تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

14 بهمن ماه 1400 - 3  فوریه 2022

بایست، باید، بادا

لطیفه محبی تابان

 مدتی است که تصمیم گرفته‌ایم دفتر قدیمی‌مان را بازسازی کنیم تا پس از مدت‌ها به کاری بیاید و رونق گیرد.

  این دفتر قدمتی بیش از چهل سال دارد و در یکی از میدان‌های مرکز شهر تهران واقع است. ساختمان سیزده طبقه‌ء این دفتر در مقطع انقلاب، اسکلت ‌سازی شده بود و مدتی هیچ کاری در آن انجام نمی‌گرفت. به همین دلیل در تجمعات پرشور انقلاب، گاه مردم روی طبقات آن راه می‌یافتند و اگر امکانی بود، شعار می‌دادند یا در درگیری‌ها در آن پناه می‌جستند یا مخفی می‌شدند تا در فرصتی مناسب بگریزند. در برخی عکس‌ها و فیلم‌های به جا مانده از انقلاب، و احتمالاً در عکس‌های زنده‌‌یاد «بهمن جلالی»، می‌توان نماهایی از این شاهد «آجر آهنی» دیرینه ‌سال را مشاهده کرد.

  پس از انقلاب، کار ساخت و ساز  به پایان رسید و مثل باقی ساختمان‌ها به فروش رفت.

امروز در ادامه‌ء کارهای بازسازی دفتر، لایه‌ی چوبی روی یک تیرآهن که در وسط بنا قرار دارد، کنار رفت و شعاری باقی مانده از زمان انقلاب هویدا شد؛ شعاری که با گچ روی تیرآهن طبقه‌ای از میانه‌ء ساختمان نوشته شده است و گویی از فراز چهاردهه، احضار روح خسته‌ء انقلاب است: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد!»

  همکارانم عکسی از این شعار گرفتند و برایم فرستادند؛ نشانگانی دیرآشنا، همچون روایتگر تاریخی که گویی تاکنون سپری نشده است؛ مطالبه‌ء آشکاری که پس از حدود نیم قرن هنوز باقی است. پیش از آن هم باقی بود و شاید اگر کسی جستجو می‌کرد در دیوارنبشته‌های «قزل قلعه» و «قصر» و «کمیته‌ء مشترک» هم می‌شد نشانی از آن بقایا گرفت.

  این رشته‌ء تظلم‌‌خواهی و طلب آزادی زندانیان سیاسی را از صدر مشروطیت و سیاهچال باغشاه می‌توان آغاز کرد که خون روشنفکر آزادیخواهی چون میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل بر فواره‌ء میدان آن به رویت شاه قجر رسیده است.

  همین مسیر، پس از آن، به محبس  «فرخی یزدی» در «قصر» می‌رسد که چند سال پیش، در مرمت آن ابیاتی از شاعر را بر دیوارسلول اش یافتند که در آن گفته بود:

وای بر شهری که در آن مزد مردانِ درست

از حکومت، غیر حبس و کشتن و تبعید نیست

  پس از آن، در شعاعی گذرا،  زندان ۵۳ نفر است که دیوارهای قتلگاه «تقی ارانی» یادآور همان توالی است.

  زندانیان سیاسی دوره‌های بعد، از اعضای شبکه‌ء افسران حزبی گرفته تا ده‌ها روشنفکر و نویسنده که پس از کودتا در بند‌های مختلف گرفتار بودند، آمده تا بیژن جزنی و حسن ضیاء‌ ظریفی و فدایی‌ها و سایر چپ‌ها و مجاهدین اولیه و اعضای جبهه‌ء ملی و نهضت آزادی و…، همه و همه مدلول همان طلب تاریخی‌ان: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد

  در این شعار، نمود التزامی فعل کمکی وجهی «باید» بر ذهن ضربه می‌زند. گویی اگر گفته نمی‌شد، از تصمیم زندانبانان برای آزاد کردن محبوسین می‌کاست!

