تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

21 تیر ماه 1400 -  12 ماه ژوئیه 2021

 روشنفکران و رضاشاه

احمد افرادی

1

سرپرسی لورین (وزیر مختار وقت انگلیس در تهران) در گزارشی که (به مناسبت تاجگذاری رضا شاه) برای آستین چمبرلین (وزیرخارجه‌ی انگلیس) می‌فرستد، نظرش را در مورد واکنش روشنفکران ایران، نسبت به خلع قاجار و پادشاهی رضاشاه، اینگونه جمع بندی می‌کند:

«بیش از نیمی از روشنفکران تا حدی موافق تغییرند، ولی تعداد بسیار کمتری به طور قطع می‌گویند که از آن طرفداری خواهند کرد. این نشان ِ هم نبود ِ شور و شوق و هم نبود ِ ضدیت با آن است.»

چند و چون ِ نقش و حضور روشنفکران در قدرت گیری رضا خان و چهارچوب نظری برنامه‌های نوسازی او، از موضوعات مناقشه برانگیز تاریخ معاصر ایران است. با این وجود، در این واقعیت تردیدی نیست که برنامه‌ی نوسازی (مدرنیزاسیون) رضاخان (رضا شاه) از دل بگو و مگوهایی بیرون آمد که در محافل و مجامع روشنفکری آن سال‌ها جریان داشت. به عنوان نمونه می‌توان از «انجمن ایران جوان» نام برد.

با اطمینان می‌توان گفت که برنامه‌ی نوسازی رضاشاه، عمدتاً، برگرفته از «مرامنامه‌ی انجمن ایران جوان» بود. در این معنا، می‌توان به احداث راه آهن، فرستادن دانشجویان به اروپا، الغاء کاپیتولاسیون و تغیر وضع قانون جزا (تشکیلات دادگستری مدرن) اشاره کرد.

دکتر علی اکبر سیاسی در کتاب «گزارش یک زندگی» می‌نویسد:

چیزی از تأسیس «ایران جوان» نمی‌گذشت که سردار سپه نخست وزیر، نمایندگان ایران جوان را به حضور خواند. انجمن دعوت سردار سپه را پذیرفت البته جز این هم نمی‌توانست بکند! اسماعیل مرآت، مشرف نفیسی، محسن رئیس و من [علی اکبر سیاسی] با اندکی بیمناکی به اقامتگاه او که در آن موقع در خیابان سپه... بود رفتیم. در محوطه‌ی مجموعه‌ی باغ ایستاده بودیم که او با شنلی که بر دوش داشت، با قامت بلند و برافراشته‌ی خود از دور پیدا شد و روی نیمکتی نشست و به ما اشاره کرد که نزدیک شویم و روی نیمکتی که نزدیک او بود جلوس کنیم. آن گاه گفت:

شما جوان‌های فرنگ رفته چه می‌گویید، حرف حساب‌تان چیست؟ این انجمن ایران جوان چه معنی دارد؟

من گفتم: این انجمن از عده‌ای جوانان وطن پرست تشکیل شده است. ما از عقب افتادگی ایران و از فاصله‌ی عجیبی که ما را از کشورهای اروپا دور ساخته رنج می‌بریم و آرزوی از بین بردن این فاصله و ترقی و تعالی ایران را داریم و مرام انجمن ما بر همین مبنی و اصول گذاشته شده است.

گفت: کدام مرام؟

من مرامنامه‌ی چاپ شده‌ی انجمن را به او دادم. آن را گرفت و آهسته و به دقت خواند. آن گاه، نگاه نافذ و گیرنده‌ی خود را متوجه‌ی ما کرد و با کمال گشاده رویی گفت:

این‌ها که نوشته‌اید بسیار خوب است. می‌بینم که شما جوانان وطن پرست و ترقی خواه هستید و آرزوهای بزرگ و شیرین در سر دارید. ضرر ندارد که با مرام خود‌تان چشم و گوش‌ها را باز کنید و مردم را با این مطالب آشنا سازید. حرف از شما و عمل از من خواهد بود... به شما اطمینان، بلکه بیش از اطمینان به شما قول می‌دهم که همه‌ی این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من هم هست از اول تا آخر اجرا کنم... این نسخه‌ی مرامنامه را بگذارید نزد من باشد... چند سال دیگر خبرش را خواهید شنید.»

از جمله روشنفکرانی که به حمایت از رضاخان (رضاشاه بعدی) برخاست، میرزاعلی اکبرخان داور بود، که پس از تقریباً یازده سال اقامت و تحصیل در سوئیس (با شنیدن خبر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و جنب و جوش در فضای سیاسی ایران) در تیرماه ۱۳۰۰ به کشور بازگشت. گفتنی است که داور، گرچه دوره‌ی دکترای خود را به پایان رسانده بود، اما از آن جا که در بازگشت به ایران شتاب داشت، قبل ار تصویب رساله‌ی دکترا سوئیس را ترک کرد.

داور، از مهره‌های اصلی نوسازی رضا شاه بود. پیشتر گفتم که «تغیر وضع قانون جزا»، از جمله طرح‌های پیشنهادی «انجمن ایران جوان» بود. داور، با تدوین ِ قانون ِ مدنی ِ تشکیلات ِ دادگستری ِ مدرن و تجدید سازمان وزارت عدلیه، این طرح را به مرحله‌ی عمل در آورد.

داور در بهمن ماه ۱۳۰۰، روزنامه‌ای به نام «مرد آزاد» به راه انداخت که برگرفته از نام روزنامه‌ای بود که کلمانسو Clémenceau (روزنامه نگار، وزیر جنگ و نخست‌وزیر فاتح فرانسه در جنگ اول جهانی) انتشار می‌داد و در ان، به کابینه‌های فرانسه حمله می‌کرد. داور در مقاله هایی که در این روزنامه می‌نوشت (به موازات حمله به مخالفان سردار سپه در مجلس و مطبوعات) مشت آهنین یک دیکتاتور را، تنها وسیله برای نجات ایران از آن مخمصه و بن بست تاریخی می‌دانست.

داور در کنار فعالیت‌های مطبوعاتی خود، «حزب رادیکال» را بنیاد نهاد و در اردیبهشت ۱۳۰۲ برنامه‌ی حزبی خود را تشریح کرد. افرادی که حول و حوش حزب رادیکال جمع شده بودند، درس خوانده‌های آن زمان ایران و برخی تحصیل کرده‌های خارج کشور بودند. بسیاری از آنان، بعد‌ها به مقامات بالای کشور رسیدند.

