تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
مرثیه ای به قافیهء کشک
شعر شنیع شفیعی کدکنی، مثلاً در سوگ اسماعیل خویی
احمد افرادی
دیرگاهی است که دکتر شفیعی کدکنی ، بر تخریب بزرگان فرهنگ و اداب معاصر ایران قلم تیز فرموده اند. یک چند علیه شاملو، اظهار لحیه کرده اند ، سپس درستیز با نیما یوشیج افاضات فرمودند، و امروز، به سوگسرودی(!) در تخفیف زنده یاد اسماعیل خویی، به مجاهده برخاسته اند.
گاه هست که تغییر نگاه منتقد به این شاعر و آن دانشور، منشاء ادبی دارد. به این معنا که سنجشگر( در پیوند با یافته ها و دریافت های متأخر، و یا نوع نگاه امروزین اش) از ارزیابی گذشته اش (در مورد سوژه ی مورد بحث) فاصله می گیرد. گاه هم هست که بعضی ابتلائات بشری!! ( ضعف ها و حقارت ها و فرصت طلبی ها و... ) در تغییر موضع منتقد دخیل است.
به نظر من پروپاگاند ادبی جناب دکتر شفیعی کدکنی علیه شاملو، نیما و ( اخیراً ) زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی در ردیف « نان به نرخ روز خوردن» و در طلب عافیت، «دعای حرز جواد» به بازو بستن است.
مرثیه ی جناب ایشان ، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی از این قماش است :
شعر است و به زبانی توجیه و تفسیر پذیر؛ آن هم از سوی منتقدی «بَلَد راه» و آشنا با « پشتک و وارو زدن» های ادبی ، که از قضا ، « توفان خنده ها» ی روشنفکران را ، باربار تجربه کرده است. این است که در سرودن این مرثیه !!( مآل اندیش و محتاط ) « دَررو» ها را باز می گذارد، تا در ربط با وقاحت مستتر در این شعر!! ، راه های گریز را نبسته باشد.
جناب شفیعی کدکنی، در آغاز ِ « مرثیه »!!( به کوتاه سخن) شاعر را « شمیم ِ» ( بوی خوش ِ) در گذر از بستر« گل سرخ» تعبیر می کند، اما، « گرامی داشت» شاعر را، بیش از این ، نه ضرور می بیند و نه معهود! پس ، بی درنگ ، نقب ذهن اش به « جوی لجن زار» گشوده می شود :
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
(پرسیدنی است: « لجن زار» که خود اسم مرکب و به معنای «باتلاق ، گل و لای فرورونده» است، چگونه می تواند « جوی » و در گذر باشد؟)
باری، آشکار است که «باغ»، ایران و «دیوار»، مرز اش است. این را هم گفته باشم که « گل سرخ»، هم می تواند مصداقی از «ایران» باشد و هم اشاره ای به «باور سیاسی» سال های ماضی شاعر، و حتی خود ِ شاعر.
به هر حال (به تعبیر جناب شفیعی) آن « شمیم» ( یعنی زنده یاد اسماعیل خویی)، هرچه از «باغ» و «دیوار» و آن «برگ گل سرخ» (ایران) فاصله می گیرد ، به «لجن» آلوده می شود و ... «تبه می کند هستی اش را».
بعد از این لجن پراکنی، جناب شفیعی کدکنی است و همان «راه گریز» و «توجیه » و «تفسیر شاعرانه» برای پوشاندن « شناعت» مستتر در شعر!! و جفایی که بر زنده یاد اسماعیل خویی رفته است: این که شاعر ِ درگذشته، در لذت ِ«بخشش» و عفو توده ها، شیفه و سرمست، «جان ِ تباه شده» و «تهیدستی» اش را هرگز به «یاد» نمی آورد و...! یعنی کشک!
این هم خود به اصطلاح مرثیهء شفیعی:
آن سوی دیوار
[مرثیه ای برای اسماعیل خویی]
محمدرضا شفیعی کدکنی
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
سفر می کند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار
به هر لحظه کز برگِ گُلِ می شود دور
تَبَه می کند هستی خویشتن را.
ولیکن چه پروا
چنان مست در لذّتِ بخشش است او
که هرگز فرایاد نارد
تباهیِ جان و
تُهی دستیِ خویشتن را.
همان پوید و
جوید او
مستیِ خویشتن را.
5 خرداد 1400
https://www.facebook.com/profile.php?id=100005183506683