  ذهن نویسنده (یا گوینده) وقتی «باید» را می‌نویسد (یا می‌گوید) خود در تردیدی دچار آمده؛ چرا که پیوستار سرکوب و شکنجه را در ناخودآگاه تاریخی‌اش از نظر گذرانده و می‌داند که این تمنا برنیامدنی است. شاید، در آن میانه، ضمیر نویسنده ناظر به آینده‌ای مجهول بوده است. آینده‌ای که گشایش زندان سیاسی الزام بدیهی آن می‌توانست باشد.

  وقتی که زندانیان سیاسی«می‌بایست» آزاد می‌شدند، نشدند، اکنون هم چنین نشده و «باید» مانده شده در شعار، دستکم، رسمیت و کاربردی ندارد، طبعاً آن‌چه در افق آن باقی می‌ماند، «بادا» است که  به فردایی ناآمده گره خورده است.

  شاید جوانی، همسن و سال خود من در سال ۵۷، سرخوش از هیمنه‌ء انقلاب، در هیاهوی شلوغی خیابان‌ها و فریاد‌های مرده باد – زنده‌‌بادِ جمعیت و آژیر آمبولانس‌ها، این شعار را به عنوان کلید ورود به وضعیتی دانسته بود که انقلاب را بایسته می‌کرد و صدایش را اگرچه دیر و بالاخره به گوش زندانبان رسانیده بود.

  خوب به یاد دارم شب‌های سرد دی‌ماه ۵۷ را که در حیاط دانشگاه تهران برای آزادی زندانیان سیاسی در تحصن پرشوری حاضر بودم و با هر چه‌که در دست داشتیم بر در و دیوار همین شعار ماندگار را می‌نوشتیم. تحصن ما یک ‌هفته طول کشید و در نهایت در ۳۰ دی‌ماه به موج جوشان چند ده هزارنفری در انتظار رهایی آخرین گروه از زندانیان سیاسی، مقابل زندان قصر  رسید. همه‌مان در لحظه‌ء کریستالیزه شدن آرزویی که یک ‌هفته فریاد زده بودیم، از شادی پیروزی در راه، می‌لرزیدیم و با آزادی زندانیان، غریومان به آسمان رسید و همدیگر را به آغوش کشیدیم و اشک شوق ‌ریختیم. همه، گویی در جشن پیروزی زودرسی حاضر بودیم و با سمفونی باشکوه انقلاب می‌رقصیدیم و فریاد زنان «درود بر فدایی»، «سلام بر مجاهد» می‌گفتیم و بر زندانیانی که تا حدی غافلگیر، بر شانه‌ی رفقایشان برایمان دست تکان می‌دادند گل می‌فشاندیم. بستگان و رفقای نزدیک، یکی‌ یکی جلو می‌آمدند و چشم می‌چرخاندند تا چهره‌های آشنا رادریابند.

  مرتضی کریمی و منوچهر سرحدی هم در میان همان آزادشدگان بودند. حس پیروزی ما چند صباحی بیش‌تر طول نکشید و خیلی زود دانستیم که نه‌تنها تاریخ انقضای شعارمان سر نرسیده بلکه مراتبی بدتر از گذشته در راه است. وقتی که مرتضی کریمی سال ۶۱ زیر شکنجه کشته شد، یا وقتی که در تابستان ۶۷ منوچهر سرحدی را اعدام کردند، تداوم ذهنی «زندان سیاسی» قبل و بعد از انقلاب پررنگ تر شد و مطمئن شدیم که کماکان، در بر همان پاشنه – و حتی بدتر و شدیدتر از قبل- می‌چرخد.

  امّا، یاس حاصل از  شکست ما تغییری در شعارمان به بار نیاورد. عزیزان ما، همان سرکوب ‌شدگان قبل بودند که این‌بار بیش از پیش شکنجه و اعدام می‌شدند و سراب «طلوع آزادی» را می‌زدودند. برادرم، مرتضی، به همان زندانی کشیده شد و در همان اتاق‌های مجردی شکنجه شد که هنوز یادگارهای پیشین از آن  زدوده نشده بود. او نیز در سال ۶۳ اعدام شد، تا  به یاد بیاوریم «باید»های محقق نشده‌مان را و باورمان شود که انقلاب، انقلاب ما نبود.

