تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

17 آبان ماه 1400 - 8 ماه نوامبر 2021

چرا سکولاریسم آینده ایران را رقم خواهد زد

سام قندچی

در طی سال های گذشته مبارزهء اصلی اپوزیسیون ایران علیه رژیم اسلامی مبارزه برای کسب حقوق بشر در ایران بوده است. در این نوشتار نشان خواهم داد که، بر خلاف رژیم های بلوک شرق که با تمرکز مبارزهء مخالفین بر روی موضوع حقوق بشر سرنگون شدند، مبارزه بر سر حقوق بشر بعنوان مبارزه اصلی نیروهای سیاسی ایران، نه تنها به رژیم جمهوری اسلامی پایان نخواهد داد بلکه حتی موضوع حقوق بشر در ایران را هم حل نخواهد کرد. این نظر را بخاطر تفاوت اصلی وضعیت ایران با کشورهای کمونیستی و فاشیستی سابق که در بخش دوم این نوشتار بحث خواهم کرد، ابراز می کنم. در بخش آخر این نوشتار هم نشان خواهم داد که در صورت عدم موفقیت سکولاریسم در ایران، مردم ما با رسیدن به نقطه پایان مرگ در جهان در سال 2025 و نیز با فرا رسیدن نقطه انفصالی در سال 2045، در تکامل بعدی بشریت به نوع جدید، با خطر جدی روبرو خواهند شد. 

*** 

در سال 2002 در نوشتاری در توصیف «جمهوری آینده نگر» مورد نظرم نوشتم که شاید هیچکسی به اندازه آلکسیس دو توکویل با توصیف تفاوت رابطه دولت و مذهب در آمریکا و اروپا، به توسعه اندیشهء سکولار کمک نکرده باشد، و جالب است که وی یک کاتولیک مؤمن بود، و جالب تر اینکه آقای خاتمی در ایران از ابتدای ریاست جمهوری خود در سال 1997 از این شخصیت سیاسی و نویسنده فرانسوی تاریخ سکولاریسم در آمریکا یاد می کرد، هر چند فرسنگ ها در سیاست های خود از وی فاصله داشته و دارد. عبارات زیر را  توکویل در کتاب خود تحت عنوان «دموکراسی در آمریکا» در سال 1835، یعنی حدود یازده سال قبل از به وجود آمدن اصطلاح سکولاریسم در انگلیس توسط  «جرج هولیوت»، دوست و هم قطار «رابرت اون»، نوشته است، که بهترین توصیف سکولاریسم است: 

«در بدو ورودم به آمریکا جنبهء مذهبی کشور اولین چیزی بود که توجه مرا بخود جلب کرد، هر چه بیشتر در آنجا ماندم، بیشتر نتایج سیاسی این وضعیت را ملاحظه کردم. در فرانسه من همیشه روحیهء مذهبی و روحیهء آزادی را دو حرکت در جهت متضاد هم دیده بودم.  اما در آمریکا دیدم که در نهایت این دو متحد بودند و مشترکاً بر کشور مشترکی حکم می راندند.  علاقهء من برای کشف علت این پدیده روز به روز افزایش می یافت. برای راضی کردن خود، من از اعضاء همهء فرقه های مذهبی سوال کردم. بویژه از جامعهء روحانیون - که منبع همهء مذاهب گوناگونند و بویژه در ادامهء آن صاحب منفعت - سوأل کردم. من، بعنوان یک عضو کلیسای کاتولیک، بویژه در ارتباط با چندین کشیش آن مذهب قرار گرفتم که با آنان از خیلی نزدیک آشنا بودم.  تحیر خود را به هر کدام از آنان بیان داشتم و شک خود را توضیح دادم. دیدم که آنها فقط دربارهء موضوعات جزئی با هم اختلاف داشتند، اما همهء آنها حیات صلح آمیز مذهب در کشور خود را اساساً با جدائی مذهب و حکومت مرتبط می دیدند. من حتی لحظه ای تردید نمی کنم که تأیید کنم که در تمام مدت اقامتم در آمریکا حتی یک نفر از روحانیون یا مردم عادی (لائیک) را ندیدم که نظری غیر از این نکته را ابراز کند...» 

