تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

10 آبان ماه 1400 - 1 ماه نوامبر 2021

مکاتباتی در مورد تفکر «آرامش دوستدار»

برگرفته از سایت «ایران امروز»

محمود تجلی‌مهر: یکی دو بار که با او روبرو شدم، احساس کردم که خود را در جمع تنها و بیگانه می‌بیند، حتی در میان دوستدارانش. هر کس آثار او را با دقت خوانده باشد و ریشه اندیشه او را دریافته باشد، بدون آن که لزوما همه سخنان او را بپذیرد، می‌تواند این را حس کند که چرا. چهره‌اش همیشه خسته و ناامید می‌نمود، آن‌گونه که در همه عکس‌هایی که از او منتشر شده‌اند، می‌توان دید. درگیری با فرهنگ و منشی خودشیفته، واپس‌گرا، ناخوان و نیاندیش می‌تواند انسان را فرسوده سازد. اما او بر خلاف ظاهرش هیچ گاه خسته نشد.

آرامش دوستدار دگم‌های حاکم بر فرهنگ ایرانی را درهم شکست و آینه‌ای در برابر منش و اندیشه ایرانی گذاشت که دیگر نمی‌تواند از برابر آن فرار کند. شاید امیدش این بود که سرانجام در میان این ملت نیاندیش شوری برانگیزاند. در آخرین اثرش، “زبان و شبه‌زبان، فرهنگ و شبه‌فرهنگ”، چهره‌ای دیگر از آن شبه‌فرهنگی را به نمایش گذاشت که در سال‌های اخیر می‌تازد و در واقع ادامه همان خردگریزی تاریخی ماست.

جامعه خودشیفته ایرانی عادت ندارد کسی آینه در برابرش بگیرد و زشتی‌های تاریخی‌اش را نشان داده و خودش را عامل اصلی فلاکت‌هایش معرفی کند. در باره آرامش دوستدار در تمام این سالها سکوت برقرار بوده و کماکان هم هست. انگار نه انگار چنین کسی وجود دارد و وجود داشته. چند نوشته در نقد اندیشه‌های آرامش دوستدار می‌شناسید؟ دو، سه یا چهار نوشته؟ چند بار روزنامه‌نگاری، فیلسوفی، سیاست‌کاری و یا هر کسی به سراغش رفت؟ چند برنامه در معرفی او وجود دارد؟ چند نوشته یا کتاب؟ رابطه جامعه روشنفکری آلمان را با یورگن هابرماس بنگرید (که هنوز هم زنده است) و تفاوت‌ها را ببینید. دلیل این تفاوت را در همان آثار آرامش دوستدار می‌توان خواند.

احمد زیدآبادی امروز گفته “مرحوم دوستدار فیلسوف نیود.” می‌خواهید کوتاه بدانید دوستدار به چه منشی انتقاد سخت داشت؟ به همین‌گونه سخنان پرت و مهمل؛ از زبان کسی که فلسفه نخوانده اما در باره آرامش دوستدار که فلسفه را هم در مهد جهانی آن یعنی آلمان خوانده، دهها سال اندیشیده، نوشته و فلسفه را درونی کرده است، این گونه سخن می‌گوید. آقای زیدآبادی می‌گوید دوستدار فیلسوف نیست اما از خود او چند خط در باره فلسفه خوانده‌اید و کدام اثر دوستدار را آقای زیدآبادی نقد کرده است؟ آرامش دوستدار به این‌گونه منش و رفتار ایرانی انتقاد دارد.

سکوت و سکوت! خودش می‌گوید: هزار سال پیش زکریای رازی چیزی را گفت. اما هیچ کس به او نپرداخت و او مسکوت ماند تا امروز که آرامش بیاید و به او بپردازد.

اکنون همان بلایی بر سر خود دوستدار آمده است که بر زکریای رازی آمد. سکوت! تاکنون سکوت بود و از امروز کمی در تمجید او خواهیم دید. شاید شمار نوشته‌هایی در تمجید او و غم فقدان او از شمار نقدهای اندیشه او پیشی بگیرد (که با توجه به فرهنگ مرده‌پرست ایرانی قابل انتظار است و زیر همین نوشته نیز شاید تنها بیایند و بنویسند: یادش گرامی!). اما شاید هم این بار این سکوت بشکند.

