تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
آیا «اسلام» مانع پیشرفت ایران است؟
نجات بهرامی
توضیحی از اسماعیل نوری علا: مطلبی که می خوانید از کیهان چاپ لندن برداشته شده. علت انتخاب اش برای انتشار مجدد موضوعی است که این روزها از جانب برجسته ترین متفکران ما در خارج کشور مطرح شده و محور بحث ها و جدل های فراوان قرار گرفته است. بخصوص نشریهء «گیتی مداری»، از انتشارات حزب سکولار دموکرات ایرانیان، شمارهء اخیر خود را کلا به گفتگوی من با آقای مهندس جمشید قراجه داغی اختصاص داده و او در این مناظره کوشیده است تا مبانی نظری این تفکر را که «اسلام در گوهر خود جلوگیرندهء توسعه است» تشریح کند. (همینجا بگویم که ایشان development را نه به «توسعه» که به «شکوفائی» ترجمه می کند که دلایل آن در همان گفتگو آمده است).
بدینسان، اگر این فرمول را بپذیریم باید به این پرسش پاسخ دهیم که «آیا لازم است برای باز کردن راه شکوفائی همه جانبهء اجتماع ایران نخست دست به تغییر فرهنگ زده و از این فرهنگ "اسلام زدائی" کنیم؟ و یا استقرار یک حکومت سکولار دموکرات درایران می تواند راه را برای نواندیشی ها مبسوط دینی و مذهبی بگشاید و همان کاری را انجام دهد که پروتستانتیزم در مسیحیت انجام داده است؟»
ما خود را «سکولار سیاسی» می دانیم و معتقدیم که این نوع سکولاریسم، با خارج کردن هرگونه مکتب و مذهب از قانون اساسی و حکومت (شامل قانوگراری و دولت و قضاوت) و اعطای آزادی داشتن و بیان و تبلیغ عقیده، بیشتر به شکوفائی جامعه کمک می کند تا درافتادن با ادیان و مذاهب و ایدئولوژی های معتقد به ماوراء الطبیعه از طریق اعمال آمرانهء ملاحظات سکولار فلسفی؛ يعنی مکتبی که منکر ماوراء الطبیعه و خداوند و اعوان انصار او است.
من 11 سال پیش هم در «رادیو کوچه» مخاطب پرسش های آقای نجات بهرامی بودم و هنوز هم بر سر باورهائی که در آن گفتگو بیان داشتم (که متن پیاده شده و نوشتاری آن در همان زمان در سایت «سکولاریسم نو» منتشر شد) هستم و خوانندهء مقالهء کنونی آقای نجات بهرامی را دعوت می کنم که به آن کفتگو نیز نظری بیافکند.
به نظر من، گفتگو در بارهء ضرورت تحولات فرهنگی در جامعهء ایران از جهات مختلفی همچنان جریان دارد و اندیشیدن به آن بر همهء اقدامات و تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما اثر می گذارد. پس این در گشوده می ماند تا همگان بتوانند در مورد مشکلات فرهنگی ایران به گفتگو بپردازند.
****
بسیاری از مردم ایران، در همان حال که از رژيم اسلامی و حکومت فقها ناراضی و عصبانی هستند، اسلام را قبول داشته و به شعائر مذهبی پایبندند. دینستیزانی که میخواهند به شکل تهاجمی با اسلام مواجه شوند، این حقیقت را نادیده میگیرند که حذف دین الزاما به ایجاد حکومتی آزاد و لیبرال منجر نخواهد شد. چه بسا کشورهایی که دین در آنها به حاشیه رفته اما استیلای یک ایدئولوژی غیردینی برای آن کشور به اندازه سلطه حکومت دینی در ایران خسارت به بار آورده است. کوبا و کره شمالی در این زمره هستند و با وضعیت خود به ما یادآوری میکنند که اگر حکومت توسعهگرا و لیبرال نداشته باشیم، در آن صورت تنها با حذف دین به یک جامعه نرمال و پیشرفته نخواهیم رسید.