دکترمحمود افشار یزدی (دوست سال‌های دانشجویی داور و از ناسیونالیست‌های آن زمان) که روند دگرگونی‌های سیاسی آن روزهای ایران را موافق دیدگاه‌ها و آرزوهای سیاسی خود نمی‌دید و از جمله، اتحاد قدرتمدار داور با تیمورتاش و نصرت ادوله فیروز (یکی از عاقدان قرار داد ۱۹۱۹) با ذائقه‌ی سیاسی‌اش نمی‌خواند، از پیوستن به «حزب رادیکال» سر باززد.

دکتر محمود افشار، در ربط با امتناع‌اش از پیوستن به حزب رادیکال داور، می‌نویسد:

«وقتی هم داور در تهران (حزب رادیکال) را تشکیل داد، من با او همکاری نکردم. چون آن را هم اساسی نمی‌دانستم، و چنان که نیز می‌دانیم ازهم پاشیده شد.»

در مورد دکتر محمود افشار و تلقی او از تکاپوی سیاسی داور در آن سال‌ها، در ادامه‌ی نوشته‌ی پیش رو، بیشتر خواهم گفت.

به هر حال، مهمترین مواد برنامه‌ی حزب رادیکال از این قرار بود:

«تحکیم حکومت مشروطه، احداث راه آهن، انتخابات با رأی مخفی، جدایی دین و سیاست، الغای کاپیتولاسیون، برابری شهروندان و ایمنی آن‌ها طبق قانون، احیای اقتصادی ایران از راه انقلاب صنعتی و کشاورزی و...»

حزب رادیکال، چندی بعد از تغییر سلطنت و تحکیم پایه‌های قدرت رضا شاه، همچون «حزب تجدد» و بسیاری از نهادهای مدنی دیگر، به دستور رضاشاه منحل شد.

داور در تیرماه ۱۳۰۱ (به کمک سردارسپه و نظامیان او) از ورامین، به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد، و درشمار «اصلاح طلبان» مجلس در آمد.

داور، گرچه به اصلاح طلبان پیوست، اما، برای حمایت از رضاخان، در نهایت، گروه مستقل خود را تشکیل داد.

ملک الشعرا بهار، در یکی از نوشته‌هایش، به این مورد اشاره می‌کند:

«داور، غیر از همکاری با گروه اصلاح طلبان، با عده‌ای از دوستان خود هسته‌ی مستقلی برای کمک و مساعدت به رضاخان وزیر جنگ تشکیل داد، و در حقیقت باید گفت تخم ترقی سریع را در مغز سردارسپه کاشت.»

داور از مخالفان جمهوریت بود و در غوغای جمهوری (بر خلاف معمول) جانب اقلیت مجلس چهارم را گرفت. داور (به مشاوران رضا خان که اندیشه‌ی چمهوری خواهی را تقویت می‌کردند) «پیوسته هشدار می‌داد که ایران هنور آماده‌ی جمهوری نیست».

ملک الشعرا بهار، در این مورد می‌نویسد:

«در این اوقات حریف تازه‌ای پیدا شد که هم در مجلس صحبت می‌کرد و هم خوب می‌دوید و هم به موقع با مردم ملاقات می‌کرد و هم شیرین چیز می‌نوشت. این شخص علی اکبر داور بود. داور در آغاز حمل ۱۳۰۳، جزو آن عده‌ای بود که با جمهوریت موافقت نکردند. وی سپس در به هم زدن اکثریت حزب تجدّد (طرفدار رضاخان) نیز چالاکی به خرج داد. داور در این مدت، یعنی از اول سال تا کنون به طرف هرکس رفته و همه‌ی اطراف را سنجیده و مصمم شده بود با تیمور[ تاش] و فیروز [ نصرت الدوله] همکاری کند. در میان اقلیت نیز رفیقی داشت که خیلی به دردش می‌خورد و آن مرحوم قوام الدوله بود و بدین وسیله با مدرس هم آشنا شد.»

داور، در هنگام لشکرکشی رضاخان به خوزستان (به علت نزدیکی با قوام الدوله ـ نماینده‌ی شیخ خزعل و وکیل محمره ـ که عضو مؤثر اقلیت ِ مجلس بود) به مخالفان او پیوست.

آن گونه که دکتر محمود افشار می‌گوید (و در ادامه‌ی نوشته‌ی پیش رو خواهیم خواند) همه‌ی همّ داور در تکاپوی سیاسی‌اش، بالاکشیدن خود و ترقّی، با توسل به هر شیوه و وسیله بود. از این رو، صلاح در این می‌دید که در میان اقلیت مجلس نیز رشته‌ی خود رامحکم کند، تا در صورت برگشتن بخت از رضاخان، راه ترقی‌اش بسته نشود.

رضا خان، در سفرنامه‌ی خوزستان، خشمش را از این بابت آشکار می‌کند:

«اما من از اقلیت خیلی تعجب نداشتم، زیرا آن‌ها مدتی بود که با من مخالفت می‌کردند و آشفته‌ی پول [ کذا] شده بودند. حیرت و خشم من از اعمال چند نفر دیگر بود که در حضور من موافق و خادم و در غیاب من منافق و خائن بودند. سرکشیک زاده، میهن، داور، به همراهی یک نفر یهودی به نام "‌هایم "، که مسیر ترقیاتش معلوم است، حرکاتی کرده‌اند که مستقیماً بر ضرر ایران و برخلاف من بوده است.»

سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه (حاکم نظامی وقت تهران) درتلگرافی که در این زمان برای رضاخان می‌فرستند، نقشه‌ی نابودی مخالفان (داور، سرکشیک زاده و...) را با او در میان می‌گذارد.

با بازگشت موفقیت آمیز رضاخان از خوزستان و برچیده شدن غائله‌ی شیخ خزعل، داور متوجه‌ی اشتباه بزرگ خود می‌شود و دوستانش (تیمورتاش و نصرت الدوله) را به یاری می‌طلبد، تا با توجیه عملکرد او (این که بدخواهانه نبود و قصد گمراه کردن اقلیت را داشت) از خشم رضاخان بکاهند.

داور، به قصد جبران مافات، در تلاش برای خلع قاجار و نصب رضاشاه، انصافاً سنگ تمام گذاشت!

داور در انتخابات مجلس پنجم (که به خلع قاجار رأی داد) در دو حوزه (یکی ورامین و دیگر لار) کاندیدا شده بود، اما، گرچه (به اشاره‌ی سردار سپه و دخالت نظامیان او) در هر دو حوزه انتخاب شد، سرانجام از صندوق انتخابات لار سردرآورد.

طرح «ماده واحده»، که خلع قاجار را به رأی نمایندگان مجلس پنجم (که عموماً، دستچین شده از سوی کارگزاران رضاخان بودند) می‌گذاشت، دستپخت و ابتکار داور و ماحصل ِ کند و کاو او در قوانین اساسی کشورهای مترقی بود. افزون بر این، در جلسه‌ی رأی گیری برای خلع قاجار، پاسخگویی به نطق ِ مخالفان (از جمله مدرّس و دکتر مصدق) نیز به عهده‌ی داور گذاشته شده بود، که فارغ التحصیل رشته‌ی حقوق از سوئیس بود.

