تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
آیا آیندهء افغانستان پیشبینیپذیر است؟
داریوش بی نیاز
برای پاسخ به این پرسش ابتدا ضروری است بدانیم که چه نیروهایی [عوامل] در سرنوشت افغانستان به طور مستقیم و غیرمستقیم نقش ایفا میکنند.[*]
در آغاز لازم است که از کشورهایی نام ببریم که هر کدام منافعِ اقتصادی-سیاسی خود را دنبال میکنند: ایالات متحد آمریکا، چین، پاکستان، قطر، ایران، ترکیه، عربستان و امارات متحد عربی.
در کنارِ این کشورها بیش از 50 گروه و دسته وجود دارد که مهمترین آنها 24 گروه بزرگ و کوچک است: 1- طالبانِ آخوندزاده (طالبان رسمی)، 2- طالبان ملا رسول، 3- شبکه حقانی، 4- داعش، 5- تحریک طالبان پاکستان، 6- القاعده، 7- آمور (حزب اسلامی ازبکستان)، 8- حزب اسلامی افغانستان، 9- حزب اسلامی خالص، 10- لشکر طیبه، 11- لشکر اسلامی، 12- گروه (هندی) عبدالعظیم، 13- جنبش ترکستان شرقی، 14- جیش محمد، 15- امارات اسلامی وزیرستان، 16- سپاه صحابه پاکستان، 17- تحریک نفاز شریعت محمدی، 18- اتحاد جهاد اسلامی، 19- لشکر جهنگوی، 20- حرکت المجاهدین، 21 گروه محاذ فدایی، 23- بریگاه (القاعده) گوریلایی، 24- امارات قفقاز.
در کنارِ همهی کشورها و گروههای نامبرده شده خودِ مردم افغانستان هستند (طبقِ آخرین آمار 38 میلیون نفر) که از اقشار و لایههای گوناگون تشکیل شده است: این جمعیت تشکیل میشود از مردمِ شدیداً مؤمنِ مسلمان که با شریعتِ اسلامِ ارتدوکس کاملاً سازگارند، از مؤمنانِ مسلمانِ که تفسیر اندکی نرمتر از شریعت اسلام دارند، از گروههای اجتماعی متأثر از فرهنگ غرب، از اقلیتهای اتنیکی و دینی و از گروههای اجتماعی دیگر که در گروههای اجتماعی بزرگتر تنیده شدهاند ولی ما با چشم «غیرمسلح» نمیتوانیم آنها را ببینیم.
هنگامی که به این وضعیت مینگریم متوجه میشویم که ما با یک وضعیتِ آشوبمند سر و کار داریم. این وضعیت آشوبمند یعنی وجودِ گروههای بزرگ و کوچک سیاسی- اجتماعی که آرزوها و منافع گوناگونی را تعقیب میکنند و سدها عامل دیگر – چه از نوعِ عواملِ انسانی و چه از نوعِ عوامل طبیعی که میتوانند ناگهان شرایط جدیدی را بوجود بیاورند- که اصلاً توجه ما را جلب نمیکنند. ولی حالا چرا به این وضعیت، «وضعیت آشوب» میگوییم؟ زیرا هنوز هیچ کدام از این نیروها به اهداف خود نرسیدهاند یعنی به اصطلاح تضادها و تناقض حل نشده و ما هنوز به یک وضعیت تعادلِ نسبی نرسیدهایم.
تا آن جا که به قدرتهای بزرگ مربوط میشود شکی نیست که هر کدام از آنها «نقشهی راه» خود را برای چگونگی و شکل دادنِ آیندهی افغانستان دارد. تصور آمریکا یک چیز است، و تصور چین یا پاکستان چیز دیگر، و عربستان و ایران اهداف دیگری را دنبال میکنند و در این جا البته اصلِ «هر که بامش بیش برفش بیشتر» عمل میکند یعنی هر نیرویی که بیشتر پول و امکانات دارد میتواند دایرهی تأثیرگذاری خود را نیز بیشتر گسترش بدهد.