اما ستیز با دین کار حکومت دینی را راحتتر و نیروهای بیشتری در خدمت آن بسیج میکند. رژيم اسلامی به راحتی بر این امواج سوار شده و ادعا میکند مخالفان سیاسیِ حکومت همانهایی هستند که میخواهند دین و مذهب و مقدسات شما را از بین ببرند و به این ترتیب جنگ مردم با حکومت را تبدیل میکند به جنگ مردم با مردم! آنهم جنگی بیپایان با سرانجامی غیرقابل تصور. مخالفان رژيم اسلامی اگر بتوانند این حکومت را به زیر بکشند، آنگاه با سیستم سکولاری که برقرار میکنند، لبههای تیز دین و مذهب را گرفته و آن را مانند سایر حکومتهای سکولار به عرصه خصوصی افراد هدایت میکنند. اما اگر نتوانند حکومت را سرنگون کنند، آنگاه ورود آنها به جدالهای دینی یعنی افتادن در باتلاقی که امکان خروج از آن نیست و در این میان فقط امتیازی بزرگ نصیب حکومت شده و بازیگران را با زیرکی به زمینی کشیده است که خود بارها در آن تمرین کرده و پستی و بلندیهایش را میشناسد.
پرسشی که در اینجا ممکن است مطرح شود، این است که چرا اسلام برخلاف ادیان دیگر همچنان موضوع بحث و بهانه نزاع است؟
به نظر میرسد چنگ زدن حکومتها و جریانهای اجتماعی و سیاسی بزرگ به اسلام در کشورهای خاورمیانه تا اندازه زیادی به شکست فرایند دولت- ملتسازی مدرن در این کشورها برمیگردد که در نهایت حکومتها و گروهها را مجاب میکند تا با استفاده از عنصری هویتبخش و تکیه بر نهاد قدرتمند و قدیمی مذهب، جامعه را برای اهداف قرون وسطایی خود یکپارچه و منسجم کنند. تداوم ایفای نقش مذهب در این کشورها در در همانحال که ابزار خوبی برای حکومتهای مرتجع و گروههای تروریستی همچون اخوان المسلمین و طالبان و حزبالله و… فراهم آورده، به همان اندازه نیروهای اجتماعی ترقیخواه را در این کشورها تحت فشار قرار داده و به ابزاری برای سرکوب آنها تبدیل شده است. این موضوع در ایران به خاطر چهار دهه استیلای اسلام شیعی و فقاهتی و متکی بر احکام شریعت، پررنگتر و عوارض حاصل آن برای ایرانیان دردناکتر بوده است.
در شبکههای اجتماعی این نکته مطرح شده که اسلام مانع پیشرفت و توسعه ایران است، دینی غیرقابل آشتی با جهان مدرن که حکومتی مرتجع هم در پشت آن پناه گرفته و به تخریب کشور و ویرانی نشانههای تمدن و فرهنگ و… مشغول است. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، این اقدامات را یک «حکومت» انجام میدهد نه یک «مذهب»! چه بسیارند «افرادی» در کشورهای دیگر که تمایل دارند به زن بیحجاب تذکر بدهند، از ارتباط خارج از ازدواج جوانان جلوگیری نمایند و حتا برای آن چیزی که دفاع از پرنسیبهای اخلاقی و مذهبی میدانند، دست به خشونت بزنند اما «حکومت سکولار» و سیستم حقوقی مرتبط با آن دست شان را بسته است.
اگر به جوامعی مثل ترکیه، مالزی، امارات متحده عربی و دیگر کشورهای مسلمان و حتا اقشار سنتی و مذهبی در کشورهای غیرمسلمان نگاه کنیم، چنین مسئلهای را میبینیم. تفاوت این جوامع با ما در این است که در ایران حکومت هم یک طرف دعوا قرار گرفته و علیه اقشار دیگری از همین جامعه دست به خشونت میزند. پس اگر حکومت چنین نباشد و اگر این حکومت جایش را به حکومتی عرفی و غیرمذهبی بدهد، مشکل اصلی حل خواهد شد و با اینکه باز هم عدهای پرشمار از مردم به مذهب و احکام آن باورمند باقی خواهند ماند اما تحت سیطره یک سیستم حقوقیِ سکولار ناچارند از حیطه عمومی مربوط به مذهبِ خود عقبنشینی کنند و باورهای خود را به خلوتگاه خود منتقل کنند.
