تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

19 مهر ماه 1400 - 11 ماه اکتبر 2021

تراژدی افغانستان، بن‌بست ایران: گواه فقدان ملت- دولت؟

شاهین خسروی

محسن مخملباف فیلمساز ایرانی در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی که فیلم سفر به قندهار را می‌ساخت، در گفتاری عجیب و جالب ‏افغانستان و ایران را “سرماخورده یک زمستان” دانسته بود. نمی‌دانم منظور دقیق وی از “سرماخورده یک زمستان” بودن دو ‏کشور چه بود، اما بی‌تردید معضل اساسی همه کشورهای مسلمان خاورمیانه(به‌شمول ایران و افغانستان و پاکستان)، شمال آفریقا ‏و نیز کل آفریقای قبایلی، به‌جز استثناهایی، فقدان یا ضعف بنیادهای ملت-دولت(‏nation-state‏) است، به‌طوری که در این ‏سرزمین‌ها مردم و دولت‌های حاکم یک کل واقعی و تجزیه‌ناپذیر را تشکیل نمی‌دهند.

ایران ما که از بسیاری جوانب توسعه‌یافته‌تر ‏و ثروتمندتر از افغانستان است، چهل و سه سال پیش با انقلاب اسلامی به‌رهبری روحانیت شیعه و با پایوری ملی-مذهبی‌ها و ‏مذهبی-ملی‌های فن‌سالار، یا دکتر-مهندسان اسلامی، نشان داد که با همه اصلاحات و نوسازی‌های اجتماعی-اقتصادی و سیاسی‌ای ‏که طی بیش از هفت دهه از انقلاب مشروطه ایران را ظاهراً زیر و رو کرده بود، بنیادهای ملت-دولت مدرن در آن به‌گونه‌ای که ‏در بالا آمد، ایجاد و تحکیم نشد، به‌طوری که شمار قابل توجهی از مردم ما، پیش و بیش از آن که خودرا ایرانی بدانند، مسلمان و ‏اهل فلان منطقه معرفی می‌کردند، و روشنفکران آن نیز که عمدتاً چپ‌گرا بودند خودرا نه ملی‌گرای باورمند به ملت-دولتی به‌نام ‏ایران، که بیشتر انترناسیونالیست می‌دانستند. همچنانکه در افغانستانِ هم‌ز‌بان و هم‌فرهنگ ما نیز به نوشته کارشناس و صاحب‏نظر افغان، شهاب‌الدین فرخ‌یار، چنین بوده و هست.

ما البته نمی‌دانیم و نظرسنجی نکرده‌ایم که دریابیم ایرانیان اکنون ‏چقدر هویت خودرا ایرانی یا مسلمان، یا اهل فلان قوم می‌دانند (قابل توجه جناب عمار ملکی، که نظرسنجی از ایرانیان درباره ‏هویت ایرانی را در برنامه‌های بعدی نظرسنجی گمان قرار دهند). هرچند بی‌راه نیست اگر بگوئیم که بخش قابل‌توجهی از اقوام ‏مرزنشین ایران  (آذری‌ها، کردها، عرب‌های خوزستان، بلوچ‌ها و ترکمن‌ها) خود را بیش از ملیت ایرانی، با قومیت یا زبان خود ‏هویت‌یابی می‌کنند، به‌ویژه که به‌نظر می‌رسد پس از چهار دهه و اندی حکمرانی و گفتمان و عملکرد ملت‌‌ستیزانه ولایت فقیه ‏بنیادهای ملت-دولت در ایران، به‌رغم تلاش فکری کسانی همچون احمد اشرف، همایون کاتوزیان، داریوش آشوری و... اخیراً ‏جواد طباطبایی، تضعیف شده باشد. این واگرایی اما در افغانستان ِ همسایه بیشتر است، چرا که طی چهار دهه و اندی اشغال ‏خارجی و جنگ داخلی، فروپاشی نهادهای مدنی ولو سنتی آن و آوارگی میلیون‌ها تن، فزونی جمعیت روستانشین به شهرنشین، ‏کثرت بیسوادان و چیرگی گفتمان قومی-مذهبی در جامعه، روند شکل‌گیری مبانی ملت-دولت در افغانستان به‌مراتب ضعیف‌تر هم ‏شده است.‏

