تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
نه به تعامل و گفتگو با سرکوبگران!
در واکنش به معرفی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی
مهرداد خامنه ای
به نظر میرسد که از عوارض ناشی از سرکوب چهل سالهی فرهنگی کشور پدید آمدن سندرم استکهلم در بین بسیاری از فعالان هنری باشد. این میل به تعامل، گفتگو و «حتی به راه آوردن» عوامل رژیم، از وزیر و وکیل و مامور و سانسورچی و غیره، نوعی رابطهی عاطفی «سادو – مازوخیستی» است که برخی افراد و گروههای هنری دائما نسبت خود را با رابطه شان با دولت – حاکمیت محک میزنند و تنها در این مناسبات است که برای وجود خود در اجتماع ارزشی قائل هستند.
این نوع نگاه در ترمینولوژی سیاسی «دولتگرایی» نامیده میشود، یعنی ما بر اساس قوانین، آییننامهها و دستورات از بالا به پایین و احکام حکومتی خود را تعریف میکنیم و حرکتی انجام میدهیم.
اما لزوما حرکت ما نمیبایست نیازی به ارتعاش نخ از سوی صاحبان قدرت داشته باشد و میتوان نخها را پاره کرد و خارج از فضای تحمیل شدهی غالب مسیرهای مختلفی را آزمود.
وقتی ما با مسائل در سطح برخورد میکنیم و تحلیل دقیق و مشخصی از این نظام قدرت و سیاست آن نداریم، وقتی از منافع سیاسی آن در بهره جویی حداکثری از اقشار مختلف برای منافع اقتصادی اقلیتی که تمام سیاستها برای همان عده طراحی میشود ابراز بیاطلاعی میکنیم و اهداف فرهنگی حاکمیت را در طول چهل سال گذشته تنها براساس نوع برخورد آن با شخص ما و حرفهمان و نه با نگاهی کلی به اجتماع و مردم که ما هم جزئی از آن هستیم تحلیل نمیکنیم، طبیعتا خود را به عنوان تافتههای جدا بافته میانگاریم و متوهم میشویم که انگار قرار است ما جایگاه متفاوتی نسبت به کارگران، معلمان، بازنشستگان و اقشار دیگر اجتماع داشته باشیم و این قدرت حاکم هم قرار است کاری خاص برای ما بکند.
شاید نمیخواهیم باور کنیم که چهل سال برای این حاکمیت تنها ابزاری بودیم که هر گاه توانست – به گواه بازماندگان دهه شصت – هرچه توانست سرکوب کرد، چماقداران را روانهی صحنههای تئاتر کرد، در خیابان گروه های نمایشی را قلع و قمع کرد، زندان برد، کشت و روانه خاوران کرد. نمیخواهیم باور کنیم که تنها وقتی به نفع اش بود برای خودی نشان دادن [نه به ما ] به دیگران، اجازه اجرای آثاری دیگرگونه را صادر کرد، نمیخواهیم باور کنیم که او چهل سال از طریق دانشگاههای تحت کنترل انقلاب فرهنگیاش کادرسازی کرد تا نسلهای آینده هنرمندان سر به زیر و گوش به فرمانش باشند، تا جوانان هنرمند کشور تمام امید فردای خود را در دریافت پرندهای بال و پر بریده به نام «سیمرغ» از جشنوارههای ساختگی او ببیند و تنها در ویترینی که او به عنوان هنر و هنرمند تعریف میکند «هنر» امکان وجود داشته باشد.
چهل سال برنامهریزی دقیق شد تا هنرمندی که روزی از پیشروترین اقشار این اجتماع بود تبدیل به کلههای گنده با دست و پای کوچک شود، بزدل شود، چشمش به دست اربابان باشد تا دمی تکان دهد و تکه استخوانی دریافت کند به نام «کارت صندوق اعتباری هنر» و بر خود ببالد که کور سوی امیدی یافت شده که ما را حضرات به عنوان «صنف» بپذیرند و بر وجودمان در اجتماع صحه قانونی بگذارند! اما از خود نپرسیدیم و ندیدیم آنها که چهل سال به عنوان نیروهای مولد همین اجتماع و به عنوان یک «طبقه» و «صنف زحمتکشان» همواره حضور داشته و دارند به کجا رسیدهاند؟
دریغا که برخی هنوز اصرار دارند که نبینند این اجتماع نه تنها از درون هرگز سرکوب نشده بلکه هر روز گلهای خوشبوی آن در هر عرصهای بیرون میزند، از خوزستان، از هفتتپه، از فولاد اهواز، از نفت آبادان، از معلمان، از بازنشستگان، از دادخواهان خاوران، از جوانان آبان و ….
دریغا که عدهای هنوز اصرار دارند که نبینند بخش بزرگی از هنر و هنرمندان این مملکت هرگز سر سازش فرود نیاورده و نمیآورند و میراث ساعدیها و سلطانپورها درسی است تاریخی که نسلهای متوالی همچنان با خود حمل میکنند و چراغ راه شان است. جوانانی که ترفند شب را به خوبی دریافتهاند و دیگر دنباله رو نیستند، با آزمون و خطای متکی به خویش به پیش میروند تا صبح شب یلدا.
امروز هیچ راهی برای هنرمندان کشور جز ترسیم خطی پر رنگ و مشخص پیش روی خود در مقابل ریشه شر و ستم وجود ندارد. امروز خط تعامل و گفتگو با سرکوبگران پاسخ تاریخی خود را از مردم دریافت کرده است و میماند که هنرمند اگر پیشرو مبارزات مردم نمیتواند باشد لااقل موظف است که در کنار آنها باشد وگرنه جایش در شفاخانه تاریخ به همراه دیگر روان پریشان خواهد بود.
۳۰ مرداد ۱۴۰۰