تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
پوزخندی بر مزار دوست
یوسف ج جاویدان
«آن سوی دیوار»
«مرثیهای برای اسماعیل خویی»
«شمیمی که از روی برگ گل سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار...»
شفیعی کدکنی
از همان گام نخست، شاعر معاصر، آقای شفیعی کدکنی، در سوگنامهای که برای اسماعیل خویی ،ز «دیوار» میگوید و در زمانهای که بین همه چیز و همه کس دیوار کشیدهاند بیاختیار کنجکاوی خواننده برانگیخته میشود که سخن از کدامین دیوار است و چرا آنسوی دیوار چنان جای پلشتیست که حتی جویبار و لجنزارش به هم آمیختهست؟
آقای شفیعی کدکنی میتوانست در مورد درگذشت اسماعیل خویی خاموش بماند ولی ترجیح داد نکوهشی شعرگونه بنویسد و نام «مرثیه» بر آن بگذارد تا پوزخندی به آنچه قلمی کرده سنجاق کرده باشد. به این شعر باز خواهم گشت.
دستاوردهای دوگانه آقای شفیعی کدکنی
شفیعی کدکنی ادیب و شاعری باتجربه است و دستاوردهای خوبی در زمینه فرهنگی، در دو رشته سرایندگی و پژوهش ادب، داشته است. شعرها و نقدهای سست و کممایه نیز از او دیدهایم. در زمینه فرهنگی دستاوردهای شفیعی کدکنی یکدست نیست و برخی از کارها و جبههگیریهای او شوربختانه همسو با سامانهی تمامخواه ملایان است، سامانهای که در آن سیاست و فرهنگ - و نوع ویژهای از آن - سخت در هم آمیختهاند.
یکی از کارهای مهم آقای کدکنی کار بر روی سرودنامهای «حماسی» نامور به «علینامه» با همیاری دانشجویانش است که از بدو انتشار رسانهها و سامانه تبلیغاتی دارالامامه را بسیار مشعوف و مسرور کرد و همگان را بر آن داشت تا با هیجان بسیار به پیشواز این دستاورد با شکوه شعر شیعی بشتابند. در مصاحبهها جناب شفیعی کدکنی بدون آنکه به روی خودش بیاورد که علینامه بیتهای سست فراوان دارد سنگ تمام گذاشت و خوراک تبلیغی خوشگواری پیشکش رسانههای جمهوری اسلامی کرد و از جمله تاکید نمود که این سرودنامه «کمال شعر شیعی است.»
مشرقنیوز ضمن سپاسگزاری از شفیعی کدکنی در مورد این سرودنامه با همان بزرگنمایی همیشگی دستگاه تبلیغاتی ملایان نوشت: «حماسه امیرالمومنین (ع) در قرن پنجم جای شاهنامه را گرفت.» البته روشن نیست که اگر حماسه امیرالمومنین در آن زمان جایگزین خردنامهی فردوسی شد چرا شیعیان باید بیش از نهصد سال صبر میدادند تا جناب شفیعی کدکنی از راه برسد و آن را از روی یک نسخهی کهنه کشف و از نو عرضه کند. اسلامگرایان در این مورد بزرگنمایی بسیار کردهاند که بازگفت آن در اینجا نمیگنجد.
ممکن است بپرسید که شمار زیادی دیوان شعر در ایران با کیفیتهای گوناگون وجود دارند، «علینامه» هم یکی در کنار سایر دیوانها. چرا باید روی پخش سراسری این یکی انگشت گذاشت و به آن خرده گرفت؟
دستگاه فرمانفرمایی اسلامی چیره بر ایران از بدو پیدایش تلاشش بر این بوده تا برای هر اثر یا پدیدهای همزادی بتراشد، رقیبی ابداع کند و در خط موازی به کار بیاندازد و کیفیت نازل دستسازهای خودش را همواره با تبلیغ کلان جبران کرده است. آنچه این دستگاه گسترده لازم دارد ‘خوراک’ (شبه) فرهنگی است و هر خاکستردانی را چنان میآراید تا بتواند آن را رقیب نسخه اصلی جا بزند.
