تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
بهمن روی دست من مانده است
فرخ احسانی
من علیه خود شورش کرده ام
در کارخانه ها
دانشگاه ها
آسایشگاه ها
زندان ها
روسپی خانه ها
گورستان ها
و از کنار کتابفروش کنار خیابان انقلاب که می گذرم
روی جلد کتاب های جمعهء شاملو
به من خیره می شوند
و از مسئولیتی سخن می گویند
که روی دوش انسان افتاده است.
من هر آنچه داشته ام را باختهام
راست
چپ
همه را
در هول و ولای حرام زاده گان و پتیاره ها.
می گویم بمب اتم در شب من پنهان است
و روانکاوم می گوید کاملا معلوم است
که حالت خوب نیست و
یاغی شده ای
اما شعرت را چرا سر دست گرفته
و در خیابان ها می دوی؟
می گویم
مثل سیب سرخی در گلوی طلب
نزدیک تر بیا و ببین
که دیگر چریک نیستم
تپانچه ام از نفس افتاده
و من نقش کفن می کشم
بر تننخل ها.
روز از پی روز
کنار پنحره ی دنیا می نشستم
و به گل های یاس خیره می مانم
دیده بودی که مارکس می خواندم
و با چپ ها قدم می زدم
دیگر اما دعا هم نمی کنم.
دیگر نه به بی بی سی فارسی گوش می کنم
نه روزنامهء کیهان می خوانم
و نه دیگر به فکر انقلابم.
شانزده ساله که بودم
که به جلسات چپ ها می رفتم
و برای مرده ها سرود می خواندم
دلم پیش زحمتکشان بود
با خبر اعدام ها گریه می کردم
اما، در حالی که با ترانه های فرهاد گریه می کردم
دیدم که در میتینگ ها قربانی شده ام
و یقین کردم که همه اش تقصیر انگلیسی هاست.
اصلا دروغ چرا؟
دیابت هم دارم
روس ها و چینی ها هم
ما را زنده زنده دارند می خورند
خیابان آزادی مسدود است
و مرگ
رفته رفته
صورتک اش را کنار می زند.
بیا و ببین:
مفتش ها
در می کوبند و من
پیرهنی خونی را
بر بام خانه تکان می دهم
شاید
صبح باز ماندگان
به دادم برسد.