باری، ملت-دولت‌های مدرن در جهان، پس از پایان جنگ‌های مذهبی ۳۰ ساله اروپا در ۱۶۴۸ و تشکیل کنفرانس وستفالی شکل ‏گرفتند. اروپایی‌ها با پشت سر گذاشتن موفقیت‌آمیز دو جنبش فکری-علمی رنسانس و مذهبیِ رفرماسیون و آغاز انقلاب صنعتی ‏بتدریج ملت-دولت‌های مستقل خودرا تشکیل دادند. همچنان که در نیمکره غربی مهاجرنشینان اروپائیِ ینگه دنیا، توانستند ملت-‏دولت نوینی تأسیس کنند که به‌لحاظ ساختار سیاسی شباهتی به‌دیگر ملت-دولت‌های درحال شکل‌گیری در اروپا نداشت. رهبری ‏سیاسی-اقتصادی- اجتماعی این جنبش‌ها و انقلاب‌های ملت-دولت‌ساز را طبقه نوپدیدی به‌نام بورژوازی به‌سرکردگی صنعتگران و ‏بازرگانان پیشرو به‌دست گرفت که بعدها به طبقه متوسط دگردیسی یافت. این طبقه در تقریباً همه ملت-دولت‌های پیشرفته ‏جهان (اروپای غربی، آمریکای شمالی، ژاپن، استرالیا، نیوزیلند و ..)، پرشمارترین طبقه درمقایسه با جمعیت طبقات فرادست و ‏فرودست آن‌هاست.

تاریخ ملت-دولت‌ها از نیمه قرن هفدهم به‌بعد نشان می‌دهد که عوامل شکل‌گیری آن‌ها در دو مقوله عینی یا ‏مادی، و ذهنی یا فرهنگی قرار می‌گیرند. مقوله مادی شامل زمینه‌های جغرافیائی-اقلیمی و اقتصادی-اجتماعی ازجمله سرزمین و ‏جغرافیای واحد با مرزهای معین، برآمدن بورژوازی و جامعه مدنی، اقتصاد صنعتی و تشکیل بازار واحد سراسری، و مقوله ‏فرهنگی شامل شکل‌گیری یک شعور و گفتمان ملی و مدرن، زبان واحد سراسری، و به‌ویژه کاهش نفوذ مذهب و متولیان آن می‏شود. این آخری به‌طور مشخص واجد ارزش و اهمیت ویژه‌ای‌ست، چرا که پروژه ملت-دولت‌سازی در اروپا پس از کنفرانس ‏وستفالی کلید خورد که اصولاً برای پایان دادن به جنگ‌های مذهبی ۳۰ ساله بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها تشکیل شد. درحالی که ‏پروژه ملت-دولت‌سازی در ایران دو سده ونیم بعد از رویداد وستفالی، با انقلاب مشروطه کلید خورد و با استقرار حکومت ‏نوگرای پهلوی در ۱۳۰۴ گسترش یافت.

بطور کلی می‌توان گفت که بخش‌های مهمی از هر دو مقوله مادی و فرهنگی شکل‌گیری ‏ملت-دولت ایران در زمان پهلوی اول تحقق یافت. بدین معنا که مرزهای ملی ایران تثبیت شد؛ بورژوازی هرچند عمدتاً در شکل ‏دولتی و تجاری و تا اندازه ای صنعتی شکل گرفت؛ بازار سراسری تشکیل شد؛ زبان واحد ملی (فارسی) با اجرای نظام آموزش و ‏پرورش نوین در سراسر ایران گسترش پیدا کرد؛ دادگستری مدرن که با پیروزی انقلاب مشروطه شکل گرفته بود، گسترش یافت ‏و جایگاه آن تثبیت شد؛ و آخرین اما نه کمترین، نفوذ مذهب و روحانیت متولی آن تا اندازه زیادی کاهش یافت.

در دوران طولانی‏تر پهلوی دوم تحولات بالا کمابیش و با شدت وضعف ادامه یافت، اما امر مهم شکل گیری یک شعور و گفتمان ملیِ برآمده از ‏دوران پیشااسلامی، اسلامی و مدرن تحقق نیافت. و افزون بر آن، امر مهم کاهش نفوذ مذهب و متولیان آن نه‌فقط ادامه پیدا نکرد، ‏که برخلاف دوران پهلوی اول روند معکوسی یافت و مذهب شیعه و متولیان معمم و مکلای آن چنان دردوران ۳۷ ساله محمدرضا ‏شاه قدرتمند شدند که به‌بزرگ‌ترین پیروزی در تاریخ درازدامن مذهب در ایران دست یافتند، و در دهه‌های پایانی قرن بیستم قدرت ‏سیاسی یکسره به‌قبضه روحانیت شیعه درآمد. بدین ترتیب پروژه شکل‌گیری و تحکیم ملت-دولت در ایران که با انقلاب مشروطه ‏آغاز شده بود تا آینده قابل پیش‌بینی به‌محاق رفت.‏