آیا وضعیتِ نهایی این آشوب را میتوان پیشبینی کرد؟
پاسخ طبعاً منفی است. نه دیوانسالاری و اداراتِ امنیتی آمریکا میتوانند، نه خودِ طالبان که هم اکنون در قدرت است، نه چین و نه ماچین، هیچ کس نمیتواند آیندهء افغانستان را پیشبینی کند. ادارات امنیتی آمریکا همان اندازه توانایی پیشبینی دارند که فلان کشاورز در روستایی دورافتاده که دسترسی به رسانهها را ندارد. به یک دلیل ساده: هر حادثهء کوچکِ انسانی یا طبیعی میتواند عملاً مسیر یک روند را کاملاً تغییر بدهد. در نظریهء آشوب به این «حوادث ناچیز»، «تأثیر پروانهای» میگویند.
امروزه دیگر این واقعیت یک راز آشکار است که قدرتهای بزرگ مانند آمریکا یا چین یا شاید کشورهای دیگر برای چنین پروژههای کلانی از «هوش مصنوعی» استفاده میکنند.
هوشِ مصنوعی در واقع ماشینهای محاسبهگر (کامپیوتر) بزرگ و بسیار توانمندی است که با آلگوریتمهای هوشمند، یعنی آلگوریتمهایی که بدون دستورها و فرمانهای پیشین، به طور خودکار اطلاعات را طبقهبندی میکنند و تلاش میکنند مناسبات درونی و روندهای آتی این دادهها را استخراج نمایند. هوش مصنوعی نه احساس دارد، نه آرزو و نه جانبدار است. هر چه یک هوش مصنوعی از دادههای بیشتر و دقیقتری برخوردار باشد به همان اندازه نیز نتیجهگیریهایش نیز دقیقتر میشوند.
تصورش را بکنید که ما به یک هوش مصنوعی تمامی اطلاعات خود دربارهی گروههای موجود در افغانستان را میدهیم، آن هم با دقت «نانومتری». یعنی هر گروه چند عضو دارد، تفسیر آنها از اسلام، متوسط سنی آنها چقدر است، تعداد متأهلین، تعداد فرزندان، محل زندگیشان، نوع غذا خوردنشان، تعداد و نوع اسلحههایی که دارند … خلاصه، هر آن چه میتوان تصور کرد. و فرض کنیم همین اطلاعات دقیق و ریز را دربارهی مردم افغانستان و کشورهای دیگر داریم که مستقیم یا غیرمستقیم در افغانستان به دنبال منافع خود هستند. آیا با داشتن این همه اطلاعات و داده باز هوش مصنوعی نمیتواند آینده را پیشبینی کند؟ باز هم پاسخ منفی است!
همانگونه که گفتم هوش مصنوعی یک نظمِ منطقی- ریاضی بدون احساس و آرزو و غیرجانبدار است. زمانی که ما از هوش مصنوعی میخواهیم که با توجه به این اطلاعات و دادههای گسترده، آینده را برای ما ترسیم کند، آنگاه هوش مصنوعی ما با هزاران اما و اگر روبرو خواهد کرد و ارزیابیهای تقریباً به شکلِ پایین به ما داده میشود:
– اگر همه چیز ایستا باشد و مکان- زمان متوقف شود [چیزی که امکان اش نیست] چنین میشود…
– اگر فلان چیز رخ دهد ممکن است مسیر حوادث به این چند امکان ختم شود ….