دارالامامه تهران که با خوانشی اسلامیستی از تاریخ و میتولوژی و هنر و ادب به میدان آمد و به رویارویی با مردم ایران برخاست از همان روز نخست با دشواری بزرگی روبرو بود که نمیدانست با آن چه بکند و آن خردنامهی فردوسی بود. کتاب فردوسی مردم گوناگون سراسر ایران را بهم پیوند میزند و متعلق به تمام ایرانیان است. این کتاب که همسایگان عرب ما «قرآن عجم» مینامندش و کمابیش در هر خانهای در ایران یافت میشود متنی است به زبان فارسی حاوی داستانهای پیشااسلام و خواه ناخواه رشتهای است که هر کسی را در ایران به دیگری پیوند میزند و همه ایرانیان را به گذشتهای که بر این فرهنگ همواره تابیده میپیوندد و ناگفته پیداست که برای یک مومن ایدئولوژیک کتابی است دردسرساز.
شاهنامهی فردوسی برای گروهی باورپرست که پیامبرشان دستور قتل نضر بن حارث را به جرم نقالی داستانهای ایرانی صادر فرمود و علی مرتضی سر از گردنش جدا کرد معضلی بود که باید برای آن چارهای میجستند. زبان فارسی در باور مسلمانان (باوری ریشهدار که حدیثی مقدس حقانیت آن را برای مومنان تضمین کرده) زبان نفرینشدگان جهنم است و لاجرم میبایست راهی برای رویارویی با خسرونامهی فردوسی که شاخصهی این زبان است پیدا میکردند.
همگام با تلاش سترگ و همهجانبه ملایان برای آفریدن تاریخ موازی و ادب موازی کمبود یک منظومهی حماسی بهشدت احساس میشد که با تلاش پیگیر و تیزبینی آقای شفیعی کدکنی این کمبود برطرف گردید و ایشان با یافتن نسخهی خطی «علینامه» و بهکار گرفتن دستیارانش و تصحیح و دیباچهنویسی و عرضه کردن این منظومهی پرشور حماسی که دلاوریهای حیدر کرار در جنگهای صدر اسلام را به نظم در آورده کلکسیون موازیسازی ملایان را تکمیل کردند. تصور اینکه امیرالمومنین با گیسو یا دنبالهی روسری دراز امالبنین از دیواری بالا بخزد کمی دشوار است اما بیتاب به دست آوردن متن کامل این سرودنامه هستم تا ببینم که آیا ماجراهایی مانند بردهگیری و تجاوز به اسیران و شب به خیمه بردن کنیزان جنگی به ضرب نیشِ شمشیرِ دوپرِ امیرالمومنین نیز درین منظومهی سلحشورانهی صدر اسلام آمده است یا نه.
منظومه «علینامه» را شاعری ربیع نام نزدیک به صد سال پس از فردوسی (و به تاکید رسانههای ملایان در واکنش و «اعتراض به شاهنامه فردوسی») سروده است. این منظومه در «مناقب و مغازی» علی نوشته شده و شاعر سلحشورش تا آنجا پیش میرود که عُمَر خلیفهی دوم مسلمانان سنی را گبر مینامد. گبر در فرهنگ شیعه برچسب و توهین کوچکی نیست و حتی از واژه پلید «سلقلقیه» که برای عایشه ساختهاند بدتر است چون «زن سَلَقلَقیه» مهدورالدم نیست اما گبر در اندیشهی شیعیان کسی است در ردیف آتشپرست و مشرک و ملحد و با یک اشاره مهدورالدم میشود.