در افغانستان اما پای پروژه ملت-دولت‌سازی از همان آغاز لنگ می‌زد. این کشور کثیرالقوم هرگز به آن وحدت در عین کثرت ‏قومی نرسید. بدتر از آن، برای افغان‌ها به‌گفته شهاب‌الدین فرخ‌یار، هویت ملی در واقع همان هویت دینی و اسلامی بوده و نقش ‏مراجع دینی-‌قومی در آنجا بسیار قوی‌ و حتی تعیین‌کننده است. افزون بر این، موقعیت جغرافیایی و اقلیمی افغانستان که محاط در ‏خشکی‌ست، مرز طولانی ۲۵۰۰ کیلومتری با کشور ساختگی، نظامی‌گرا و ملت‌-دولت ستیز پاکستان و مداخله مستمر و ویرانگر ‏آن در افغانستان، پراکندگی جمعیت و اکثریت روستانشین آن‌ها، همگی بر ضد گفتمان ملت-دولت‌ساز در این کشور عمل می‌کنند. ‏

دو عامل برآمده از سنتِ قومیت و مذهب که با شکل‌گیری ملت‌-دولت‌ها در تقریباً همه کشورهای موفق رو به‌ضعف گذاشتند، در ‏افغانستان همچنان قدرتمند و فعالند و دیر نیست که با تشکیل و تثبیت به‌اصطلاح امارت اسلامی افغانستان که به‌احتمال زیاد ‏اعضای آن از مسلمانان متعصبِ متعلق به‌ قوم پشتون خواهند بود، وحدت سرزمینی و جغرافیائی این کشور از دست برود و ‏افغانستان تجزیه شود. از سوی دیگر، افغانستان چون  فاقد یک اقتصاد ملی و بازار واحد سراسری و محروم از منابع طبیعی ‏شناخته‌شده همچون ایران است، برای گذران زندگی مردمش، اتکای تقریباً مطلق به‌کمک‌های بین‌المللی دارد. هم‌اکنون نزدیک به ‏یک‌سوم جمعیت کشور آواره شده و انتظار نمی‌رود که مصیبت‌شان به‌این زودی‌ها پایان گیرد یا حتا تخفیف یابد.‏

همان‌طور که گفته شد، یکی از موانع اصلی شکل‌گیری و تحکیم ملت-دولت در افغانستان ساختار به‌شدت پیچیده قومی-مذهبی ‏جامعه افغانستان است. به‌گفته دکتر چنگیز پهلوان، از سه سده پیش به این سو، جز در برخی مواقع کوتاه و استثنائی، همواره قوم پشتون بر افغانستان حکومت ‏کرده است؛ چه در دوران پادشاهی ظاهرشاه، چه در جمهوری داوودخانی، چه در جمهوری خلقی ترکی-کارمل-نجیب، چه در ‏دوره نخست حکومت طالبان (۱۹۹۶-۲۰۰۱)، و چه در دوران بیست ساله حکومت آمریکا و غرب‌ساخته کرزای-غنی، پشتون‌ها بر ‏افغانستان حکم رانده‌اند.

گفته می‌شود که پشتون‌ها ۴۰ درصد مردم افغانستان را تشکیل می‌دهند. بقیه، یعنی تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ‏ازبک‌ها، ترکمن‌ها و.... به‌رغم اکثریت‌شان به‌هردلیل نتوانسته‌اند یک دولت ائتلافی تشکیل دهند. بهترین موقعیت برای آنان در ‏فاصله سال‌های ۱۹۸۸- ۱۹۹۶ بود. در ۱۹۸۸-۸۹ که نیروهای شوروی از افغانستان خارج شدند، دولت حاکم وقت به‌ریاست نجیب‏الله از نیروهای مخالف معتدل به‌رهبری احمدشاه مسعود و برهان‌الدین ربانی و خلیلی خواست که با وی یک دولت ائتلافی تشکیل ‏دهند و مهر پایانی برجنگ داخلی ۱۰ ساله گذارند. اما با مخالفت شدید حکمتیار پشتون از یک سو و خروج مشکوک ژنرال ازبک ‏ارتش افغانستان، دوستُم، از دولت نجیب، این ائتلاف مهم و تعیین‌کننده در آن زمان سر نگرفت و نجیب الله بناچار در ۱۹۹۲ دولت ‏را تحویل جبهه مجاهدین شمال داد و خود و برادرش به دفتر سازمان ملل در کابل پناهنده شدند.