پرسش دیگری که مطرح میشود این است که آیا تنها دین اسلام است که با لیبرالیسم، دموکراسی، پیشرفت و مدارا در تضاد است؟ پاسخ به چنین پرسشی نیازمند واکاوی مباحث عمیق و مفصل از تاریخ ادیان و سیر تکوین نحلههای سیاسی برآمده از ادیان و… و از حوصله این بحث خارج است، اما عجالتا میتوان با استفاده از مثالهای تاریخی به برخی زوایای آن دست یافت. مثلا میتوان پرسید چرا مسیحیت با اینکه سیر متفاوتی داشته و مدعی حکومت هم نبوده، در قرون وسطا آنگونه بساط تفتیش عقاید و تکفیر و شکنجه برپا کرده بود؟ و یا اگر خاخامهای یهودی قدرت و حکومت را در دست بگیرند، متفاوت از ملاها در ایران حکومت خواهند کرد؟! سنتهای قدیمی در گوشه و کنار جهان و باورهای دینی از هر نوع، سرشار از گزارههای غیرعقلانی و غیرقابل توجیه با اندیشه مدرن هستند و اصولا ادیان را نمیتوان از خرافات و چنین عناصری پاکسازی کرد، که اگر چنین شود دیگر دین نیستند. در این میان اسلام به خاطر داعیه حکومت و مدیریت جامعه و نیز تبدیل آن به ابزار سیاسی در قرن بیستم و بیست و یکم، عرصه عمومی را آنهم در عصر شبکههای اجتماعی و رسانههای همگانی رها نکرده و این عامل باعث شد تا چهره آن بیش از سایر ادیان به معرض نمایش درآید.
نکتهء مهم و قابل تامل این است که مسئول دانستن دین در عقبماندگی و یا حمله به دین با هدف رسیدن به توسعه و پیشرفت، خود بخش کوچکی از یک نگرش وسیع تراست. نگرشی و طرز نگاهی که علاوه بر دین، فرهنگ و خلقیات و مناسبات اجتماعی فردفرد ایرانیان را عامل عقبماندگی میداند و به دنبال آن است که با تغییر این عناصر، راهی به توسعه و پیشرفت بیابد.
در دو سال گذشته همزمان با شیوع ویروس کرونا و به دنبال انتشار تصاویری از مسافرتها و رفت و آمدهای شهروندان در مسیرها و جادهها و مراکز خرید، عدهای به این نتیجه رسیدند که ما ایرانیها اصولا انسانهایی با سطح فرهنگ پایین هستیم و با وجود خطر کرونا هم مسافرت میرویم و هم کالاهای ضروری را احتکار میکنیم و هم فروشگاهها را از اجناس مورد نیاز هموطنان خود خالی میکنیم و…
در این ارتباط اشاره به چند نکته ضروری است: بیشتر اندیشههای سیاسی مدرن سهم چندانی برای تاثیر خیراندیشی یا کجاندیشی افراد در حیات سیاسی و اجتماعی قائل نیستند و بجای آن بر کنترل و مهار دوجانبه و چندجانبه تاکید دارند. تفکیک قوای منتسکیو بر این بنیان استوار است که برای جلوگیری از یکهتازی افراد و مهار تمایل آنها به دیکتاتوری، نهادها باید تفکیک شوند تا قدرت یکدیگر را کنترل نمایند و موازنهای ایجاد کنند که به موجب آن هیچکدام از آنها نتوانند قدرت بلامنازع برای حاکمیت بر مردم شوند. در چنین دیدگاهی «تکیه بر اخلاقیات و امید بستن به رعایت حدود و حریمها از جانب افراد” جایگاهی ندارد. ماکیاولی نیز که در زمان حیاتش و سالها بعد از مرگش به اشتباه در زمره بدنامان قرار داشت، تنها بر این نکته تاکید داشت که زندگی عرصه تنازع و رقابت افراد است و سیاست نیز از چنین قاعدهای مستثنا نیست و سیاستمدار نباید قواعد سیاست را فدای اخلاقیاتی نماید که حتا مدعیان آن اخلاقیات نیز عملا در زندگی فردی و جمعی خود به آنها پایبند نیستند. در بطن دیدگاه ماکیاولی بیشتر از آنکه تجویز امری خاص باشد، توصیفی از وضع موجود آدمیان توضیح داده میشود. توماس هابس نیز انسان را گرگ انسان میداند و بشر را ناگزیر از بستن قرارداد با لویاتان(حکومت) برای پاسداری از حقوق خود و ممانعت از دریدن افراد توسط یکدیگر ارزیابی میکند.
با اینهمه چرا عدهای بر طبل بیفرهنگی شهروندان میکوبند و عمدهای از مسئولیت مصائب و مشکلات سیاسی و اقتصادی را متوجه آنان میدانند؟!