– اگر فلان کشور این کار کند ممکن است مسیر حوادث به این چند امکان منجر شود …
– اگر زلزله بیاید، ممکن است چنین تغییراتی در روند کلی حوادث بوجود آید …
به عبارتی، ما با سدها یا هزاران «اگر چنین شود، چنین خواهد شد» روبرو خواهیم شد. مبنای هوشمندی هوش مصنوعی نظریه آشوب است؛ در نظریه آشوب، آشوب خودش، خودش را سازماندهی میکند، چیزی که به آن «خودسامانی آشوب» (self Organization) گفته میشود. و در اینجا برای همه یک حقِ مساوی وجود دارد: کسانی که فعالتر و امکانات شان بیشتر است احتمال دارد که نتیجهء نهایی بیشتر به تصورات شان نزدیک باشد ولی هیچ گاه نتیجهء نهایی منطبق با تصورات و آرزوهای آنها نخواهد شد. و این اصل برای همهء شرکتکنندگان در وضعیتِ آشوب اعتبار دارد.
با این وجود، علم برایش (Evolution) یک اصل کلی دارد که میگوید: جهش (Mutation) وجود دارد ولی انقلاب [دگرگونی کامل] وجود ندارد. زیرا از منظر علمی اگر جهشی در یک پدیده رخ دهد، پدیدهی جدید هنوز اکثریت ساختارهای پدیدهی گذشته را در خود حمل میکند در حالی فنواژهی «انقلاب» این توهم را تداعی میکند که پدیدهی منقلبشده چنان دگرگون شده که دیگر ربطی به گذشتهی خود ندارد. به سخن دیگر، در علم برایش وضعیتِ نوین، فرزندِ وضعیت گذشته است که ژنهای گذشته (مادر و پدر) را با ترکیبی دیگر حمل میکند.
بازگردیم به موضوع افغانستان! افغانستان در نمای کلی خود: جمعیت 38 میلیون نفر، سه چهارم این جمعیت یعنی 28.5 میلیون نفر اکثراً بیسواد در روستاهای عمدتاً در انزوا زندگی میکنند و 9.5 میلیون نفر در شهرها، بویژه شهرهای بزرگ. طی بیست سال گذشته مردم شهرهای بزرگ توانستند تا حدودی زندگی شهروندی بورژوایی و مدرن را تجربه کنند. ولی یک نکته بسیار مهم که در گزارشها به ندرت آمده این است که مردم افغانستان در کلیت خود یعنی از مردم روستاها گرفته تا شهرها و حتا بخشهای بزرگی از جنگجویان طالبان از جنگ خسته شدهاند. «خستگی از جنگ» واقعیتی است که خود میتواند نقش بزرگی در سرنوشتِ سیاسی آینده افغانستان داشته باشد.
صرف نظر از این که چه کسانی قدرت سیاسی در افغانستان را به دست گیرند، نظمِ همگانی سیاسی- اجتماعی- فرهنگی آینده در افغانستان به گونهای بازتاب جامعهی اکثریت روستایی این کشور خواهد بود و طبعاً این نظمِ همگانی با تجربیات و دستاوردهای شهرهای بزرگ که در بیست سال گذشته به دست آمده در تناقض شدید قرار خواهد گرفت و به اصطلاح مانند ترمز عمل خواهد کرد. شاید بتوان گفت که با توجه به ساختارهای قبیلهای بسیار کهن و زندگی روستایی اکثریت مردم و همچنین غالب بودن شریعتِ ارتدودکس اسلام در میان مردم، شکوفایی و انکشاف جامعهء افغانستان به سوی یک جامعهء با ارزشهای بورژوایی به زمان درازی نیاز دارد.
با این وجود باید تأکید کرد که کار و فعالیتِ هر شهروند افغانی برای توسعه و پیشرفت تأثیر خود را بر این روند خواهد داشت، زیرا «کار / فعالیت» یعنی انرژی و انرژی از بین نمیرود بلکه فقط شکل یا اشکالِ آن تغییر میکند و اثرگذاریها به پارامتر زمان وابسته است.
________________________________
* دربارهء کلیدواژهء «پیچیدگی» شاید بد نباشد که خواننده گرامی نوشتار «دربارهء کلیدواژهی پیچیدگی» را در این پیوند بخواند تا بهتر موضوع «آشوب» را بفهمد: http://baznegari.de/?p=354