تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
هیاکل ِ ناتوان
دانیال آزرده
برای انسان همه سرزمین ها
به ایرج صف شکن
چرا شب
اینگونه خونین است؟
مردگان ِ تیر باران شده کجا خفته اند؟
باران ِ سُرخ ِ ریه های شهر
لخته لخته می شود بر سنگفرش ها
ما در سکوتی عمیق
سق زنان ِ تکه نانی پوسیده ایم و ُ
در قفسی پُر از تراکم ِ خفگی
با زور و چرکابه ای از شرم و اسهال
تنفس می کنیم.
کجاست آن قلب های خوش؟
کجاست آن دست های دوست؟
حالا ماییم و پُر گناه
و شبانگاه در خفیه گاه ِ خویش
خجلت زده فریاد می آوریم
بر دیوار نمناک ِ اتاق
تا تنهایی ِ پُر وحشت ِ خود را
بُکُشیم و به دور ریزیم و ُ
در قفسی چرکین
توان ِ تنفس را بازیابیم.
آنان که نفس بریدند
از ما و دوستان مان
هیاکلی از ناتوانی ِ خود هستند
بر لجنزار ِ بی نژاد ِ خانمان شان،
آنان برای سیمی و سکه ای
سوراخ می کنند قلب را و ُ
می درند گلوی مادر ِ خود را...
من نگاه بر برگ خواهم کرد
تا جلاد نگاهی بر نوزادش و ُ
لطیف شود چون برگ؛
شاید از برای تنفس ِ آن نوزاد ِ در آغوش اش
اما، نه ...
اینان چنان سیاهند
که دشمن را به دوستی
می فریبند وُ
کودک را
دگراندیش جلادی خونبار تر از خود می پرورانند
مردگان ِ تیر باران شده
بزرگان ِ این دیارند و
ما راوی ِ آنان
تا روزی انسان آنچنان عمیق شاد شود
که کوه و دشت و نسیم
به مهر و شادخویی
بارانی از عشق را ببارانند
و از همهء سنگفرش ها
غنچه های گلی سرخ بروید،
که در پس روزانی خستگی
شادی ست و ُ
غم نهایت ِ آزادی .
12 آبان 1400