«مدت کوتاه سه سال نمی تواند هرگز تجسم انسان را سیر کند، و نه آنکه شادی های نا کامل این دنیا دل وی را راضی کنند. انسان به تنهائی، از میان همهء مخلوقات، تحقیر برای وضع طبیعی زیستن را به نمایش می گذارد، و در عین  تمایل بی نهایت برای زیستن، به زندگی لعنت می کند، در عین آنکه از نابود شدن می هراسد. این احساسات متفاوت مرتباً روح وی را به اندیشه به وضعیت آینده متمایل می کند، و مذهب این تفکرات وی را به دور دست ها می برد.  به عبارت ساده، مذهب نوع دیگری از امید است.  انسان ها نمی توانند اعتقاد مذهبی خود را بدون عدم انطباق فهم خود،  و بدون یک نوع تحریف خشونت بار، خصلت حقیقی خود را ترک کنند. آنها بصورتی مغلوب نشدنی به احساسات وارستهء خود باز می گردند.  بی ایمانی یک اتفاق است، و اعتقاد تنها وضعیت ثابت بشریت است... وقتی یک مذهب، امپراطوری خود را تنها بر مبنای خواست فناناپذیری که در قلب هر بشری هست بنا می کند، آن زمان ممکن است که قلمروی جهانی را بطلبد، اما وقتی که خود را به دولت متصل می کند، بایستی که اصولی را بپذیرد که تنها در محدودهء ملت معینی قابل قبولند. در نتیجه، مذهب، با درآمیختن با نیروی سیاسی، اتوریته خود بر جمعی خاص را ارتقاء می بخشد اما امید حکمرانی بر همه را از دست می دهد.»(1) 

آنچه در بالا آمد، می تواند دربارهء آمریکای امروز (یعنی 150 سال پس از نوشته بالا) نیز گفته شود؛ وقتی که 90 درصد مردم آمریکا ادعا می کنند که نوعی اعتقاد مذهبی دارند. همانگونه که برخی فلاسفهء سیاست، نظیر «جان رالز» (John Rawls) اشاره کرده اند، جدائی حکومت و مذهب به این معنی است که پیروان هر مذهب و دکترین فلسفی انتظار دارند که پیروان مکاتب دیگر، که قدرت حکومتی را در اختیار دارند، نتوانند از قدرت سیاسی برای سرکوب آنهائی که مذهب دیگری دارند استفاده کنند. اینکه چگونه می توان به چنین «تعادلی» رسید، اصل پرسش عصر مدرن بوده است.

جان رالز، در کتاب «سخنرانی هائی درباره تاریخ فلسفه اخلاق»، که پیش از فوت اش در سال 2000 منتشر کرد، در مورد مفاهیمی نظیر عدالت و فلسفه اخلاق ملاحظات جالبی را پسرامون نظرات فلاسفهء عهد باستان نظیر افلاطون، در مقایسه با فلاسفهء مدرن نظیر هیوم و کانت، طرح کرده است.  او نشان می دهد که آنچه در مرکز توجه فلاسفهء باستان نظیر سقراط (مثلا در مدافعات اش) قرار داشته تعریف فضیلت و نیکی بوده است، در صورتی که برای فلاسفهء مدرنی نظیر هیوم، رسیدگی به تعریف «حقوق» مرکزیت دارد.(2) 

به عبارت دیگر، در یونان باستان، مذهب بر روی سنت های مدنی متمرکز بود و فلاسفهء منتقد، وقتی که در جستجوی عدالت بودند، از «دلیل» برای تبیین اصول «فضیلت» و «نیکی*» یاری می جستند؛ در صورتی که در پایان قرون وسطی در اروپا، برعکس، مذهب جامعه بر روی یک دکترین جامع با تعریف «فضیلت» و «نیکی» بنا شده بود حال آنکه اندیشمندان مدرن، وقتی در جستجوی عدالت و دولت ایده ال در اروپای مدرن بودند، از «دلیل» برای تبیین اصول "حقوق" استفاده می کردند. 