داور مبتکر مجلس مؤسّسان هم بود، که به پادشاهی رضاخان رأی داد. او، با تفحّص در قوانین کشورهای مترقی جهان، به این نتیجه رسیده بود که اخذ تصمیم در مواردی از این دست، در صلاحیت مجلس شورای ملی نیست و به مجلس مؤسسان نیاز است.

این هم از تدابیرعلی اکبر داور بود که (با دخالت شهربانی تهران و به کمک برخی دوستانش در حزب رادیکال) لیست نمایندگان مجلس مؤسسان را طوری انتخاب کند که حتی یک مخالف پادشاهی رضا خان در میان‌شان نباشد. در واقع، در انتخابات مربوط به مجلس مؤسسان کسانی حق انتخاب شدن داشتند که نام‌شان درلیست انتخابی دولت باشد. از این رو، حتی مشیرالدوله، مؤتمن الملک، مستوفی الممالک، دکتر مصدق، مدرّس و تقی زاده نیزانتخاب نشدند.

گفتنی است که شیخ محمد حسین یزدی ندوشنی (پدر دکترمرتضی یزدی معروف، از رهبران حزب توده) و سید ابوالقاسم کاشانی، از نمایندگانی بودند که به پادشاهی رضاخان رأی مثبت دادند. سلیمان محسن اسکندری و دو هم مرام سوسیالیست او، تنها کسانی بودند که (عطف به معتقدات سوسیالیستی و جمهوری خواهی خود) به پادشاهی رضا خان رأی ممتنع دادند.

داور یکی از معدود شخصت‌های آن زمان بود که با «اندیشه‌ی هایی کاملاً پخته و برنامه‌های مشخص» به یاری رضاخان آمد و در تلاش برای دگرگون کردن ایران، به تحولات اروپای غربی نظر داشت.

به نظر داور، «بازسازی اقتصادی ایران» می‌بایست در اولویت و سرفصل برنامه‌ی دولت باشد. به عبارت دیگر، داور، «ریشه کن کردن فقر و بالا بردن سطح زندگی» را مقدم بر دیگر اصلاحات می‌دانست. دیگر آن که، به احداث راه آهن بسیار اهمیت می‌داد، چرا که «راه آهن می‌تواند روستا‌ها و مناطق دورافتاده‌ی کشور را با مرکز تجارت و جمعیت مرتبط کند».

داور در مقالات خود، از رضا خان به شدت حمایت می‌کرد و در وجود او شخصیتی را می‌دید که می‌تواند ایران را از قرون وسطای تاریخی خود بیرون کشد. داور (و به تبع او) حزب رادیکال، نظامی را برای ایران مناسب و ضروری می‌دیدند که «نیم متکی به خدمات رایگان رفاهی» باشد.

داور اندکی بعد از خلع قاجار و پادشاهی رضاشاه، به وزارت «فواید عامه و تجارت» برگزیده شد و در این پست، «قوانینی برای احداث راه آهن و تأسیس مدرسه‌ی تجارت وضع کرد». داوردر سال ۱۳۰۶ وزیر عدلیه شد وتحولی بنیادی در نظام قضایی کشور به وجود آورد. داور، برای تدوین قوانین جدید، کمیسیون هایی مرکب از مطلع ترین و نخبه ترین قضات روز تشکیل داد و پس از تقریباً ۶ سال کار طاقت فرسا و مدام، موفق شد قوانین مدنی جدیدی تدوین کند، که «شاهکاری در طراحی لوایح قانونی است». داور در کابینه‌ی محمدعلی فروغی (۱۳۱۲)، به وزارت دارایی رفت و در ان جا دست به رشته‌ای از اقدامات اصلاحی زد. از جمله: افزایش سرمایه‌ی بانک ملی، ایجاد سیلو در تهران و شهرستان‌ها، توسعه‌ی صادرات تریاک، تشکیل شرکت بیمه، انعقاد قراردادهای تهاتری متعدد با شوروی و آلمان و تأسیس شرکتی مرکزی، برای استاندارد کردن صادرات ایران و توزیع صحیح واردات.

داور، درمقام وزیر دارایی، به خدمت مستشاران بلژیکی در گمرک ایران پایان داد، تا وظایف آن‌ها به ایرانیان واگذارشود.

  با خانه نشین شدن فروغی، داور انتظار داشت که به نخست وزیری منصوب شود، اما رضاشاه، محمود جم را برگزید و داور در مقام وزیر دارایی ابقاء شد. از این رو، داور احساس می‌کرد که میانه‌ی شاه با او به هم خورده است و دیری نخواهد پایید که به سرنوشت دوستانش تیمورتاش، نصرت الدوله و جعفرقلی خان اسعد دچار شود. افزون بر این، فشار روزافزون رضاشاه برای تحقق سریع برنامه‌های نوین اقتصادی (که مبتکرش خود داور بود) او را مستأصل کرده بود. از این رو، سرانجام تصمیم به خودکشی گرفت.

سیروس غنی، در همین معنا می‌نویسد:

داور «در شهریور ۱۳۱۲ وزیر مالیه شد. رضاشاه اعجاز می‌خواست و خبر نداشت که این همه کار چگونه داور فرسوده را از پا می‌اندازد. بار توانفرسای ۱۲ سال کار زیاد و خواست‌های مستبدانه و روز افزون رضاشاه وسرزنش‌های وی، سرانجام به خودکشی داور در ۲۱ بهمن ۱۳۱۵ انجامید.»

---------

از دیگر روشنفکرانی که ایران ِ گرفتارِ عقب ماندگی و هرج و مرج را نیازمند به «دیکتاتور» می‌دانست، ابوالحسن حکیم (برادرکوچک ابراهیم حکیمی ـ حکیم الملک) بود. علی اکبر داور، ابوالحسن حکیم، محمود افشار یزدی و دکتر محمد مصدق، از جمله ناسیونالیست هایی بودند که در خارج کشور، علیه قرارداد ۱۹۱۹ مبارزه‌ی مطبوعاتی به راه انداخته بودند.

ابوالحسن حکیمی، در نامه‌ای به محمود افشار (که در این زمان، از اروپا به ایران برگشته بود)، دیکتاتوری پیشنهادی علی اکبر داور را به باد انتقاد می‌گیرد و «مشروطیت» و «سیستم پارلمانی» را، در ایران آن زمان، بی وجه ارزیابی می‌کند (نامه در عقرب ۱۳۰۲ نوشته شده است زمانی که رضاخان، خودْ دولت تشکیل داده و رئیس الوزرا شده بود):

«... اما داور!! او برای من هنوز معماست. حمله ی[ او] به جراید [ ایران] و دیگران را خواندم... لابد مقالاتی که چندی قبل علیه مجلس و حکومت مشروطی [ مشروطه] نوشته و وجود یک " دیکتاتور" را لازم شمرده، خوانده‌اید. این افکار او تازگی برای من ندارد. در سوئیس هم در این زمینه صحبت کرده بودیم...