  «زندانی سیاسی آزاد باید گردد

  در تجلی خواست «آزاد باید گردد» گویی نوعی استمرار وجود دارد که آن را به عمومیت سوژگی هر جنبش آزادی ‌خواهی ما بدل کرده است. «زندان سیاسی» هسته‌ء فعال مبارزه در سده‌ء اخیر است و همان است که گویی هویت جمعی ما را رقم می‌زند. پس، خواست پیگیر آزادی زندانی سیاسی دربرگیرنده‌ء تبلور نوعی اراده‌ء ناخودآگاه ماست که «باید»ش آن را موکد می‌کند.

  از سویی همه می‌دانیم «زندانی سیاسی» کیست و مراد از این جمله چه بوده است (و خواهد بود): صفر قهرمانی، خسرو گلسرخی، ویدا حاجبی، سعید سلطانپور، محمدرضا سعادتی، ناصر زرافشان، نرگس محمدی، میرحسین موسوی، کیوان صمیمی، رضا خندان مهابادی، علی یونسی یا امیرحسین مرادی، در این سوژگی هیچ تفاوتی ندارند، همه و همه «باید» آزاد شوند، والّا «تاریخ» آزادشان خواهد کرد!

  این جمله‌ء ساده که امروز از سطح تیرآهن ساختمان قدیمی بیرون آمد، پیکانی است که صفحات پراکنده‌ی تاریخ معاصر ما را می‌گدازد و بهم می‌دوزد.

  آخر کدام زمان بوده است که ما‌ به جرم عقیده و بیان، تمشیت نشده باشیم و زینهار داغ و درفش، بر کالبدمان ننشسته باشد؟ این چه تداومی است که از دوستاق خانه‌های همایونی، به میدان تیر چیتگر و کمیته‌ء مشترک ساواک می‌رسد و تا زیرزمین گوهردشت و شوفاژ خانه‌ء اوین و تابوت‌های حاج داوود رحمانی و تعزیرسراهای لاجوردی کشیده می‌شود و تا بند ۲۰۹ و خانه‌های امن و حصر امروز می‌آید و حتی از اتاق‌های اعترافات تلویزیونی سر در می‌آورد؟

  چرا هنوز، و بیش از یک قرن در این محنت ‌سرای ملتهب، همان شعار زنده است و گویی هیچ «بادا»یی منتظرش نیست؟ البته «چرا»هایمان نیز، خود، بندآمده‌ء کهن زندان کلان‌تر تمدن ‌و تکامل اجتناب‌ناپذیر ماست

شاید چهل سال بعد، کسی شعار دیگری، مکتوب یا مکتوم در جایی بیابد، یا این یادداشت را ببیند و لختی تامل کند و به یاد بیاورد که چه عمرها در گذر بندهای استبداد فسرده و چه جان‌ها که به تمنای آزادی ستانده شده است.

از همکارانم خواستم که آن شعار را، در هیأتی دیگر و مانند یک اثر ارزشمند هنری، نگاه دارند. این آهن‌نوشته همچون تخته سنگ سیاه فیلم «ادیسه‌ی فضایی» کوبریک، گویی بر ادیسه‌ی تاریخ تکامل ما اثر دارد و این بار پروتاگونیست آن، نه انسان‌های تازه راست‌قامت اولیه، که زندانیان سیاسی‌ اند. آن‌ها که طلب آزادی‌شان، چون زمزمه‌ی‌ای، همراه همیشگی و مدلول بایستگی مبارزه‌ و مقاومت ما و جانباختگان و شکنجه‌شدگانِ این خاکِ در تمنای «آزادی» است.

بهمن ۱۴۰۰، تهران

https://www.akhbar-rooz.com/139869/1400/11/09/

بازگشت به خانه