این موضوع همچنین به نوعی تفاوت بین فلاسفهء عصر روشنگری نظیر کانت، و فلاسفهء اخلاق زمان ما، نظیر جان رالز را آشکار می سازد. کانت سعی داشت که یک دکترین جامع لیبرال ارائه کند، در صورتی که سعی  رالز ارائه تئوری لیبرالیسم بعنوان یک سیستم منطقی است که هر دیدگاه جامع مذهبی یا فلسفی بتواند مستقلاً از آن، همچون یک الگو (template) استفاده کند. جالب است که این تحول در کشوری مثل آمریکا اتفاق می افتد؛ کشوری که در آن جدائی حکومت و مذهب برای دو قرن این امکان را ایجاد کرده که دولت لیبرال پدیده ای نباشد که از طریق یک دکترین جامع لیبرالیسم تحمیل شود، و این هم خود اعتباری دیگری است برای به اجرا در آوردن جدائی حکومت و مذهب برای مدت های طولانی. چرا که برخی از پیروان دیدگاه های مذهبی در آمریکا، این «تئوری» را بصورت یک تفکر بی طرفانه می بینند، هرچند که از درون دکترین جامع لیبرالیسم رشد کرده باشد؛ مشابه آنکه حقوق بشر در زمان ما و در بیشتر نقاط جهان بصورت دستاوردی بشری مطرح می شود.

 در واقع ما می توانیم سه شکل از نگریستن به «ایده آل اخلاقی» داشته باشیم:

- شکل اول سعی می کند «انسان با فضیلت» بوجود آورد؛ نظیر آنچه که در غرب افلاطون از زبان سقراط بیان کرده است، و کنفوسیوس و بسیاری دیگران در شرق،  و برخی نیز در میان ایرانیان، گوهر این فکر آن است که تا زمانی که «انسانِ با فضیلت» بوجود نیاید هر کوششی برای بر پا داشتن حکومت دموکراتیک بیهوده است.

- دومین نگرش دیدگاه فلاسفهء عصر روشنگری نظیر کانت است که سعی می کرد دکترینی جامع و فلسفی برای دستیابی به «حقوق» در حکومت دموکراتیک طراحی کند. آنها همان کسانی محسوب می شوند که در راهپیمائی بلند خود مبانی و اصول قضائی مدرن را در بوجود آورده اند. بهترین نمونهء آن هم «جان استوارت میل».

- و بالاخره نگرش سوم نگرش فلاسفه عصر ما نظیر «جان رالز» است که اساسأ سعی کرده اند منصفانه بودن و عدالت را مستقل از دکترین جامع فلسفی لیبرالیسم، بصورت یک الگو (template) طرح کنند. و «حقوق بشر»، همانگونه که به روشنی در اعلامیهء جهانگستر حقوق بشر آمده همان چیزی است که هر جامعه ای برای ورود موفقیت آمیز به عصر مدرن بدان نیاز دارد.  

در واقع، درست به همین خاطر، تفاوتی بزرگ بین مسیحیان گوناگون و مسیحیت وجود دارد، همانگونه که بین مسلمانان گوناگون و اسلام است. از کشور به کشور، و بر مبنای رشد سکولاریسم و کلاً رشد جامعه، مسلمانان یا مسیحیان مترقی تر یا واپسگرا ترند و لزوماً این وضعیت ربطی به آن ندارد که به کدام شاخهء مثلاً پروتستان یا کاتولیک، و شیعه یا سنی، مرتبط باشند. یعنی این امر – لااقل بطور مستقیم - لزوماً به تاریخ خود یک مذهب مربوط نیست.

***

اما در جوامع غیر مذهبی کمونیستی، با وجود آنکه کاملاً دیدگاه مذهبی کنار گذاشته شده، «ایدئولوژی» درست نظیر مذاهب قرون وسطائی، سایهء «دولت تام گرا» را بر جامعه می گستر تنها انسان کمونیست است که صاحب فضیلت تصور می شود؛ آنسان که گوئی دوباره بحث حقوق در نزد هیوم و کانت از این جوامع رخت بر بسته و نظریهء افلاطون باز گشته است.

اولین منقدین کمونیسم، نظیر لوکاش، «اتوپیسم کمونیستی» را مسؤل این مصیبت اعلام کرده اند جالب اینکه حتی اولین منقدین لیبرالی نظیر برتراند راسل هم، که کمونیسم را نقد می کردند، وجود «اتوپیسم» را دلیل اصلی سرنوشت کمونیسم می دیدند. این موضوع در نقد تاریخی راسل به توماس مور به وضوح می شود.(3) اما مگر «لیبرالیسم غرب» هم در ابتدا امری تخیلی نبوده و آیا نباید آن را هم نوعی اتوپیسم دانست؟ پس چه شد که لیبرالیسم به چنان مصیبتی دچار نشد؟

