تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
خانوادهام مجبور شدند کتابهایم را آتش بزنند
محمدزمان سیرت
وقتی گروه طالبان افغانستان را تصرف کردند، زندگی همهی مردم به طور غافلگیرانه تغییر کرد، از جمله زندگی خانوادهی من در کابل. پیش از تسلط طالبان بر افغانستان، کتاب خریدن در بین جوانان تا حدی تبدیل به فرهنگ شده بود، بهخصوص در کابل. من هم علاقهی خیلی زیادی به خریدن کتاب داشتم. من مکتب را در «لیسهء سیدالشهدا» خواندم، که در تاریخ ۸ مه ۲۰۲۱ شاهد حملاتی به شدت خونین در این مکتب بودیم. بیش از ۸۵ دانشآموز دختر شهید و ۱۵۰ دانشآموز دختر زخمی شدند.
من بعد از فراغت از این مکتب به دانشگاه کابل راه یافتم و در رشتهی فلسفه و جامعهشناسی تحصیل کردم. دو سال پیش از دانشگاه فارغ شدم. در دورهی تحصیلی کتابهای فراوان خریدم. یادم است که خانوادهام ماهانه مبلغی مشخص برای خرید چپتر[1] دانشگاه، کرایه موتر، کارت تلفن موبایل و ... میدادند. من از خانواده کرایه موتر تونِس[2] میگرفتم اما در موتر ملی بَس[3] رفت و آمد میکردم، و از پُل سوخته تا دانشگاه کابل همیشه پیاده میرفتم تا پول ذخیره کنم و کتابی خریده بتوانم. این برای من یک اصل بود که پولی را که خانوادهام میدادند دو تقسیم میکردم؛ اگر ماه ۵۰۰۰ افغانی میداد، ۲۵۰۰ افغانی را مصرف کرایه موتر و سایر مصارف خود میکردم و ۲۵۰۰ آن را کتاب میخریدم. چون گرایش چپی داشتم، کتابهایی دربارهی افکار و نظریات چپی هم میخریدم. کم کم در طول چند سال مجموعهی نسبتاً بزرگی با کیفیت خوب کتاب برای خود تهیه کرده بودم.
من به عنوان نویسندهی آزاد گاهی در روزنامهها و نشریات مختلف مقاله مینویسم و خوشبختانه با روزنامهها و نشریات وزین افغانستان در این مدت همکاری پُرثمر داشتم. همهی مطالبی که نوشتم و نشر شده مدیون همان کتابهایی بوده که در این سالها جمع کرده بودم، اما حالا خانوادهام مجبور شده آنها را بسوزانند. بعد از ختم لیسانس برای ادامه تحصیل در رشته جامعه شناسی به خارج از کشور آمدم و در روزهایی که گروه طالبان کابل را تصرف کردند، در کابل نبودم. با سقوط شهرها به دست طالبان وحشت و ترس در چهرهی مردم افغانستان کاملاً پیداست؛ ترس از کارمند بودن در ادارات دولتی، مؤسسات خارجی و رسانهها، ترس از زن بودن، ترس از لباس عادی پوشیدن، از مکتب و دانشگاه رفتن، در کوچه و خیابان بودن، موسیقی شنیدن، و ترس از داشتن یک کتابخانهی منظم با کتابهای خوب و خواندنی و کمیاب.... ترسهایی که آدم را مجبور میکند برخی از باارزشترین چیزهایی را که دارد بیرون بریزد، مخفی کند، یا بسوزاند.
وقتی خانوادهام در کابل به من خبر دادند که همهجا به دست طالبان افتاده است و احتمال تلاشی خانه به خانه وجود دارد، فکر کردم شاید داشتن این کتابها در خانه خطرناک است. همان روزها چندین پیام از دوستان کابل دریافت کردم که طالبان شبانگاهی خانهها را تلاشی میکنند. با خود گفتم؛ داشتن کتابهایی که من جمع کردهام حتماً به نظر طالبان جرمی نابخشودنی قلمداد خواهد شد. بهخصوص وقتی کتاب را ورق بزنند و صفحاتی را ببینند که دربارهی فجایع خود آنهاست. فکر کردم در نظر آنها دارندهی این کتابها بدون شک محکوم به مرگ است. با دل ناخواسته و از روی اجبار به خانوادهام گفتم همهی آن کتابها را آتش بزنند. صدها کتاب از واقعیتهای تلخ تاریخی افغانستان سوخت و زحمت جمعآوری آنها دود شد و به هوا رفت.
_______________________________________________
[1] جزوه
[2] مینیبوس که در کابل معمول است
[3] اتوبوس