 

حمید فرخنده: آقای تجلی مهر گرامی، نقد خود شیفتگی در یک فرهنگ البته کاریست بجا، اما همه بزرگان فرهنگ کهن ایران را خارج از دایره تفکر و در عرصه تولید اندیشه سترون ارزیابی کردن (بجز زکریای رازی که او هم بزعم آرامش دوستدار درخششی کوتاه و بی‌پژواک در سیاهی عظیم و تاریخی و همیشگی فرهنگ دین خوی ایرانی بود)، نفی است، نه نقد. شما چطور انتظار دارید مطبوعات و رسانه‌ها بتوانند صدای فردی که با چنین زبان و ادبیاتی با بزرگان فرهنگی و علمی تا ملت ایران برخورد می‌کند بطور گسترده منعکس کنند؟ حداقل زکریای رازی و خود ایشان را داشته‌ایم. خود همین دو استثا نقض نگاه ایشان است. بسیاری از مهم‌ترین نقدها به دین اسلام از سوی نواندیشان دینی صورت گرفته است، اما آرامش دوستدار تا آنجا که من می‌فهمم هیچکدام از این نقدها را خردورزانه نمی‌دانست. به چه دلیل هر خداباوری علیرغم نقدهای مدرنی که به دین می‌کند همچنان «دین‌خو» هست و قادر به تفکر و اندیشیدن و ارائه نظرهای نو نمی‌تواند باشد؟ اندیشیدن و اندیشه مگر حوزه یا ملک انحصاری خداناباوران است؟ به گمان من این دنبال «خلوص» یا «اندیشمند ناب» گشتن که آرامش دوستدار در پی آن بود یک ایراد اساسی دارد. مسیحیت نیز اندیشمندان دینی خودش را داشت و کم کم از دامن سنت، مدرنیته زاده شد. روند تفکر و تحول را در تاریخ یک ملت یا فرهنگ را باید دید. این چنین خط بطلان بر همه کشیدن و با ادبیاتی تند همه بزرگان یک فرهنگ غنی را نفی کردن به نظر معقول نمی‌آید. تا آنجا که من می‌فهمم آقای آرامش دوستدار توانایی تفکر و تعقل در روشنفکران سکولار را هم نمی‌دید. به نظرم نقد شما به آقای زیادآبادی که او را فیلسوف نمی‌داند وارد است. خود این مطلق‌بینی آقای دوستدار آیا نوعی از «امتناع دیدن» دیگران نیست؟
 

د. خ.: آقای فرخنده از پیش‌فرضی حرکت می‌کنند که ناشی از عدم شناخت ایشان از اندیشه‌های آرامش دوستدار است. برخلاف نظر ایشان، آرامش دوستدار دین‌ستیز نبود و این را در برخی از نوشته‌ها و مصاحبه‌هایش بازگفته است. او حتا در جایی از یک نواندیش دینی در ایران امروز نام برده بود که از نگاه او “دین‌خو” به نظر نمی‌آید.
  آرامش دوستدار به خوبی با اندیشه‌های روشنفکران و نواندیشان دینی مسیحی و پارسا آشنا بود، اما آنها را دین‌خو نمی‌دانست و «امتناع تفکر» و «امتناع پرسش» را نزد آنان تشخیص نمی‌داد. در اینجا می‌توان مفهوم “دین‌خویی” را ترجمانی از مفهوم گسترده religiosity یا نگرش جزمی دین‌وار به انسان، زندگی و زیست‌جهان، همانند مارکسیست‌های جزم‌اندیش، دانست که توان اندیشه‌ی شک‌ورز و پرسش‌گری را از انسان می‌رباید.
  دوستدار می‌گوید: «دینخویی چیست؟ دینخویی الزاما با دین به مفهوم تاریخی یا متداول آن و نیز با پارسایی اصیل که از شرایط دین است کاری ندارد. (...) دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش می‌فهمد. بنابراین دینخویی، در حدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آنِ عوام، بلکه منحصر به خواص است. آدم عامی نه تنها نمی‌گوید که می‌داند و می‌فهمد، بلکه به نادانستگی خود صریحا اقرار می‌کند. فقط خواص‌اند که همه چیز را می‌دانند و می‌فهمند. هر اندازه دینخوتر باشند، از این نظر به خود مطمئن‌ترند.» (درخشش‌های تیره، چاپ سوم، کلن ۲۰۰۷، صص ۱۲۸)
راه برای نقد اندیشه دوستدار باز است. نقد هر اندیشه‌ای باید گشوده بماند. اما اگر کسی بخواهد اندیشه‌های دوستدار را به چالش و نقد بکشد و با او هماوردی کند، باید همانند خود او، دلیرانه و فارغ از هر گونه جزم، پرسش‌هایی را برانگیزد که فراتر از پرسش‌های دوستدار رود.
  در جامعه‌ای باز و آزاد و فارغ از شمشیر داموکلس، بی‌تردید اندیشه‌های پرسش‌گر آرامش دوستدار در سکوت فرو نمی‌رفت و موضوع بحثی پردامنه، پرسش‌برانگیز و سازنده در ساحت افکار عمومی، به ویژه در میان نخبگانش می‌توانست باشد. در ایران امروز اما، بسیاری، بگوییم قلم‌به‌دستان و “روشنفکرانش”، باید نان خود درآورند و از برای حفظ جان و مال و شهرت، مشت و لگدی حواله این و آن کنند. روح و روان پریشان جامعه و مردم ایران امروز و انسداد تمام شریان‌های مادی و معنوی، چه در میان عوام و چه به اصطلاح نخبگانش، به قدر کافی گویای استیلای دینخویی، چون شبحی تاریک، بر سرتاسر زندگی سرزمینی به نام ایران است.