واقع اینکه پاسخ این پرسش را نسل بعدی منقدین کمونیسم، و در رأس آنها «کارل پاپر» دادند و بعدها تاریخ نویسانی نظیر «کولاکوسکی» نيز آن را از نظر تاریخی مدون کردند. پاپر نشان داد که مسألهء اصلی «عدم رشد جامعهء باز» بوده است و نه «اتوپیسم». یعنی، اگر دقت کنیم، حتی همهء نظریات مارکس در نزد رهبران روسیه برای مشروعیت بخشیدن به دولت تام گرا کافی نبود و آنها بحای آن «لبنینیسم» را برگزیدند که برداشت معین مارکس در «قد برنامهء گوتا» را بر برداشت های لیبرالی نوشته های دیگر او ترجیح می داد. یعنی، نه تنها لیبرالیسم جان لاک، بلکه حتی لیبرالیسم موجود در نوشته های مارکس نیز (که بسیاری از احزاب سوسیال دموکرات برگزیده بودند) برای ایجاد دولت تام گرای شوروی قابل استفاده نبود. در صورتی که هم لیبرالیسم جان لاک و هم بخش لیبرالی مارکس نیز ماهیتی «اتوپیستی» داشتند. در واقه حتی بسیاری از کشورهای ضد کمونیستی و سکولار در دنیا، نظیر ترکیه، هم براس برای مشروعیت بخشیدن به دولت تام گرا از اتوپی ناسیونالیستی سود جسته اند.  

بنابراین، تنها داشتن اتوپی بخودی خود نمی تواند به «دولت تام گرا» بیانجامد بلکه قبول تئوری دولت تام گرا اسباب چنین تحولی در این سیستم های دولتی غیر مذهبی شده است. در واقع هم لیبرال های کشورهای غربی و هم کمونیست های کشورهای بلوک شوروی و هم سکولارهای ناسیونالیست ترکیه اقلیت کوچکی در جامعه خود بودند و اکثریت در همه این جوامع مردم مذهبی بودند. آنچه سیستم لیبرالها در کشورهای غرب را دموکراتیک کرد و آن دومی ها را از دموکراسی جدا کرد قبول طرح های جامعه باز بود که بر عکس تصور عامیانه دموکراسی بمثابه حکومت مردم «نبوده» بلکه آنگونه که پاپر به خوبی نشان میدهد قضاوت مردم در سیستم کنترل و توازن است  که تفاوت آن دو است.(4) 

به عبارت دیگر کشورهای کمونیستی یا فاشیستی حتی از نوع ترکیه سکولار، داشتن حکومت ایدئولوژیک مسأله شان نبوده بلکه تئوری های راهنمایشان دولت تام گرا بوده چرا که حتی دولت های لیبرال را میشود به نوعی گفت ایدئولوژیک هستند حتی اگر امروز با آنچه رالز میگوید بدون لیبرالیسم بمثابه سیستم جامع قابل تبیین باشند، و اکثریت افراد غیر مذهبی سامان دهنده آنها درصد کوچکی از مردم هستند. 

چرا این بحث  انقدر مهم است؟ به این خاطر که اگر توجه کنید کشورهای سوسیالیستی با وجود 80 سال کوشش مدوام ایدئولوژیک توسط شوروی حتی نمیشد گفت که 5 درصد جامعه تعلق مذهب گونه به ایدئولوژی کمونیسم پیدا کردند. در صورتیکه هم در کشورهای کمونیستی و هم در کشورهائی که تئوریهای لیبرالی جان لاک پیروز شدند، درصدعظیم مردم تا حدود 90 درصد کماکان به یک مذهب معین خود را متعلق میبینند که نه لیبرالیسم است و نه کمونیسم و مذاهب تاریخی قرون وسطی هستند که میشود گفت ارثیه طفولیت بشریت هستند که نظیر بسیاری شعائر ملی و اساطیری در جشن ها و امثالهم با بشریت امروز کماکان مانده اند و بعید بنظر میاید که در نیم قرن آینده هم این وضعیت تغییر چشمگیری کند. 

یک نتیجه این واقعیت نحوه سقوط کمونیسم و مبارزه حقوق بشر در کشورهای بلوک شرق بود. در این کشورها اصل سکولاریسم در سیستم پذیرفته شده بود و حتی بیشتر از غرب. ولی تعلق ایدئولوژیک حکومت گران به نظریات تام گرا نتیجه اش جامعه بسته بود. تأثیر مبارزه برای حقوق بشر بر روی درصد کوچک مردم که به کمونیسم بصورت مذهب نگاه میکردند دموکراتیزه کردن آن مذهبشان بود نظیر الکساندر دوبچک ها و از آنجا که خود این ها درصد کوچکی از جامعه بودند نیروی آنها به معنی تمدید عمر حکومت کمونیستی نبود. بعوض برای 90 درصد جامعه که از نظر عقیدتی قرابتی با کمونیسم نداشتند حقوق بشر به معنی نفی دولتی بود که با اعتقادات آنها در تضاد بود. به همین علت مبارزه برای حقوق بشر مبارزه ای بنیان فکن برای فاشیسم و کمونیسم شد.