آقای شفیعی کدکنی بدون اشاره به بیتهای سست و محتوای نیمبند منظومه «علینامه» آن را با سرفرازی بسیار «نخستین شعر حماسی شیعی» مینامد، حماسهای که اکنون به دست توانای او در چنین بزنگاهی به حکومت امام زمان عرضه شده تا الگوی رشادت برای آن جوانان غیور ایرانی و افغانی باشد که شهید راه دفاع از حرمی در عراق و سوریه میشوند و هر از گاهی تعدادی کافر را نیز روانهی جهنم میکنند تا بروند و به زبان پارسی زیر شکنجهی شاق الله ناله و استغاثه کنند.
اگر آقای شفیعی کدکنی به میدان نیامده بود و این جایگزین بدلی خردنامهی فردوسی را به بازار مکارهی تبلیغات اسلامیستی عرضه نکرده بود، این کمبود را کدام ادیب دانش پژوه ِ دیگر میتوانست به این خوبی برای سامانهی فرهنگستیز ِ ملایان جبران کند؟ همین که فردی شناخته شده که عمری با افراد نامور نشست و برخاست داشته نام خودش را پشت این منظومه گذاشت به خودی خود تبلیغی بود برای این کتاب و برای سامانهای ضدفرهنگی که پس از چیرگی بر سرزمینمان تمام تلاشش بر آن بوده تا گوناگونیهای فرهنگ پربار ایران را به محاق ببرد و اسلام ناب محمدی را یکپارچه جایگزینش کند.
هنوز چندی از عرضهی این تُرفه ادبی نگذشته بود که این نهال به بار نشست و شکوفا شد و نقالان حرفهای مانند ابوالفضل ورمزیار داستانهای «مجوسان» و «گبران» و «زندیقان» آتشپرست را کنار گذاشتند و این متن حماسی را در همایشهای فرهنگی بهکار گرفتند و دور جدیدی از پردهخوانی مذهبی در ایران به جریان افتاد و یک سری برنامههای تلویزیونی نیز برای پمپاژ سراسری آن ساخته و پخش شدند.
آقای شفیعی کدکنی دستی به درازی مرحوم اردشیر در کارهای فرهنگی دارد اما این نوع ویژه از فرهنگسازی نیز در کارنامهی ایشان وجود دارد و این مسالهای نیست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت.
مرثیه یا تَسخَر؟
به شعر آن سوی دیوار برگردیم. در بخش آغازین «مرثیه» آغشته به پوزخندی که شفیعی کدکنی در نکوهش اسماعیل خویی نوشته شاعر به نسیم خوشبویی اشاره میکند که از روی گُلی سرخ که در لجن زار افتاده گذر میکند.
در همان بدو کار دو نکته اساسی به چشم میآیند، یکی دیواری که واصف و موصوف را از هم جدا میکند و دیگر گُل سرخ ِ به تعبیر استاد آلوده به گِل و لای بویناک. آیا دیواری که در نخستین سطرهای سروده شاعر قد برافراشته همان دیوار برلینی نیست که ملایان دور تا دور ایران کشیدهاند؟ سخن از چیزیست خوب که در جایی ناپاک فرو افتاده و به پلیدی آن آغشته شده است.
آرایهای که شفیعی کدکنی به کار گرفته چیزی نیست جز ترجمان عرفی «نجس شدن» در لفاف یک تشبیه ادبی. گُلی که استاد شفیعی از آن سخن میگوید در یک سوی دیوار در لجن افتاده و لاجرم در آوندهای ظریفش آبی نجس باید فرو رفته و نفوذ کرده باشد و به این ترتیب گمان نمیرود که با آداب آب کُر نیز «طاهر» شدنی باشد. چه شعر پرباری که به اعجاز قریحهی خدادادی شاعر ما را بیواسطه به گنجینهی فقه اسلام عزیز پیوند میزند. طلبه را میتوان از علمیه بیرون برد اما علمیه را سخت بتوان از طلبه بیرون آورد. این توصیف چیزی نیست جز تشبیهی نه تنها ناسزاوار که ناجوانمردانه از یک دوست و همکار قدیمی، همکاری که در زمان حیات هر کجا رسید حرف خوشایندی بدرقه راه آقای شفیعی کدکنی کرد. این نگارش بیشتر درونمایه چرکین اندیشهی آقای کدکنی را بیرون میریزد و به او لطمه میزند تا به اسماعیل خویی. شاعر گرانمایهی این نکوهشنامک نادانسته نیش تسخر را به دمل اندیشهی خودش فرو برده است.
