تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

4 تیر ماه 1400 -  25 ماه ژوئن 2021

با چشم های دزدیده شده

حسن فرخی

برای اسماعیل نوری علا

 

- ساکت باشید!

 

ترس ام را نمی توانم فریاد کنم

و هیچ کاری از دست ام بر نمی آيد.

چشم هایم را می دزدند

ماموران تو، خود تو، در هر کجا.

 

- حرف نزنید!

 

دنیا را ارزان به دست نیاورده ام

بیا کنار دستم بنشین، خدا را

تا دست هایت از سرما در امان باشد

هی های کن، هی ها.

 

حالا که دوست داری می گویم ات:

من هرگز سر به راه نبوده ام

و باید که کور می شدم.

تو هم کهتری ات را فریاد کن:

زخم خورده ای و می دانی

که هیچ مرگی افاقه نمی کند

تا بتوانی سر بلند کنی دوباره..

 

رگ هایم را مسدود می کنند

ماموران تو، خود تو، در هر کجا

 

- حرف نزنید!

 

اما به این قاتل چه مربوط است

که چرا بالا آورده ام؟

بیا کنار پنجره بنشین، خدا را

هی های کن، هی ها.

و به خیابان ها نگاه کن.

 

من هرگز طعمه گرگ نبوه ام، اما

در ادامهء یک خواب بلند

توی یک چاه پر درد سر افتاده ام.

- به تو هم تجاوز شده بود، نه؟

 

لب هایم را می دزدند،

ماموران تو، خود تو، در هر کجا

 

- گفتم حرف نزنید!

 

قلندری که می گویند همین است

حجاب از ماه برداشته ام.

بیا کنار بخت من بنشین، خدا را

از چشم های تو پیداست، هی ها.

- می باید که می ریخت لب ها

 

تن مرا مثله می کنند،

ماموران تو ، خود تو

در منزل شخصی ات، یا در هر کجا.

 

- حرف نزنید!

 

زور زیادی ندارم

نام برادرانم را از یاد برده ام

در و پنجره ها را باز می کنم

به مرگ می گویم:

من هنوز هستم؛ اینجا هستم.

 

- اصلا حرف نزنید!

 

من داغی سرد شده به سینه دارم

تو هم از هوش رفته ای

و نمی توانی باور کنی که

مرگ

همین جا سراغ ات می آید.

 

* از مجموعه ی شعر «با چشم های دزدیده شده» - انتشارات کتاب هرمز، اهواز، تابستان 1400

 

بازگشت به خانه