تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

8 شهریور ماه 1400 -  30 ماه اگوست 2021

مرا سرزنش نکنید!

رحیم قمیشی

  من از نسلی بودم که وقتی گفتید «نگاه کن به ماه، عکس امام آنجاست»، نگاه کردم. آنقدر به چشم‌هایم فشار آوردم که امام را نشسته توانستم در ماه تصور کنم. مادرم که با هیجان آمده بود در حیاط خانه، زل زده بود به ماه و می‌پرسید پس چرا او نمی‌بیند، می‌گفتم «تو چشم‌هایت ضعیف است، نمی‌توانی ببینی!»

  سرزنشم نکنید. من از همان نسلی هستم که وقتی جنگ شد گوشه باغچه خانه‌مان سنگری ساختم، به خواهرم یاد دادم چطور با سه‌راهی انباشته از باروت و یک فتیله می‌تواند جلوی تانک‌های غول ‌پیکر عراقی بایستد. و او نپرسید «پس فن جنگ چیست؟ مردم بی‌اسلحه چه می‌توانند بکنند؟»

و وقتی گفتید با کلاشینکف باید بروم مقابل تانک‌ های ضد زره بایستم نپرسیدم چطور تیر کلاش من می‌تواند آن تانک‌ها را از کار بیندازد؟

  من از همان نسلم. مرا سرزنش نکنید. من از همان نسلی هستم که وقتی گفتید «دنیا، تنها محل گذر است و همه چیزهای خوب در آن دنیاست»، همه را باور کردم. وقتی دوستانم یکی ‌یکی شهید شدند لحظه شماری می‌کردم پس کِی به آنها ملحق می‌شوم؟ می‌پرسیدم چرا این توفیق نصیب من نمی‌شود! و وقتی دوستانم را در خواب می‌دیدم به آنها شکایت می‌کردم چرا دنبال من نمی‌آیند.

  من از همان نسلم. لطفا سرزنشم نکنید! من از همان نسلم که وقتی گفتید یارانه نگیرید تا به فقرا برسد، دلم لرزید، نکند حق فقیران را بخورم، نکند آنچه از دولت می‌گیرم سهم دیگران باشد، نکند آن دنیا لبخند امام حسین را نبینم، نکند برای یک نماز قضا شده‌ام خشم خدا را ببینم، نکند برای یک نگاهم به نامحرم در آتش دوزخ آویزانم کنند، نکند گناه امثال من است که ظهور امام زمان را عقب انداخته، نکند جواب نکیر و منکر را نتوانم با آرامش بدهم، نکند به عربی که می‌پرسند "مَن امامک" نتوانم همه امام‌ها را به‌ترتیب بشمارم.

  من از همان نسلم. همان نسلی که شما گفتید و او باور کرد که برای هر ذکری یک قصر در آن دنیا برایمان کنار گذاشته می‌شود، با هزار خدمتکار، از زن و مرد، و نپرسیدیم آن زن‌ها و مردها مگر خودشان دل ندارند!

  من از همان نسلم. خرده به من نگیرید، مسخره‌ام نکنید. تنها دلم صاف بود. باور نمی‌کردم دروغ‌‌ها را. باور نمی‌کردم پشت پرده‌ها را.

نخندید! من هنوز هم در ماه گاهی دنبال عکسی می‌گردم. هنوز آرزو می‌کنم کاش راست گفته باشند!

  شاید خرمشهر را آن بچه‌های شهید آزاد نکرده‌اند... شاید ما دنیا آمده‌ایم تا تنها پیشرفت دیگران را ببینیم و سرخوشی کافران را...

  من از همان نسلم؛ نسلی که یاور کرده بود هر مرگی تقدیر است و اکنون که به پاهای تاول زده‌اش نتوانسته بگوید که راه را اشتباه رفته‌اید.

  سرزنشم نکنید. من از نسلی هستم که جوانی‌ و میانسالی‌اش را گرفتید و حالا، در پایان عمر، نمی‌خواهد احساس پوچی کند. نه؛ نمی‌خواهم باور کنم بسیاری از خم و راست شدن‌هایم بی‌فایده بوده و بی‌اثر.

  اما این را نیز میدانم که دیگر زمانه عوض شده است. فرزندان ما، که ساده نیستند آمده‌اند که مچ‌تان را می‌گیرند، دعوای تان را بر سر مناصب دنیوی می‌بینند. و افکارتان را بی هیچ زحمتی می‌خوانند.

  نسلی که صادقانه می‌گوید جز با عقل هیچ چیزی را نمی‌پذیرد... شما خنده‌های آنها را نمی‌بینید، وقتی که شما را در حال دست و پا زدن می‌بینند. که دیگر نه ما را و نه شما را قبول ندارند. که آزادند؛ آزاد از هر قید و بند بی‌خود شما.

  آنها از خدای خود بی‌جهت نمی‌ترسند. از جهنم شما هراسی ندارند. به آن دنیا مثل مقصد اصلی نگاه نمی‌کنند. و ما را فریب خوردگانی عمر به باد داده می‌بینند...

  لطفا ما را سرزنش نکنید. ما نسلی رفته‌ایم. نمی‌گویم سوخته. شاید ققنوس وار سوخته باشیم

تا نسل‌های پس از ما واقع‌بین به‌دنیا بیایند.

  و شک نداریم: نسلی آمده که حتماً موفق می‌شود؛ نسلی که باور دارد این آخرین نفس‌های شما است؛ نسلی که آمدن اش را انکار می‌کردیم چون شما را باور کرده بودیم.

  نسل نورسیده پا پس نمی‌کشد... ببینید چه مغرور است... ببینید چه آرام است... ببینید چه صادق است... ببینید چه راحت است...

   جهانی دیگر می‌سازد؛ جهانی که در آن به‌دنیا آمدن بدشانسی نیست!  همچون موهیتی لدت بخش و تکرار ناشدنی.

  و ما را به آن جهان راهی نیست؛ حتی اگر بر سر چاه جمکران خون گریه کنیم.

@ghomeishi3

بازگشت به خانه