پارلمان شما، عدم آن از وجودش بهتر است. برادرم! برای چه ما مجلس نمی‌خواهیم؟... این مردم لایشعر چه می‌توانند بکنند... مختصر می‌گویم، برای ایران این گونه مشروطه غلط است و پیشرفت نخواهد کرد. حالا خواهید گفت که من همفکر داور هستم...

نظر من در این است که دیکتاتوری یک نفر بر ملتی غلط است و محال است که نتیجه بدهد، علی الخصوص که آن دیکتاتور عامی و بیسواد هم باشد.

آن چه که من تصور می‌کنم این است که ایران را با دیکتاتور باید نجات داد. به مشت مدتی بیدار کرد، به زور صاحب معارف کرد... به زور راه آهن ساخت، به زور گردن شکسته و گردن کلفت‌ها را در سر جاده‌ها مجبور به شکستن سنگ کرد و راه‌ها را تسطیح کرد، به زور هوا نورد آورد، به زور کارخانه‌ی یخ سازی ایجاد کرد، به زور معادن نفت را هر طور است به موقع استفاده گذاشت. آنوقت، وقتی که رعیت به زور، زمین را به اصول جدید شخم کرد، خودش ارزش آن را فهمیده، خودش به زورْ، آزادی خواسته و دیگر عقب طرّارها نمی‌دود الخ.

ولی گفتم من دیکتاتور واحد را غلط می‌دانم. پس من چه می‌خواهم؟ من آرزو می‌کنم و تشکیل Elite [ جمع نخبگان] می‌خواهم. می‌خواهم اقلا ً صد نفر با اراده، مردانی مثل شماـ مثل داور ـ مثل تقی زاده ـ مثل سید ضیاء الدین و آن هایی را که من نمی‌شناسم جمع شوند، با اراده، با عزم و با همّت جمع شوند... و هوش خود را قاطع تصور نکنند. خود را واحد نبینند. در دور خود عده‌ای را اداره کنند و آن روز با چماق... با شلاق، دست به دست هم داده، نه به اجتماعیون، نه به مستبدین و نه به وطن فروش و نه به وجیه المله مهلت ندهند.

یک ideal [ایده ال] واحد در نظر داشته باشند: آن ایران است. آن مردم فقیر ایران است. آن گرسنگان از این سر تا آن سر ایران است... ترحم را کنار گذاشته دوای قطعی به درد ایران بکنند. آن روز که راه را باز کردند، آن روز شروع بکنند موافق فهم، شعور و احتیاج این مردم، به این‌ها آزادی بدهند ـ این آخرین چاره است. ولی ممکن است که ما دیکتاتور را از راه معکوس داشته باشیم. آن روز کوس رحلت دائمی ایران را باید کوفت، ولی عرایض من شاید حرف باشد.»

می‌بینیم که ابوالحسن حکیم:

۱ـ نظام پارلمانی را برای مردمی عامی و بیسواد آن روز ایران مناسب نمی‌دید.

۲ ـ دیکتاتوری جمعی ِ نخبگان را (آن هم برای مدت زمانی که مردم به شناخت نسبی برسند) پیشنهاد می‌کرد.

ابوالحسن حکیم، دیکتاتوری فردی را با استبداد همسنگ می‌دید و راهی را که داور (در حمایت از رضاخان) برگزیده بود، کوبیدن «کوس رحلت دائمی ایران» می‌دانست.

 

2

در بخش نخست، به مناسبتْ، از «انجمن ایران جوان» و مرامنامه‌اش صحبت شد، از جمله این که، برخی از عمده ترین طرح‌های اصلاحی رضاخان (رضا شاه) بر گرفته از مرامنامه‌ی این انجمن بود. در این جا لازم می‌بینم کمی بیشتر به این گروه بپردازم و آنگاه، بخش نخست مقاله را (در ربط با روشنفکران) پی گیرم.

از جمله فعالیت‌های انجمن ایران جوان، کار مطبوعاتی و راه اندازی یک نشریه بود. نخستین شماره این نشریه در اواخر سال ۱۳۰۵ منتشر شد و پس از یک سال (با متوقف شدن فعالیت سیاسی انجمن) تعطیل شد.

از جمعیت انجمن ایران جوان، در سال ۱۳۰۱ حزبی به وجود آمد که ریاست‌اش با علی اکبر سیاسی بود. این حزب (به دلیل حضور گروه‌ها و احزاب قدرتمند مجلس چهارم و پنجم و، به علاوه، مهاجرت اعضای رده بالای حزب به خارج) تا آغاز سلطنت رضاشاه (۱۳۰۵) نتوانست به فعالیت چشمگیری دست زند.

با آغاز سلطنت رضاشاه، زمینه‌ی فعالیت سیاسی این حزب فراهم شد، اما چیزی نگذشت که حزب «ایران نو»، به کارگردانی تیمورتاش، تأسیس شد و «حزب ایران جوان»، در نتیجه‌ی فشارهایی که برهیئت مدیره‌اش وارد شده بود (همچون احزاب دیگر)، ناگزیر به ادغام در «حزب ایران نو» شد. به موازات حذف احزاب پیشین (و اندکی بعد، حتی انحلال ِحزب ِتازه تأسیس ِ «ایران نو») امکانی برای فعالیت سیاسی هیچ حزب و جریان مستقل و حتی وابسته‌ای باقی نمانْد.

مشفق کاظمی، در این مورد می‌نویسد:

«مدتی بود که در تهران صحبت از یک حزب قوی می‌شد و چنان که می‌گفتند، تیمورتاش وزیر دربار، خودْ ریاست آن را به عهده گرفته بود و هر روز خبر می‌رسید که احزاب پیشین، از بزرگ و کوچک، دسته جمعی به حزب جدید می‌گروند. کارگردانان حزب ِ[ ایران نو] با هیئت مدیره‌ی ایران جوان تماس گرفته بودند و چنان می‌فهماندند که برای ایران جوان هم چاره‌ای جز ادغام خود در آن حزب نیست. ولی رفقای ایران جوان که هنوز حدّت و حرارت داشتند و استقلال خود را می‌خواستند به آسانی زیر بار این حرف‌ها نمی‌رفتند و عاقبت هم قرار شد که ایران جوان ابتدا از صورت حزبی بیرون آید و آنگاه به اعضای خود اجازه دهد تا هرکدام بخواهند وارد حزب جدید شوند...»