پاسخ را باید در واکاوی آندسته از نحلههای روشنفکری و اثرات برجای مانده از ترشحات فکری آنها در میان مردم دانست که معتقدند راه توسعه و پیشرفت جوامع از تغییر فرهنگ فردی و جمعی یک ملت میگذرد و این افراد هستند که باید با تغییر پارادایمهای ذهنی و رفتاری خود جامعه را به سمت پیشرفت رهنمون سازند. اکثر نحلههای روشنفکری در ایران بر اساس همین مقوله فرهنگگرایی قرار دارند که به جرات میتوان گفت آفت اندیشیدن و اندیشهورزیِ متناسب با توسعه است. از نواندیشی دینی عبدالکریم سروش و ملیمذهبیها گرفته تا رفتارگراییِ توسعهگرای محمود سریعالقلم و معنویتگرایی مصطفی ملکیان و حملهی آرامش دوستدار به «دینخویی» ایرانیان تا تاکید مصباح یزدی بر ضرورت ایجاد حکومت اسلامی برای سعادت انسان، همگی در یک موضوع مشترکند و ترجیعبند واحدی دارند که قریب به مضمون این است: توسعه و سعادت و پیشرفت در گروِ عوض شدن باورها و تلقیها و نوع نگاهِ افراد جامعه است!
اما اینگونه اندیشیدن چه آفاتی در پی دارد؟ به اختصار میتوان گفت، فرهنگگرایی هم بهطور توصیفی و هم به شکل تجویزی به دنبال تعطیلی سیاست است. در توصیف، سیاست را فاقد اهمیت میداند و فرهنگ را برتر و بااهمیتتر از آن مینشاند و در تجویز هم رای به تمرکز بر فرهنگ و بیاعتنایی به سیاست میدهد. چنین تفکری در نهایت فرد را به بیعملی سیاسی و پرهیز از کنشهای مرتبط با آن میرساند و به وی چنین القا میکند که مشکل در فرهنگ ما یا دین ما و یا اخلاقیات فردی و جمعی ماست و مخاطب را در باتلاقی از گزارههای انتزاعی رها میکند که در نهایت به بیزاری فرد از خود و جامعهاش ختم میشود.
در بطلان این نوع نگاهها میتوان نکات متعددی برشمرد. جوامع زیادی بدون تغییر معنادار در شیوه رفتاری افراد جامعه، در مسیر توسعه افتاده و به ثروت و رفاه رسیدهاند و آنگاه این تحول بر رفتارهای فردی آن جامعه تاثیر مثبت و مشخص داشته است. به عبارت دیگر این روند بر خلاف آنچیزی است که فرهنگگرایان ادعا کرده و به دنبال آنند. در این فقره میتوان هندوستان را مثال زد. نکته دیگر اینکه فرهنگگرایان تفاوت رفتارهای فردی در محیطهای متفاوت را چگونه تفسیر میکنند؟ یک ایرانی یا یک تبعه کشور افغانستان که ممکن است در شرایطی به بیفرهنگی متهم شود، چرا بعد از مهاجرت به کشوری توسعهیافته چنین برچسبی نمیخورد و به عنوان مثال قوانین رانندگی را در کشور دوم نقض نمیکند؟ این نکته نشان میدهد که مسئله در اخلاقیات فردی شهروندان نیست و همان شهروند غربی هم اگر سیستم منظم و و شفاف پیرامونش ایجاد نمیشد، احتمالا نقض قوانین و شکستن برخی حدود برایش پدیدهای چندان غریب نمیبود.
بارها مشاهده شده است که در مباحث مرتبط با فساد اقتصادی و در گفتگوهایی که حول اختلاس و دزدیهای کلان مدیران و مسئولان شکل میگیرد نیز از بیفرهنگی و بیجنبه بودن افراد و یا ریشههای فرهنگی که این پدیده مذموم در تاریخ ما دارد سخن به میان میآید؛ حال آنکه ساختار است که مجوز فساد و دزدی دولتی و اختلاس را صادر میکند.
در نقد این نگاه فرهنگگرایانه و بیسرانجام سخن بسیار است اما عجالتا باید اشاره کرد که فرهنگگرایی محصول شکستهای بزرگ سیاسی و ناامیدی از کنشهای مشخص و روشن است و این شکستها در نهایت ما را به این نقطه میرساند که لابد مشکل در مذهب، فرهنگ و یا تاریخ ماست! از طرفی این نوع نگاه به یک مدل از بیعملیِ سیاسی منجر میشود و فرد را به درونگرایی و انزوا سوق میدهد. منبرهای فرهنگگرایانی چون مصطفی ملکیان از این وضعیت رونق گرفته است. کشورهای بسیاری بودهاند که فساد و عقبماندگی در آنها هم بیشتر از ما بوده و هم این فساد، سابقه و تداوم بیشتری داشته اما از روشهای متعارفی که در دنیا وجود داشته استفاده کرده و نتیجه گرفتهاند.
پنج شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۰ برابر با ۲۱ اکتبر ۲۰۲۱