عبارت «آن سوی دیوار» و تمثیل گُل فرو هشته در لجن زیاد دور از بنمایهی اندیشهی آقای کدکنی و هماندیشگان او در ایران نیست: سرزمینی فراسوی «دیوار» وجود دارد که بوم و مرز بوهول استکبار است و گروهی طاغی و باغی ِ پشت به میهن کرده در این سرزمین دارند در زیر چتر حمایت استکبار غدار در کام و ناز روزگار میگذرانند و چنین گروهی را پاسداران فرهنگی امت شهیدپرور شایستهی ذم و نکوهش میدانند.
شفیعی کدکنی شاعری است آشنا به فوت و فن شعر و نیک میداند که شعر را میتوان در لفاف رمز و راز پیچید و اگرچه او این ویژگی شعر را تا حدی بهکار گرفته اما زور باورگرایی و غیرت شیعی ایشان نگذاشته که جانمایه سخنش در پوش تعبیرهای شاعرانه گم شود. منظور آقای شفیعی کدکنی از افتادن گُل سرخ در لجن روشن است و الزاما ربطی به این یا آن موضع کسی که این نکوهشنامک بر علیه او صادر شده ندارد. با توجه به سخنان دیگر آقای شفیعی کدکنی و حساسیتهای ضدغربی ایشان روشن است که واژه لجن زار اشاره به غرب دارد که ایرانیانی که به اجبار سرنیزهی اسلام ترک وطن کردهاند به ناچار در آن زندگی میکنند. این شعر گوشه سنگینی به تمام ایرانیانیست که جلای وطن کردهاند، طعنهای گزنده از جانب کسی که در خیالات اسلامزدهی خود بر بلندای اصالت و اخلاقمداری ایستاده و دارد گروهی «پشت به میهن کرده» را داوری میکند.
ستیزیدن با قربانی به جای محکوم کردن متجاوز در فرهنگی که اسلام عزیز رواج داده تازگی ندارد: زنی که مورد تجاوز قرار گرفته مقصر بهشمار میرود و کولبری که برای لقمهای نان زندگیاش را ریسک میکند قاچاقچی نامیده میشود. در آنسوی معادله مرد متجاوز قربانی عشوهگری زن است و ضاربی که با نقطه زن کولبر را میزند پاسدار آیین خدا و مرزهای وطن نامیده میشود. به زعم اندیشهی مستتر در این شعر نیز تقصیر با کسی است که به اجبار سرنیزه و دار ترک دیار کرده و خودش را به «ناپاکی» فرهنگ خاج پرستان اجنبی آلوده است. در سرزمین شیعهزدهی ایران هرم همیشه از راس بر زمین مینشیند.
این طعن و لعن البته تازگی ندارد. زمانی بود که این طعن و گوشهها مسلسل وار و از همه سو شلیک میشدند. من هنوز از پس سالیان حرفهای تند آقای آغداشلوی نقاش را به یاد میآورم. شمار کلیپ و برنامه و نمایش و مقاله و فیلم مستند و سینمایی در مورد «ایرانیان فراری» و «ضدانقلاب» مقیم خارج که به دست کارگزاران و هماندیشگان ملایان تهیه و پخش شدهاند کم نیستند. برنامه هویت شاید بدنامترین برنامه تولید شده برای جا انداختن این دیدگاه باشد اما این برنامه تک نمونه نبود و نیست و این داوری نامنصفانه به هزار گونه تا کنون بازگفته شده است و باز هم خواهد شد.