چنین مبارزه برای حقوق بشر در قرون وسطی  نمیتوانست برای کلیسای کاتولیک بنیان فکن شود و حداکثر به رفرم دینی منجر میشد همانطور که قرن ها در اروپا چنین شد چرا که مذهب مسیحیت فقط مذهب یا ایدئولوژی دولت نبود بلکه مذهب بیش از 90 درصد مردم بود. در نتیجه بالاخره هم مبارزه برای جدائی دولت و کلیسا بود که به دولت های مذهبی پایان داد و حتی دستیابی به حقوق بشر در اروپا نه در پرتو جنبش های اولیه رفرماسیون بلکه بعد از استقرار جدائی دولت و مذهب بدست آمد یعنی دستیابی به حقوق بشر از کانال جدائی دولت و مذهب بدست آمد. البته حنبش های الحادی رنسانس هم در کنار رفرماسیون بودند ولی آنها هم نقش فرعی بازی کردند. چرا؟ 

در واقع پاسخ به این چرا و نکته قبلی درباره قرون وسطی در رابطه با وضعیت ایران بسیار درس آموز هستند. 

چرا جنبش های الحادی و جریاناتی نظیر شیطان پرستان در زمان رنسانس آنقدر اهمیت نداشتند.  دلیلش این است که بالاخره هنوز که هنوز است درصد کسانیکه در اروپا مسیحی نیستند یا در خاورمیانه مسلمان نیستند خیلی ناچیز است. در نتیجه نفوذ فکر علمی نه از طریق رد کردن مذاهب که بشکل ارثیه ای از قرون وسطی مثل اعتقاد به بابا نوئل با عامه مردم در اروپا و خاورمیانه مانده است، و شاید دلیل این پایداری مذاهب را هم الکساندتوکویل که در ابتدا ذکر کردم خوب گفته باشد و علل پایه ای تر آنرا هم در جای دیگری بحث کردم(5)،  بلکه اینکه در عین پایداری چنین اعتقادات ارثیه قرون وسطی بشریت در عرصه سیاست و اخلاق و اقتصاد توانسته علمی بیاندیشد و بقول دکارت در گفتمان متد مستقل بر مبانی عقلی بیاندیشد بدون آنکه در عرصه های متافیزیک و تجمع های انسانی نشیر کلیسا ها که بقول رورتی نقشی مانند خیریه پیدا کرده اند تغییری بوجود آید.(6) 

در نتیجه این دو عامل یعنی اهمیت فعالیت برای سکولاریسم و عدم اهمیت مبارزه برای نابودی مذاهب راهگشای جامعه نوین بوده است.  در ایران نیز اگر مبارزه اصلی برای حقوق بشر شود، 90 درصد جمعیت که به اسلام خود را متعلق میبیند سعی در درک دموکراتیک از اسلام پیدا خواهند کرد که به «دوام» رژیم مذهبی یاری خواهد کرد، چرا که درصد آنهائی که به مذهبی تعلق ندارند هر قدر هم افراد ضد مذهبی کوشش کنند درصد بسیار کوچکی از جامعه خواهد بود.

این موضوع همانطور که گفتم نفاوت اصلی با کشورهای کمونیستی است که در آنها کمونیسم هیچگاه در صد حتی قابل ملاحظه ای از مردم نشد.  

در نتیجه استراتژی نیروهای سیاسی ایران که در 25 سال گذشته سعی اصلی شان را بر مبارزه برای حقوق بشر در ایران گذاشته اند حتی به آن نتیجه هم نخواهد رسید. همچنین آنها که سعی خود را برای نابودی اسلام میگزارند در واقع خود را از مردم ایزوله میکنند و نه آنکه به عمر جمهوری اسلامی پایان دهند. به هیمن دلائل مبارزه برای سکولاریسم را مبارزه اصلی مسالمت آمیز برای پایان دادن به جمهوری اسلامی و برقراری حقوق بشر در ایران می بینم.