 

محمود تجلی‌مهر: در فرهنگ خودشیفته که نقد را نمی‌شناسد، هر آنگاه با نقد روبرو شود، آن را نفی می‌داند، می‌گوید بجای نقد، له کرده ای، مطلق دیده ای، واژه نامناسب بکار برده‌ای و غیره. بدون توجه به آنچه ارامش دوستدار در این باره می‌گوید، تجربه و مشاهده من در رابطه با جامعه ایرانی همین را نشان می‌دهد و به عنوان کسی که در فرهنگ‌ها و زبان‌های گوناگون در راه است، همیشه در حال مقایسه و کندوکاو این یا آن ویژگی فرهنگی هستم و روش‌های رتوریک و پشتک واروها را تا حدودی می‌شناسم.
  کسی که نقد را نمی‌شناسد، در مخالفت با آن، خود مطلق‌گراست و سیاه و سفید می‌بیند. در عین حال، همین فرهنگ خودشیفته، جهان را قبول ندارد و خدایی را بنده نیست. اما هر آنگاه کسی به آن اتهام خردستیزی بزند، سر به فریاد می‌آرود که مرا نفی، خرد و له کرده‌ای. چگونه جرات کردی به بزرگان فرهنگ و ادب ایرانی توهین کنی؟
  از پایه شروع کنیم: چه اشکالی دارد کسی بیاید و بگوید همه بزرگان فرهنگ ایرانی این و آن هستند و اصلا بگوید هیچ کدام بزرگ نیستند؟ گفتن این سخن به تنهایی چرا اشکال دارد؟ اگر توجه کنید، به فرهنگ ایرانی در هر گونه انتقادی برمی خورد. پیش از آن که گوش فرا دهد که استدلال انتقاد در چیست، بجاست یا بیجا، احساس توهین می‌کند و فریادش به اسمان می‌رود که چرا توهین کرده ای. در این گرد و غبار استدلال و انتقاد اصلی گم می‌شود.
  اگر به این دلیل که آرامش دوستدار حرف خود را صریح می‌زند و تعارف ندارد، به او اتهام تندخویی بزنند و به جای گوش دادن به استدلال او به واژه‌های مثلا تندش ایراد بگیرند و او را تحریم کنند، باید به جرات گفت که این رفتار اثبات همین سخن اوست که می‌گوید شما دین‌خو هستید و فراری از اندیشه و خرد. اگر به یادتان باشد در بهمن ماه گذشته من در انتقاد به مشی چریکی فداییان سه نوشته منتشر کردم. در آنجا گفتم فداییان و دیگر گروه‌های ایرانی که خود را چپ می‌دانند، در اساس و اندیشه نه تنها چپ یا سکولار به مفهوم اصلی و اروپایی آن نیستند، بلکه پدیده‌های محلی هستند و پندار و کردار آنها از فرهنگ محلی شیعه ایرانی عاشورایی ریشه می‌گیرد. این سخن من یک نظریه است و حق دارد که بیان شود. اما دیدید که تا امروز نه تنها هیچ کس و هیچ گروه در این باره از من توضیح نخواسته است و هیچ پرسشی طرح نکرده است که هیچ، در چند واکنش و کامنت فیسبوکی پراکنده و یک نوشته‌ای که فداییان و حزب چپ در ارگان‌های خود منتشر کردند، تنها به وازه‌های نوشته‌های من ایراد گرفتند و این که چرا به امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده توهین کرده‌ای. همین و تمام! چند واژه را درآوردند و با تکیه بر آنها صلاحیت مرا در همه زمینه‌ها باطل ساختند! نه سخنی طرح شد و نه پرسشی، نه استدلال‌های بسیار زیاد من در سه نوشته به نقد کشیده شدند و نه هیچ چیز دیگر. خردستیزی و دین‌خویی در سراسر این ماجرا آشکار است. من نیازی به کمک آرامش دوستدار نداشتم که بگویم اینها دین‌خو هستند. اما تایید سخنان آرامش دوستدار همین تجریه بود.
  اکنون در همین چند خط من در بالا برخی این نتیجه را می‌گیرند که گویا من “پیرو” اندیشه‌های آرامش دوستدار هستم و گویا باید پاسخ‌گوی آنها نیز باشم. چرا من باید لاجرم “پیرو” آرامش دوستدار باشم که این نوشته بالا را بنویسم؟ در تمام این رفتارها دین‌خویی و ناپرسندگی خود را نشان می‌دهد. به یاری فروید می‌شود به خوبی نشان داد که اتفاقا خود آنها “پیرو” کسانی هستند که آنها را قبول دارند و دشمن مخالفان خود. چرا این فرهنگ ایرانی همیشه باید دنبال مراد و مرید باشد و هر چیزی را با این نگاه تنگ قیبله‌ای-عشیره‌ای ببیند؟ آرامش دوستدار یک فیلسوف متفکر است و من از سیر اندیشه او و تلنگرهایی که به آدم می‌زند برای اندیشه بیشتر، ارزش قائل هستم. چرا باید “پیرو” او باشم؟ چرا باید مثلا بیایم و به او انتقاد کنم و منفی بگویم تا این جماعت نخوان و نیاندیش مرا تایید کنند؟ اگر من بگویم که مثلا به نگاه آرامش دوستدار به مذهب و فرهنگ و جدا دیدن این دو از یکدیگر انتقاد دارم (واقعا همین انتقاد را به او دارم که متاسفانه دیگر نیست که پاسخ دهد)، آنگاه این جماعت شاید خوششان بیاید.
اندیشه همواره جاری‌ست و بر خلاف توهم‌های نیاندیشان، ثابت و جزمی و یک بار برای همیشه نیست.