به هر حال، انجمن ایران جوان، در رویارویی با نگاه و نظر ِهسته‌ی مرکزی ِ طرفداران ِ رضاخان (داور، تیمورتاش، تدیّن، دبیراعظم بهرامی، حزب تجدّد، حزب رادیکال... که برون رفت از وضعیت اسفبار آن روز ایران و تحقق اصلاحات را در گرو مشت آهنین یک دیکتاتور و در آمریّت «استبداد منوّر» می‌دیدند) موضع گرفت.

از جمله، علی اکبر سیاسی، در یکی از آخرین مقالاتش، نگاه طرفداران «استبداد منوّر» را (البته نه چندان صریح) به چالش کشید:

می‌گویند، «جامعه‌ای که اکثریت افرادش در جهل و فساد اخلاقی غوطه ور می‌باشند، از تشخیص مصالح و اداره‌ی امور خودش عاجز بوده مانند اشخاص نابالغ احتیاج به قیم یا ولی دارد، و وظیفه‌ی شخص آنست که بدون احترام ِ حریت ِ افراد و بدون رعایت تمایلات و آراء آن‌ها، به زور به سوی راه راست رهبرشان کند. [ اما]، نباید فراموش کرد که دول استعمار هم هنگام دست اندازی به خاک دیگران همواره همین حجت را ذکر کرده‌اند.»

مخالفت هایی اینگونه، ازسوی انجمن ایران جوان، چندان غریب نبود. اعضای انجمن، در همان حال که نوسازی رضا شاه را تأیید می‌کردند، نگران استبداد رأی و عمل او بودند.

مشفق کاظمی (مدیر روزنامه‌ی ایران جوان) درهمین معنا می‌نویسد:

«آرزویم این بود که در یک محیط آزاد، افکار خود را به مردم عرضه دارم و در حدود فهم و اطلاعاتم برای بهبود وضع میهنم بکوشم، ولی اینک در راه دیگری افتاده و دست و زبان را بسته می‌دیدم. طرز انتخابات مجلس ششم نمونه‌ی بارز و روشنی از روشی بود که در کشورپیش گرفته شده بود. البته من با اقدامات اصلاحی که شروع شده بود، صد در صد موافق بودم. به خصوص که نظراتی که چند سال پیش خودمان در مجله‌ی "فرنگستان" تبلیغ کرده بودیم، اینک به تدریج عملی یافته می‌دیدیم...»

-------------------

از دیگرْ روشنفکران تأثیر گذار آن زمان، دکتر محمود افشار یزدی بود.

دکتر افشار، فارغ التحصیل رشته‌ی حقوق از دانشگاه لوزان بود که یک سال بعد از داور (۱۳۰۱) به ایران بازگشت. دکتر افشار، ضرباهنگ ِ اوضاعِ سیاسی ِکشور را همسو با ایده‌ها و انتظارات خود نمی‌دید. داور را همان دوستی نمی‌دید که در سوئیس می‌شناخت، از این رو، کوتاه مدتی بعد، راه و رسم دیگری، از انچه داور انتخاب کرده بود، پیش گرفت. دکتر افشار (در یاداشتی که در مورد داور قلمی کرده است) می‌نویسد:

«روزی که [ داور] به دیدن من آمده بود، گفت: رفیق، چه خیال داری؟ چه می‌خواهی بکنی؟ - گفتم: تازه[ به ایران] آمده‌ام و نمی‌دانم. پرسیدم نظر شما چیست؟ - گفت: دو راه بیشتر نیست: یا باید روش ذکاءالملک فروغی را پیش گرفت: اول معلم شد، بعد قاضی، ‌ بعدتر وکیل مجلس، و تا آخر، که راه دور و درازی می‌باشد. دیگر راهی که من (داور) پیش گرفته‌ام: اول باید وکیل شد! ... متأسفانه[ داور] با نیت پاک، برای رسیدن به هدف که خدمت به وطن و خوب بود، وسائل بد انتخاب نمود. او دیگر همان" مرد آزاد " (علی رغم روزنامه‌ای که به همین نام می‌نگاشت) نبود که من در ژنو و لوزان شناخته بودم و همکاری می‌نمودیم. داور در تهران عوض شده بود.»

دکتر افشار، در ادامه‌ی همان یادداشت می‌افزاید:

«اختلاف میان ما وقتی از پرده بیرون افتاد که من از یزد، زادگاه خودم، کاندیدای وکالت [ مجلس پنجم ] شدم. دولت ِ[ رضا خان ] در امر انتخابات دخالت نامشروع می‌کرد. او [ داور] رابطه و نفوذ در دستگاه پیدا کرده بود. از او خواستم که از مقامات بخواهد که در امر انتخابات یزد دخالت نکنند و آنجا را آزاد بگذارند. او صراحتاً، مخالفت خود را با انتخاب من این‌طور بیان نمود: اگر شما وکیل شدید با " جنت مکانی " شما چه کنیم! مقصودش از جنت مکانی اشاره به همان وسایل پاکیزه برای رسیدن به هدف پاک بود... راه سیاسی ما در تهران از همان اول سوا شد. دیدم که کم و بیش رویه (ماکیاولی) را پیش گرفته است که با آن موافق نبودم. او همان کس نبود که در روزگار دانشجویی هم‌اندیشه بودیم.»

داور، دو بار، دکتر افشار را به همکاری دعوت کرد، که به اختلاف شدید و درگیری بین آن دو منجر شد:

«وقتی [ داور ] وزیر تجارت (بازرگانی) شد مرا به تأسیس و به ریاست مدرسه عالی تجارت (که بعد تبدیل به دانشکده اقتصاد شد) دعوت کرد. وقتی هم وزیر دادگستری گردید، [ مرا] به مستشاری استیناف انتخاب نمود. گاهی رفاقت دیرین را دوستانه تجدید می‌نمود...

ولی در عدلیه نیز با هم نساختیم. من طرفدار عدم مداخله‌ی دولت در امر دادگستری بودم و او با همان عقیده‌ی (ماکیاولی) که وقتی نیت و هدف پاک باشد ولی وسایل ناپاک، اهمیتی ندارد، بود. در اثر این اختلاف نظر سخت به هم برخورد کردیم.»

دکتر افشار، در توضیح علت اختلاف و درگیری با داور می‌نویسد:

«مرحوم داور، تردیدی نیست که برای تشکیل عدلیه زحمات بسیار کشید و عده‌ای از اشخاص درست و فهمیده و شجاع را برای تشکیل عدلیه دعوت نمود... اما افسوس که مولود خودش را به دست خودش از بین برد و همان طوری که مؤسس عدلیه بود، مخرب عدلیه نیز خود او شد، زیرا با تفسیر اصل ۸۲ قانون اساسی از قوۀ قضائیه سلب استقلال نمود...»