****

اما جدا از همه این بحث ها خطر دیگری برای ایران در صورت عدم پیروزی سکولاریسم وجود دارد. در نوشتار دیگری و در مصاحبه ای اخیراً اشاره کردم که بشریت تا 20 سال دیگر به مرگ پایان خواهد داد و تا سال 2045 نقطه انفصالی خواهد بود که بعد از آن تاریخ، انسانی که هنوز در محدوده بیولوژیک بماند قابلیت رقابت با انسانهائی که دیگر نوع متکامل تری خواهند بود بااستفاده از کلیه مصنوعی گرفته تا سیستم جدید تغذیه، بدون غذا خوردن، همانظور که امروز دیگر سکس در جوامع بشری اساساً برای تولید مثل نیست. دیگر حتی گوشت بدن کلون کل حیوان قابل کلون سازی قابل تولید خواهد بود که به کشتار حیوانات هم پایان میدهد و امکانات تازه تغذیه. به هر حال جزئیات این تحولات را در جای دیگر توضیح داده ام. (7)

 حالا جامعه ای مثل ایران که تحت جمهوری اسلامی است نه تنها جلوی پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی را میگیرد که امروز شاهد قوانین اسلامی درباره سفر زنان و بهره اسلامی بانکها هستیم بلکه عدم رشد سکولاریسم و تحمیل قوانین مذهبی از سوی دولت اجازه برداشتن گامهای فراسوی انسان بیولوژیک را نمیدهد که فقط یک ذهن سکولار که مذهب را امری خصوصی ببیند میتواند به آن بپردازد نه دولتی که میخواهد مذهب را فرمانروای عرصه عمومی نگهدارد. در واقع رشد حقوق فردی در کشورهای سکولار با وجود ادامه حیات مذاهب ارثیه قرون وسطی در عصر مدرن، اجازه داد که مردم در عین حال جلوی تکامل جامعه و خود نایستند. این وضع در تکاملی که در نیم قرن آینده در پیش رو داریم بسیار پر اهمیت تر بوده و یک دولت مذهبی میتواند به این معنی باشد که مردم کشوری به سرنوشت مناطقی از جهان که در آنها نسل هائی از میمونها در ساوانا عقب ماندند وقتی میمون های دیگری دنیای کهن را به مدد ابزار سازی پشت سر میگذاشتند و انسان شدند.  دولت جمهوری اسلامی با ممانعت از رشد جامعه ایران به جامعه ای سکولار مردم ما را با چنین خطری در چهل سال آینده روبر و میکند. 

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران.

پنجم دی ماه 1386 - December 26, 2007 

___________________________________________ 

1- کتاب دموکراسی در آمریکا، Alexis de Tocqueville ص 319-322 متن انگلیسی 

2. این موضوع را در نوشته دیگری مفصل بحث کرده ام. نگاه کنید به «قانون و ایران: فضیلت یا حقوق»
http://www.ghandchi.com/295-ghAnoon.htm
Iran & Law: Virtue or Rights
http://www.ghandchi.com/295-Law.htm

3. آینده نگری چیست؟ -ویرایش دوم
http://www.ghandchi.com/468-AyandehnegariChist.htm 

4. دموکراسی حکومت مردم نیست، قضاوت مردم است
http://www.ghandchi.com/313-Judgment.htm
Democracy is Not People's Rule, It is People's Judgment
http://www.ghandchi.com/313-JudgmentEng.htm 

5. خدا و ما -ویرایش دوم
http://www.ghandchi.com/844-god-and-us.htm 
The God and Us
http://www.ghandchi.com/844-god-and-us-english.htm 

6. قدرت، مذهب، و اصلاح طلبان جمهوری اسلامی- ویرایش دوم
http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
Power, Religion, and IRI Reformists
http://www.ghandchi.com/412-PowerReligionEng.htm 

7. هوش مصنوعی، نقطه انفصالی، و پایان مرگ
http://www.ghandchi.com/487-PayaneMarg.htm

 

 

مطالب مرتبط

انقلاب 57 و سکولاریسم امروز
http://www.ghandchi.com/1094-enghelaabe57-va-secularism-e-emrooz.htm

ایران آینده نگر: آینده نگری در برابر تروریسم (کتاب الکترونیک، ویرایش سوم)
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
Futurist Iran
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm

سکولاریسم چیست؟
http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm
What is Secularism
http://www.ghandchi.com/302-SecularismEng.htm

بازگشت به خانه