  آرامش دوستدار یک اندیشمند بود و هست و حرف برای گفتن دارد. هر انسان اندیشمندی، هر سخنی را به هر زبان و لحنی که باشد را گوش فرا می‌دهد و به محتوای آن می‌پردازد. اندیشمند باید از روند اندیشه و تولید آن همیشه دفاع کند بدون توجه به این که با آن موافق باشد یا نباشد. سخن بسیار است و در اینجا بس!

 

رضا سالاری: کار تاریخی دوستدار ایجاد و رواج واژه دین‌خویی بمعنای بسیط فلسفی‌اش religiosity و یا به اصطلاح عامیانه و ساده‌تر همان اعتقادات و تعصبات مذهبی و دینی است. مثال‌ها فراوان هستند:
  بنی‌صدر به خاطر اعتقاداتش در واکنش به پرسش حجاب اجباری برای زن پاسخ خودساخته و بی‌اساس انتشار اشعه تحریک کننده زنانه را مطرح کرد.

  مصطفی خمینی و حسین خمینی هر دو با وجود مخالفت با تز ولایت فقیه خمینی قادر به افشای ضمیرناخودگاه و بیمار و خطرناک خمینی و خلخالی برای اداره ایران و مردمان آن نبوده و نیستند و هنوز همچون منتظری و خاتمی و روحانی و احمدی‌نژاد و بسیاری رجال زنده و مفتوت با سکوت خود و عدم افشای حقایق درون نظام و بویژه ناخوداگاه نظام بزرگترین تخریب‌ها و ضربه‌ها را به تاریخ پیشرفت این مملکت تنها و افسرده وارد کرده و می‌کنند.

