوتولگیاش را تقدیر الهی میداند. هیولای فقه ۸۰ میلیون صغیر را برای روی مین رفتن، خمس و زکات دادن و کُرنشِ بی چون و چرا میخواهد.
اسلام صفوی، تشیع علوی و نگاه آخرالزمانی، مردم ایران را به درجهای از حقارت رسانده و به فلاکتی افکنده است که توانی در خود برای خلاصی از الله و آیتالله نمیبیند. خشم در چنین جامعهای معطوف به «خود» میشود: پدر فرزند را میکشد و فرزند با عصیان مقابله به مثل میکند.
جامعهی کوتولهها در فلات ایران، نمیتواند صغارتِ و حقارتِ تحمیل شده از طرف اسلام و فقه شیعه را کنار بزند؛ لاجرم به «خود» برمیگردد و کینهاش را از بیهنجاریِ حاکم، بر همنوع خود روا میدارد.
ما هر روز به قتل میرسیم.
ما هر روز در حال کشتار یکدیگریم. با نگاههای هرزه، زنان را طعمه میبینیم؛ کودکان را به کار میگیریم؛ مجانین را مضحکه میکنیم؛ گران میفروشیم؛ خیانت میکنیم؛ کمفروشی میکنیم و معاملهی بیغش را غبن و زیان میدانیم. برای دزدی از همنوع مسابقه گذاشتهایم.
آموزش و پرورش نظامِ جمهوری اسلامی، آموزش را به مادران سپرده و با این خیانت بزرگ، والدین را در نقش معلم سرخانه نشانده و فرزندان، مهر پدری و مادری نمیبینند. از خانواده (مدرسهی دوم) خستهاند چرا که ولی فقیه، نگران غزه و لبنان است نه اکباتان و زاهدان.
اقتصادِ فروپاشیده، ذرّهای از میل ولایت فقیه برای راهپیمایی اربعین و اعتکاف و لیالی قدر، کم نکرده است. روابط عاطفی بین زنان و مردان و والدین و فرزندان، نابود شده اما قرآن به سر گرفتن تعطیل نشده است.
رباخواران روزه میگیرند. آخوندها روضه میخوانند: اسلام زنده باشد.
فقه شیعه، «باید» حاکم باشد و ولی فقیه باید منتظر ظهور بماند. مردم منتظر منجیاند؛ چرا که در خود، خودی نمیبینند؛ از آن رو که ولی فقیه آنان را صغیر، بنده، کمخِرد، سفیه و نابالغ میداند. لاجرم هر کوتولهای باید له کردن دیگری ثابت کند که «کسی» است.
پدر زیرِ سلطهی سلطان است امّا باید قلمرو پدری داشته باشد: دخترش را سر میبرد؛ پسرش را تکهتکه میکند.
فرزند که نه یارای درافتادن با سلطان را دارد و نه امکان استقلال، والدین را شایستهی سرزنش میداند: چرا مرا به دنیا آوردید؟
در رأس حکومت، جنگ قدرت میان خانوادههای حاکم است و در جامعه، جنگ قدرت میان والدین و فرزندان.
ما زندگی را به دین باختهایم اما پندار جامعه شناسی و مردم شناسی، نمیگذارد هیولایی را ببینیم که هر تحلیلی را از معنا تهی کرده است.
ایران محتاج دگرگونی است نه تحلیل.
تحلیل در این جامعهی آنومیک تقلیل است؛ چرا که عاملِ بزرگ مُنزّه است؛ زندگی صوفیانه دارد و نان و حلوا میخورد.
ما در حال کُشتار یکدیگریم؛ و این برای فقیه نه تنها هیچ اهمیتی ندارد که موجب خرسندی او است.
۲۹ اردیبهشت
برگرفته از فیس بوک