بازگویی حقوقی علل اختلاف داور و محمود افشار، در حوصله‌ی این نوشته نیست. از این رو، به همین مختصر بسنده می‌کنم.

دکترافشار، در سال ۱۳۰۴ مجله‌ی ملی گرای «آینده» را راه انداخت و سردبیری آن را خود به عهده گرفت. دکترسیاسی، سعید نفیسی، محمدعلی فروغی سید حسن تقی زاده، عبدالله انتظام و دکتر محمود افشار از نویسندگان مجله‌ی آینده بودند. مجله‌ی آینده، چندی بعد (مانند احزاب و شماری از نشریات دیگر) تعطیل شد.

در شماره‌ی نخست مجله‌ی «آینده» (که «با تصویر حضرت اشرف آقای سردار سپه رئیس الوزرا و فرمانده‌ی کل قوا» شروع می‌شد) آمده است:

این مجله با هیچ مقام و جمعیت و حزب بستگی ندارد و یک نامه‌ی مستقل و آزاد است. در حقیقت این مجله آینه‌ی افکارعمومی خواهد بود.

برای دکتر محمود افشار، مهمترین مسئله وحدت ملی بود. در مقاله‌ی «مطلوب ما، وحدت ملی ایران» (مندرج در نخستین شماره‌ی «آینده» و به قلم دکتر افشار) آمده است:

مقصود ما از وحدت ملی ایران، وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است، که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. چگونه به وحدت ملی خواهیم رسید؟ اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد. اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق وغیره محو شود و ملوک الطوایفی کاملاً از میان برود. کُرد و لرُ و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرق نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند... به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می‌باشد. تدریس زبان فارسی و تاریخ ایران در تمام مملکت چاره‌ی اصلی و قطعی است...»

«علی دشتی، علی اکبر سیاسی، محمود عرفان، رشید یاسمی، سعید نفیسی، علی اکبر داور (سال دوم شماره‌ی اول) مشفق کاشانی، اسماعیل یکانی، پورداوود، اللهیار صالح، رضا زاده شفق و... از دیگرْ نویسندگانی بودند که با آینده همکاری می‌کردند. آینده از ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶ منتشر و سپس تعطیل شد.

دکتر محمود افشار، پس از مدت کوتاهی همکاری با داور و دیگر دوستانش، از آن‌ها جدا می‌شود و از قبول مسئولیت دولتی سربازمی زند.

--------------------

ملک الشعرا بهار، از دیگرْ روشنفکرانی بود که دولت مقتدرمرکزی و مشت آهنین را چاره‌ی گرفتاری‌های آن زمان ایران می‌دانست و در این معنا، به آتاتورک و موسولینی نظر داشت. با این وجود، ملک الشعرا بهار (آن گونه که خود تصریح می‌کند) خواهان «دیکتاتوری نخبگان»، یعنی دیکتاتوری ِ گروهی «عالِم و آزادیخواه» بود، نه «عده‌ای قزاق».

بهار در دوره‌های سوم و چهارم و پنجم، ازمشهد و در دوره‌ی ششم، از تهران به نمایندگی مجلس شورا انتخاب شد. بهار از مخالفان رضاخان بود و در ربط با جریان «جمهوریت»، شعر ِهجوآمیزی به نام «جمهوری نامه» سرود.

بی امضاء بودن این شعر سبب شد که بسیاری (از جمله کارگزاران رضاخان) تصورکنند که سراینده‌ی این شعر میرزاده‌ی عشقی است، در حالی که تنها سطرهایی از آن، کارعشقی بود.(۱)

بگذریم از این که، عشقی شعرهای تندی علیه جریان «جمهوریت» سرود، که خشم رضاخان را سبب شد. این شعرها، و به خصوص، تصویرمندرج در آخرین شماره‌ی روزنامه‌ی «قرن بیستم»، حکم قتل او را (به دست دو مأمور نظمیه‌ی رضاخان) رقم زد.(۲)

سلیمان بهبودی (که برنامه‌ی ملاقات سردارسپه با ارباب رجوع و مضمون ملاقات‌ها را یادداشت می‌کرد) مدعی است که مخالفت بهار با رضاخان، به توزیع شب نامه هم کشیده شد. در یکی از یادداشت‌های سلیمان بهبودی آمده است:

«۲۲ جوزا ۱۳۰۲... هر روز که ملک الشعرا بهار می‌آمد، بعد از این که پذیرایی تمام می‌شد، باغبان در موقع نظافت چیزی مثل شبنامه زیر نیمکت‌ها نزدیک شمشادها پیدا می‌کرد و به بنده می‌داد. مفاد آن اخطاری بود از طرف صاحب منصبان و گروهبان‌های قشون، به خلاصه اینکه: ما در کودتا به شما کمک کردیم و قصد ما این بود که پس از این که موقعیت شما محکم شد به ما توجه کنید تا زندگی مرفه داشته باشیم، هر گاه زندگی ما را تأمین نکنید، ما نظامیان چنین و چنان می‌کنیم. اولین دفعه وقتی این اوراق به حضرت اشرف [ رضاخان] ارائه شد، فکر زیادی کردند و به صورت اشخاصی که برای ملاقات آمده بودند مراجعه فرمودند و نظرشان متوجه ملک الشعرا بهارشد. بعد معلوم شد که نظر حضرت اشرف صائب بوده است، ولی چیزی نفرمودند و نادیده گرفتند.»

روز هشتم آبان ۱۳۰۴ شمسی، بهار به نمایندگی از طرف اقلیت مجلس، به عنوان مخالف تغییر سلطنت سخنرانی می‌کند، که از سوی عمّال رضا خان، از چاپ این نطق در جراید، ممانعت می‌شود. پس از ختم سخنرانی، هواداران سردار سپه، که از قبل در تدارک قتل بهار بودند، اشتباهاً، شخص دیگری (به نام واعظ قزوینی) را که از دور شبیه بهار به نظر می‌رسید، به قتل می‌رسانند، تا برای بقیه درس عبرتی باشد.

به هر حال، مخالفان تغییرسلطنت، بعد ازعدم موفقیت، از در ِ موافقت با رضاشاه در می‌آیند. ملک الشعرا بهار، درهمین معنا می‌نویسد:

«بعد از پادشاهی او [ رضاشاه] مدرّس خود را با امری واقع شده برابر یافت و گفت:

این کار نباید بشود[ می‌شد]، ولی سستی و اهمال هموطنان کار خود را کرده، ما هم تا جایی که بشر بتواند تقلا کند، سعی کردیم و حرف خود را گفتیم و کشته هم دادیم، دیگر دِینی برعهده نداریم و حالا باید با دولت و شاه موافقت کرد، بلکه خوب بشود و خدمتی کند.

این حرف را مرحوم مدرس با حضور من [ ملک الشعرا بهار] و آقای زعیم و سید جلال منجم که از دوستان او بود، گفت.        