اما ائتلاف مجاهدین حاکم بر ‏افغانستان از زمان رسیدن به‌قدرت به جنگ خونین با یکدیگر پرداختند و زندگی را به‌کام مردم افغانستان تلخ‌تر از دوران اشغال ‏شوروی‌ها ساختند. در این میان نیروهای تندروی جهادیِ همه گروه‌های مجاهد به گروه تازه شکل‌گرفته به‌کمک پاکستان و ‏عربستانِ طالبان پیوستند و با پیروزی‌های پیاپی در بیشتر نقاط افغانستان، سرانجام در ۱۹۹۶ کابل را نیز به‌تسخیر خود درآوردند ‏و یک امارت اسلامی تشکیل دادند که تا نوامبر ۲۰۰۱ دوام آورد.

اعضای اصلی رهبری طالبان همه از قوم پشتون هستند و نگاه ‏تبعیض‌آلودی به دیگر اقوام افغانستان، به‌ویژه تاجیک‌ها و هزاره‌ها از یک‌سو، و نیمی از جامعه یعنی زنان از سوی دیگر دارند. ‏بدین ترتیب افغانستان در همه این سال‌های جنگ داخلی و اشغال خارجی، فقط در سال‌های ۱۹۸۹-۹۲ فرصت آن را یافت که یک ‏دولت همه‌قومی تشکیل دهد و گام نخست را برای تشکیل ملت-دولت افغانستان بردارد. فرصتی که به‌باد رفت و تحقق این مهم تا ‏آینده قابل پیش‌بینی ممکن و میسر نخواهد بود.‏

ایران و افغانستان اما یک مشکل دیگر نیز بر سر راه ملت-دولت‌سازی خود دارند. همچنان که برای هر تحولی در هر کشوری ‏دو عامل داخلی و خارجی دخیل‌اند، در ارتباط با تشکیل ملت-دولت‌ها نیز عامل خارجی و بیرونی هم تأثیرات مثبت و منفی خود را ‏به‌جا می‌گذارد. این عامل خارجی جدید و مهم نه یک یا چند قدرت جهانی بزرگ بلکه پدیده‌ای بین‌المللی‌ نوینی‌ست که مانعی عینی ‏در راه شکل‌گیری ملت-دولت‌های جهان سومی‌ ایجاد می‌کند: روند جهانی‌شدن (‏globalization‏) که از دهه ۱۹۸۰ با وقوع انقلاب ‏الکترونیکی کلید خورد و پس از فروپاشی اتحاد شوروی در آغاز دهه ۱۹۹۰ گسترش یافت، و نخستین جلوه عینی آن تشکیل ‏اتحادیه اروپا بود.

البته اروپائی‌ها و آمریکائی‌ها و کشورهای پیشرفته خاور دور چون مراحل تشکیل ملت-دولت‌های خودرا طی ‏سه سده و بتدریج طی کردند، روند جهانی‌شدن و تشکیل اتحادیه‌های فراگیر تأثیر منفی بر بنیادهای ملت-دولت‌های‌شان نگذاشته ‏است. اما درمورد کشورهای خاورمیانه و آفریقا که مبانی ملت-دولت در آن‌ها شکل نگرفته یا اگر گرفته تحکیم نشده است، یک ‏تهدید و خطر بیرونی‌ست که در کنار ضعف بنیادهای داخلی ملت-دولت مانع دوام و قوام آن‌ها می‌شود. البته اگر بنیادهای داخلی ‏ملت-دولت در کشوری مانند ما تحکیم و نیرومند شوند، یا در مورد افغانستان ایجاد شوند و یک رهبری دمکراتیک و ملی روشن‏بین پدید آورند، به‌عنوان عامل داخلی می‌توانند عامل خارجیِ جهانی‌سازی را به‌خدمت برنامه‌های ملی‌-دمکراتیک و توسعه‌گرانه ‏خود درآورد.

چنین باد!

https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/94109/

بازگشت به خانه