  در خوشبینانه‌ترین حالتش، دین‌خویی، اعتقادات و احساسات دینی، باعث لاپوشانی، خود سانسوری، سکوت مخرب، رواج ظلم و ستم و تبعیض و بی عدالتی و هرج و مرج و عدم آزادی گسترده برای همگان از جمله خود آنان شده و می‌شود. نقش جراید و رسانه‌ها در شناساندن فیلسوفان واقعی جامعه بسیار مهم و حیاتی است. یادت گرامی‌ای ارامش، که دوستدار آزادی و آزادگی و حرمت نفس و واقعیت بودی ولی حیف، تا رسیدن به این قله راه هنوز بس دراز است و تاریک و سهمناک و طوفانی.

 

حمید فرخنده: آقای تجلی مهر عزیز، بر شما پوشیده نیست که بسیاری از شعرا و ادبا ماند حافظ، غزالی و یا سیاستمدارن تاریخ ایران مانند خواجه نظام‌الملک و عباس میرزا متفکران زمان خود بودند و پرسشگری کردند. اینکه پرسش های دیروز آنها ممکن است برای امروز ما ساده و پیش پا افتاده برسند، چیزی از پرسشگر یا اندیشمند بودن آنها در زمان خودشان نمی‌کاهد. نقد درست، اما شیوه طرح نقد شاید برای شما مهم نباشد، اما برای خیلی‌ها مهم است. همین اروپایی‌های مدرن نیز اگر شما به شیوه پرخاشگرانه بهترین حرف‌ها را بزنید، اغلب به شما گوش نمی‌کنند. وقتی به انسان در حقوق اولیه‌اش که رعایت کرامتش است احترام گذاشته نشود، چگونه می‌خواهید با گشاده‌رویی از شما و نظرات شما استقبال کند؟ البته ابن حرف شما درست است که ممکن است شخصی بدخلق و خو باشد یا آداب گفتگوی احترام‌آمیز را رعایت نکند اما حرف و نقد درستی را مطرح کند. اما کسی که می‌خواهد درباره «امتناع تفکر» توجه و علاقه مردم و روشنفکران (اگر آنها را اصولا روشنفکر بداند) را برانگیز، با شیوه‌ای که به «امتناع گفتگو» بینحامد رفتار یا طرح بحث نمی کند.
با احترام

 

نورپور: آقای حمید فرخنده،
  ۱-در رابطه بانظر شما که شیوه طرح نقد نباید پرخاشگرانه باشد وگرنه حتی در اروپای مدرن نیز گوش شنوا نخواهد داشت، پس چگونه است که پر خاشگرانه‌ترین نقد نیچه به مسیحیت تا اکنون نیز شنیده شده و نقد، بررسی و تجزیه و تحلیل می گردد؟ پس این نظر شما مصداق منطقی ندارد.
  ۲- ممکن است بطور خلاصه توضیح بدهید که جوهر تفکر خواجه نظام الملک و عباس میرزا چه بوده و پرسشهای عقلانی آنها در حوزه تفکر چیستند؟ صادقانه می‌گویم که در این مورد چیزی پیدا نکرده و هدفم صرفا کسب آگاهی است.
با احترام

 