همین قِسْم هم شد. مدرس و ما ترک مخالفت کردیم. مجلس پنجم هم به زودی ختم گردید و مدرس به شاه و اقدامات بعضی خیرخواهانه‌ی [ او] نزدیک شد و در دوره‌ی پنجم به [ رضا] شاه نصیحت کرد که در انتخابات، مردم را آزاد بگذارند. این پیشنهاد در ایالات مؤثر نیفتاد، اما در شهر تهران نتوانستند از آزادی مردم جلوگیری کنند.»

«ملک الشعرای بهار، به مناسبت جلوس رضاشاه، قصیده‌ای سرود و در آن او را قائد ایران نامید... خود ِ شعر نیز به رغم لحن مثبت‌اش نشان می‌داد که تغییر عقیده‌ی شاعر بی قید و شرط نیست.»

--------------

یکی از هواداران رضاخان (رضاشاه) که در برآمدن ِ او نقشی مؤثر داشت، فرج الله بهرامی (دبیر اعظم) بود. بهرامی، درس خوانده‌ی دارالفنون و آلیانس فرانسه بود. زبان فرانسه و عربی را به خوبی می‌دانست و نثر فارسی را به روانی می‌نوشت. بهرامی، در سال ۱۲۸۵ به استخدام وزارت جنگ در آمد و در نخستین روزهایی که رضاخان وزیر جنگ شده بود، نظر او را به خود جلب کرد. بهرامی، گذشته از نوشتن اعلامیه‌ها و نطق‌های سردار سپه، معلم زبان فارسی او هم بود و هر روز، یکی دوساعت به او درس می‌داد. درهمین نشست‌ها بود که رضاخان را با تاریخ ایران باستان آشنا می‌ساخت و افکار و احساسات ناسیونالیستی را به او تلقین می‌کرد.

اعطاء لقب ِ «دبیر اعظم») که احمد شاه به بهرامی داده بود) به توصیه‌ی رضاخان ممکن شد. بهرامی از نزدیکان سردار سپه بود و در حضر و سفر (از جمله لشکرکشی به خوزستان و خلع ید شیخ خزعل) در کنار او بود. سفر نامه‌ی خوزستان و مازندران، به قلم او است.

بهرامی، در انتخابات مجلس پنجم (با دخالت نظامیان) به نمایندگی مردم تبریز انتخاب شد و از جمله معدود کسانی بود که برای خلع قاجار، سخت تلاش می‌کرد. دبیراعظم، پس از تغییر سلطنت، به ریاست دفتر مخصوص رضاشاه انتخاب شد، اما از آن جا که انتظار داشت به وزارت دربار برگزیده شود، از رضاشاه رنجید و نتوانست همچون گذشته، ارادت خود را به او نشان دهد.

به باور سیروس غنی، بهرامی «انتظارات زیادی از رضاشاه داشت و در کارهایی که به او مربوط نبود دخالت می‌کرد. هنوز نمی‌فهمید که رابطه‌ی آن‌ها تغییر کرده است. رضاشاه حوصله‌اش از او سر رفت. او را به سِمَت‌های دیگر گماشت و از دربار دور نگاه داشت. منشی‌های خصوصی بعد از او عقل به خرج دادند و مرز خود را شناختند.»

بهرامی، گرچه بعد‌ها مأمور تجدید بنای مقبره‌ی حافظ و تدارکچی برنامه‌ی جشن هزاره‌ی فردوسی در مشهد شد، اما، رضاشاه، ازهمان یکی ـ دو سال نخست سلطنت، نظرش از او برگشت، تا این که در تاریخ ۱۳۱۴، همراه با علی دشتی، زین العابدین رهنما و برادرش محمدرضا تجدد (صاحب روزنامه‌ی تجدد، نماینده‌ی دوره‌ی چهارم و پنجم مجلس و از یاران نستوه رضا خان و برکشیدگانش به پادشاهی) به زندان محکوم‌اش کرد. رهنما و تجدد، اندکی بعد (ظاهراً به توصیه‌ی مخبرالسلطنه هدایت) به عراق تبعید شدند، و بهرامی

به ملایر تبعید شد. بهرامی، در ۱۳۱۹ مجدّد دستگیر شد. بیم اعدام او می‌رفت، اما رویداد شهریور بیست، جان او را نجات داد.

-------------

کاظم زاده ایرانشهر

حسین کاظم زاده (ایرانشهر) از جمله روشنفکران خارج کشور بود که دغدغه‌ی ایران داشت. کاظم زاده از جمله چهار نویسنده‌ای بود که در دوره‌ی نخست انتشار روزنامه‌ی کاوه، به طور مستمر با آن همکاری می‌کردند: تقی زاده، کاظم زاده، جمال زاده و مشفق کاظمی.

کاظم زاده، به این علت که در برلین مجله‌ای ماهانه به نام «ایرانشهر» انتشار می‌داد، به «کاظم زاده ایرانشهر» معروف شد. نخستین شماره‌ی ایرانشهر در ژوئن ۱۹۲۲ (چند ماه پس از تعطیل کاوه) انتشار یافت.

به جز کاظم زاده، این نویسندگان با نشریه‌ی ایرانشهر همکاری می‌کردند:

رشید یاسمی، عباس اقبال، مشفق کاظمی، احمد فرهاد، حسین نفیسی و دکتر تقی ارانی و بعدها علامه قزوینی.

علاقه به «ایران باستان، زبان و فرهنگ و تمدن ایرانی و اعتقاد به روح ملی» و توجه به «اندیشه‌ی فلسفی»، دو مبحث اساسی و محوری مجله‌ی ایرانشهر بودند.

توجه مؤکّد به «ایران باستان» و برجسته کردن «روح ملی» در مجله‌ی «ایرانشهر» سبب شد، تا برخی نویسندگان آن را به " شوینیسم" و تبلیغ ِ نژاد آریا و زرتشتی گری متهم کنند.

توجه کاظم زاده به ایران باستان در حدّی بود که «اکتشافات باستان شناسی و تحقیقات زبان شناسی که به عظمت ایران باستان گواهی می‌داد» او را به وجد می‌آورد.

نگاه ِ مجله‌ی ایرانشهر، عموماً، به ایران آن سال‌ها و نا به سامانی‌های کشور بود. مجله می‌کوشید، مسئله‌ی ایران را «در چارچوب وقایع بین المللی و مسیر رژیم‌های سیاسی مختلف بررسی کند و با آگاهی از آنچه واقعاً در ایران می‌گذشت، در باره‌ی راه حل‌ها بیندیشد».