حمید فرخنده: آقای نورپور گرامی اینکه نقد تند یک فیلسوف به مذهب خوانده شود به معنای استقبال کلیسا یا نهاد دین یا دین‌داران از یک دیالوگ سازنده و یا استقبال مطبوعات برای طرح بحث و گفتگو درباره آن نظرات نیست. وگرنه روشن است که عده‌ای علاقمند به هر حال نظرات مطرح شده از سوی فیلسوفان و متفکران هرچند با ادبیاتی تند و نفی کننده مطرح شود، می‌خوانند. آنچه از دست می‌رود همانطور که اشاره شد استقبال گسترده از فیلسوف مورد نظر و باز شدن فضای نقد و گفتگوی رودررو میان صاحب نظران و اصحاب رسانه است. از این گذشته آقای آرامش دوستدار همه متفکرین (بجز یکی دو استثنا) که در فضای فرهنگ دینی ایران چه قبل و چه بعد از اسلام تنفس کرده‌اند را قادر به تفکر و پرسشگری نمی‌داند و از این نظر با نیچه فرق دارد. خواجه نظام الملک بنیانگذار مدارس نظامیه که به مثابه دانشگاه‌های امروزی بودند، در بغداد و دیگر شهرهای بزرگ دوران ایران در دوران سلجوقیان بود. تلاش او برای گسترش علوم و استخدام استادانی مانند غزالی که علیرغم مخالفتش با فیلسوف‌ها یکی از بزرگ‌ترین مباحث میان فیلسوفان را دامن زد و هوادار منطق بود از کارهای اوست. غزالی به این که اسلام در فقه خلاصه شود معترض بود و بر آن بود که علوم دینی را باید احیا کرد و کتاب احیاع العلوم را نوشت. بزرگان ادبی و فکری دیگری مانند سعدی از تحصیل کردگان در این نظامیه ها هستند. پرسشگری شاهزاده عباس میرزا از آن «اجنبی» فرانسوی درمورد ریشه‌های عقب ماندگی ایران عصر قاجار که در جنگ های ایران و روس نمایان شده بود، سرآغاز ورود مدرنیته در ایران است که از دربار شروع شد.
با احترام
.

 

اصغر جیلو: پرسش‌گری آنهم از نوع فلسفی‌اش فقط می‌تواند در بسترهای مناسب فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جواته زده و به بار نشیند.  بزرگان فرهنگ و ادب تاریخ ایران سده‌های متمادی، به جز در دوره هایی کوتاه و گذرا با دو مانع عمده در  طرخ پرسش‌های بنیادی  زمانه خود روبرو بوده‌اند: استبداد دینی و استبداد سیاسی. استبداد دینی اغلب شدیدترو همه جانبه تر از استبداد سیاسی در سرکوب و محو پرسشگری نقش ایفا کرده است. یکی از عجایب روزگار در نزد بعضی از ما ایرانیان هم، نفی این حقیقت بدیهی است که نمی‌پذیرند، یکی از دلایل قلت پرسشگران و مبشران ایدهای نو در راه و رسم زندگی در گذشته و حال ما همین استبداد نیرومند دینی بوده که در کنه و ذات خویش هیچ پرسشی را در حوزه اصول بنیادی‌اش نه تنها نمی‌پذیرد، بلکه با بیرحمی و بدون هیج ملاحطه‌ای سخت خفه می‌کند. چنین طبیعتی البته فقط مختص دین اسلام نیست، ایدئولوژی‌های تام‌گرای غیر دینی در دوران معاصر نیز همگی همینگونه بوده‌اند، ولی چنین ایدئولوژی‌هایی برای ما ایرانیان قطعا متاخر و جدیدند. آنچه در تارو پود و سلول‌های بافت فرهنگی ما دارای قدمت و دوام بی‌گسست بوده، همین استبداد دینی منتج به ناپرسایی و دین خویی ما بوده است. در تعدیل این وضع، معمولا چند ادعای کم‌مایه و ارزان و بی‌پشنوانه به میان کشیده می‌شود از جمله:

۱- وقتی کسی صحبت از قدرت استبداد دینی در سرکوب پرسش‌گری می‌کند، متهم به ضدیت با دین و دینداران می‌شود.

۲-کوشش می‌شود ضرر و زیان این سرکوب را، در نظر ما ایرانیان، بین استبداد دینی و استبداد غیر دینی دین ناباوران که هیچگاه در جامعه ایران قدرت و نفوذی در خور و در موضع قدرت نداشته تقسیم کنند.

۳- به گزافه می‌گویند که در کشور ایران، سخت‌ترین و بنیانی‌ترین پرسش‌ها را خود متفکران دینی از دین کرده‌اند. کتاب “مشروطه ایرانی” نوشته دکتر ماشاءالله آجودانی، در رد این مورد سوم خلاصه‌ای از نقش این عالمان دینی را، خصوصا در  بخش “قلمرو ترس؛ عصر سنت و نو آوری آورده است. بر طبق توضیح وی، روحانی بلند مرتبه روش‌بینی چون آقانجفی قوچانی مجبور می‌شود اثار کسانی چون خواجه نصیر الدین طوسی و یا مثنوی شمس تبریزی را از ترس علما و طلاب مشهد در نهایت اختفا و پنهانکاری بخواند که مبادا تکفیر و طرد شود.

ملا احمد نراقی آموزش علومی چون هندسه و طب و نجوم و عروض و موسیقی و حساب را برای طلاب غیر واجب اعلام می‌کند چون نفعی برای آخرت آنها ندارد. آجودانی می‌نویسد: “این نحوه تلقی را باید در تاریخ تحول در اندیشه اسلامی جستجو کرد. چند قرن پیش از این، غزالی مهمترین ضربه کاری را بر تفکر فلسفی و میراث آن فرود آورده بود. در نتیجه، تلاش معتزله وخرد گرایان کم کم رنگ باخت و نحوه تفکر اشعریان، فرصت رشد و گسترش به اندیشه خرد گرا و تفکر فلسفی نداد و “اندیشیدن” در ایران اسلامی از مسیر نسبتا آزاد آن خارج شد و در چهارچوب شرع گرفتار ماند”(ص ۲۰۱۶ مشروطه ایرانی چاّپ سیزدهم)...”در قرن یازدهم هجری، فلسفه ملاصدرا که خود از آن به نام “حکمت متعالیه” یاد کرده است،  بر پایه ترکیب و امتزاج مبانی حکمت مشایی، کلام، حکمت اشراقی و عرفان  نظری نضج گرفت و به عنوان بیان نهایی فلسفه و حکمت اسلامی، در چند قرن اخیر نزد علاقمندان به حکمت و علوم عقلی، مطرح بحث بوده است. فلسفه او در حقیقت میعادگاه تلاقی و وحدت دو شعبه مهم تفکر ایرانی یعنی شعبه عقلی و شهودی آن بوده است. تلاقی و وحدتی که به نفع تشییع، بیان نهایی یافته بود و بیش و کم به حکمت مسلط در جامعه اسلامی مبدل گردیده بود. چنان که شارحان حکمت در دوره های بعد، که مدرسن فلسفه او هم بوده اند، جای حکمت مشایی را در زیر سیطره نفوذ و اندیشه او به بحث و کندوکاو می‌گرفتند. در حقیقت  حکمت متعالیه او نقطه پایانی بر “اندیشیدن فلسفی”  در ایران نهاد(ص ۲۱۱-۱۲ همانجا)” آجودانی در ادامه بحث خود، کار پیروان بعد از وی را،  نه نوآوری و تازه اندیشی بلکه شرح و توصیف و تقویت ادله‌های وی می‌داند و نه چیزی بیش ازآن.

باور کنیم و بپذیرم که طراحان نظریه “تسلط دین خویی و ناپرسایی” بر فضای فکری اندیشه‌ورزان ما، خصوصا در دوره‌های اخیر چه قبل و چه بعد از مشروطیت تاکنون، اگر حتی در این مورد نتوانسته باشند تمامی حقایق را کشف کنند، اما قطعا بخش مهمی از علل بنیادی ناکامی صاحبنظران ما در نوزایی اندیشه ایرانی را، آشکار ساخته اند.

 

محمود تجلی مهر: جناب فرخنده، پرسشی که برای من پیش می‌آید این است که چرا نقد خود را با شکل و لحن سخن کسی شروع می‌کنید و کاری به استدلالش ندارید؟ کسی که پروهشگر است، برایش محتوا اهمیت دارد و شکل و لحن و واژه برایش در درجه‌های بعدی هستند. برای من شخصا لحن کسی اهمیت چندانی ندارد. این که اروپایی‌ها را نمونه می‌آورید، عجیب است. آیا تاکنون شوپنهاور، مارکس، هگل و نیچه را خوانده‌اید؟ آیا تاکنون به بحث‌های پارلمان بریتانیا یا آلمان (بقیه را نمی‌شناسم) گوش داده‌اید که اینها را می‌گویید؟
  کسی که نقد را نخواهد بپذیرد، کوچکترین نسبیت و کوچکترین نشانه تردید به ارزش هایش را توهین به خود و دین و ایمانش تلقی خواهد کرد. هر انتقادی به عقایدش توهین به اوست. از این رو، اعتماد به نفس که به هر دلیلی پایین باشد، این چیزها اهمیت بیشتری می‌یابند. سه نوشته مرا در باره جنبش چریکی در همین سایت دیده‌اید؟ واکنش دیگران را هم دیده‌اید؟
  با احترام.

https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/94678/

 

بازگشت به خانه