کاظم زاده، " صفوف ممتاز مملکت"، اعم از اعیان و اشراف و روحانیون و مآموران حکومتی را، در خفه کردن هر «جنبش رهایی بخش» رصد می‌کرد و بر این یقین بود که «افراد ملت، از پرتو آزادی مختصری که درعهد مشروطیت دارا شدند، دیگر نمی‌توانند بیش از این متحمل اوضاع ناگوار دوره‌ی استبداد باشند».

کاظم زاده بر این باور بود که ملت ایران با گذشته‌ی درخشان‌اش، گرچه قرن‌ها «زیر استیلای ملت‌های بیگانه بود، اما آداب و اخلاق قدیم خود را به کلی از دست نداده است و " روح ایرانیت " او نمرده است». از این رو، بر ما است که " روح ملی " را تقویت کنیم، تا بتوانیم به "دایره‌ی تجدد" گام نهیم، و «چون این روح ملی بیش از همه در قلمرو سیاست، دین، زبان و اخلاق تظاهر می‌کند، لذا اصلاحات را نیز باید در همین زمینه انجام داد».

کاظم زاده نیز همچون تقی زاده، عطف ِ توجه به «تعلیم و تربیت» را چاره‌ی گرفتاری‌های ایران می‌دانست و بر این نظر بود که «باید بیش از هرچیز، یک انقلاب معنوی در اعماق روح ملت ایران رخ دهد»، و این دگرگونی رخ نمی‌دهد، مگربا بذل توجه به «تعلیم و تربیت عمومی» است.

------------

دولتمرد دیگری که حضورش در کنار رضاشاه، بیش از شخصیت‌های دیگر، به تحولات آن سال‌های ایران معنا می‌دهد، محمد علی فروغی (ذکاء الملک) است.

از آن جا که سال‌ها پیش، در نوشته‌ای بلند، به زندگی فروغی و نقش تعیین کننده‌ی او در «نوسازی» رضاشاه پرداخته‌ام (۳)، در این جا، تنها به نقل قولی از محسن فروغی بسنده می‌کنم، که ناظر به تغییر نگاه پدرش نسبت به رضاشاه است:

«در تابستان ۱۳۱۹... وقتی فرشته خواهرم ماجرای بیماری شوهرش [پسرمحمد ولی خان اسدی (۴)، در زندان بیرجند] را برای پدر [فروغی] بیان می‌کرد... پدرم او را به بردباری و آرامش دعوت می‌کرد... در این موقع مرحوم عموجان [ابوالحسن فروغی] که حاضر بود و با دقت به حرف‌های برادرزاده‌ی خود گوش می‌داد، رنگش برافروخته گردید. با وجود احترام فوق‌العاده‌ای که برای برادرش [محمد علی فروغی] داشت با صدای لرزان و عصبانی خطاب به پدرم گفت: داداش، شما هم در به وجود آوردن این اوضاع خفقان‌آور مقصرید. زیربنای این ساختمان جهمنی را شما و چند نفر دیگر بنا کردید، حالا دختر خودتان پاداش خدمات شما را دریافت می‌کند. پدرم با مهربانی جواب داد: من مقصر نیستم، ولی گول خوردم. این مرد (رضاشاه) در ابتدای سلطنت، دم از قانون می‌زد و می‌گفت کارها باید در پناه قانون باشد. نباید کسی کار غیرقانونی انجام دهد. حالا فهمیدم که آن گفته‌ها و تظاهرات برای اغفال بنده و امثال من بود...»

____________________________________

2. مؤلف کتاب «سده‌ی میلاد میرزاده‌ی عشقی»، ابیات زیر را، که در «جمهوری نامه» بهار آمده است، از عشقی می‌داند:

حقیقت بارک الله، چشم بد دور / مبارک باد این جمهوری زور

ازین پس گوشها کر چشم‌ها کور/ چنین جمهوری بر ضد جمهور...

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ضیاء الواعظین آن لوس جیغو/ کند از بهر جمهوری هیاهو

چه جمهوری عجب دارم من از او/مگر او غافل است از قصد «یارو» [ رضاخان]

که می‌خواهد نشیند جای قاجار/ همانطوری که کرد آن مرد «افشار» [ نادرشاه]

دریغ از راه دور و رنج بسیار.

۲ ـ در آخرین شماره‌ی روزنامه‌ی «قرن بیستم» (۷ سرطان ۱۳۰۳) اشعار «جمهوری سوار»، «مظهر جمهوری» و «نوحه‌ی جمهوری» چاپ می‌شود. در صفحه ۴ «قرن بیستم»، تصویر مرد مسلح وغضب آلودی (رضاخان) به نام «مظهر جمهوری» کشیده شده است، که در دست راست تفنگ و در دست چپ سکه‌ی نقره (پول) دارد و بالای سرش سایه «جمبول» (انگلیس) نمایان است و در اطراف آن، اسامی روزنامه‌های طرفدار دولت رضاخان، که هرکدام از آنان را به شکل یکی از حیوانات نشان می‌دهد. به ترتیب ِنگارش: افعی «روزنامه‌ی ناهید»، جغد «تجدد»، موش «کوشش»...

ابیاتی از شعر «مظهر جمهوری»:

«قرن بیستم» گوید (خطاب به سردار سپه، رئیس الوزرا، که داوطلب مقام ریاست جمهوری ایران است):

‌ای مظهر جمهوری، هی هی جبلی قُم قُم

جمهوری مجبوری، هی هی جبلی قُم قُم

مسلک نشود زوری، هی هی جبلی قُم قُم

تا کی پی مزدوری، هی هی جبلی قُم قُم

* اطلاعات بالا، از کتاب «سده‌ی میلاد میرزاده عشقی» بازنویسی شده است.

**لازم به توضیح است که مدیر و گرداننده‌ی روزنامه «قرن بیستم»، میرزاده عشقی بود.

*** همانطور که پیشتر گفته شد، مطالب آخرین شماره‌ی «روزنامه‌ی قرن بیستم» و همینطور تصویر مندرج در آن، خشم رضاخان را برانگیخت و سبب ساز، ترور میرزاده‌ی عشقی شد.

۳- http://bonyadhomayoun.com/?p=986

۴ ـ محمد ولی خان اسدی، در زمان رضاشاه، نایب التولیه‌ی آستان قدس رضوی بود. اسدی، ظاهراٌ با طرح متحدالشکل شدن لباس مردان و به خصوص اجباری شدن «کلاه پهلوی» مخالف بود. اسدی، پس از واقعه‌ی مسجد گوهرشاد مشهد (۱۳۱۴) دستگیر و بعد از محاکمه‌ی سریع، تیرباران شد. پسر او هم، به جرم، پدر دستگیر و زندانی شد. محمد ولی خان اسدی، پدر داماد محمد علی فروغی بود.

فروغی، به خاطر وساطت برای محمد ولی خان اسدی، مغضوب رضا شاه و خانه‌نشین شد.

بازگشت به خانه